#حکایت
👨🌾 چوپان گلہ #گوسفندان را به آغل برد و همہ درهاے آن را بست.
🐑 شبانگاه وقتی #گرگهاے گرسنہ سر رسیدند و درها را بستہ یافتند، جمع شدند تا نقشهاے براے بیرون کشیدن طعمهها پیدا کنند❗️
🐺 پس از ساعتها، سرانجام بہ این نتیجہ رسیدند کہ تنها راه چاره جمع شدن جلوے خانہ چوپان است تا برای #آزادے گوسفندان از عمق جان زوزه بکشند و ناله کنند...
🐺گرگها تا حد مرگ زوزه کشیدند و خود را غمگین نشان دادند و مدام به دور آغل چرخیدند...
🐑 گوسفندان هم وقتی صدای گرگها را شنیدند کہ بخاطر آزادے آنها چقدر #محزون زوزه میکشند، احساس هویت کردند و با آنان #همصدا شدند‼️
با تشویق گرگها آنقدر خود را به در و دیوار زدند تا بالاخره راهی باز شد و همگی با سرعت تمام بہ #صحرا گریختند و از آزادیشان شروع به لذت بردن کردند. 😐
بالا و پایین میپریدند، غذا میخوردند و به هرطرف که دلشان میخواست میدویدند...
🐺 گرگها هم که منتظر همین لحظه بودند با ولع و هوشیاری عجیبی دنبالشان رفتند.
چوپان وقتی متوجه شد تا جایی که قدرت داشت با داد و فریاد و حتی گاه با پرتاب عصا و سنگ و چوب سعے مےکرد جلوی گرگها را بگیرد❗️
☝️ اما فایدهاے نداشت...
😔 گرگها، گوسفندان را در دامنه کوهی گیر انداختند؛
بدون چوپان و بدون هرگونه حفاظ و #نگہبان ...
آن شب، شبے وحشتناک براے گوسفندانِ آزادیخواه؛
و شبے خاطرهانگیز و لذتبخش براے گرگها بود... 🤤
خودمانیم...
🚫 تجمعها و کمپینهای برخیها براے دفاع از #آزادے_زنان ؛ چقدر به این حکایت شباهت دارد❗️
••࿐ @chadorbesarha