✍هوالکریم...
جوانی عاصی آمد محضرِ خَیرُالنَّبِیین
بگفت ای " رحمةٌ لِلعالَمِین " طاها و یاسین
حبیبِ حضرت یزدان و مقصودِ ملائک
شفیعِ جنّ و انس و چلچراغِ راهِ سالک
خطا کردم، پشیمان از خطایی بس بزرگم
گریبانگیر این فعلِ پر از قبحِ سُترگم
گریزان از خود آغوشت پناهم شد در این شهر
هراسانم شود با من ، خدایت تا ابد قهر
دل ِ آلوده ی من را به دریایِ صفایت
هم اینک شستشو ده با نگاهِ دلربایت
بخواه از حضرت معبود، عبدش را ببخشد
که نور رحمتش در چهره ات خوش میدرخشد
ضمانت کن ، مرا نزد خدایِ مهربانت
اجابت می شود آنچه تو آری بر لبانت
به او گفت ای جوان نادم ِ زار و پریشان
گناهت را مکن فاش ، از من و مردم بپوشان
ببخشاید خداوندِ رحیم و حَیّ و ستّار
اگر چه باشد عصیانت به وزن ِکوهِ بسیار
بگفت عصیان من سنگینتر است از اینهمه کوه
بفرمودش، اگر چه باشدت چون ریگِ انبوه
وَ یا همسطح اقیانوس ِ موجودِ در عالم
تو را میبخشد از آنجا که با او خوش خیالم
جوابش را جوان آورد، بر لب، بار دیگر
که خَبطم بیشتر باشد از اینها، ای پیمبر
کریمانه ، امیدش را مضاعف کرد و فرمود
به قدِر آسمان هم باشدت ، آن صاحبِ جُود
بپوشد چشم خود را بر خطای بی شمارت
به فضلش روزِ روشن میشود شب های تارت
بگفتش آفتاب اصلا نتابد بر دل غار
وَ سنگینتر بُوَد از آسمان این سُوءِ رفتار
گِره بر چهره زد احمد ، بگفتا بر تو اُف باد
گناه تو بزرگ است ای جوان یا آنکه جان داد؟
به پاسخ گفت ، البتّه که هست ، الله اکبر
ولیکن خَبطِ من از آسمانها نیست کمتر
بگفت آن رَحمةٌ لِلعالَمین ، ای مرد عاصی
مگر فاسد به آثار گناه و فسق خاصی ؟؟
مگر مشرک شدی یا قتل، در پرونده داری
و یا دینی به ذِمّه از حقِ یک بنده داری
بگفتا مشرک و قاتل که خیر امّا ندانم
که این کردارِ ناشایست خود را من چه خوانم
کفن دزدی بُوَد شغل من، از این راهِ ناپاک
به اِمرار معاش اینگونه پردازم به هر خاک
شبی در نبشِِ قبرِ دختری زیبا شدم کور
نفهمیدم چه آمد بر سرم در وحشت گور
به آنی داد، شیطان در مزارِ او فریبم
پس از آلودگی، آن دخترک ، بد زد نهیبم
که من را در کفن آلوده کردی ، ننگ، بر تو
شود قبر و قیامت با دعایم، تنگ، بر تو
از آن نفرین و آه و ناله هایش بیمناکم
از این در محضرت، ای آفتاب تابناکم
مرا دریاب ای خورشید عالمتابِ عالم
ترحم کن به من جانا که سخت افسرده حالم
گُلِ رحمت شده خار غضب در چهره ی نور
نمود آن " رحمةٌ لِلعالَمِین" از خود وَرا دور
بفرمودش، برو میترسم از جرم و گناهت
و یا از سختی و از قِسوت قلبِ سیاهت
هم اینک آتشی نازل شود جَنبت بسوزم
برو که تیره شد از گفته ات ساعاتِ روزم
امیدش را به نومیدی مبدّل کرد احمد
بیابان را نشان کرد آنکه بودش دردِ بی حد
به صحرا سر نهاد و پای کوهی کرد اسکان
رُخش را از خجالت در بیابان کرد پنهان
غُل و زنجیر، بر پاهای خود بست از نِدامت
وَ خود کرده، بی اندازه کند خود را ملامت
گره بر سنگ سختی زد، غل و زنجیر و تن را
شکنجه داد، از توبه ، خود آن دزدِ کفن را
چهل روزِ تمام آنجا به زاری ، روز ، شب کرد
شد اندامش ز بی نانی و بی آبی علف، زرد
وُحُوش و مرغکان بر حال زارش گریه کردند
خدایش دید قلب و کرده هایش در نبردند
به احوالش ترحم کرد و جبرِیلِ امین را
فرستادش، ببوسد دستِ خَیرُالمُرسَلِین را
سلامش را حضور حضرت خاتم رسانَد
وَ آن کس را که از خود رانده از بندش رهاند
فرود آمد، به احمد، پیک وحی از جان ادب کرد
گذشتن از خطای بنده یِ حق را طلب کرد
چون احمد امر یزدان را شنید از یارِ دلخواه
هزاران مرتبه در سجده گفت" اَلْحَمدُ لِِله "
بشد خرسند و حیدر را فرا خواند از سرِ شوق
که حیدر خاطیان را می رهاند از غم ِطوق
به شادی شاه مردان شد شرفیابِ حضورش
شبانه شافعِ محشر، فرستادش به طورش
به آن کوه و ندامتگاهِ نادم، رفت حیدر
گشود از پای او زنجیر و آوردش به محضر
سلام و تهنیت ها و درودش گفت احمد
وَ گفت آن کس که از اسب افتد از اصلش نیفتد
خوشا بر حال تو، ای مردِ رنجور و پشیمان
شدی مشمول عفو و رحمت سرشارِ رحمان
خدا بخشیده است آنرا که احمد دست رد زد
به قلب و سینه اش، آن هم به اَخم وخشم بی حد
برو عهدی ببند اکنون و تقوی پیشه کن، مرد
که تقوی می کند " شر آتش ِ " اندیشه را سرد
برو عمرِ گرانت را به پاکی بگذران ، حال
خدایت توبه کاران را پذیرد در هر احوال
ولی توفیق توبه هر کسی را نیست امکان
رهایی از دلِ مردابِ عصیان نیست آسان
به پاسخ گفت ای آیینه یِ آیات و لَولاک
کنون که از گناهان آن خدایت کرده ام پاک
دعا کن تا که از دنیایِ فانی پر بگیرم
به اِنّا ی اِلیه راجعون شد خوش ضمیرم
فریبنده است این دنیا از آن بیزارم ای عشق
دعا کن تا نیفتد مشکلی در کارم ای عشق
پیمبر دست خود را برد بالا، شد دعایش
اجابت، ناگهان پر زد به سوی دلربایش
#عباس_بهمنی
@chanddaneyaghot
══🍃💚🍃═════
🍇چند دانه یاقوت🍇
✍هوالکریم... جوانی عاصی آمد محضرِ خَیرُالنَّبِیین بگفت ای " رحمةٌ لِلعالَمِین " طاها و یاسین حبیب
با سلام و عرض ادب
به جهت دستور بعضی از دوستان
که فرمودن ،
خوانش بعضی از ابیات این مثنوی سخت هست و صوتش را فرمودند، بفرستید
امتثال امر شد ،صوت آن را تقدیم عزیزان کردیم
وزن شعر
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
هستش
🌹🌹🌹🌹
👇👇👇👇
شیخنا البهمني سلام علیکم
باز هم عالی و زیبا منتها بعضی جاها به وزن و سبکِ شعر خوندنش کمی سخته!
اگر لطف کنی و از اول تا آخرش رو بخونی به صورت صوتی بفرستی عالی میشه. پیشاپیش ممنون
✍هوالکریم
.........................................................................
زنی با شوهرِ خود سخت، شد قهر
شکایت برد ، نزدِِ قاضیِ شهر
به حاکم گفت ای جانِ عدالت
شده در حقّ ِ من ظلم از رِذالت
طلب از همسرم دارم سه خلخال
طلایِ خالص از پانصد به مثقال
کند اِنکار و کارم گشته دشوار
در اِنکارش کند همواره اصرار
که حرف از آن نزن دیگر ، ضعیفه
برای مشتِ من جسمت ، نحیفه
اگر یک حرف از حقّت بگویی
کنم کاری که راهت را نجویی
طلاقت می دهم با ننگ و خواری
برایِ یاوری هم کس نداری
سِتان داد مرا زآن ناجوانمرد
که قلبم شد به مِهرِ شوهرم سرد
به امر ِحاکم اِحضاریه آمد
رسید آنجا که بودش حکم ، مقصد
به دستِ مرد ، زد مأمور ، مچ بند
در آتش شعله ور شد مثلِ اسفند
کشیدندش به قلب ِمحکمه زود
نهیبش زد عدالت، زود و افزود
که دَینِ همسرت را بایدش داد
چو در بندِ عدالت دستش افتاد
دفاع از خویشتن را کارگر دید
به وقت از قاضی، از شاهد بپرسید
بگفت عالیجناب او شاهدش کیست؟
مرا بر ذِمّه از او ذرّه ای نیست
چون از زن، شاهدی، حاکم طلب کرد
وَ زن قصد ِ وصولِ آن ذَهب کرد
دو بیگانه، گواه ِ خویش را خواست
به حق هم شاهدند و نیست، جز راست
دو مرد ِ شاهد ِ خود را فرا خواند
طمع را همسرش اینجا زِ دل راند
چو قاضی از شهود، از چون و از چند
بپرسید و بگفت از عدل و سوگند
گواهان از نقاب ِ زن بگفتند
که باید ما بدانیمش که جفتند
زنی کو چهره پوشیده ، نه پیداست
چگونه میتوان ، گفت اینچنین راست
بگو از چهره بردارد نقابش
چو بشناسیم، خود گیرد جوابش
سخن چون شاهدان از چهره گفتند
از آن رویی که در پرده نهفتند
به میلِ خویش و مردش بود، محجوب
اگر چه مردش اینک بود ، مغضوب
به ناگه، لرزه بر جسمِ زن افتاد
چنان بیدی که خورده سیلی از باد
در اینجا مرد ِ او هم خشمگین شد
غرور و عزّتش فرشِ زمین شد
بزد فریاد و گفت اُف بر شما باد
چه گفتید اَبلهان ای داد و بیداد
مگر من مرده باشم، همسرِ من
نقاب از رخ بگیرد در بر ِ من
حجابش یک جهان دِرهَم بیرزد
دَهم آنچه بخواهد ، تا نلرزد
جلوی چشم ِ قاضی و گواهان
نیفتد ارزشش، تا باشدم جان
تمام هستی ام را با طلاهاش
بریزم بعد از این دائم به پاهاش
بمیرم بهتر است از اینکه اینسان
شود در نزد بیگانه نمایان
حیا و غیرت انبار طلایند
بنی آدم به این دو پر بهایند
طلا و نقره تزیین برون اند
حیا و غیرت آذین درون اند
چو دید این خشمِ غیرت را به غایت
زن از شادی گذشت از آن شکایت
جوانمردی که از آقایِ خود دید
طلا و حقّ ِ خود را نیز، بخشید
به منزل رفت با قلبی پر از عشق
به آقایش بداد از دل ، دُرّ از عشق
کنار او به خوبی زندگی کرد
صدایش می زد آقا ، بهترین مرد
#عباس_بهمنی
#مثنوی_بهمنی
🔻🔻🔻 🔻🔻🔻
══🍃💚🍃═════
@chanddaneyaghot
══🍃💚🍃═════
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
به دختر زندگی داده است احمد بعدِ مبعث
به زن آزادگی داده ، محمّد بعدِ مبعث
به نیکی یاد کرد از دختران ، در ربّنایش
و نَهی از قتلِ آنها نازل آمد بعدِ مبعث
#عباس_بهمنی
#شعر_نبوی
#مبعث
━━━━💠🌸💠━━━━
ربّنا آتنا فی الدّنیا حسنه
🔻🔻🔻 🔻🔻🔻
══🍃💚🍃═════
@chanddaneyaghot
══🍃💚🍃═════
✍هوالکریم
.......................................................................
استخوانی در گلویِ گرگِ وحشی گیر کرد
زندگی را بر وجود ِ رذل و نحسش سیر کرد
جستجو می کرد تا پیدا کند، ناجی به دشت
لک لک ِ بیچاره و نادانی از آنچا گذشت
خواست از لک لک، به یاری آیدش آن گرگِ پست
تا دهد پاداشی او را ، گر که از این حال ، رست
لک لک ِ ساده برای یاری اش ، پرواز کرد
در کنارِ او نشست و زود ، حلقش باز کرد
برد منقارِ خودش را در دهانِ گرگ ِ دون
استخوان را از گلویِ او کشید آنی برون
کرد پاداشی که قولش داده بود از او طلب
گرگ تا آزاد شد ، انکار کرد و با غضب
گفت لک لک را ، همین که از دهانم شد سرت
در سلامت خارج، عالی است، از بَرَم کم کن شرت
شانس آوردی گلویم بسته بود و زخمی است
گر نه باید پاک می دادی وجودت را زِ دست
زود باش و از جلوی چشم من پرواز کن
میلِ مردن داری ، از پاداش ِ خود، لب باز کن
قِصّه ی پرغُصّه ای است،احسان، به این نا اَهل ها
کی شوند از نیکی، عاقل ، جاهل و بوجهل ها
نکته این باشد ، اگر خدمت به نالایق کنی
گر نزَد آسیب ، باید شکر، از خالق کنی
<<چون ندادت فحش، باید شکر از خالق کنی>>
#عباس_بهمنی
#مثنوی_بهمنی
🔻🔻🔻 🔻🔻🔻
══🍃💚🍃═════
@chanddaneyaghot
══🍃💚🍃═════
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
تلخی ِ دارو شرف دارد به زهرآگین رطب
تیغِ جرّاحان کجا و مرهم ِ نامحرمان
#عباس_بهمنی
━━━━💠🌸💠━━━━
✍هوالکریم
.....................................................................
نگرانم که فراموش کنی پاک مرا
نگرانم که بسوزند، چو تریاک مرا
سر به پایت نَپَرَد ، ساده به زنجیر شود
نگرانم که شبی حبس کند خاک مرا
خاک از چشمک ِ چشم تو شود دُرّ نجف
نگرانم که کند خشم تو خاشاک مرا
من گلِ باغِ تو هستم ، نکنم آجرِ قصر
نگرانم شِکَنَد تاجرِ املاک مرا
لب ِ خندان تو رقصانده هزار آینه را
نگرانم که کند اَخم ِ تو غمناک مرا
آنچنان با همه خوبی که همه لوس شدند
نگرانم که کند مهر تو شکّاک مرا
صبح آن قدر سخن از کرمت شیخ بگفت
نگرانم که کند لطف ِ تو بی باک مرا
#عباس_بهمنی
🔻🔻🔻 🔻🔻🔻
══🍃💚🍃═════
@chanddaneyaghot
══🍃💚🍃═════
✍هوالکریم
.........................................................................
دارد کمر خم میکند در زیر آوار آدمیزاد
فریاد از این آوار ظلم بی حساب ای داد و بیداد
مستکبران ، مستضعفان را زیر پاها خرد کردند
یک عالمه دارد صدا می آید از دنیا که امداد
طوفانِ غم دارد بشر را می برد در قعر درّه
غافل شدند اهل زمین از شهسوار و آمِر ِ باد
تحریم ِعشق است و محبّت در جهانِ سرد و تاریک
جسم زمان بیمار گشت و جانِ رنجور زمین حاد
ارز و طلا و سکّه شد سوهانِ روح این جماعت
بازارِ نان و قوُتِ مردم اینچنین از رونق افتاد
عشّاق ِعالم خسته و افسرده اند از دوریِ ِعشق
لیکن هوسبازانِ دنیا ظاهراً هستند ، دلشاد
گویا حیا و عفّت از شهر و خیابان، رخت بربست
اینجا اثر دیگر ندارد ناکسان را پند و ارشاد
قومی مثال سامری گوساله را ارباب ، خوانند
داده مدال سرخ و خونین شهیدان را به جلّاد
با کرکس و زاغ و زغن ، دارد محبّت میکند گرم
امّا کبوترهای عاشق را نشان کرده است ، صیّاد
شکر خدا آقا به عزم و همّت این پاسداران
شد آسمانِ این وطن ، امن از هزاران چشمِ پهپاد
ما از خودی ها، ناجوانمردانه ضربه خورده ایم آه
جایی که می افتد عقاب ِ دشمن از مرصاد و خرداد
یک آرزو دارد زمین آقا بیا تا گردد اینک
بیت المقدس از وجود نحس صهیونیست آزاد
قرآن شده مهجور و اسلام از تظاهرهای تکفیر
از هیبت افتاده بیا کن عزّتش را نور آباد
از شنبه تا آدینه ها دل بی قرارِ نور ِعشق است
ای آفتابِ دل بتاب از آسمان و برج میعاد
#عباس_بهمنی
#شعر_مهدوی
🔻🔻🔻 🔻🔻🔻
══🍃💚🍃═════
@chanddaneyaghot
══🍃💚🍃═════
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
غافل از هرچه به غیر از تو و حتّی خویشم
تا قلم میزنم از دل ، به تو می اندیشم
از من ِ زار نگیری نظرت را ای ماه
بی نگاه ِ تو پر از دلهره و تشویشم
#عباس_بهمنی
━━━━💠🌸💠━━━━