eitaa logo
🍇چند دانه یاقوت🍇
693 دنبال‌کننده
421 عکس
23 ویدیو
2 فایل
❤﷽ اشعار عباس_بهمنی_"قائدی"🌹 #بختیاری🎹 تخلّص "بهمن" 💦من آن دانای نادانم که میدانم نمیدانم #نشر اشعار با ذکر منبع مجاز است✅ 🌺🌹 تقدیم به پیشگاه کریمهء اهلبیت" س" صلوات ❤❤ اظهار نظر در مورد اشعار @bahman133 👈 👈
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍هوالکریم ......................................................................... زنی با شوهرِ خود سخت، شد قهر شکایت برد ، نزدِِ قاضیِ شهر به حاکم گفت ای جانِ عدالت شده در حقّ ِ من ظلم از رِذالت طلب از همسرم دارم سه خلخال طلایِ خالص از پانصد به مثقال کند اِنکار و کارم گشته دشوار در اِنکارش کند همواره اصرار که حرف از آن نزن دیگر ، ضعیفه برای مشتِ من جسمت ، نحیفه اگر یک حرف از حقّت بگویی کنم کاری که راهت را نجویی طلاقت می دهم با ننگ و خواری برایِ یاوری هم کس نداری سِتان داد مرا زآن ناجوانمرد که قلبم شد به مِهرِ شوهرم سرد به امر ِحاکم اِحضاریه آمد رسید آنجا که بودش حکم ، مقصد به دستِ مرد ، زد مأمور ، مچ بند در آتش شعله ور شد مثلِ اسفند کشیدندش به قلب ِمحکمه زود نهیبش زد عدالت، زود و افزود که دَینِ همسرت را بایدش داد چو در بندِ عدالت دستش افتاد دفاع از خویشتن را کارگر دید به وقت از قاضی، از شاهد بپرسید بگفت عالیجناب او شاهدش کیست؟ مرا بر ذِمّه از او ذرّه ای نیست چون از زن، شاهدی، حاکم طلب کرد وَ زن قصد ِ وصولِ آن ذَهب کرد دو بیگانه، گواه ِ خویش را خواست به حق هم شاهدند و نیست، جز راست دو مرد ِ شاهد ِ خود را فرا خواند طمع را همسرش اینجا زِ دل راند چو قاضی از شهود، از چون و از چند بپرسید و بگفت از عدل و سوگند گواهان از نقاب ِ زن بگفتند که باید ما بدانیمش که جفتند زنی کو چهره پوشیده ، نه پیداست چگونه میتوان ، گفت اینچنین راست بگو از چهره بردارد نقابش چو بشناسیم، خود گیرد جوابش سخن چون شاهدان از چهره گفتند از آن رویی که در پرده نهفتند به میلِ خویش و مردش بود، محجوب اگر چه مردش اینک بود ، مغضوب به ناگه، لرزه بر جسمِ زن افتاد چنان بیدی که خورده سیلی از باد در اینجا مرد ِ او هم خشمگین شد غرور و عزّتش فرشِ زمین شد بزد فریاد و گفت اُف بر شما باد چه گفتید اَبلهان ای داد و بیداد مگر من مرده باشم، همسرِ من نقاب از رخ بگیرد در بر ِ من حجابش یک جهان دِرهَم بیرزد دَهم آنچه بخواهد ، تا نلرزد جلوی چشم ِ قاضی و گواهان نیفتد ارزشش، تا باشدم جان تمام هستی ام را با طلاهاش بریزم بعد از این دائم  به پاهاش بمیرم بهتر است از اینکه اینسان شود در نزد بیگانه نمایان حیا و غیرت  انبار طلایند بنی آدم به این دو پر بهایند طلا و نقره تزیین برون اند حیا و غیرت آذین درون اند چو دید این خشمِ غیرت را به غایت زن از شادی گذشت از آن شکایت جوانمردی که از آقایِ خود دید طلا و حقّ ِ خود را نیز، بخشید به منزل  رفت با قلبی پر از عشق به آقایش بداد از دل ، دُرّ از عشق کنار او به خوبی زندگی کرد صدایش می زد آقا ، بهترین مرد 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ به دختر زندگی داده است احمد بعدِ مبعث به زن آزادگی داده ، محمّد بعدِ مبعث به نیکی یاد کرد از دختران ، در ربّنایش و نَهی از قتلِ آنها نازل آمد بعدِ مبعث ━━━━💠🌸💠━━━━ ربّنا آتنا فی الدّنیا حسنه 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════
✍هوالکریم ....................................................................... استخوانی در گلویِ گرگِ وحشی گیر کرد زندگی را بر وجود ِ رذل و نحسش سیر کرد جستجو می کرد تا پیدا کند، ناجی به دشت لک لک ِ بیچاره و نادانی از آنچا گذشت خواست از لک لک، به یاری آیدش آن گرگِ پست تا دهد پاداشی او را ، گر که از این حال ، رست لک لک ِ ساده برای یاری اش ، پرواز کرد در کنارِ او نشست و زود ، حلقش باز کرد برد منقارِ خودش را در دهانِ گرگ ِ دون استخوان را از گلویِ او کشید آنی برون کرد پاداشی که قولش داده بود از او طلب گرگ تا آزاد شد ، انکار کرد و با غضب گفت لک لک را ، همین که از دهانم شد سرت در سلامت خارج، عالی است، از بَرَم کم کن شرت شانس آوردی گلویم بسته بود و زخمی است گر نه باید پاک می دادی  وجودت را زِ دست زود باش و از جلوی چشم من پرواز کن میلِ مردن داری ، از پاداش ِ خود، لب باز کن قِصّه ی پرغُصّه ای است،احسان، به این نا اَهل ها کی شوند از نیکی، عاقل ، جاهل و بوجهل ها نکته این باشد ، اگر خدمت به نالایق کنی گر نزَد آسیب ، باید شکر، از خالق کنی <<چون ندادت فحش، باید شکر از خالق کنی>> 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ تلخی ِ دارو شرف دارد به زهرآگین رطب تیغِ جرّاحان کجا و مرهم ِ نامحرمان ━━━━💠🌸💠━━━━
✍هوالکریم ..................................................................... نگرانم که فراموش کنی پاک مرا نگرانم که بسوزند، چو تریاک مرا سر به پایت نَپَرَد ، ساده به زنجیر شود نگرانم که شبی حبس کند خاک مرا خاک از چشمک ِ چشم تو شود دُرّ نجف نگرانم که کند خشم تو خاشاک مرا من گلِ باغِ تو هستم ، نکنم آجرِ قصر نگرانم شِکَنَد تاجرِ املاک مرا لب ِ خندان تو رقصانده هزار آینه را نگرانم که کند اَخم ِ تو غمناک مرا آنچنان با همه خوبی که همه لوس شدند نگرانم که کند مهر تو شکّاک مرا صبح آن قدر سخن  از کرمت شیخ بگفت نگرانم که کند لطف ِ تو بی باک مرا 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════
✍هوالکریم ......................................................................... دارد کمر خم میکند در زیر آوار آدمیزاد فریاد از این آوار ظلم بی حساب ای داد و بیداد مستکبران ، مستضعفان را زیر پاها خرد کردند یک عالمه دارد صدا می آید از دنیا که امداد طوفانِ غم دارد بشر را می برد در قعر درّه غافل شدند اهل زمین از شهسوار و آمِر ِ باد تحریم ِعشق است و محبّت در جهانِ سرد و تاریک جسم زمان بیمار گشت و جانِ رنجور زمین حاد ارز و طلا و سکّه شد سوهانِ روح  این جماعت بازارِ نان و قوُتِ مردم اینچنین از رونق افتاد عشّاق ِعالم خسته و افسرده اند از دوریِ ِعشق لیکن هوسبازانِ دنیا ظاهراً هستند ، دلشاد گویا حیا و عفّت از شهر و خیابان، رخت بربست اینجا اثر دیگر ندارد ناکسان را پند و ارشاد قومی  مثال سامری گوساله را ارباب ، خوانند داده مدال سرخ و خونین شهیدان را به جلّاد با کرکس و زاغ و زغن ، دارد محبّت  میکند گرم امّا کبوترهای عاشق را نشان کرده است ، صیّاد شکر خدا آقا به عزم و همّت این پاسداران شد آسمانِ این وطن ، امن از هزاران چشمِ پهپاد ما از خودی ها، ناجوانمردانه ضربه خورده ایم آه جایی که می افتد عقاب ِ دشمن از مرصاد و خرداد یک آرزو دارد زمین آقا بیا تا گردد اینک بیت المقدس از وجود نحس صهیونیست آزاد قرآن شده مهجور و اسلام از تظاهرهای تکفیر از هیبت افتاده بیا کن عزّتش را نور آباد از شنبه تا آدینه ها دل بی قرارِ نور ِعشق است ای آفتابِ دل بتاب از آسمان و برج میعاد 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ غافل از هرچه به غیر از تو و حتّی خویشم تا قلم  میزنم از دل ، به تو می اندیشم از من ِ زار نگیری نظرت را ای ماه بی نگاه ِ تو پر از دلهره و تشویشم ━━━━💠🌸💠━━━━
🌹🌸🌻✧❁﷽❁✧🌻🌸🌹 حسرت دیدنت آرامشم آرام گرفت ای که آرامش جانی و جهان ادرکنی 🌹•┈┈••✾❀∞🌸∞❀✾••┈┈•🌹
✍هوالکریم ......................................................................... در سلسله ی مویت ، بدجور دلم گیر است بر گردن دل هر تار از زلف تو زنجیر است دل را به اسارت برد آن غمزه ی چشمانت این پیکر وامانده ، دلداده ولی پیر است جسم من اگر دور است از خوان تو امّا دل مهری که به تو دارد ، محکومِ به تقدیر است من زاده ی اسفندم ، دلبسته ی فروردین این عاشق دل خسته ، دل سوخته ی تیر است از لطف تو میبارد ، بر  دامن دل گوهر لب بسته دلی تشنه ، بیچاره ی تقصیر است من عاشق خورشیدم ، شب چنبره زد بر من استاد سخن هستم ، شعرم خود ِتفسیر است 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════