چرندیات ؛
-
با تمام کلافگی هایم کتاب را برداشتم و صمیمانه کنار شومینه اتاق نشستم و صحفه ها را ورق زدم ، یکی را میفهمیدم و از روی پنج تا فقط میخاندم و ذهنم در هیایوی سرم پرسه میزد ، تا اینکه اواسط صحفه لا تحملنا را فعل نهی خواندم و خرسند از اینکه جمله بعد را بدون نگاه کردن تمام قواعدش را گفتم ، سراغ معنی جمله رفتم ، غم انگیز بود ، بشدت غم انگیز . با خود گفتم اگر خودم را در کفه ترازویی بگذارم و غم هایم را در کفه دیگر ، در برابرش میشوم مورچه ای در کنار فیل اما قصه این است که خدا میدانسته تحمل همه این ها را دارم که ای کاش تحملشان را نداشتم . زندگی است و غم هایش ، حالا که تحملشان را دارم محکومم به تحمیل شدن و دم نزدن . اصلا خودمانیم ، حالا مگر چه شده است ؟ نمی توانم یقه زندگی را بگیرم به دیوار بکوبم و خوشبختی را از حلقومش بیرون بکشم که ، باید زیست جهان را ، باید زیست غم ها را و باید زیست تحمیل شدن را . کمی غم است دیگر ، به دوش میکشیم و به ناکجا آباد میرویم ، آخر مسیر بالاخره لبخندی پیدا میکنم و روی لب میگذارم و کنار آن مرد رویاهای چشم مشکی که حال چند فرسخی دور است ، زندگی را دوباره آغاز میکنم و نهایتا در آغوشش خستگی در میکنم . زندگی همین است دیگر ، تحمیل غم هایی که امید را هرجور است در دل زنده نگه میدارد .
و امید ، همان وصله جدا نشدنی زندگی ما آدم های شرقی ، اما چه زیباست که امید برای تو باشد ، تویی که برای غم هایم دیواری محکم میسازی و مردانه می ایستی در مقابلشان ، تویی که غم چشمانم زندگیت را بی رنگ میکند و تا چشم هایم از ذوق برق نزند ، زندگی ات برایت رنگ ندارد ، تویی که سر قول هایی که میدهی استوار می ایستی و تمثیل جمله 'مرد قولش بره سرش نمیره' هستی ، تویی که لبخندم برایت ارزش دارد و برای آن لبخند از خودت میگذری و همانند فرهاد کوه کن میشوی که لبم رنگ لبخند بگیرد ، تویی که تمام خستگی هایم را با کلمه هایت از بین می بری و تو ، تویی که بازوانت حصار امنیت است و کنارت بودن رنگ آرامش دارد ، تویی که هنگام خشمت نیز فراموش نمیکنی دختری مقابلت وجود دارد که تمام هستی اش تو هستی . تو امید تمام روزهای کسل کننده ام هستی و تو ، امید چشمان غم زده ام هستی ، امید چهره رنگ پریده ام ، دستان لرزانم ، قلب پژمرده ام ، امید تمام روزهای متوالی ام هستی . و چه زیباست امیدوار بودن به قامت بلند و استوار و اراده محکمت . که مستحضرم با تلاش هایت جواب امیدم جز میان آغوشت بودن و با لبخند روزهارا سپری کردن نیست . امیدِ قلبِ کوچکِ دخترِ دورت 🤍 .
غذا نخوردن رویه خوبی نیست ، غذا نخوردن رویه خوبی نیست ، غذا نخوردن رویه خوبی نیست ، غذا نخوردن رویه خوبی نیست ، غذا نخوردن رویه خوبی نیست ، غذا نخوردن رویه خوبی نیست ، غذا نخوردن رویه خوبی نیست ، غذا نخوردن رویه خوبی نیست ، غذا نخوردن رویه خوبی نیست ، دلم میخاد اینقد بگم که بالاخره بدنم این موضوع رو درک کنه و با غذا نخوردن خودشو آزار نده .
بابت اینکه از هنذفریم فاصله گرفتم و دیگه به اون اندازه آهنگ گوش نمیدم ناراحتم میکنه ، البته به اینم ربط داره که هنذفریم خراب شده و حوصله خریدن هنذفری دوباره و خراب شدنش رو ندارم . به هرحال من همه جوره به اون ورژن قبلیم نیاز دارم ، این ورژن اونی نیست که میخام ، این ورژن همونیه که همیشه ازش فرار میکردم .
هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
4_5920034594110836437.mp3
7.51M
ء.
بعد از مدّتها؛
گوشهام یك موسیقی رو با جون شنیدن. نه فقط از روی کلمات و آوا.
چرندیات ؛
ء. بعد از مدّتها؛ گوشهام یك موسیقی رو با جون شنیدن. نه فقط از روی کلمات و آوا.
دست غمای تو داره روزامو میشماره ؛
تو درست میگی آقای خواننده ، توی کل روزای زندگیم دست غم یکی بود که داشت روزامو میشمرد ، هیچوقت دلیل غصه خوردنم خودم نبودم ، غصه زخمایی که بقیه به زندگیم زدن رو خوردم ، غصه بد قولی های بقیه ، غصه نموندن بقیه ، غصه نارفیقی کردن بقیه ، غصه دروغ هایی که شنیدم ، غصه همه وقتایی که احمق فرضم کردن و نخواستم که جلوشون وایسم و جواب بدم ، غصه همه وقتایی که سرکار بودم و میدونستم اما گذاشتم به همون روال بچرخه ، غصه همه آدمایی که بخاطر بخشیده شدن باز هم اشتباهشون رو تکرار کردن ، غصه اون لحظه ای که میدونستن فلان کار ناراحتم میکنه اما انجامش دادن ، غصه بقیه بقیه بقیه بقیه ..
همیشه هم بقیه آدمیزاد ها نبودن ، گاهی حتی غصه پرنده ای که جلوم با ماشین برخورد کرد و مُرد رو خوردم ، غصه لونه خراب شده پرنده ای که روی درخت سرکوچمون بود ، غصه مورچه ای که جلوم نمیتونست بارشو از دیوار ببره بالا ، غصه کهنه شدن کتابم ، غصه خراب شدن اسباب بازی اون پسر کوچولو ، غصه سوختن غذام ، غصه تموم شدن جوهر خودکار بیک آبیم ، غصه گنجشک کوچولویی که تو نمازخونه مدرسه پرت شده بود و مرده بود ، غصه غصه غصه ..
آقای خواننده شما درست میگی ، دست غم کسی روزامو میشماره و منِ بیچاره محکومم به تحمل همشون ، شما درست میگی .
همیشه وقتایی که ازم میپرسیدن چه چیزی از خودت رو دوست نداری ؟ میگفتم ورژنِ منطقیم که پا روی احساسات میزاره و عقلانی تصمیم میگیره . حالا رسیدم به همون ورژن که کم کم داره احساسات درونمو میکشه و عقل توی کل تنم رژه میره و هزار تا حرف نگفتشو که احساساتم باعث شده بود نشنوم رو ، بیان میکنه . به ندرت توی زندگیم اتفاق میوفته اما هربارش تکه تکه های قلبمو کف دستم میبینم و اونموقه اس که دیگه گریه جواب نیست ، میشینم زار میزنم و باقی روزای زندگیم رو بدون هیچ دلیلِ اضافه ای غمگین میمونم که اون غمگین بودنه از دو کیلومتری معلومه و به راحتی قابل تشخیصه ، انگار ک میشم تمثیل حرف : یه غمی ته دلته که سعی داری پنهونش کنی اما نمیتونی . در نهایت امیدوارم این غم جونمو نگیره و به قول این استاد انگیزشی ها ، سربلند بیرون بیام .