⛔ هوس/online ⛔
┄━•●❥ گوشت تلخ ❥●•━┄
هوا بشدت سرد شده و ابرها هم مثل لیلی اشکشان دم مشکشان بود! به پهلوی راست بر میگردم،لیلی سرجایش نیست! با خود میگویم لابد شب را روی کاناپه خوابیده... صدایش میزنم،اما جوابی نمی آید،انگار غیبش زده باشد! یادداشت های روی یخچال را چک میکنم،تاریخ انقضای نوشته ها گذشته بود! شماره اش را میگیرم،مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد! دوباره و چند باره تماس میگیرم،اینبار مشترک مورد نظر خاموش می باشد..! اگر بخاطر بحث دیشب دلگیر شده باشد چه؟! اما او که به تند و تیزی زبان فلفلی ام عادت داشت! استرس به جانم می افتد،سریع به سمت اتاق خواب می دوم.چمدان سرجایش بود،نفس راحتی کشیدم! پس کجا میتوانست رفته باشد؟! لیلی که جایی را در این تهران بی در و پیکر نداشت.
جلدی لباسهایم را پوشیدم.از پله ها پایین میرفتم که آقای کاویانی مدیر ساختمان جلوی راهم سبز شد.
_به به سلام آقا فرهاد!
+سلام.صبحتون بخیر.
_حالتون خوبه؟چه خبرا؟راستی تونستید برای برادر خانومم کاری انجام بدید؟
+شرمنده آقای کاویانی من یکم عجله دارم.حتما سر فرصت باهاتون صحبت میکنم.
_چقدر آشفته اید مهندس! اون از خانموتون اینم از شما...!
دستپاچه شدم و گفتم:
+عه..خانومم!شما دیدینش؟!
_والا حاج خانوم هوس کله پاچه کرده بودند،منم کله سحری زدم بیرون که خانم شما رو توی حیاط دیدم!
با اشاره سر حرفش را تایید کردم و گفتم:
+ممنون..خدانگهدار.
_چیزی شده مهندس؟!
+نه نه! خداحافظ.
_بسلامت.
همانطور که پله ها را بالا میرفت با لحن خاصی گفت《عجب دوره و زمونه ای شده،سراغ زنشو از من میگیره... غیرتم خوب چیزیه!》
هر جا که به فکرم میرسید سراغش گشتم،اما خبری از گمشده ام نبود.باران شدت گرفت و ترافیک سنگین شد.مدتی پشت چراغ قرمز ماندم.صدای بوق های ممتد ماشین ها روی اعصابم راه میرفت،ضبط را روشن کردم تا صدای دلخراش به گوشم نخورد..
/مهدخت فریبای پریوش تو کجایی
از من شده ای خسته و از عشق فراری
من پای تو ماندم که به اثبات رسانم
تو ماه ترین دختر این بوم و دیاری
بی تو من به گریه میرسم
نه نگو به تو نمیرسم
وای من تو رو ندارم/
آهنگ مورد علاقه لیلی!
اینبار من جای لیلی هق هق میزدم...
بالاخره گوشی زنگ خورد،لیلی..لیلی بود! سریع جواب دادم:
_جانم! جانم لیلی فرهاد! تو کجایی؟!
+الو سلام ..
_من.. م ت ر و
صدا قطع و وصل میشد.حروف مقطع مترو را که شنیدم،کمی خیالم راحت شد.همین که زنگ زده بود یعنی هنوز روزنه ی امید وجود داشت! زل زده بودم به صفحه ی گوشی که
پیامکی از جانب لیلی برایم رسید《فرهادعزیز تر از جانم! نگران نشو..رفته بودم امامزاده صالح،دارم برمیگردم.شب زود بیا،منتظرتم!》و چقدر دلگرم کننده بود جملات لیلی! صبر ایوب داشت که چشم بر اخلاق تند مزاج من بسته بود..فریاد دیشبم قطعا دلش را تکه تکه کرده بود،اما او با چسب قطره ای اشک هایش آن ها را به هم پیوند زده بود..!
#فاطمه_قاف
#اخلاق
#صبر_ایوب
#تند_مزاج
#گوشت_تلخ
#پیوند_دل
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته 💚👇👇
eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772