eitaa logo
⛔ هوس/online ⛔
4هزار دنبال‌کننده
521 عکس
141 ویدیو
14 فایل
کاری از کانال #دختران_چادری #بزرگترین کانال #حجاب در ایـران '@clad_girls' ⊹ ⊹ ⊹ ❖ بر روی‌ خرابه‌هایِ‌خاطراتــ‌ تلخ‌ شما؛ پلی میسازیم به نام #تجربه؛ برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته↻✨ ارسال سوال و ارتباط با ما↓ @clad_girls14
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔ هوس/online ⛔
  •●❥  ❥●• #قسمت_نهم نشستم روی کاناپه و زار زار گریه کردم. همش به این فکر میکردم که چی شد به اینجا
  •●❥  ❥●• با اینکه همه چتا رو پاک کرده بودم و دیگه خبری از صفحه های مجازی توی گوشیم نبود،اما باز میترسیدم و تو دلم خدا خدا میکردم کیوان چیزی از ارتباط غلطم نفهمیده باشه... ادامه داد.. _دوسش داری؟ +متعجب زده از سوالش،گفتم چی؟! _چی نه کی! +خب کی؟واضح حرف بزن.. _واضح نیست سوالم؟ +نه! _افشین خانت!!! انگار آب یخ ریخته باشن روی سرم! لال شده بودم،نمیتونستم چیزی بگم کیوان از کجا فهمیده بود!! من که همیشه چت ها رو پاک میکردم.. خودم رو زدم به اون راه.. با صدای لرزون گفتم افشین خان دیگه کیه!؟ _از من میپرسی!!!؟؟ هه هه... کیوان قهقه ای سر داد و گفت: _میشه دیگه برام نقش بازی نکنی من همه چی رو میدونم!! +چی رو میدونی؟! چرا درست حرف نمیزنی منم بفهمم؟! _خودتو به خریت نزن فرشته .. دو هفته ست فهمیدم چه بلایی سر من و زندگیم آوردی همون روزی که افشین خانت بهت گفته بود دوستت داره!!! همون روز دستت برام رو شد! چرا سکوت کردی؟؟؟ میگفتی دوسش داری دیگه.. میگفتی اشغال...!😡 فک کردی میتونی راحت خیانت کنی و منو بپیجونی!؟ کار خدا بود که دقیقا همون روزی که اون مرتیکه کثافت به زن من..!! به ناموس من ابراز علاقه میکرد و میخواست دل ببره و دلبری کنه.. یادت بره گند کاریاتو پاک کنی و منم نصف شب وسوسه بشم و گوشیتو چک کنم.. دنیا روی سرم خراب شده بود.. اشک از چشمام جاری شد و روی گونه هام غلتید،نمیدونستم چی باید بگم! لعنت به من.. کاش همه چیز رو زودتر از اینا تموم کرده بودم قبل از اولین گفتن دوست دارم افشین.. قبل از اینکه لو برم.. قبل از اینکه بدبخت بشم.. کاش... ادامه دارد... 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
⛔ هوس/online ⛔
  •●❥  ❥●• #قسمت_دهم با اینکه همه چتا رو پاک کرده بودم و دیگه خبری از صفحه های مجازی توی گوشیم نب
  •●❥  ❥●• غلط کردم کیوان.. غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭 همه چی تموم شده...من سرم به سنگ خورده.. تروخدا منو ببخش کیوان.. [کیوان] ببخشم!!؟؟چیکار کردی با من..؟ چیکار کردی با خودت؟ چی کم داشتی ها!!! گیرم که کم داشتی،باید با اون مرتیکه چت میکردی؟! دردی داشتی به خودم میگفتی چرا به یه نامحرم آخه!!!چراااا.. هر چی من گریه و عذر خواهی میکردم بی فایده بود،به پاش افتادم... همه چی رو براش توضیح دادم اما کیوان عصبی بود و گوشش به این حرفا بدهکار نبود! چشماش آماده باریدن بود،اما غرور مردونه اش اجازه باریدن نمی داد.. کتشو برداشت رفت سمت در.. گفتم نرو کیوان.. یه چیزی بگو.. اصلا بزن درگوشم.. چرا هیچی نمیگی..تنهام نذار کیوان.. برگشت زل زد تو چشمام چشماش کاسه ی خون شده بود گفت فرشته سقوط کردی،بدجوری ام سقوط کردی از چشمم افتادی..حیف اسم فرشته که رو تو گذاشتن،دیگه فرشته نیستی!!! در کوبید و رفت... تو چشماش نفرت رو دیدم... تو چشماش غرور له شده شو دیدم.. نشستم پشت در و زانوی غم بغل کردم و های های گریه کردم کیوان 3شب تموم خونه نیومد!!! تو این چند سال سابقه نداشت یه شبم تنهام بذاره اما سه شبانه روز تنهام گذاشت گوشیشم خاموش بود از ترس آبروریزی نمیتونستم ازخانواده و دوست و آشنا سراغش رو بگیرم سه شبانه روز اشک ریختم و اشک.. دریغ از یه لحظه آروم گرفتن.. بلند شدم وضو گرفتم دو رکعت نماز خوندم،از خدا خواستم منو ببخشه و آبرومو حفظ کنه.. انقدر با خدا حرف زدم و گریه کردم که نفهمیدم کی سر سجاده خوابم برد... شب بالاخره کیوان به خونه برگشت داغون داغون...انگار عزیزی رو از دست داده باشه!!! کیوان شکسته شده بود و من مسبب این بدبختی بودم.. ادامه دارد... 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
⛔ هوس/online ⛔
  •●❥  ❥●• #قسمت_یازدهم غلط کردم کیوان.. غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭 همه چی تموم شده...من سرم به سن
  •●❥  ❥●• چند روز گذشت.. کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..! حتی نگاهمم نمیکرد.. حرفای منم هیچ تاثیری روش نداشت.. صبح میرفت سرکار،شب دیر وقت برمیگشت.. منتظر بودم بره دادگاه و تقاضای طلاق بده، منتظر بودم این خبر به گوش فک و فامیل برسه و انگشت نمای عالم و آدم بشم اما چند ماه گذشت و خبری نشد..! توی اون چند ماه دلم خوش بود به دیدارهایی که با خانواده رخ میداد فقط اونجا بود که کیوان به اجبار باهام حرف میزد و حفظ ظاهر میکرد! فقط من میدونستم چه زجری میکشه از اینکه باهام هم کلام میشه و نقش بازی میکنه..! چند ماه تمام باهم زیر یه سقف بودیم اما جدا از هم... جز یه سلام و خداحافظ اونم با اکراه کلامی رد و بدل نمیشد.. طلاق عاطفی.. زندگی زیر یک سقف بدون هیچ ارتباطی.. ما چند ماه تمام فقط و فقط یه همخونه بودیم! این بی تفاوتی داشت خفه ام میکرد اگه تقاضای طلاق میداد انقدر زجر نمی کشیدم! کیوان انگار با سکوت و بی محلی داشت شکنجه ام میداد.. دیگه صبرم سر اومد.. یه شب که اومد خونه،طبق معمول رفتم پیشش برای دلجویی.. اما باز بی اثر بود😭 گفتم یا ببخش یا طلاقم بده!!! چرا طلاقم نمیدی؟؟؟ چرا پیش خانواده ها آبرومو نمیبری آخه؟! میخوایی چی رو ثابت کنی؟! پوزخندی میزد و چیزی نمیگفت.. من یه غلطی کردم..بهت بد کردم کیوان..میدونم! من به خودمم بد کردم.. لعنت به من.. اما تو بزرگی کن و ببخش! همش خودمو گول میزنم،میگم منو بخشیدی و گرنه طلاقم میدادی... اما آخه اگه بخشیدی پس رو کاناپه خوابیدنت چیه؟ حرف نزدنات چیه؟ بی محلیات چیه؟! جلوی مردم نقش بازی میکنی؛توی خونه زجر کشم میکنی؟! تروخدا یا ببخش یا طلاقم بده! راحتم کن دیگه تحمل ندارم... ادامه دارد... 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
⛔ هوس/online ⛔
  •●❥  ❥●• #قسمت_دوازدهم چند روز گذشت.. کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..! حتی نگاهمم نمیکرد..
  •●❥  ❥●• بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم.. هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا سکوت اختیار میکرد یا عصبی میشد و تیکه انداختناش شروع میشد! من رو متهم میکرد به خیلی از کارهایی که نکرده بودم..! متهم به خیلی از حرف هایی که اصلا نزده بودم! سخت بود برام تحمل حرفهایی که میزد اما چاره ای نداشتم جز اینکه آه بکشم و سکوت کنم.. گاهی خودمو میذاشتم جای کیوان.. شاید اگه منم جای اون بودم،باور نمیکردم که علاقه به نامحرمی وجود نداشت! شاید اگه منم جای کیوان بود شک میکردم.. اما.. اما بعضی حرفها و تهمت هایی که بهم میزد خیلی آزار دهنده بود.. یه وقتایی که حرفهاش مثل نیش مار سمی میشد دیگه نمیتونستم سکوت کنم میگفتم من که دیگه هیچ برنامه ای تو گوشیم نیست! من که قول دادم دیگه خطا نکنم.. میگفت از کجا معلوم..!؟ بعدشم اصلا برام مهم نیست !! نصب کن اون برنامه های کوفتی رو.. افشین خانتم پیدا نکردی غصه نخورا.. آشغالای امثال افشین زیاده تو مجازی! اون نشد یکی دیگه... واسه اون وقت نکردی دلبری کنی..واسه این یکی دلبری کن! با اون نشد قرار مدار بزاری،با این یکی بذار! به اون نشد بگی دوستت دارم...به این یکی بگو..! حرفاش دیوونم میکرد..زجرم میداد..! چند باری خودمو راضی کردم که برای دادخواست طلاق پا پیش بذارم تا از این جهنمی که توش هستم نجات پیدا کنم.. اما نتونستم قدم از قدم بردارم! از یه طرف بحث آبرو در کار بود.. از طرفی بهم ریختن خانواده ها و رابطه فامیلی.. از طرفی من.. من واقعا کیوان رو دوست داشتم..! و چقدر سخت بود ثابت کردن این جمله دو حرفی به کیوان!!! من از لحاظ روحی بهم ریخته بودم.. آب خوش از گلوم پایین نمیرفت! هر کی منو میدید میگفت چقدر رنگ و روت زرد شده.. چقدر بی حالی؛چرا انقدر لاغر شدی..؟! نکنه خبری شده؟!نکنه داری مامان میشی فرشته خانوم؟؟ خنده تلخی رو لبهام سبز میشد و میگفتم نه خبری نیست.. اسم بچه که می اومد دوباره داغ دلم تازه میشد.. بارها کیوان اصرار کرده بود بچه دار بشیم و من مخالفت کرده بودم! حالا با خودم میگفتم کاش خبری بود.. کاش بچه ای در راه بود.. حالا چقدر دلم میخواست مادر بشم..! اما فسوس.. ادامه دارد... 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
⛔ هوس/online ⛔
  •●❥  ❥●• #قسمت_سیزدهم بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم.. هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا س
  •●❥  ❥●• افسوس.. افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم.. نه تنها فرصت برای به موقع مادر شدن رو از دست داده بودم بلکه دچار خطا شده بودم و دیگه هیچ جایی تو دل کیوان نداشتم..! برای آخرین بار رفتم سراغ کیوان... باهاش حرف زدم.. گفتم منو ببخش! اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره... حالا من فقط یکبار خطا کردم! نمیگم خطام کوچیک بوده نه..!! اما قول دادم که تکرارش نکنم...همون یه بارم باور کن هیچ حسی از جانب من در کار نبود.. ببخش کیوان..! دلم تنگ شده برا صدات.. دلم تنگ شده برا شنیدم اسمم از روی لبات.. دلم تنگ شده برای جان گفتنات.. دلم برات تنگ شده کیوان.. تروخدا ببخش.. کیوان سکوت کرد و لام تا کام حرفی نزد دیگه طاقت این بی محلی و سکوت رو نداشتم گفتم پس حالا که نمیبخشی طلاقم بده من دیگه این وضع رو نمیتونم تحمل کنم.. گفت طلاق میخوای؟! باشه...فردا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم فقط تا روز جدایی حق نداری به کسی چیزی بگی.. خیره شدم به گلای قالی...اشک از چشمام سرازیر شد و گفتم باشه! نمیدونستم چی توی سرش میگذره! میخواست منو بترسونه یا جدی جدی دیگه میخواست طلاق بده!!! بالاخره تقاضای طلاق داد.. یه پامون تو دادگاه بود و یه پامون تو خونه... از ترس اون به هیچکس چیزی نگفتم بالاخره روز موعود فرا رسید.. لباسامو توی چمدون آماده کرده بودم که بعد محضر برگردم بردارم و برم خونه پدری.. رفتیم محضر.. بزور دو تا شاهد پیدا کردیم نشستیم تا نوبتمون بشه دل توی دلم نبود.. رنگ به رخ نداشتم!! همش با خودم میگفتم کاشکی همه چی یه خواب باشه... و از خواب بیدار بشم.. اما خوابی وجود نداشت بعد یکسال تاوان گندی رو که زده بودم باید پس میدادم و آبروم جلوی خانواده ها میرفت.. اسممونو صدا زدن،رفتیم تو.. نشستیم روی صندلی کنار هم.. اول اسم منو صدا زدن چشمهام بارونی شد و روی گونه ها غلتید؛دستام میلرزید.. به هر جون کندن که بود امضاء کردم و برگشتم سر جام نشستم... حس خفگی بهم دست داده بود..دلم مرگ میخواست! چه راحت زندگیمو باخته بودم.. چه راحت از کسی که دوسش داشتم جدا شدم.. همش با خودم میگفتم خدایا من که بهت قول دادم.. من که به عهدم وفا کردم...پس چرا کمکم نکردی...چرا به دل کیوان نداختی منو ببخشه.. پس کو رحمانیتت..کو بزرگیت..پس کجایی خداااا...صدای دل شکستم رو چرا نشنیدی خدا..!!! نوبت کیوان شد.. رفت که امضا بزنه.. لرزش دستاشو حس میکردم خودکارو گرفت دستش،برد سمت دفتر..! یه نگاه به من.. یه نگاه به دفتر.. یه دفعه خودکار رو گذاشت روی میز... ازش پرسیدن _چی شد؟! امضا کنید لطفا! +نمیتونم.. _مگه شما نمیخواستی همسرتو طلاق بدی؟ +چرا.. _خب پس امضا کن دیگه برادر من! +نمیتونم..! _چرا آقای محترم؟ +چون دوسش دارم.. زل زد تو چشمام و گفت: وقتی خدا گفته "باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ که این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار گر توبه شکستی باز آ " پس من چه کارم.. می بخشمش.. پایان 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
⛔ هوس/online ⛔
•●❥ ❥●• تق تق.. توق توق... احمدم احمد مذهبی ام مذهبی جامانده از متاهلان تنهای تنها؛بی یار ویاور دختری چادر به سر اهل خدا و پیغمبر بیاید پی وی.. تا بکنیم کمی صحبت.. بلکه وا بشود این دل غمزده مان! فقط بانو میان گفتگوهایمان؛ حواسمان باشد نگذاریم پا را فراتر از حد کمی درد و دل..با استیکر قلب و گریه... وقت اذان و دعا بدویم نماز، التماس دعا! احمد گل گلاب آمده بود برای دوستی و به قول بچه های امروزی رل و فور اور بای...! دل دهد و قلوه پس گیرد.. این وسط قربان و فدایت گردم،شود ورد زبانش.. فقط اهل خدا و پیغمبر و چادربه سر چه بود؛ که آورد بر زبان!؟ مگر مهم بود رل با چادر یا مانتو و شال؟! نکند چادری که باشد،کاور دار میشود کامپیوترش مثال آن تبلیغ های بی محتوای حجاب... یا که روبند می گذارد پشت صفحه مجازی ؟! نکند قرار بود میان چت هایشان دخترک بگوید کلام خدا را وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَ.... که نگیرید دوست پنهانی... او هم بگوید حدیثی از پیغمبر!!! عجب کلاه شرعی گذاشته بود بر سر! آخ که چه نفس بد بازی گرفته بود،این پسرک را در شمایل مذهب.. شیطان یکه تاز این میدان... حرفهایش بسی تکرار میکرد ماجرای روباه و زاغ... مذهبی نمیشد نامید دگر او را... شده بود یک پا مذهبی نما! فیک زده بود.. آنهم فیک مذهبی ها را.. در دل گفتم اعوذ بالله... و احمد بدون تردید شد بلاک..! داستان او یک فرشته بود،شد تکرار شیطان شنید پناه بر خدا را جیغ بنفش کشید و رفت به سراغ دختری دیگر.. چادر به سر.. از قضا حافظ قران! •●❥ هر چه قدر فرد به درجه بالاتری از مذهب و ایمان می رسد شیطان بیشتر در کمین می نشیند! ❥●•   📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
⛔ هوس/online ⛔
  ┄━•●❥ گوشت تلخ ❥●•━┄   هوا بشدت سرد شده و ابرها هم مثل لیلی اشکشان دم مشکشان بود! به پهلوی راست بر میگردم،لیلی سرجایش نیست! با خود میگویم لابد شب را روی کاناپه خوابیده... صدایش میزنم،اما جوابی نمی آید،انگار غیبش زده باشد! یادداشت های روی یخچال را چک میکنم،تاریخ انقضای نوشته ها گذشته بود! شماره اش را میگیرم،مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد! دوباره و چند باره تماس میگیرم،اینبار مشترک مورد نظر خاموش می باشد..! اگر بخاطر بحث دیشب دلگیر شده باشد چه؟! اما او که به تند و تیزی زبان فلفلی ام عادت داشت! استرس به جانم می افتد،سریع به سمت اتاق خواب می دوم.چمدان سرجایش بود،نفس راحتی کشیدم! پس کجا میتوانست رفته باشد؟! لیلی که جایی را در این تهران بی در و پیکر نداشت. جلدی لباسهایم را پوشیدم.از پله ها پایین میرفتم که آقای کاویانی مدیر ساختمان جلوی راهم سبز شد. _به به سلام آقا فرهاد! +سلام.صبحتون بخیر. _حالتون خوبه؟چه خبرا؟راستی تونستید برای برادر خانومم کاری انجام بدید؟ +شرمنده آقای کاویانی من یکم عجله دارم.حتما سر فرصت باهاتون صحبت میکنم. _چقدر آشفته اید مهندس! اون از خانموتون اینم از شما...! دستپاچه شدم و گفتم: +عه..خانومم!شما دیدینش؟! _والا حاج خانوم هوس کله پاچه کرده بودند،منم کله سحری زدم بیرون که خانم شما رو توی حیاط دیدم! با اشاره سر حرفش را تایید کردم و گفتم: +ممنون..خدانگهدار. _چیزی شده مهندس؟! +نه نه! خداحافظ. _بسلامت. همانطور که پله ها را بالا میرفت با لحن خاصی گفت《عجب دوره و زمونه ای شده،سراغ زنشو از من میگیره... غیرتم خوب چیزیه!》 هر جا که به فکرم میرسید سراغش گشتم،اما خبری از گمشده ام نبود.باران شدت گرفت و ترافیک سنگین شد.مدتی پشت چراغ قرمز ماندم.صدای بوق های ممتد ماشین ها روی اعصابم راه میرفت،ضبط را روشن کردم تا صدای دلخراش به گوشم نخورد.. /مهدخت فریبای پریوش تو کجایی از من شده ای خسته و از عشق فراری من پای تو ماندم که به اثبات رسانم تو ماه ترین دختر این بوم و دیاری بی تو من به گریه میرسم نه نگو به تو نمیرسم وای من تو رو ندارم/ آهنگ مورد علاقه لیلی! اینبار من جای لیلی هق هق میزدم... بالاخره گوشی زنگ خورد،لیلی..لیلی بود! سریع جواب دادم: _جانم! جانم لیلی فرهاد! تو کجایی؟! +الو سلام .. _من.. م ت ر و صدا قطع و وصل میشد.حروف مقطع مترو را که شنیدم،کمی خیالم راحت شد.همین که زنگ زده بود یعنی هنوز روزنه ی امید وجود داشت! زل زده بودم به صفحه ی گوشی که پیامکی از جانب لیلی برایم رسید《فرهادعزیز تر از جانم! نگران نشو..رفته بودم امامزاده صالح،دارم برمیگردم.شب زود بیا،منتظرتم!》و چقدر دلگرم کننده بود جملات لیلی! صبر ایوب داشت که چشم بر اخلاق تند مزاج من بسته بود..فریاد دیشبم قطعا دلش را تکه تکه کرده بود،اما او با چسب قطره ای اشک هایش آن ها را به هم پیوند زده بود..! 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
⛔ هوس/online ⛔
┄━•●❥ میوه ممنوعه ❥●•━┄ ترشی وشیرینی جات ممنوع! فست فود و چربی ممنوع..! برای بعضی از مریضی ها یه سری ممنوعیت های غذایی وجود داره، وقتی یه چیزایی برای آدم قدغن میشه بیشتر ولع داره تا اون چیز رو بخوره؛ مخصوصا اگه جلوی چشمت تزئین شده باشه اونم به بهترین شکل ممکن. دلت می خواد همش ناخونک بزنی، حداقل یه ذره طعمشو بچشی! ناخودآگاه یاد آدم و حوا افتادم، وقتی خدا گفت به این درخت نزدیک نشید بیشتر وسوسه شدن و آخرشم اخراج... توام شبیه میوه ممنوعه ای! نباید بهت نزدیک می شدم، نباید به فکر چیدنت می افتادم. هر چی نفس لوامه می گفت: "عیبیه جیزه، هوسه..." بی فایده بود. من حریص شده بودم نسبت به خواستنت، نسبت به داشتنت، ناز و عشوه تو که بیشتر شد؛ حرص و ولع منم بیشتر و بیشتر شد. شیطون هی راه فرعی نشونم می داد، نفس اماره مدام قلقلک می داد و می گفت: "برو جلو حله. ما پشتتیم!" هر دو شدن مربی و تماشاچی های بی نظیر من. کارشون حرف نداشت، درجه یک یک! خوب بلد بودن کلاه شرعی رو جوری برام درست بکنن که اندازه سرم باشه. | چه چشمای قشنگی، موهای لخت خرمایی رنگشو ببین. وای صداش، بجنب پسر جون... حیف این چشم های عسلی نیست که مست نگاه تو نشه! ضربه فنی که بلدی؟! دو تا حرف، دو تا جمله ناب عاشقانه، دو تا دروغ بی حرف حساب، خر میشه! گوشاشو ببین درازه... ناز و دلبری رو که برا دل خودش نمی کنه. منتظره، منتظر یه نفر، یه هوس، یه ساعت خوش... | انگاری مغزمو شستشو می دادن، دیگه خون به مغزم نمی رسید. بالا و پایین بودن فشارم رو نمی فهمیدم، فقط داغ بودم، داغ..! انگار تب داشتم، تب بالای ۴۰ درجه اونم توی سرمای زمستون. گرسنه بودم... فکر کن، پیتزای مخصوص با سس فراوان یه فرصت استثنائی! فقط یه گاز... یه گاز از میوه ممنوعه تا اخراج و فرود اومدن من از چشم های خدا و واگذار شدن من به خودم باقی مونده بود. یک آن یقه لباس رو شل کردم، سوزش سرما رو که حس کردم نفسم بالا اومد. آنی پلک هامو رو هم گذاشتم، چشامو که باز کردم از تعجب شاخ در آوردم! نبود! سر جام میخکوب شدم. رفتگر پارک دستشو زد رو شونه ام و گفت: _نگرد نیست! +کی؟! _میوه ممنوعه! همون که چشم همه رهگذرا رو درگیر خودش کرده بود؛ یه شاسی بلند اومد و د برو که رفتیم! توام برو... نمون اینجا... میخوام جارو بزنم..! ❥•━┄ | @ghaf_313 | 🍎 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
⛔ هوس/online ⛔
  ┄━•●❥ او یک فرشته بود! ❥●•━┄ تق تق... توق توق... احمدم احمد، مذهبی ام مذهبی، جامانده از متاهلان، تنهای تنها؛ بی یار و یاور دختری چادر به سر اهل خدا و پیغمبر بیاید پی وی، تا بکنیم کمی صحبت... بلکه وا بشود این دل غمزده مان! فقط بانو میان گفتگوهایمان؛ حواسمان باشد نگذاریم پا را فراتر از حد. کمی درد و دل با استیکر قلب و گریه... وقت اذان و دعا، بدویم نماز، التماس دعا! احمد گل گلاب، آمده بود برای دوستی و به قول بچه های امروزی رل و فور اور بای..! دل دهد و قلوه پس گیرد. این وسط قربان و فدایت گردم، شود ورد زبانش... فقط اهل خدا و پیغمبر و چادر به سر چه بود که آورد بر زبان!؟ مگر مهم بود رل با چادر یا مانتو و شال؟! نکند چادری که باشد، کاور دار می شود کامپیوترش مثال آن تبلیغ های بی محتوای حجاب... یا که روبند می گذارد پشت صفحه مجازی؟! نکند قرار بود میان چت هایشان دخترک بگوید کلام خدا را، وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَ.... که نگیرید دوست پنهانی و... او هم بگوید حدیثی از پیغمبر! عجب کلاه شرعی گذاشته بود بر سر! آخ که چه نفس بد بازی گرفته بود این پسرک را در شمایل مذهب... شیطان یکه تاز این میدان، حرفهایش بسی تکرار می کرد ماجرای روباه و زاغ... مذهبی نمی شد نامید دگر او را... شده بود یک پا مذهبی نما! فیک زده بود، آنهم فیک مذهبی ها را... در دل گفتم اعوذ بالله... و احمد بدون تردید شد بلاک..! داستان او یک فرشته بود، شد تکرار. شیطان شنید پناه بر خدا را، جیغ بنفش کشید و رفت به سراغ دختری دیگر... چادر به سر... از قضا حافظ قران! ❥•━┄ | @ghaf_313 | 🔴 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
⛔ هوس/online ⛔
‍   ┄━•●❥ماسماسک محبوب من❥●•━┄   تند و تند دعای افتتاح را خواندم و از پذیرایی به اتاق خواب کوچ کردم. البته که اتاق خواب بهانه بود برای تنها ماندن با آن ماسماسک محبوب! در ماسماسک ما یک "جان جانان" بود که بسیار خاطرش را می‌خواستم. من هم همان دختر خوشبختی که بالای صفحه‌ی چت او زده بود "is typing..." -نازگلکم عکس لطفا!... -استغفرالله! عکس دختر نامحرم! -حاج خانم تقبل الله... با پسر نامحرم حرف می‌زنی، به عکس که می‌رسه امامزاده می‌شی!؟ -عکس جزو خط قرمزای منه! -اما من عکس سفیدبرفیمو می‌خوام. لپ هایم گل می‌دهد. -اگر به جای سفید برفی، یکی از هفت کوتوله باشم چی!؟ -غیرممکنه! در هر صورت علف باید به دهن بزی شیرین بیاد که میاد. -من مثل باقلوا می‌مونم، می‌ترسم شرینیش دلتو بزنه ها!.. -شما عکس بفرس، فیض ببریم سرکار الیه! باقیش با من. دل به دریا می‌زنم و دست می‌جنبانم. زیر عکس ذکر می‌کنم "بخاطر تو" و منتظر واکنشش می‌مانم: -ای جوووون! کشش واو از خدا بی خبرش، عقلم را سرجا می‌آورد: -اِوا خاک عالم به سرم! عکس را فوری پاک می‌کنم. -دیوانه! تو خلی بخدا... نگاهی به گوشی ام می‌اندازم. خدای من دقایقی بیشتر تا اذان صبح نمانده. با عجله تایپ می‌کنم: «جان جانان! الانه که با مامان دعوام بشه. باید سحری بخورم. تا فردا شب بعد افطار بای!» با دو سه لقمه سر و ته سحری را هم آوردم و دوباره به ماسماسک عزیز پناه بردم. صفحه‌ی اختصاصی جان جانانم را چک کردم، برایم طومار نوشته: «کجا فرار کردی باز؟! تو دیوونه ای دختر... من که اعتقاداتم مثل تو نیست، اما اون گناهی که تو ازش دم میزنی قبل افطار و بعد افطار نداره!.. خوشحالم که حداقل مثل امثال تو نیستم و دم از ایمان آبکی نمی‌زنم!» چشمانم از تعجب گرد شد. او که اعتقاداتش از ریشه لنگ می‌زد، حالا با تیکه پرانی ایمانم را به سخره گرفته! صدای اذان من را از ورطه خیال به واقعیت کشاند؛ الله اَکبر الله اَکبر الله اَکبر الله اَکبر "جان جانان در حال نوشتن..." أشهد أن لا اله الاالله  أشهد أن لا اله الاالله  «اسلام اینجوری تومنی نمی ارزه!..» أشهد أن محمداً رسول الله أشهد أن محمداً رسول الله «به پیر به پیغمبر نمی‌ارزه...» چهره دین اسلام، دین پیامبر با چهره‌ی بالماسکه من پرمدعا یکی شده بود! در دلم می‌نویسم: «جان جانان خدا نگهدار...» | @ghaf_313 | 📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
  توقف آزاد   معشوقه‌ای رل خود را دعوت می‌کند به خانه باغ، دخترک به خود افتخار می‌کند که یک دل شیر دارد و بس! دل به دریا می‌زند و امر پسرک سیکس پک دار را فی‌الفور قبول می‌کند. حوا جان لنز چشمانت مانع دیدن تابلو ورود ممنوع شد!؟ شجاعت اینجا مذموم بود و ترس جایز در برابر بخطر افتادن آبرو، برای نجات عفت. فلش بک بزن به دور دست‌ها... همان موقع که زینب کبری(س) خطبه هایی در کوفه و شام خواند که پشت دشمنان به لرزه درآمد و پایه‌های کاخ آنها را متزلزل ساخت. این است معنی شجاعت! |جاده لغزنده است و خطر در کمین... کمی احتیاط لطفا!| |آدرس: به گمانم پیدا شود در خانه شیعه‌ها. همان کتاب سبز، نهج البلاغه‌ خاکی! کافیست نگاهی بیندازیم به حکمت۲۳۴/ وَإِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا. و اگر ترسو باشد از هر چیزی که ممکن است به آبرو و عفت او صدمه بزند می‌ترسد.|   | @ghaf_313 |   📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛 ✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛ پلی میسازیم ب نام ؛برای رسیدن به های از دست رفته 💚👇👇 eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
⛔ هوس/online ⛔
‍   ┄━•●❥ماسماسک محبوب من❥●•━┄   تند و تند دعای افتتاح را خواندم و از پذیرایی به اتاق خواب کوچ کردم. البته که اتاق خواب بهانه بود برای تنها ماندن با آن ماسماسک محبوب! در ماسماسک ما یک "جان جانان" بود که بسیار خاطرش را می‌خواستم. من هم همان دختر خوشبختی که بالای صفحه‌ی چت او زده بود "is typing..." -نازگلکم عکس لطفا!... -استغفرالله! عکس دختر نامحرم! -حاج خانم تقبل الله... با پسر نامحرم حرف می‌زنی، به عکس که می‌رسه امامزاده می‌شی!؟ -عکس جزو خط قرمزای منه! -اما من عکس سفیدبرفیمو می‌خوام. لپ هایم گل می‌دهد. -اگر به جای سفید برفی، یکی از هفت کوتوله باشم چی!؟ -غیرممکنه! در هر صورت علف باید به دهن بزی شیرین بیاد که میاد. -من مثل باقلوا می‌مونم، می‌ترسم شرینیش دلتو بزنه ها!.. -شما عکس بفرس، فیض ببریم سرکار الیه! باقیش با من. دل به دریا می‌زنم و دست می‌جنبانم. زیر عکس ذکر می‌کنم "بخاطر تو" و منتظر واکنشش می‌مانم: -ای جوووون! کشش واو از خدا بی خبرش، عقلم را سرجا می‌آورد: -اِوا خاک عالم به سرم! عکس را فوری پاک می‌کنم. -دیوانه! تو خلی بخدا... نگاهی به گوشی ام می‌اندازم. خدای من دقایقی بیشتر تا اذان صبح نمانده. با عجله تایپ می‌کنم: «جان جانان! الانه که با مامان دعوام بشه. باید سحری بخورم. تا فردا شب بعد افطار بای!» با دو سه لقمه سر و ته سحری را هم آوردم و دوباره به ماسماسک عزیز پناه بردم. صفحه‌ی اختصاصی جان جانانم را چک کردم، برایم طومار نوشته: «کجا فرار کردی باز؟! تو دیوونه ای دختر... من که اعتقاداتم مثل تو نیست، اما اون گناهی که تو ازش دم میزنی قبل افطار و بعد افطار نداره!.. خوشحالم که حداقل مثل امثال تو نیستم و دم از ایمان آبکی نمی‌زنم!» چشمانم از تعجب گرد شد. او که اعتقاداتش از ریشه لنگ می‌زد، حالا با تیکه پرانی ایمانم را به سخره گرفته! صدای اذان من را از ورطه خیال به واقعیت کشاند؛ الله اَکبر الله اَکبر الله اَکبر الله اَکبر "جان جانان در حال نوشتن..." أشهد أن لا اله الاالله  أشهد أن لا اله الاالله  «اسلام اینجوری تومنی نمی ارزه!..» أشهد أن محمداً رسول الله أشهد أن محمداً رسول الله «به پیر به پیغمبر نمی‌ارزه...» چهره دین اسلام، دین پیامبر با چهره‌ی بالماسکه من پرمدعا یکی شده بود! در دلم می‌نویسم: «جان جانان خدا نگهدار...» | @ghaf_313 | @clad_girls