زیر چتر شهدا 🌹 🌱
?🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_55 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (ل
که?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_56
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
بخشید خاله ما فردا بر میگریم خونمون، خیلی به شما زحمت دادیم خیلی هم بهمون خوش گذشت
خاله که انگار متوجه شده بود چی شده، گفت
خیلی دلم میخواست، یه یک هفته ده روزی اینجا میموندین، کنگاور جاهای دیدنیه قشنگی داره
حالا میایم، الان مامانم کلید کرده میگه اِلا و حاشا باید برگردید، محمود آقا یکسره در خونه ماست میگه بگو مریم رو برگردونه
نا خواسته اخم هام رفت تو هم، با خودم گفتم، ایکاش لا اقل میرفتیم تاریکه بازار
احمد رضا سر چرخوند سمت من
چیه! ناراحت شدی؟...
به تایید حرفش، ریز سرم رو تکون دادم گفتم
فردا میخواستیم بریم بازار کرمانشاه، نمیزارن که
_تو اخم نکن ما فردا اول میریم کرمانشاه، تاریکه بازار، بعد از اونجا میریم خونه
خنده یهنی از حرفش به لبم نشیت با ذوق گفتم
جدی میگی؟
_اره شوخیم چیه
بعد از صبحانه با خاله خدا حافظی کردیم، نشیتیم تو ماشین، اومدیم کرمانشاه، کلی هم از تاریکه بازار خرید کردیم، از خوراکی تا پارچه، دو دست لباس محلی کوردی، برای فرزانه و فرزاد خریدم، یه دستم برای خودم خریدم
، ناهار رو. کرمانشاه خوردیم، توی مسجد نمازمون رو خوندیم، حرکت کردیم به سمت همدان
توی راه دلشوره گرفتم، داداشم گفت رفتی بر نگرد، ولی زنگ زده به مامان احمد رضا که مریم رو برگردون، نمی دونم چه بلایی میخواد سرم بیاد
صدای احمد رضا که گفت
چیه، مریم رفتی تو فکر؟
من رو به خودم آورد
_هیچی
کمی جدی گفت
_عه، هیچی یعنی چی؟ میگم چرا رفتی تو فکر
آهی کشیدم
_به نظرت برسیم خونه چی میشه؟
هیچی، چی میخوای بشه،
داداشم گفت، اگر رفتی دیگه برنگرد
به منم گفت، ولی قرار نیست تو برگردی خونه داداشت
_پس کجا برم؟
خونه ما، همون طبقه بالا، یه خورده وسیله خریدیم، واجبهاش رو هم میریم میخریم، بقیه اشم کم کم تهیه میکنیم، میشینم زندگی میکنیم، ببین من رو
کامل چرخیدم سمتش نگاه کردم تو صورتش
تا من رو داری، غصه نخور، تو فکر هم نرو، خب
با لبخند گفتم
خدا رو شکر که تو هستی
سرش رو کج کرد گونه اش گرفت سمت من
اینطوری تشکر کن
زدم زیر خنده
بشین احمد رضا، یه وقت یکی میبینه
جاده خلوته کسی نیست، زود باش تشکر کن
با خجالت بوسه آرومی از صورتش کردم
صاف شد
یه قیافه اومد
حالا شد
لبخند دندون نمایی زد
اینطوری تشکر میکنن...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونیف دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
که?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_56 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_57
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
عصر رسیدیم خونه احمد رضایینا، مامانِ احمد رضا تا چشمش افتاد به ما، به اعتراض اینکه چرا جواب تلفن نمی دادید و اینکه بدون رضایت محمود مریم رو بردی، با تاسف سرش رو تکون داد
بهش سلام کردیم
جواب نداد، طلبکارانه گفت
آخه این چه کاری که شما کردید؟
رو. کرد به احمد رضا
هرچیزی قائده و رسم و رسوم خودش رو داره، داداشش میگه نبرش، میگی زنمه اختیارش رو دادم،
_جواب آدم بی منطق رو باید همینجوری داد
عصبی دستش رو انداخت بالا
فکر نکرده، کاری رو انجام میدی، فکر عاقبتشم کردی؟
عاقبت این کار، اینه که مریم زن منه، تو خونه داداششم خیلی اذیت میشه
_مریم پانزده سال توی اون خونه بزرگ شده اذیت نشده، همچین که تو عقدش کردی اذیت میشه
رو. کرد به من
بیا بریم بزارمت خونه داداشت
از پشت، پیرهن احمد رضا رو چنگ زدم، در گوشم اروم گفتم
زن داداشم پوستم رو میکنه، تو رو خدا نزار برم
احمد رضا بی توجه به حرف مامانش دست من رو گرفت، که ببره طبقه بالا، باباش از اتاق اومد بیرون، وایساد جلوی پله ها، قاطعانه به احمد رضا گفت
کجا؟
_بابا من دیگه نمیزارم مریم بره خونه داداشش
پدر شوهرم نگذاشت حرفش تموم شه توپید بهش
تو بخود میکنی، محمود قیم و سر پرست مریمِ، برادرشه، قرار ما برای آوردن مریم شهریور ماهه نه دو هفته بعد از عقد، اونم اینجوری، مریم باید بره خونه داداشش به خاطر این گستاخیش عذر خواهی کنه، همینطوری که جند سال بعد از فوت مادرش اونحا زندگی کرده، زندگی کنه تا وقت قرار حسن عروسیتون برسه، ما توی این محل آبرو داریم، مردم چی میگن به ما،
بابا ما چیکار حرف مردم...
با چشم غرٓه تهدید آمیزی که پدرش بهش رفت، به حرفش ادامه نداد، ساکت شد، نگاه کردم به صورتش، از شدت عصبانیت، رگ گردنش ورم کرده چشم هاش به خون افتاده، نا امیدی وجودم رو گرفت، به خودم گفتم، اینا من رو میبرن خونه داداشم
احمد رضا به من قول داده بود که نگذاره من برم خونه داداشم، ولی با مخالفت پدر و مادرش نتونست سر قولش بمونه، منم دیدم راهی برام نمونده باید برم خونه داداشم، دیگه بهش اصرار نکردم، سرم رو انداختم پایین منتظر شدم که بگن بیا بریم
مرضیه خانم گفت
حاجی لباس بپوش مریم رو ببریم بزاریم خونشون
دستم رو از دست احمد رضا کشیدم، رفتم جلوی در منتظر شدم، تا اونها هم بیان
باباش گفت
احمد رضا تو هم بیا
احمد رضا بی اعتنا به حرف باباش از خونه رفت بیرون...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_57 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_58
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مرضیه خانم رو کرد به من
مریم جان شاید الان تو از دست ما ناراحت بشی، ولی باور کن به نفع خودت هست، ما بدت رو نمیخوایم
با خودم گفتم، بزار بگم زن داداشم من رو اذیت میکنه شاید از بردنم منصرف بشن،
مظلومانه گفتم
شما زن داداش من رو نمیشناس، اون خیلی بد جنسِ
لبش رو. گاز گرفت، کمی اخم کرد
عه، مریم غیبت نکن، چرا نمیشناسمش، همیشه میاد حسینه، خیلی هم خّیِره، از قدیم گفتن، دو تا ظرف رو که بزاری کنار هم، میخورن بهم صدا میدن، حالا اگر زن داداشت یه چیزی گفته که تو خوشت نیومده دلیل بر بد جنسی مینا خانم نیست، بیا بریم
دیدم حرفهای من فایده ای نداره، گفتم
باشه حاج خانم، پس حد اقل زنگ بزنید ببینید داداشم هست بعد من رو ببرید
دست کرد توی کیفش گوشیش رو. در اورد، شماره محمود رو. گرفت
سلام محمود آقا، حالتون خوبه
با اجازتون دارم مریم رو میارم شما خونه هستید؟
بله میدونم، مریم خودش اصرار داره که شما باشی من بیارمش
چشم میایم خدمتتون، خدا حافظ
تماس رو قطع کرد
میگه مینا هست گفتم مریم خودش میگه شما باشید، گفت پنج دقیقه دیگه خونه ام، تا ما بریم اونم رسیده
سه تایی راه افتادیم، دلم داره مثل سیر و سرکه می چوشه نکنه یه وقت محمود جلوی اینها با من دعوا کنه یا بزنم، رسیدیم در خونه، حاج رضا زنگ در خونه رو زد، صدای فرزانه اومد
کیه؟
حاج رضا گفت
باز کن عمو جان ماییم
در خونه باز شد، رفتیم داخل، داداشم و. زنش از در خونه اومدن بیرون، یه سلام و احوالپرسی سردی با پدر شوهر مادر شوهرم کردن، حاج رضا گفت
محمود آقا، این خواهرتون تحویل شما
_دست شما درد نکنه ممنون
_اگر کاری ندارید ما زحمت رو کم کنیم
_نه خیلی ممنون
برادرم یه تعارف خشک و خالی هم بهشون نکرد ، اونها هم خدا حافظی کردن رفتن...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌❌پرحاشیه ترین داستان سال⚠️
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_58 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_59
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
در حیاط رو که بستن، داداشم با خشم و عصبانیت اومد طرفم
خب، که حالا دیگه تو رویِ من وامیستی، آره
از ترس خشکم زده، هر چی تلاش کردم فرار کنم برم توی اتاقم، انگار کفشهام رو دوختن به زمین، بی دفاع خیره شدم به داداشم، فرزانه اومد بین من و باباش ایستاد، دستهاش رو. گرفت جلوی باباش
_بابا تو رو خدا عمه رو نزن
داداشم داد زد
_برو کنار دخالت نکن
مینا سریع اومد، دست فرزانه رو کشید برد
_بیا اینحا، بزار بزنش تا آدم بشه، دختره قدر نشناس رو
داداشم دستش رو برد بالا، هرچی کردم که دستم رو حائل صورتم کنم، دستم بالا نیومد، فقط چشم هام رو بستم، صدای شارپی توی گوشم پیچید، بعدم سوزش صورتم، فریاد زد
گم شو برو توی اتاقت
انگار منتظر دستورش بودم، پام از زمین کنده شد دستم رو. گذاشتم روی صورتم، رفتم توی خونه، در اتاقم رو باز کردم، خوشبختانه کلید هنوز پشت در بود، در رو قفل کردم، نشستم به گریه کردن، موج منفی اومد سراغم، از همه طلبکار شدم، از بابا و. مامانم که چرا شماها مُردید، از نامزدم که قول دادی و عمل نکردی، از پدر شوهر مادر شوهرم که چرا من رو آوردید اینجا، تنها کسی رو که توی اون حال دوستش داشتم فرزانه بود، صدای داداشم و زن داداشم اومد
بی شعور، رو بهش میگم رفتی دیگه برنگرد، بی اعتنا به حرف من سرش رو میندازه پایین میره
صداش رو برد بالا
مگه نگفتم رفتی دیگه برنگرد
زن داداشم گفت
نوش جونت باشه اون چّکی که خوردی، محمود دلش بهت رحم اومد، وگرنه باید زیر چک و لگد سیاه کبودت میکرد،
حرفاهای زن داداشم مثل نوک زدن دارکوب روی مغزمه، منم دو تا انگشتهام رو کردم توی گوشم، تند، تند میزارم، برمیدارم تو. گوشم، که اصلا صداش رو نشنوم، یه خورده که این کار رو کردم، دستم رو برداشتم، خدا رو شکر، هر دوشون خفه شدن، دیگه صداشون نمیاد، به خودم گفتم، بزار یه زنگ بزنم به احمد رضا، یه دو تا حرف بارش کنم.
این بود، میگفتی، تا من رو داری غصه نخور، نمی زارم آب تو دلت تکون بخوره، ولی یادم اومد، گوشیم رو ازم گرفت، انداخت تو داشبورد ماشین، دیگه برش نداشتم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_59 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_60
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نا امید از همه جا، دراز کشیدم، رفتم توی فکر، یعنی چی میشه؟ من تا کی توی این اتاق میمونم؟ احمد رضا چیکار میکنه؟ میاد به من سر بزنه حال و روزم رو ببینه، یا پدر مادرش نمیگذارن؟ اینقدر فکرهای جورو واجور کردم، نفهیدم کی خوابم رفت، از خواب بیدار شدم، به ساعت نگاه کردم، ده نیمه شبه، چقدر گرسنمه، تشنمم هست، دستشویی هم دارم، نمازم که نخوندم، جراتی که از اتاقم برم بیرون ندارم، از پنجره اتاقم آروم رفتم حیاط، اول رفتم دستشویی، بعد وضو گرفتم، یه دل سیرم آب خوردم، دوباره از پنجره، اومدم توی اتاق، چادر سرم کردم نمازم رو بخونم، صدای تق تق ضعیفی از سمت پنجره به گوشم خورد، برگشتم پرده رو. زدم کنار
عه فرزانه است، در پنجره، رو باز کردم
_سلام فرزانه تویی
آره عمه، صورتت میسوزه
دست گذاشتم روش
آره ولی کم
قرمز شده
عیبی نداره تو. نمیخواد خودت رو ناراحت کنی، مامانت نفهمه اومدی اینجا، دعوات کنه؟
نه اونا رفتن خوابیدن، عمه بابام از اینکه زدت خیلی ناراحت بود
لبم رو برگردونم، شونه انداختم بالا
ناراحتیش به چه درد من میخوره
لبش رو. کش دار کرد، ساکت من رو نگاه کرد، بعد از مکث کوتاهی گفت
گشنته برات غذا بیارم؟
_آره خیلییی
: شام کوکو سبزی داشتیم، زیاد اومده الان میرم برات میارم
ببین، ترشی هم بریز روش
باشه
پنجره رو باز میزارم، نماز بخونم، میترسم غذا بشه، تو آوردی از پنجره بزار توی اتاقم، بر میدارم
باشه
ببین، ببین فرزانه
سرش رو تکون داد
هان
آبم برام بیار
باشه
قامت نمازم رو بستم، مغرب رو خوندم، برگشتم سمت پنجره، نیاورده
عشا رو هم خوندم، هنوز نیاورده
از وقتی مادرم فوت کرد، بعد از نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا، نماز صبح، دو رکعتم برای پدر مادرم میخونم، یعنی اول برای مامانم میخوندم، بعد گفتم، بابام توی اون دنیا دلش میشکنه میگه چرا فرق میزازی برای مامانت میخونی برای من نمیخونی، منم دو رکعت رو که میخونم هدیه میکنم به روح هر دوشون، اینم خوندم، نیومد.
با خودم گفتم، حتما اون ننه بی شعورش بیدار شده، اینم نتونسته بیاره...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴توهین بیشرمانه به حجاب در یکی از کلینیکهای دامپزشکی تهران!
فاطمه محمدی مجری تلویزیون با انتشار این تصویر در صفحه اینستاگرام خود ضمن انتقاد از این اقدام نوشت: من می گویم ما خیلی صبوریم...
خیلی صبور!!
ما نه از قوه قضاییه درخواستی داریم نه شکایتی نه اعتراضی...
حساب و کتابمان باشد برای روز حساب!!
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
من میگم جواب این مرد و. کسانیکه این. کلیپ رو تهیه کردن با قرآن مجید
#توهین_به_حجاب
🌹🕊 #زیارتنامهیشهدا 🕊🌹
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم. فَاَفُوزَمَعَکُم
#سلام_بر_شهدا 🌹
بیاد #فرمانده_تیپ_امام_حسن_مجتبی.ع.
#وفرمانده_لشگر_علی_ابن_ابی_طالب.ع.
#شهید_حسن_درویش 🌷
#ای_شهید🌷
#التماس_دعا🙏😔
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_60 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_61
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نگاه کردم به ساعت، یک ربع به دوازده، شد نیومد، رخت خوابم رو پهن کردم، که توش دراز بکشم، صدای فرزانه اومد
_بیداری عمه؟
_آره، بیا تو
از پنجره اومد توی اتاقم
_دیر کردی؟
_قاشق از دستم افتاد، صدا داد، مانم گفت، برو بگیر بخواب سرو صدا نکن، مجبور شدم صبر کنم خوابش ببره، برات غذا بیارم،
لقمه کوکو که روش بادمجون ترشی ریخته بود، رو ازش گرفتم، شروع کردم به خوردن، از بس گرسنمه چه میچسبه بهم، غذام رو خوردم
_دستت درد نکنه فرزانه، چقدر خوشمزه بود،
_عمه کاری نداری من برم
_نه ممنون، برو
فرزانه رفت، در پنجره رو بستم، توی رخت خوابم دراز کشیدم، رفتم توی فکر، یاد حرف احمد رضا افتادم، که بهم گفت، ترس توعه که اینقدر زن داداشت رو جسور کرده، واقعا راست میگه، من چرا اینقدر ازش میترسم، ایندفعه یه چیزی بهم بگه، جوابش رو میدم، اگرم بخواد بزنم، منم بهش حمله میکنم، اگر زد منم میزنمش، مثل اون زور ندارم، ولی میتونم چنگش بندازم، میتونم گازش بگیرم، اینقدر به خودم گفتم و گفتم، جّو گرفتم، دلم میخواست صبح بشه، بهم یه حرفی بزنه بپرم بهش، تو همین فکرها بودم خوابم رفت، برای نماز صبح که بیدار شدم، دیگه خوابم نرفت، شنبه امتحان ریاضی دارم، شروع کردم به خوندن، صدای داداشم و زن داداشم اومد، از سرو صدای کتری روی گازو لیوانی که میخوره بهم، فهمیدم دارن صبحانه میخورن، گرسنم شده ولی نمیتونم برم توی هال، یکی اینکه از داداشم خیلی ناراحتم، یکیم میترسم یه چیزی بهم بگن ناراحتم.کنن، صداشون میاد انگار دارن در مورد من حرف میزنن، گوشهام رو تیز کردم، مینا گفت
محمود انگار گرفته ای چیزی شده؟
_دیشب خواب مامانم رو دیدم
_خِیره ان شاالله چه خوابی
_خواب دیدم، مامان توی هال نشسته، از در اومدم تو، بهش سلام کردم جوابم رو نداد، اومدم جلوش وایسادم، دو باره گفتم مامان سلام، ناراحت ازم رو برگردوند، فکر میکنم به خاطر سیلی بود که دیروز به مریم زدم
گل از گلم وا شد، به خودم گفتم آخیش دلم خنک شد، مامان محلت نداده....
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|#شهدای_آسمانی |
خدایـا!
عاشق در برابر معشوق
آنقدر عشـق می ورزد تا بمیرد ،
مـن هم آنقدر عاشـق تـو هستم ،
که می خواهـم در راه
تـو تـکه تـکه شوم ..
شهید محمد تقی حسینی🍂
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
شادی روح این شهید بزرگوار که مزارش در امام زاده عقیل، قسمت شهدای مدافع حرم، اسلامشهر هست همه اعضا کانال الفاتحه مع الصلوات ❤️