فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴توهین بیشرمانه به حجاب در یکی از کلینیکهای دامپزشکی تهران!
فاطمه محمدی مجری تلویزیون با انتشار این تصویر در صفحه اینستاگرام خود ضمن انتقاد از این اقدام نوشت: من می گویم ما خیلی صبوریم...
خیلی صبور!!
ما نه از قوه قضاییه درخواستی داریم نه شکایتی نه اعتراضی...
حساب و کتابمان باشد برای روز حساب!!
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
من میگم جواب این مرد و. کسانیکه این. کلیپ رو تهیه کردن با قرآن مجید
#توهین_به_حجاب
🌹🕊 #زیارتنامهیشهدا 🕊🌹
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم. فَاَفُوزَمَعَکُم
#سلام_بر_شهدا 🌹
بیاد #فرمانده_تیپ_امام_حسن_مجتبی.ع.
#وفرمانده_لشگر_علی_ابن_ابی_طالب.ع.
#شهید_حسن_درویش 🌷
#ای_شهید🌷
#التماس_دعا🙏😔
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_60 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_61
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نگاه کردم به ساعت، یک ربع به دوازده، شد نیومد، رخت خوابم رو پهن کردم، که توش دراز بکشم، صدای فرزانه اومد
_بیداری عمه؟
_آره، بیا تو
از پنجره اومد توی اتاقم
_دیر کردی؟
_قاشق از دستم افتاد، صدا داد، مانم گفت، برو بگیر بخواب سرو صدا نکن، مجبور شدم صبر کنم خوابش ببره، برات غذا بیارم،
لقمه کوکو که روش بادمجون ترشی ریخته بود، رو ازش گرفتم، شروع کردم به خوردن، از بس گرسنمه چه میچسبه بهم، غذام رو خوردم
_دستت درد نکنه فرزانه، چقدر خوشمزه بود،
_عمه کاری نداری من برم
_نه ممنون، برو
فرزانه رفت، در پنجره رو بستم، توی رخت خوابم دراز کشیدم، رفتم توی فکر، یاد حرف احمد رضا افتادم، که بهم گفت، ترس توعه که اینقدر زن داداشت رو جسور کرده، واقعا راست میگه، من چرا اینقدر ازش میترسم، ایندفعه یه چیزی بهم بگه، جوابش رو میدم، اگرم بخواد بزنم، منم بهش حمله میکنم، اگر زد منم میزنمش، مثل اون زور ندارم، ولی میتونم چنگش بندازم، میتونم گازش بگیرم، اینقدر به خودم گفتم و گفتم، جّو گرفتم، دلم میخواست صبح بشه، بهم یه حرفی بزنه بپرم بهش، تو همین فکرها بودم خوابم رفت، برای نماز صبح که بیدار شدم، دیگه خوابم نرفت، شنبه امتحان ریاضی دارم، شروع کردم به خوندن، صدای داداشم و زن داداشم اومد، از سرو صدای کتری روی گازو لیوانی که میخوره بهم، فهمیدم دارن صبحانه میخورن، گرسنم شده ولی نمیتونم برم توی هال، یکی اینکه از داداشم خیلی ناراحتم، یکیم میترسم یه چیزی بهم بگن ناراحتم.کنن، صداشون میاد انگار دارن در مورد من حرف میزنن، گوشهام رو تیز کردم، مینا گفت
محمود انگار گرفته ای چیزی شده؟
_دیشب خواب مامانم رو دیدم
_خِیره ان شاالله چه خوابی
_خواب دیدم، مامان توی هال نشسته، از در اومدم تو، بهش سلام کردم جوابم رو نداد، اومدم جلوش وایسادم، دو باره گفتم مامان سلام، ناراحت ازم رو برگردوند، فکر میکنم به خاطر سیلی بود که دیروز به مریم زدم
گل از گلم وا شد، به خودم گفتم آخیش دلم خنک شد، مامان محلت نداده....
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|#شهدای_آسمانی |
خدایـا!
عاشق در برابر معشوق
آنقدر عشـق می ورزد تا بمیرد ،
مـن هم آنقدر عاشـق تـو هستم ،
که می خواهـم در راه
تـو تـکه تـکه شوم ..
شهید محمد تقی حسینی🍂
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
شادی روح این شهید بزرگوار که مزارش در امام زاده عقیل، قسمت شهدای مدافع حرم، اسلامشهر هست همه اعضا کانال الفاتحه مع الصلوات ❤️
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_61 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_62
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مینا گفت، نه بابا، حتما خیرات میخواد، اون سیلی ام حق مریم بود، فکرش رو بکن، امروز به تو محل نمیده سرش رو میندازه پایین، با نامزدش میره، فردا هم به حرف همین احمد رضا گوش نمیده، دختر که نباید اینقدر سر خود، باشه، اتفاقا پدر و مادرت از این کار تو خیلی هم راضی هستن
_خیرات نمیخوان چون من هر شب جمعه هم به مسجد کمک میکنم، هم پول میدم به حاج آقا نمازی، روحانی مسجد، که برای نیاز مندان خرج کنه، همه رو هم در راه پدر و مادرم میدم، فاتحه و قران هم که براشون میخونم، حتما به خاطر سیلی که به مریم زدمِ
یعنی میگی مریم کار خوبی کرد به حرفت گوش نداد؟
نه، نمیگم کار خوبی کرد، باید یه تذکر بهش میدادم نباید میزدمش، الانم برو صداش کن بیاد صبحانه بخوره
اگر تو بگی برو من میرم، ولی اگر زود ببخشیش، پیش خودش میگه کاری که میخواستم بکنم رو کردم، هیچ اتفاقی هم نیوفتاد، بزار یه دو روز توی اناقش بمونه ادب بشه،
صدایی از داداشم نیومد، معلومه که حرف زنش رو قبول کرده
سرم رو تکیه دادم به دیواز نگاهم رو دادم به قاب عکس مامانم، یه لبخند تلخی زدم، ممنون که به فکر منی، صدای داداشم اومد. همه حواسم رو جمع کردم، ببینم چی میگه
مینا من رفتم حتما صداش کن بیاد صبحانش رو بخوره
باشه برو خدا به همراهت
چند دقیقه بعد از رفتن داداشم، صداش اومد
سفره پهنِ، بیا صبحونتو بخور
گرسنم هست ولی حالم ازش بهم میخوره، بعدشم نقشش رو میدونم چیه، برم صبحونه بخورم، میگه پاشو خونه رو تمیز کن، کور خوندی مینا خانم نمیام، محلش ندادم، دو دقیقه بعدش گفت
میخوام جمع کنم پاشو بیا بخور،
بازم محلش ندادم، صدای فرزانه اومد
مامان من برم بهش بگم بیاد
داد زد سرش
نخیر، نبینم باهاش حرف زدی ها
سرم رو به درس ریاضیم گرم کردم، مشغول تمرین حل کردنم، صدای تقه خوردن به شیشه پنحره اومد، فهمیدم فرزانه است، بلند شدم، پنجره رو باز کردم، یه لقمه بزرگ نون و پنیر گرفت سمتم
سلام عمه، زود باش بگیر من برم
سلام
فوری لقمه رو گرفتم
ممنون، فرزانه
تیز رفت، منم پنجره رو بستم، نشستم به خوردن، چقدر دلم چایی میخواد، ولی نباید برم بیرون، برم و ازم کار کشیده، صداش اومد
پاشو بیا یه چیزی بخور، سقط میشی گشنگی
توی دلم گفتم، ان شاالله خودت سقط بشی،
ظهر داداشم اومد، گوشم رو چسبوندم به در، ببینم حرفی در مورد من میزنن
سفره بنداز مینا که دلم داره ضعف میره
چند دقیقه بعدش گفت
این اومد چیزی بخوره
نه، هر چی اصرارش کردم نیومد
صدای داداشم اومد
مریم پاشو بیا ناهار
محل ندادم
با توام، سر به سر من نزار، اعصاب ندارم، پاشو بیا
بازم محل ندادم، یه دقیقه بعدش، صداش اومد
فرزانه بابا پاشو این بشقاب غذا رو ببر بده به عمه ات
ولش کن محمود، لوسش نکن، اینجا این کارها رو میکنه عادتش میشه، خونه شوهرشم از ابن کارها میکنه ها
پاشو فرزانه، ببر بده بهش
تو دلم گفتم، خدا کنه از پنجره نیاره، صداش که از پشت در اتاقم اومد، نفس راحتی کشیدم، خدا رو شکر، فرزانه دختر عاقلیه
در رو باز کردم، بشقاب غذا رو گرفتم
عمه صبر کن برات سبزی خوردن و دوغم بیارم
باشه، دستت درد نکنه برو بیار
رفت برام آورد، خواست بره بوسش کردم
ممنونم فرزانه جان، ان شاالله یه روز این خوبی هات رو جبران کنم
دستم رو. گرفت، خودش رو لوس کرد
عمه بیا آشتی کن
صدام رو بردم بالا که داداشم بشنوه
هروقت درد سیلی که خورم خوب شد، میام آشتی میکنم
فرزانه رفت، در رو بستم، ناهارم رو خوردم،
ظرفهام رو برداشتم، از پنجره رفتم تو حیاط شستم، اومدم توی اتاقم، در رو باز کردم گذاشتم توی هال، در اتاقم رو بستم، بعدم قفلش کردم
صدای داداشم اومد
این موش و. گربه بازی ها چیه در آوردی، پاشو بیا توی هال
هیچی نگفتم،
مینا من یه ماشین نیمه کاره دارم، به صاحبش قول دادم عصر حاضره، نمیتونم بمونم چایی بخورم
خدا حافظی کرد رفت...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
❥❥❥
📝دلنوشته
🟣شهید مدافعحرم علے سیفی
پرونده امروز هم بسته شد!🗂
فڪر ڪن امروز آخرین روز بود!
چقدر به امام زمانت نزدیک شدهای؟🤔
اصلاً براے ظهور ڪارے ڪردهای؟
چقدر دل امام زمانت را
بــــــه دســــــــت آوردهای؟😒
یا فقط با گناه، دلش را شڪستهای؟💔
❏اَللّهُمَ صَلِّ علي مُحمّدو آل مُحمّدو عجّل فرجهم اَللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪ الفـَرَج بِحقّ الزّینب سَلامُ الله عَلَیها🤲🏻
#شبتـونمهـدوی﴿عجلاللهتعالیفرجه﴾
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
🦋🦋🦋
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شوخی شبکه کان اسرائیل با ادعای وزیر جنگ این رژیم به حمله به تاسیسات هستهای ایران:
فرمانده اسرائیلی: به تاسیسات هستهای ایران حمله میکنیم، مشکلی نیست، فقط اینجا، اینجا، اینجا، اینجا و.... در اسرائیل نابود میشه!
#خیلی_قشنگه_حتما_دانلود_کن_ببین
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_62 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_63
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
امروز پنج شنبه است، حتما باید برم سر خاک بابا و مامانم، ولی الان سر ظهره نمیشه، ریاضی هم که خوندم، کاری ندارم انجام بدم، حوصلم به شدت سر رفته، صدای زنگ تلفن اومد، با خودم گفتم حتما احمد رضاست میخواد با من حرف بزنه، مینا جواب داد
الو سلام، الو، الو، صداتون نمیاد، گوشی رو گذاشت روی دستگاه تلفن، به خودم گفتم، یعنی کی بود، رفتم توی فکر، چه قولهایی احمد رضا به من داد، نمیزارم آب تودلت تکون بخوره، از دیروز یه سراغم ازم نگرفته، گوشی تلفنم دست خودشه نمیتونه زنگ بزنه در خونمونم نمی تونه بیاد، بغض کردم، یادم اومد، مامانم بهم میگفت، بغض نکن گلو درد میکنی، اگر ناراحتی بشین گریه کن، منم یه دل سیر گریه کردم، نگاه کردم به ساعت، چهار بعد از ظهره، الان وقتشه که برم سر خاک، مانتوم رو پوشیدم، شال و. چادرم رو سرم کردم، یه مقدار پول از توی کمدم برداشتم گذاشتم توی کیفم، از در اتاقم اومدم بیرون، چشمم به مینا افتاد، قلبم شروع کرد به زذن، به خودم گفتم، یعنی میتونم جلوش وایسم
مینا گفت
کجا؟
توی چشم هاش زل زدم،
صداش رو یکم برد بالا
میگم کجا؟
اصلا دوست نداشتم بهش بگم، ولی چاره ندارم، الان زنگ میزنه به داداشم میگه
گفتم
میرم سر خاک
برو بگیر بشین، لازم نکرده
همه جراتم رو جمع کردم، با صدای لرزون گفتم
چطور خودت روزی دوبار میری بابا مامانت رو میبینی، من هفته ای یه بار نرم ببینم
صورتش رو مشمئز کرد، اومد نزدیکم
چی شد، چی شد، برای من زبون در آوردی
محکم سر جام وایسادم،
نزدیکم شد، زد روی بازوم، هلم داد به عقب
برو توی اتاقت، تو هیجا نمی ری
هر کاری کردم، دستم بالا نیومد هلش بدم، نشستم روی مبل، به خودم گفتم، بزار حواسش پرت بشه، فرار میکنم
چادرت رو در آر پاشو برو آشپز خونه اون ظرفها رو بشور، هم زمان فرزاد گفت
مامان دشوری دارم
مینا رودکرد به من
از دستشویی برگشتم، ببینم لباسهات رو. در آوردی توی آشپزخونه داری ظرف میشوری
منم که دیدم موقعیت خوبیه برای فرار، جلوش چادر و شالم رو در آوردم، وایسادم دست بردم برای دکمه های مانتوم، اونم خیالش جمع شد که من میخوام برم ظرف بشورم، رفت تو دستشویی، به سرعت برق و باد، شالم رو انداختم سرم، کج و کوله پیچیدم دور گردنم، چادرم رو دستم گرفتم، کفش هام رو. پوشیدم، دویدم در حیاط رو باز کردم، چند قدمم همینطوری توی کوچه دویدم، پشتم رو نگاه کردم، دیدم کسی نیست، ایستادم شالم رو مرتب کردم، چادرم رو سرم کردم، تند قدم برداشتم سمت قبرستون، دارم میرم سمت قبر مامانم، حاج خانم مادر شوهرم رو دیدم، روم رو برگردوندم، که مثلا من تو رو ندیدم، رسیدم سر قبر مامانم، اومد کنارم نشست...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خبری مهم که حاج قاسم به شهید ایرلو داده بود
علی ایرلو فرزند شهید حسن ایرلو:
قبل از اینکه پدرم به یمن برود، شهید سلیمانی نوید این شهادت را داده بودند و به مادرم گفتند اگر حاج حسن آقا به یمن بروند دیگر بر نمیگردند و شهید خواهند شد.🌷