زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
_اما اگه به فکر آرامش بابا هم هستی یه کاری کن تا اولا نوهش سالم به دنیا بیاد و بعد هم تا میتونی برای تربیتش تلاش کن
نسل سالم و صالح برای آرامش بابا از هرچیزی بهتره
خجالت زده و شرمگین سرم رو پایین انداختم
دیگه پایینتر از این نمیرفت
کاش زمین دهن باز میکرد و من رو میبلعید
_من نسل صالح نمیتونم برای بابا داشته باشم
لقمهی حروم خوردم تو خونهی غصبی که از قمار و ربا به دست اومده زندگی کردم
معلوم نیست زندگیم با بدبخت شدن چندتا آدم و بهم ریختن چندتا زندگی بنا شده بود
_اون مال اون وقتیه که نمیخواستی بفهمی نیما و پدرش خطاکارن
مال وقتیه که نیما زیر پرچم پدرش زندگی میکرد
با پروندهای که برای فیروز تشکیل شده یقین بدون اعدام روی شاخشه
گوشهی روسری رو از روی چشمام کنار کشیدم
_اعدام؟ مگه آدم هم کشته فیروزخان؟
_نمیدونم... نمیخوام گناهش رو بشورم... در رابطه با این یه مورد فعلا نظری ندارم
اما این رو خوب میدونم که خیلی پروندهش سنگینه...
حتی پای چند تا قتل به پروندهش باز شده که نمیدونم مستقیم یا غیر مستقیم به پدرشوهرت مرتبطتند یا نه
اما پروندهی خیلی خیلی سنگینیه
فقط میشه خداروشکر کرد که پروندهی نیما خیلی سنگین نیست
_یعنی اون با پدرش همکاری نمیکرده؟
_هنوز دقیق نمیدونم
طی این مدتی که نبودی خیلی تلاش کردم یه کانال ارتباطی برای صحبت کردن باهات پیدا کنم اما فیروز و پسراش و آدماش کارشون رو خوب بلد بودند
همیشه به بنبست میخوردم
از وقتیم که شنیدم افتادند زندان ازت بیخبر مونده بودم
به سختی تونستم با نیما ملاقات کوتاهی داشته باشم
اما یه کلمه در مورد تو و اینکه کجا هستی هم باهام حرف نزد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
_شاید ترسیده بود که یوقت من رو با خودت ببری و دستش هیچوقت بهم نرسه
نگاه معناداری بهم کرد
_اون زمان که زنش نبودی نتونستم بینتون فاصله بندازم
اونوقت حالا که قانونا و شرعا زن و شوهرید میتونستم؟
قبول کن نسبت بهت غیرت نداره...
اتفاقا اگه نگران حال تو بود باید میفهمید در شرایطی که برای تو به وجود آورده من اولین نفریم که میتونم کمکت کنم
نمیدونم به خاطر علاقهم به نیماست یا دوباره دلم میخواد با داداش کلکل کنم که ادامه دادم
_داداش نیما عاشق منه...
صددرصد ترسیده... لابد با خودش فکر کرده حالا که اون افتاده زندان اگه دستت بهم برسه ممکنه من رو با خودت به خونه برگردونی و اجازه ندی دیگه باهاش زندگی مو ادامه بدم و برای همین نخواسته بگه الان کجام
نفس سنگینی کشید و سری تکون داد
معلومه از جوابی که شنیده کلافهست نمیدونم چی توی فکرشه
اما برای اینکه خیالش رو راحت کنم ادامه دادم
_داداش من تا هروقت لازم باشه منتظر نیما میمونم ازش جدا نمیشم... من قبلا نمیدونستم مشغول چه کاریه و منبع درامدش کاملا حرامه
هروقت آزاد بشه کمکش میکنم دست از خلاف برداره
صدام رو پایین آوردم
_ داداش من هنوزم نیما رو دوست دارم با اینکه نمیدونم تا کی اون تو میمونه و کی آزاد میشه اما بازم طلاق نمیگیرم
_مگه کسی حرف از طلاق زد؟
نهال تو داری مادر میشی... باید الویت زندگیت اون بچه باشه
برای سعادتش همه کار باید بکنی
_نمیدونم در مورد بارداریم چیا بهت گفتن داداش...
ممکنه همین روزا سقط بشه ممکن هم هست بمونه
_ فرقی نمیکنه... نیما شوهرته
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
اگه قانون بهش فرصت جبران گذشته رو بهش داد تویی که ادعای عشق و عاشقیت میشه هم باید بهش فرصت جبران بدی و برای کمک بهش همه کار بکنی
_نیما تو زندگی با من از هیچی برام کم نذاشته داداش
لازم نیست چیزی رو جبران کنه
نگاه گذرایی بهم انداخت
_فکر میکردم در همین مدت دوسالی که ازمون دور بودی بزرگ شدی
اما هنوزم دوست داری لجبازی کنی
_لجبازی چی داداش؟
اینکه دلم میخواد بعد از آزادی شوهرم باهاش زندگیم رو ادامه بدم لجبازیه؟
همزمان که بلند میشد زمزمه کرد
_صدات رو یکم بیار پایین
خونهی مردمه حرمت داره... ضمنا دوتا خانم تو اون اتاق هستند مراعات حال اون بندگان خدا رو بکن و حرمت نگه دار
خجالت زده از رفتارم ببخشید آرومی گفتم
نمیدونم چرا احساس کرده بودم داداش از شرایط پیش اومده خوشحاله و دوست داره من از نیما جدا بشم
اما باز هم اشتباه کردم ظاهرا با موندنم توی اون زندگی حرفی نداره
دلتنگ نیمام... یاد بابا و مرگش باعث شد دوباره به گریه بیفتم
کاش روم میشد از داداش بپرسم که دقیقا چه چیزی باعث مرگ بابا شده؟
نکنه واقعا من باعث و بانیش شدم؟
به خودم نهیب زدم
_پس فکر میکنی چی باعث مرگ بابات شده؟ قطعا خودخواهی و نامهربونی تو...
معلومه هر پدرومادری وقتی بچهشون برای همیشه بذاره و بره از غصه دق میکنند
اونم بابا و مامان من که به همهی بچههاشون یه دلبستگی خاصی دارند
خدا لعنتت کنه فیروز خان که با دروغی که گفتی باعث جدایی بین من و خونوادهم و مرگ بابام شدی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۰۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
سوالی برام پیش اومد که جوابش خیلی برام مهمه
برای همین ایستادم تا به دنبال داداش توی حیاط برم
وقتی وارد حیاط شدم که آقا جواد ماشین رو از در بیرون میبرد
دستی برای داداش تکون داد و کاملا از حیاط خارج شد
داداش پشت سرش در حیاط رو بست و همونجا ایستاد
هنوز متوجه حضورم نشده
_آقا جواد کجا رفت پس؟
به طرفم چرخید
_برگشت خونه... حضورش اینجا نیاز نبود
خودشم عجله داشت که زودتر بره
معلومه خیلی تو فکره سری تکون داد
_الانم نمیدونم صلاح چیه؟ بهتره بمونیم توی این خونه؟ یا جامون رو تغییر بدیم؟ شایدم اصلا بهتر باشه ازین شهر بریم
نگاهش رو به چشمای پرسشگرم دوخت
_در اولین فرصت باید بری ملاقات نیما
یه سوالاتی رو باید ازش بپرسی تا بفهمم
الان چه موقعیتی داری و از طرف چهجور آدمایی مورد تهدید واقع میشی ...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۰۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
گوشهی لبش رو به دندون گرفت و محتاطانه پرسید
_تو میدونستی فیروز همسر دیگهای داره؟
چشمام از این حد گشادتر نمیشد
نتونستم تعجب رو توی چهره و لحنم نشون ندم
_چی میگی داداش؟ فیروز و تجدید فراش؟ اون عاشق زنش بود
نیشخندی زد
_عاشق...
_به خدا جدی میگم اون خیلی عاشق فرشته و البته متعهد بهش بود
ولش کن شاید اشتباه شنیدم
کنجکاو شدم بدونم این حرف رو از کجا شنیده برای همین التماس آمیز پرسیدم
_دقیقا چی شنیدی داداش؟
_من چیز خاصی نشنیدم ولی وقتی پیگیر ملاقات با نیما بودم یه چیزایی فهمیدم که وقتی از خودش پرسیدم گفت زن دوم باباش اونا رو به پلیس گزارش داده...
ظاهرا خانمه که همکارشون بوده سر یه اختلافاتی میزنه زیر همهچی و با معرفی خودش به اداره پلیس و ارائه مدارکی فیروز رو هم رسوا میکنه آخه یه شبکهی باند قماربازی رو اداره میکردند.
چشمام دیگه گشادتر از این نمیشد طاقت شنیدن این حجم از خلاف رو در مورد خونوادهی همسرم نداشتم
_داداش داری شوخی میکنی؟
سری تکون داد
_در این شرایط به نظرت شوخی دارم باهات؟
یه لحظه احساس کردم سرم گیج رفت و چشمام سیاهی
عقب عقب رفتم و اگه داداش از پشت نگهم نمیداشت قطعا با سر روی زمین میفتادم
کمکم کرد تا جلوی در هال برم...
دو مرتبه با صدای نسبتا ملایم یاالله گفت
که با شنیدن صدای طاهره خانم که تعارفمون میکرد وارد خونه بشیم کمکم کرد تا وارد بشم
طاهره خانم با دیدنم پشت دستش کوبید و به سمتم پا تند کرد
_چی شده دخترم؟
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۰۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۰۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
_فکر کنم فشارش افتاده...
اگه اجازه بدید کمکش کنم همینجا بخوابه
با کمک داداش کنار دیوار درست جایی که همیشه منصوره خانم میخوابید دراز کشیدم...
به خاطر اوردن یاد منصوره باعث شد یاد دینی بیفتم که نسبت بهش دارم...
چقدر من آدم قدرنشناسی هستم...
اون به خاطر من در بیمارستان بستری بود و دیشب قصد برگشتن به خونمون رو داشتم
چه خوب شد که به صلاحدید داداش فعلا اینجا موندم...
اما فعلا بحث فیروز بود
باند قماربازی... خدای من قماربازی چه کوفتی بود که حالا فهمیدم یه باند رو اداره میکردند
پس بیخود نبود هرروز یه ماشین و خونهی جدید رو معامله میکردند
اینکه اون همه زمین توی تهران و هر شهرستانی به نامشون بود لابد به همین موضوع مرتبط بود
اونهمه پولی که همیشه تو حسابهای نیما و خونوادهش بود
حتی یبار از پدرش شنیدم که در مورد شمش طلا صحبت میکرد...
معلومه که تا وقتی با پول حرام میتونست اینهمه ثروت رو جمع کنه هیچ.وقت امثال بابای من و داداشم نمیتونستند با پول حلال به گرد پاش هم برسن
با صدای برخورد قاشق به لبهی لیوان به خوام اومدم...
لیوانی به لبم نزدیک شد
_بخور دخترم یکم حالت رو جا میاره
کمی ازش خوردم و با عقب کشیدن سرم بهش فهموندم که دیگه نمیخورم اونم اصراری برای تموم کردن محتویات داخلش نداشت...
_رنگ و روش پریده نمیخواین دکتر ببرینش؟
_بهتره فعلا زیاد از خونه خارج نشه...
اگه تا ده دقیقه دیگه بهتر نشد با اورژانس تماس میگیرم...
کمی که گذشت دست نوازشگرش رو روی سرم کشید
_بهتری؟
همزمان با باز و بسته کردن چشمم لب زدم
_آره خوبم...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۰۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۰۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
روی نگاه کردن به چشماش رو نداشتم
چقدر بابا و این بندهی خدا بهم گفتند که فیروز اهل رعایت حلال و حرام نیست ولی من باور نکردم...
یاد بابا چشمهی اشکم رو به جوشش انداخت
نمیدونم به خاطر حرفی که لحظاتی پیش شنیدم بود یا دلتنگی و حسرت برای از دست دادن بابا که هق هق و ناله سر دادم
داداش هرکاری کرد نتونست آرومم کنه
صدای طیبه خانم اومد که با صدای بلند و هراسون از داداش و دخترش علت گریهی من رو میپرسید وقتی توضیح داداش رو شنید این بار هم دوباره با تشر من رو خودم آورد...
_بس کن دختر جان...
اگه برای از دست دادن بابات دلت پره حق داری الهی خدا بهت صبر بده اما خودتم باید به خودت کمک کنی
اگه برای حال و روز زندگیت داری گریه میکنی برای اونم باید صبر کنی...
با گریه اگه کار دنیا درست میشد که الان من یه گره هم توی زندگیم نمونده بود
ناخودآگاه صداش رنگ ترحم گرفت
اندازهی تک تک برگ درختا از اول خلقت تا حالا شاید من اشک ریخته باشم برای درد و غمهای زندگیم اما نه پدرم زنده شد و نه مادرم و نه شوهرم و نه پسرم و نه گرههای زندگیم باز شد
بغض راه گلوش رو گرفت
_اینطوری که تو داری زار میزنی بچهت نمیمونه دخترم... دلت به اون بچه بسوزه...
یاد بچه کمی آرومم کرد
آره راست میگفت باید مقاومت میکردم
نیمساعت بعد داداش با شرمندگی رو به طیبه خانم کرد
_ببخشید مادرجان مزاحم شما هم شدم...
یا اجازهتون من میرم توی حیاط تاشما هم راحت باشین
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۰۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۰۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
_این چه حرفیه پسرم؟
ما هم مثل شما اینجا مهمونیم...
تا بعد از ظهر تحمل کنید دامادم میاد دنبال من و دخترم تا باهم بریم بیمارستان ملاقات عروسم...
امروز عملش کردند این چندروز که بیمارستان میمونه اون یکی دخترم مراقبش میمونه...
حاجعلی گفت که اینجا فعلا برای خواهرت امنترین جاست
بیبی خدابیامرز خیلی مردمدار و مهمون نواز بود اگه الان بود حسابی ازتون پذیرایی میکرد...
ما برمیگردیم روستا خونه خودمون
تا شما هم اینجا راحت باشید
_ما هم راضی با اذیت شدن شما نیستیم
اگه بخاطر حضور من معذب هستید حاجی گفت چادر مسافرتی میاره
من توی حیاط داخل چادر میمونم اینطوری هم بیشتر حواسم به حیاط و خونه هست
_نه پسرم... پیریه و هزار درد سر خونه خودم راحتترم...چشمام رو تازه عمل کردم دخترم میگه برم خونه بهتره
با دست دخترش رو نشون داد
_شوهر این بنده خدام چندوقت پیش دیسکش رو عمل کرده سرکار میره و برمیگرده باید یکی باشه براش غذا اماده کنه...
طاهره خانم رو بهم کرد و به آرومی لب زد
_ جدای از شوهرم دخترم تازه زایمان کرده نیاز به کمکم داره وگرنه پیشت میموندم
با لبخند محبتش رو جواب دادم
_خیلی ممنون از محبتتون داداشم هست منم دیگه تنها نیستم الانم چون صبحونه نخوردم حالم بده...
داداش سربه زیر گفت
_بهر حال اگه حضور ما باعث زحمتتون هست بفرمایید
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
برای انتقام از امیر محمد یادم اومد یه خواهر داره اینها هم خیلی غیرتی هستند میرم باهاش دوست میشم و بعد به همه میگم من باهاش دوست شدم اینطوری آبروی امیر محمد میره بعدم رفیق هام رو میریزم سرش که هی به روش بیارم آبجیت با ماهان دوسته مطمئنم که سکته رو میزنه من صبحی بودم و فاطمه خواهر امیر محمد ظهری بعد از ظهر با یه شاخه گل خیلی قشنگ رفتم دم مدرسه راهنمایی دخترونه زنگ که خورد تعقیبش کردم تا یه جایی تنهایی گیرش بیارم و اتفاقاً میخواست بره لوازم التحریر فروشی از دوستاش خداحافظی کرد. منم وارد مغازه شدم...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۰۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۰۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
_نه پسرم از جانب ما خیالت راحت بخاطر شما و خواهرتم نبود باید میرفتیم
اون دخترم که میاد خونوادهی شوهرش همین شهر هستند اگه لازم شد از بیمارستان به خونه برگرده قطعا میره خونهی مادرشوهرش اینجا نمیاد
بعد هم رو به دخترش کرد
دخترم نهار رو زودتر حاضر کن تهمینه و شوهرش که رسیدند زود نهار بخوریم و بریم بیمارستان
طاهره از آشپزخونه یه دفترچه رو با خودش آورد
و کنارم گذاشت
_دخترم توی این دفترچه نوشتم از دیشب چی مصرف کردیم موقع رفتن پول میذارم روی اپن هروقت حاجعلی یا خانمش رو دیدی بهشوم بده...
بیبی خدابیامرز که دستش از دنیا کوتاهه
معلومم نیست الان کی وارثش میشه
یوقت مدیونش نباشیم...
سری تکون دادم
_چشم حتما...
داداش آهی کشید
_چقدر تفاوت بین یه آدم و اعضای خونوادهش هست
فیروز به راحتی اموال دیگرون رو بالا میکشید و اینجا آدما سر چند تا دونه تخممرغ هم حساب و کتاب میکنند
به تایید حرف داداش گفتم
_آره هم خود بیبی و هم خاله صغری و خونوادهش و هم این بندگان خدا مثل شما و بابا اهل رعایت حق و حقوق دیگران هستند
از روزی که بیبی فوت کرد حاجعلی همه چی خرید و گفت به مواد غذایی توی کابینتا دست نزنید تا تکلیف وارث بیبی روشن نشه نمیشه ازشون استفاده کرد
و این دفتر رو خرید و گفت همه مخارج اینجا یادداشت و محاسبه بشه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۰۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۰۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
خدا خیرش بده و پدرومادرش رو بیامرزه
اگه اون نبود مجلس بیبی روی زمین میموند...
بیبی تا وقتی پسرم زنده بود و بعد از مرگش عروسم منصوره رو پس از قطع نخاع شدنش روی چشماش نگه میداشت
همهی بدیها و دشمنیهای فیروز رو یه تنه جبران میکرد
_خدا رحمتش کنه... واقعا در عجبم
از چنین خاندانی همچین پسری...
پدرم موقع خدمت سربازی با فیروز آشنا شده...
میگفت اونزمان یجوری داستان زندگیش رو براش تعریف کرده که اونم فکر کرده پدرومادرفیروز چه آدمای نامسلمونی هستند و چه ظلمها که در حقش نکردند...
میگفت از سر احسای دین نسبت به کسی که ازم کمک خواسته یه بار اومدم شهرشون تا بهش کمک کنم.
از اقبال خوشم یه روز دیر به قرار رسیدم
وقتی رسیدم که فهمیدم مردم روستا فیروز رو از آبادی بیرونش کردند...
ظاهرا قصد کشتن برادر ناتنیش رو داشته که ناکام مونده
دیگه ندیدمش تا شش سال بعد که فهمیدم تو کار خلافه یکی زدم توی گوشش و گفتم اونهمه مظلوم نمایی کردی دست من روبه خون یه بیگناه آلوده کنی الان هم با دروغهات داری مظلوم نمایی میکنی که فیروز هم ناراحت شده و تا مدتها دیگه ازش خبری نداشته
_همه در عجبیم این آدم انگار از یه عالم دیگه اومده انگار خود شیطانه
نگاهی به طاهره خانم انداختم که با تنفر و حرص در مورد برادر ناتنیش حرف میزد
داداش با صدای شرمنده گفت
_تا دیشب که هنوز اینجا نرسیده بودم فکر میکردم ادمایی که با فیروز نسبت خویشاوندی دارن مثل خودش هستند و بویی از انسانیت نبردند
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۰۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۰۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
سرش رو بالا آورد
_شرمندهام...حلالم کنید که ندیده و نشناخته قضاوتتون کرده بودم
بابا هم قطعا شناختی نسبت به اقوام فیروز نداشته برای همین تا قبل فوتش هیچ حرفی درمورد شماها بهم نگفته بود
_خدا ببخشه پسرم ... این چه حرفیه...
بالاخره قرابت و فامیلی با فیروز همیشه تاوان داشته...
قضاوت شما که چیزی نیست
مهمونها بعد از اذان ظهر رسیدند
بعد از نماز سفرهی نهار چیده شد و نهار سادهای که طاهره خانم پخته بود رو خوردیم اجازه ندادند ظرف بشورم
موقع رفتن بهم سفارش کردند که بیشتر مراقب حال و احوال خودم باشم
دلم میخواست به دیدن منصوره خانم برم اما در جمع فامیلی اونها احساس غریب میکردم برای همین ترجیح دادم فعلا به ملاقاتش نرم...
جدای از اینکه داداش معتقد بود فعلا اون خونه برام از همه جا امن تره...
کنجکاو از این موضوع به داداش که با ساعت توی دستش بازی میکرد پرسیدم
_داداش رو چه حسابی میگین که این شهر و این خونه از همه جا برای من امنتره؟
فیروز حال خیلیا رو گرفته
زندگی خیلیا رو بهم ریخته تک تک اون آدما الان دنبال من هستن که از طریق من اسناد مربوط به اموال و املاکشون رو پیدا کنند
بند ساعت رو توی مچ دستش تنظیم و محکمش کرد
_ همشون نه...
فقط چند نفرشون...
چون فیروز همیشه املاک و اموال رو تبدیل به پول و طلا میکرده...
زرنگتر از این حرفا بوده که همه اونها رو به نام خودش و پسراش بزنه...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨