eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
622 عکس
321 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_160 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله مامانم اومد تو اتاقم ... نرگس جان چی شد مامان؟
.. بلند شدم قرآن رو اوردم ... سرم رو گرفتم بالا .. خدایا به توسط آیاتت بگو من چیکار کنم ... چشمم رو بستم ... لای قرآن رو باز کردم ... سوره حضرت مریم اومد ... شروع کردم به خوندن تا رسیدم به آیات حَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكَانًا قَصِيًّا ﴿٢٢﴾ پس به عیسی حامله شد و به خاطر او در مکانی دور کناره گرفت. (۲۲) 23 فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا ﴿٢٣﴾ آن گاه درد زاییدن، او را به ناچار به جانب درخت خرما کشانید؛ [در آن حال] گفت: ای کاش پیش از این میمردم و یکسره از خاطره ها فراموش شده بودم. (۲۳) غمگین مباش که پروردگارت از زیر [پای] تو نهر آبی پدید آورده است [تا بیاشامی و شستشو کنی.] (۲۴) وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا ﴿٢٥﴾ و تنه خرما را به سوی خود بجنبان تا برایت خرمای تازه و از بار چیده بریزد. (۲۵) تا اینجا که خوندم قرآن رو بستم ... خدایا یعنی چی ؟... ایکاش میشد با کسی مشورت میکردم ... یاد خانوم فراهانی افتاد بهم گفته بود ... نرگس اگر دیدی میخواد بهت ظلم بشه هر کاری بکن جز سکوت ... یادم اومد ، شماره تلفنشو بهم داده بود رفتم سراغ دفتر کتابام ولی هرچی گشتم دفتری که شماره موبایل خانم فراهانی رو توش یاداشت کرده بودم پیدا نکردم ...به فکرم رسید به خانوم قربانی زنگ بزنم ... ولی اونم گوشی رو بر نمی داشت ... ساعت نُه شب .. زنگ خونمونو زدن .. دلم هری ریخت .. خودشونن ناصرینان اومدن .. علی اصغر رفت در.. رو باز کرد .. حدسم درست بود .. حاج نصرالله و عمه هاجر ، ناهید ، و ناصر بودن ... وارد خونه ما شدند ... بابام هیچ کدومشونو تحویل نگرفت مخصوصا ناصر ، رو که اصلا بهش محل نداد .. نه جواب سلامشو داد .. و نه بهش دست داد ... همه نشستن .. ناصر با اشاره سر و چشم و ابرو به من فهموند که بیا پیش من بشین .. منم رفتم کنارش نشستم . همه انگار که باهم قهر کرده بودن در سکوت نشسته بودند .. مامانم یه سیتی چای اورد .. و داد به علی اصغر تا تعارف کنه .. بابای ناصر روشو کرد به بابام ... احمد آقا من واقعا شرمندتم .. دلم میخواد این زمین دهن باز کنه من برم توش ..ولی چه کنم دیگه پیش اومده . بابامم درجوابش گفت : هرچی که از شما در باور من بود یکجا خراب شد .. منم دیگه چاره برام نمونده که دارم به ادامه این وصلت رضایت میدم . بابای ناصرم یه تسبیح دستش بود و مرتب دانه هاش رو جا بجا میکرد و گوشه چشم های معنی دار به ناصر مینداخت ... ناصرم اینقدر سرش پایین بود که انگار میخواست فرو بره توی زمین . یه چند ثانیه ای همه ساکت بودند و رفته بودن تو خودشون ... عمه هاجر این سکوت رو شکست .. باعرض معذرت احمد آقا ما امشب هم اومدیم عذر خواهی و هم در مورد بچه نرگس و ناصر صحبت کنیم ... اسم بچه من که اومد دنیا روی سرم خراب شد ... دیگه یکی در میون صدها رو میشنیدم ... اولش بابام مخالفت کرد ولی بعدش که اسرارهای اونارو شنید ... سکوت رضایت داد ..دلم میخواست از جمعشون برم ولی پاهام قدرت ایستادن نداشت .. ترس عجیبی از کورتاژ همه وجودم رو گرفت و غصه کشته شدن بچم راه نفس کشیدنم رو بست ... نمی دونم چرا کسی هواسش به حال و روز من نبود یا براشون اهمیتی نداشت .. چون هیچ عکس العملی در برابر من نشون ندادن ... صدای نفرت انگیز ناهید که قول بیمارستان مجهز خصوصی رو میداد همه فضای سرم رو گرفته بود ... دوباره یاد حرفهای خانوم حمیدی افتادم هر وقت دیدید.. همه در ها به روی شما بسته شده ... قرآن بخوانید و از ته دلتون از خدا کمک بگیرید.. با اشاره سر و چشمهام و باهمه وجودم توی دلم گفتم .. خدا کمکم کن ... حرفها و قول و قرارهاشون که تموم شد بلند شدند خدا حافظی کردند و رفتند . منم رفتم توی اتاق خودم ... مامانم اومد پیشم ..تلاش داشت بهم دلداری بده و ارومم کنه ولی من اصلا نمیشنیدم که چی میگفت ... با صدای گریه جواد مامانم از اتاقم رفت بیرون .. و جواد رو برداشت اومد اتاق من .. نرگس جان امشب میخوام پیشت بخوابم. برق از چشمم پرید ... اگر مامانم پیشم میخوابید که دیگه هیچ کاری نمی تونستم بکنم چون من دنبال یه راه حل بودم که جلوی این کارو بگیرم .. تندی گفتم نه نه مامان برو اتاق خودتون .. اینجا نمونیا .. من اصلا حوصله نق نوقای جواد رو ندارم .. برو اتاق خودتون .. منم خوابم میاد میخوام بخوابم . مامانم رفت .. صدای زنگ پیامک های ناصر بلند شد .. نه حوصله خوندنشو داشتم و نه جواب دادن .. بلند شدم گذاشتمش روی سکوت ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
و160?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_160 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) بعد از بغل و ماچ و بوسه با مامانش، رو کرد به من سلام خوبی مریم خانم سلام ممنون چه حال و چه خبر ممنون خبر خاصی نیست یه لحظه یه خودم گفتم، مواظب باش تحویلش نگیری، یه وقت توهم برش میداره، که تو هم دوستش داری، فوری گفتم ببخشید من باید برم اتاقم سریع قدم برداشتم به سمت در اتاق علیرضا صدا زد کجا، مریم خانم؟ میرم اتاق خودم، شما هم تازه از راه اومدی خسته هستی استراحت کنید منتطر نموندم جواب بشنوم سریع اومدم توی اتاق خودم در رو هم بستم به خودم گفتم: این یک ماه آموزشم‌م تموم بشه، من از اینجا میرم، صدای زنگ گوشیم اومد، جواب دادم الو سلام هانیه جان خوبی؟ سلام، خوبم، به خوبیت، چیکار میکنی؟ هیچی همین‌جوری نشستم میگم من فردا میخوام بروم آموزش رانندگی، تو هم بیا با هم بریم ثبت نام کنیم. _چقدر طول میکشه، با اموزش و امتحانش، تقریبا دو ماه و نیم حالا شایدم سه ماه فکری کردم، اگر سه ماه طول بکشه، پس باید اینجا بیشتر بمونم، باشه میمونم گواهینامه رانندگیم ام رو میگیرم بعدش میرم منم میام، فردا با هم بریم برای ثبت نام، مدارک چی میخوان، فردا که بریم، خودشون میگن مدرک چی میخوان، فقط شناسنامه و کارت ملی‌یت رو بردار، با خودت بیار باشه حتما تماس رو قطع کردم، گوشیم رو گذاشتم کنارم، صدای تقه در اومد، بلند شدم، چادر سرم کردم، در رو باز کردم سلام مامان، بفرمایید تو نه عزیزم، تو نمیام، تو بیا پیش ما باشه برای شام میام برای شام نه الان بیا مکثی کردم دل زدم به دریا گفتم نه مامان علیرضا اومده، من پیشش معذبم اتفاقا، بابا اومده، میخوایم در مورد تو و علیرضا صحبت کنیم. سرم رو انداختم پایین مامان جان وقتی جواب من منفی هست دیگه چه حرفی بزنیم چرا جوابت منفی هست، علیرضا بچم مثل گل میمونه، اهل هیچی نیست یه سیگار هم نمیکشه، خدمتشم که داره انجام میده اشک در چشمم حلقه بست، گفتم عشق من فقط یک نفر بو اونم احمد رضا من تا اخر عمرم به این عشق احترام میگذارم، و دوست ندارم اسم دیگه ای در شناسنامه ام باشه عزیزم، باور کن احمد رضا دوست نداره تو به خاطر اون مجرد باشی، الانم که ما نمیخوایم شما رو عقد کنیم بفرستیم سر زندگی، این کار برای بعد از خدمت علیرضاست، الان فقط اسمتون روی هم باشه. ببخشید مامان نه، من نمیخوام اسم علیرضا روی من باشه نفس بلندی کشید باشه، اگر جواب تو اینه، منم دیگه اصرار نمیکنم، ولی بدون که داری اشتباه میکنی... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾