eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
621 عکس
324 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_365 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) خونه خلوت شد، ترس اومد سراغم، رفتم توی فکر و خیال، الان اصغر دیده همه از خونه من رفتن، تنهام میاد در میزنه وقتی ببینه من محلش نمیدم از بس پرو هست از پشت بوم میاد تو حیاط خب بیاد وقتی در هال دو قفله‌ست چطوری میخواد بیاد داخل مثل داداشم لگد میزنه باز میشه، نه اون یه مفنگیه زور نداره، اگه داشت چی؟ بهترین کار اینه که چادرم رو سرم کنم برم تو اموزشگاه در هال رو باز بزارم از توی آموزشگاه نگاه کنم وقتی پرید توی حیاط من برم توی کوچه فریاد بزنم کمک کمک چادرم رو سرم کردم اومدم تو اموزشگاه یه گوشه که به در هال مشرف بود ایستادم، پرده در و پنجره مزاحم بود و نمیگذاشت من بیرون رو ببینم اومدم توی هال پرده در رو کنار زدم ، پرده پنجره رو هم کنار زدم ،هم زمان یه چیزی از پشت بوم اومد توی حیاط یه جیغ کشیدم دو متر پریدم بالا، گفتم اصغره، صدایی اومد، میو میو فهمیدم گربه‌ست، چشمم رو بستم بریده بریده نفس کشیدم، زمزمه کردم، مینا خدا آرامش رو ازت بگیره که ارامش رو ازم گرفتی اومدم توی آموزشگاه چشمم رو دوختم به در و پنجره هال، صدای پارک کردن ماشین و چند لحظه بعد صدای چند تقه به در اومدم _کیه _باز کن ماییم نقس عمیقی کشیدم خیالم راحت شد، در رو باز کردم الهه وارد شد _مریم سریع پول بده کرایه وانت رو حساب کنم اومدم تو هال از توی کیفم پول برداشتم برگشتم توی آموزشگاه _بیا بگیر هم زمانی که داره پول رو ازم میگیره گفت ایکاش یه جوری با زینب خانم صحبت میکردی این وسایلش‌ رو میداد به یه بیچاره‌ای ازش استفاده کنه _چطور مگه؟ _همه وسایلش درب و داغونه، الان اینها رو کجا میخوای بگذاری؟... ❤️ _خانم موسویِ حتما خبری داره، سریع تماس رو وصل کردم، گذاشتم روی بلند گو که وحید هم بشنوه _سلام خانم موسوی خوش خبر باشید _سلام ممنون، بله خبر خوبی دارم براتون، دوشنبه ساعت نه صبح دادگاه باشید از این خبر دلم هری ریخت _ببخشید مینا و برادرم خبر دارن؟ _بله اخطاریه مینا رو سرباز برده در خونه شون تحویل داده _عه، مگه اول احضاریه نمیدن بعد اگر نیاد اخطاریه میدن احضاریه برای دادگاهای حقوقی‌ِ، جرم این خانم کیفری‌ه، اگر نیاد دفعه بعد حکم جلب براش میزنن، با پلیس و دستبند میارنش _از عکس العملشون به اخطاریه خبردارید؟ _نه ندیدمشون، دادگاه برای اصغر هم اخطاریه فرستاده، با توجه به اینکه شما گفتید از اصغر شکایت ندارید. اگر همسرت بتونه باهاش صحبت کنه و این اطمینان رو بهش بده که تو بیا حقیقت رو بگو ما ازت شکایت نمیکنیم، و اصغر هم بیاد دادگاه به قاضی بگه خیلی عالی میشه نگاهم رو دادم به وحید، لبخونی کردم میای زودتر از روز دادگاهی بریم همدان... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a تخفیف عید غدیر ۳٠ تومن😍🌹 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾