زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_17 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_18
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نشستم روی مبل، خودش بلند شد رفت آشپزخونه یک لیوان آب از شیر پر کرد با کپسول خورد، اومد نشست کنار من، رو کرد به من
به اندازه سر سوزن به حرف من گوش نمی کرد، یه ذره احترام مادرم را نداشت حالا که طلاق گرفته پشیمونه، اومده اینجا این بساط رو، راه انداخته
ساکت نگاهش کردم تو دلم گفتم رفتار نسترن نشانه پشیمونی نبود اون بیشتر دنبال انتقام بود
صداش را کمی برد بالا عصبی گفت
تا کی میخوای من حرف بزنم تو لال مونی بگیری؟
فاطمه خانوم با تعجب به این رفتار وحید بهش خیره شد، از نگاهش متوجه شدم که میخواست به وحید اعتراض کنه ولی حرفش رو عوض کرد، رفت در اتاق غزل رو کرده به وحید به زبون اشاره گفت
دارم میرم بیارمش تنهایی توی اتاق میترسه، سرش داد نمیزنی ها،
ولش کن مامان بذار بمونه همونجا به جهنم که میترسه، صد بار بهش گفتم فضولی نکن، تا یه چیزی میشه به مامانت نگو تو گوشش نمیره که نمیره، شما نمیگذاری وگرنه من اونو آدمش میکردم
_ اون یه بچه بی تقصیره که بین تو و مادرش گیر کرده گناه داره طفل معصوم کاریش نداشته باش، برم بیارمش
وحید نفس سنگین کشید زیر لب گفت
_ برو بیارش
: چیزی بهش نمیگی ها
_ نه کاریش ندارم برو بیارش
فاطمه خانوم چند تقه به در اتاق زد
غزل جان در رو باز کن
صدای غزل با گریه اومد
نه باز نمیکنم از بابایی میترسم
_ باز کن باهات کاری نداره
_چرا داره منم مثل مامانم میزنه دهنم خون میاد
فاطمه خانوم رو به وحید لب خونی کرد
: پاشو بیا بگو کاریت ندارم بزار بیاد بیرون
وحید صورتش رو مشمئز کرد
: ولش کن لوسش کردی بزار همونجا بمونه...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_18 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_19
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
فاطمه خانوم با دلخوری از وحید رو برگردوند سمت اتاق
غزل جان اگر در رو باز کنی منم میبرمت پارک
الان میبری؟
_ الان نه، ولی فردا می برم، در رو باز کن
_ نمیخوام اگه الان میبری باز کنم
دلم برای غزل سوخت دختربچه بیگناهی که شده وسیله انتقام مادرش از وحید، وحید هم تربیت بچه رو در کتک زدنش میبینه تو فکر بودم که یه نهیب به خودم زدم
اینها رو ولشون کن به فکر خودت باش به فکر آبروی از دست رفته ات، من باید بی گناهیم رو به همه ثابت کنم خیلی دوست دارم پشیمانی چهره کسانی که ندیده در مورد من قضاوت کردن رو ببینم، کسانی که، من هرگز اونها را نمی بخشم
صدای زنگ خونه من رو از افکارم بیرون آورد، فاطمه خانوم گوشی آیفون رو برداشت
کیه؟
مضطرب رو کرد به وحید
نسترن مامور آورده
وحید رنگش پرید ولی تلاش میکنه خودش رو بی اهمیت جلوه بده، از جاش بلند شد
خوب بیاره، بزار برم در حیاط ببینم چی میگه
وحید در حال رو باز کرد فاطمه خانوم هم پشت سرش رفت کنجکاو شدم ببینم چی شده از روی مبل بلند شدم رفتم پشت در حال، درو باز نیمه باز گذاشتم که صدا بیاد، از پشت شیشه نگاه می کنم
نسترن با یه مامور آقا درحیاطِ، هنوزم صورتش رو نشسته و خونیٍِ،
مامور به وحید گفت
این خانوم از شما شکایت دارند باید با من بیایید کلانتری
وحید رو کرد به مامانش
شما برو تو خونه من برم ببینم چی می گن
فاطمه خانوم ناراحت شد، زد پشت دستش رو کرد به نسترن
مادرجان آخه این چه کاریه که تو می کنی والا اون بچت گناه داره،
وحید رفت بیرون و در رو روی مامانش بست
فاطمه خانوم وارد خونه شد زیر لب زمزمه میکنه
حاج حسین تو رفتی من بدبخت باید هر روز یه جوری تنم بلرزه، اینم از آخر و عاقبت کار من...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_19 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_20
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
اینم از آخر و عاقبت کار من، سر پیری باید بچه داری کنم، وقت و بی وقتم باید از دعواهای این دو تا تنم بلرزه
رفت پشت در اتاق به غزل گفت
تو هم بیا بیرون بابات نیست
با گریه گفت
هست میخواد من رو بزنه شما الکی میگی
_ الکی چی میگم، مامانت مأمور آورد بابات رو برد کلانتری
رفت سمت گوشی خونه شماره گرفت
سلام
نه بابا کجا خوبم، پاشو بیا اینجا شاهکارهای برادرت رو ببین، یه خانمی رو عقد کرده آورده خونه میگه زنمه، غزلم زنگ زده به مامانش که بابا رفته زن گرفته، نسترن اومد اینجا به سر و صدا کردن، وحید زذ توی دهنش غرق خون شد، اونم رفت کلانتری مأمور اورد، وحید رو بردن کلانتری، من بخت برگشته هم اینجا موندم چه خاکی بریزم تو سرم.
به شوهرت بگو بره کلانتری ببینه چه خبره
گوشی رو گذاشت غزل در اتاق رو باز کرد سرش رو آورد بیرون، مطمئن شد که باباش نیست اومد بیرون
دختر بیچاره اینقدر گریه کرده که چشم هاش قرمز شده و پلکش ورم کرده، دوست دارم بلند شم ببرم دست و صورتش رو بشورم نوازشش کنم، ولی نگاه تنفر آمیزش بهم، من رو سر جام نشوند، با خودم گفتم ولش کن به جای غزل به خودت فکر کن، این شرایط را هر طوری هست چند روز تحمل کن تا راه و چاره رو یاد بگیری از اینجا بری، اون از رفتار وحید با خودم اینم از این وضعیت تنش زندگیش، به اندازه کافی خودم توی این چند سال زندگیم از برادرم و زنش کشیدم دیگه تحمل یک همچین وضعیت بدتر رو نمی تونم تحمل کنم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_20 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت__21
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
با صدای زنگ خونه نگاهم رفت سمت آیفون و در هال که ببینم کیه
فاطمه خانم در رو باز کرد
خانم جوانی که شبیه وحید بود وارد شد به پاش بلند شدم
سلام
با یه نگاه سر تا پای من رو ورانداز کرد پاسخ داد
سلام
رو کرد به مادرش
عباس رفت کلانتری ولی نتونست سند ببره چون سند خونه در گرو بانک هست، من نمیدونم این نسترن که زندگی و شوهرش را دوست داشت، پس چرا برای حفظش تلاش نکرد، خودش درخواست طلاق داد، یادم نمیره که وحید چقدر بهش التماس میکرد که این کار رو نکن
فاطمه خانم با نگرانی گفت
چه می دونم والا
و حیده خانم روکر به غزل
غزل جان خوبی عمه
غزل سرش رو انداخت بالا
نه
_عمه جان همش تقصیر خودته، چرا به مامانت زنگ زدی
غزل جیغ کشید
_ دوست داشتم
وحیده خانم سرش رو با تاسف تکون داد روش رو برگردوندم سمت من
شما خوبی
ممنون
بفرمایید بنشینید
فاطمه خانم رفت آشپزخانه وحیده خانم هم دنبالش رفت صدای پچ پچ شون میاد
وحیده به مامانش میگه
ببین وحید چیکار میکنه، اصلا ماها رو در نظر نگرفته، واقعا آدم نمیدونه چیکار کنه، منم جلوی عباس خجالت میکشم، الان به خانواده شوهرم چی بگم، میگن برادرت آدم حسابت نکرده، خودش یک زن را از عقد کرده آورده
فاطمه خانوم گفت
سر ازدواجش با نسترن هم، ما هرچی گفتم این دختر به دردتو نمیخوره گوش نکرد، پاش رو کرد توی یک کفش که الا و حاشا من همین دختر رو می خوام،
خونواده این دختره نپرسیدن تو کس و کاری داری یا نه؟
من ازش پرسیدم میگه پدر و مادرم فوت کردن، داداشم با وحید دوست بودن من رو داده به وحید، ولی اینها هم یه کاسه ای زیر نیم کاسه شون هست، دختره ناراحت و گرفته است،
وحیده خانوم اومد کنارم نشست رو کرد به من
خوبی شما
خداروشکر
ببخشید ما اصلا در جریان ازدواج مجدد برادرم نبودیم، واقعیتش با دیدن شما غافلگیر شدیم
میشه یکم از خودتون بگید؟...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت__21 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_22
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
چی بگم وحیده خانم، هرچی میخواهید بدونید بپرسید بهتون بگم
یه نگاهی بهم انداخت و گفت
ببخشید فقط میخوام با هم آشنا شیم ناراحت نشو مریم خانم
سرم رو تکون دادم و گفتم
نه خواهش می کنم، بفرمایید شما سوال بپرسید من بهتون بگم، به مامانتونم گفتم تا کلاس نهم درس خوندم، مامان پرسیدن هنری چیزی داری؟ گفتم، آره خیاطی بلدم کمک های اولیه رو بلدم دوره دیده مدرک دارم، رانندگی هم بلدم گواهینامه ام دارم.
بیست و دو سالمه پدر و مادرم فوت کردن یه برادرم دارم، آقا وحید من رو از برادرم خواستگاری کرد، برادرم من رو با پنج سکه مهریه به عقد برادر شما دراورد
اگر چیز دیگه ای می خواید در مورد من بدونید بگید بهتون بگم
با تعجب پرسید
چرا پنج سکه؟
حرفی برای گفتن نداشتم، چون برای من فقط فرار از اون خونه مهم بود، پیش خودم گفته بودم، بعد از محرمیت سر حرف رو باز میکنم، همه حقیقت رو بهش میگم، ازش خواهش میکنم که کمکم کنه تا با شکایت از، زن داداشم، آبروی از دست رفته ام رو برگردونم، ولی وحید اینقدر برخوردش با من بد بود که من حتی حرفهای معمولی هم نتونسم باهاش بزنم،
وحیده سکوت من رو که دید، دستش رو.گذاشت پشت کمرم، خب حتما دوست داشتی پنج تا سکه مهرت باشه، فقط بگو چرا اینقدر گرفته و ناراحتی
_ چیزی نیست، حل میشه
همزمان صحبتش با من پیامکی براش اومد، نگاه کردبه گوشیش، گفت
عباسِ، زنگ نمی زنه، عادتشه، همیشه پیامک میده،میگه در رو باز کن
وحیده خانم رفت دکمه آیفون رو زد
عباس آقا وارد خونه شد. یه نگاهی به من انداخت
از جام بلند شدم، گفتم
سلام
سلام، حالتون خوبه
ممنون
رو کرد به وحیده
معرفی نمیکنید، این خانم کی هستن؟
فاطمه خانم فوری گفت
عباس جان، عزیزم تو هم مثل پسرم میمونی،وحید این خانم رو از برادرش خواستگاری کرده اونم موافقت کرده، عقدش کردن، دادش به وحید
عباس آقا که اصلا از این حرف خوشش نیومد رنگش پرید و یه نگاهی به من کرد و سرشو تکون داد، هیچی نگفت
عباس آقا ادامه داد
من سند نداشتم براش بزارم، هرچی زنگ زدم کسی رو پیدا نکردم، که سند داشته باشه، وحید رو بازداشت کردند تا فردا با پرونده ببرنش دادسرا
فاطمه خانم زد پشت دستش، یه دفعه نشست روی مبل رنگ از صورتش پرید،
وای وحید رو بازداشت کردند، انداختن زندان، ای خدا بگم چیکارت کنه نسترن خودت زندگیت رو خراب کردی، دیگه چرا اینقدر ما رو اذیت میکنی،
همین طوری که داره میگه، یه دفعه از حال رفت
وحیده تیز رفت کنار مامانش
_چی شدی مامان؟؟
فاطمه خانم بی حال لب زد
نمی دونم از دست شما ها چکار کنم، نمیتونم دیگه نمیتونم بکشم، والا برام جونی نمونده، فقط مصیبتهاتون برای منه
وحیده رفت توی آشپزخونه با یه لیوان آب قند اومد، گذاشت در دهن مامانش، اسرار کرد
_مامان بخور
فاطمه خانم سرش رو برگردوند
نمیخوام، نمیتونم بخورم
مامان یه کمش رو بخور
فاطمه خانم یه دو قلپ خورد، بی حالِ، بی حال شد
وحیده رو کرد به شوهرش
زود باش زنگ به اورژانس...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی و قانونی دارد
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_22 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_23
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
عباس آقا زنگ زد به اورژانس، وحید رفت دستگاه فشار رو آورد، فشار مامانش رو گرفت رو کرد به شوهرش
فشارشش روی هفتِ.
ای کاش اورژانس سریعتر برسه
رو کرد به من چیکار باید بکنیم؟ گفتی کمک های اولیه رو بلدی
رفتم نزدیکش
کسی که فشارش پایین هست نباید بهش دست بزنید همونطوری که خوابیده تلاش کنید آروم پاهاش بیارید بالا، تا اورژانس برسه بهش سرم وصل کنه
زمانی نبرد زنگ خونه رو زدن در رو باز کردیم دو تا آقا با یه کیف وارد خونه شدن، سریع فشار فاطمه خانم رو گرفتند فشارش روی شیشِ، سرم بهش وصل کردند نیم ساعتی صبر کردند فشارش کمی بالا اومد گفتن
باید ببریمش بیمارستان
وحیده رو کرد به من
مریم خانوم خیلی ببخشید شما مواظب غزل باشید، ما، مامان رو ببریم بیمارستان، من زنگ میزنم به وجیهه خواهرم بیاد اینجا پیش شما
_ باشه برید خاطرتون جمع باشه من مواظبشم
عباس آقاو، وحیده خانوم، با ماشین اورژانس رفتند
غزل یه نگاهی به من کرد گفت ازت بدم میاد
با لبخند گفتم چرا؟
_دوستت ندارم
با تکون سرم حرفش رو تایید کردم
خوبه، میتونی دوست نداشته باشی
_ آخه تو بدی، مامانم گفته بابات زن گرفت با زنش دوست نشو
_ مامانت بهت گفته؟
_آره
_میتونی دوست نشی
_ می خوام برم خونه مامانم توهم نمیتونی جلوی منو بگیری
_چرا جلوت رو میگیرم، بهت اجازه نمیدم بری، تا عمه یا مادربزرگت بیان اینجا،
_ نزاری بررم، میزنمت
نگاهی بهش انداختم به نظرت زور من بیشتره یا زور، تو
مکثی کرد گفت
زور من
خب بیا امتحان کنیم
تو هم میخوای من رو بزنی، تو من رو بزنید بابام تو رو کتک میزنه
من شمارو نمیزنم چون زدن اصلا کار خوبی نیست، خیلی بده، اما اگر شما من رو کتک بزنی من مجبور میشم شما رو بزنم، چون روی بزرگتر دست بلند کردن هم خیلی کار بدی هست، حالا بگو زور کدوممون بیشتر من یا تو؟
_ من گاز میگیرم
با خنده گفتم، مگه تو سگی؟
ناراحت شد
من یه دختر خوشگلم، سگ نیستم
بله شما خیلی خوشگلی دارم می بینم اما میگی گاز میگیرم، آخه سگها گاز میگیرن، حالا من یه پیشنهاد بهت میدم
سر تکون داد
چی؟
_ بیا بازی کنیم
_چه باریی؟
_پر یا پوچ
با چی؟
دست کردم توی کیفم یه سکه در آوردم، گرفتم جلوش
_ با این سکه
_ یعنی باهات دوست بشم
میتونی دوست نشی، اما بازی کنیم
_ باشه
نشست روبروی من مشغول بازی کردن شدیم، توی بازی هر بار که برنده میشه چه خندهای قشنگی میکنه، منم خیلی بچه دوستم، از بازی با بچه ها لذت میبرم، دلم ضعف میرفت برای بچه های برادرم، ولی زن داداشم من رو از دیدنشون محروم کرده بود.
گرم بازی شده بودیم، که زنگ خونه رو زدن، رفتم دم آیفون گوشی رو برداشتم
کیه؟
وجیهه ام باز کن
دکمه آیفون رو زدم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_23 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_24
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
غزل سریع اومد جلوی در حال ببینِ کیه، در هال باز شد وجیهه خانوم اومد داخل تا چشمش به من افتاد با حیرت به من نگاه کرد، گفتم
سلام
_ سلام خانم خوبی؟
_ ممنون
_مریم خانوم، درست میگم؟ شما با وحید ازدواج کردید؟
بله
سرش رو تکون داد
_ نمیدونم چی بگم، وحید ماها رو غافلگیر کرد، ببخشید عقد شدید؟
_بله
_عقد محضری دیگه، عقد دائم؟
_بله سند ازدواج برامون صادر شد
_خب مبارکه
بهش حق میدم، که شوکه بشه، منم جای اون بودم همینطوری میشدم
با دستش مبل رو نشون داد
_بفرمایید بشینید
نشستم، با خودم گفتم، حالا یکبار هم باید خودم رو به این معرفی کنم
مکثی کرد، نفس سنگینی کشید، رو.کرد به غزل
تو خوبی عمه
سرش رو بالا و. پایین انداخت
آره خوبم، بهتم سلام کردم، محلم ندادی
دستش رو باز کرد
ببخشید عزیزم، بیا بغل عمه
غزل رفت تو بغل عمه ش، به آغوش کشیدش، یه چند تا بوس از صورتش کرد، نشوندش کنارش، رو کرد به من
گیج شدم، نمی دونم دلم رو بدم پیش داداشم که.زن سابقش بازداشتش کرده، یا بدم به مامانم که بردنش بیمارستان، یا اینجا، پیش زن داداش جدیدم
سرم رو انداختم پایین سکوت کردم
ادامه داد
سرم داره از درد میترکه
از توی کیفم بسته ژلوفن در آوردم، گرفتم سمتش
بفرمایید من مسکن دارم
رفت توی اشپز خونه با یه لیوان آب خورد، نشست روی مبل، چشم هاش رو بست، شروع کرد آیت الکرسی خوندن، تموم که شد، چشمش رو باز کرد، رو به من گفت
توکل بر خدا، ان شاالله همه چی درست میشه، خب تعریف کن
چی بگم
از خودت از نحوه آشنایی با برادر من، از مراسمات خواستگاری و عقد و اینکه شما هم ازدواج قبلی داشتید یا نه
سرم رو انداختم پایین، غم دلم رو گرفت، با خودم گفتم، کدوم مراسم،
چرا ناراحت شدی حرف بدی زدم؟ بالاخره ما میخواهیم با هم زندگی کنیم، دوست داریم از همدیگه بدونیم
دستش رو به علامت استپ آورد جلو
اصلا صبر کن تو نمیخواد بگی بزار من یه زنگ بزنم حال مامانم رو بپرسم، بعدش میام اول من خودمون برات میگم بعدن شما بگید...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_24 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_25
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
به خودم گفتم، به نظر میاد خانم خوبی باشه، کلا اونهای دیگه هم بد نبودن ولی وجیهه خانم خیلی به دلم نشست
با موبایلش زنگ زد
_الو وحیده، حال مامان چطوره؟
_آهان، خدا رو شکر
_باشه من هستم
_فعلا خداحافظ
تماس رو قطع کرد، رو. کرد به من
_خدا رو شکر مامان حالش خوبه، فشارش افتاده بوده، دکتر گفته سرمش تموم شد میتونید ببریدش خونه.
_حالا من از خودمون برات بگم
_ مریم جون، ما سه تا خواهر و بردادریم، من از همشون بزرگترم، سی و یک سالمه، ازدواج کردم، یه پسر ده ساله با یه دختر پنج ساله که هم ساله غزل جونِ دارم، اسم پسرم عرفانِ و اسم دخترم سحرِ، شوهرم، کابینت سازه، زندگیه خوبی هم دارم.
بعد از من وحیدٍ ِدو سال از من کوچیکتره، بیست و نه سالشه، یه ازدواج ناموفق داشته، حاصل این ازدواج غزل جونه، وحیده خواهر کوچیکه است، بیست و چهار سالشه، نزدیک به چهار ساله که ازدواج کردن، هنوز بچه دار نشدن، البته خودشون فعلا بچه نمیخوان، پدرم هشت ساله پیش به رحمت خدا رفت، مادرمم که دیدی، لبخندی زد
حالا تو بگو
ما دوتا خواهر برادریم من خیلی کوچیک بودم که پدرم از دنیا رفت، ده سالمم بود مادرم از دنیا رفت، من با برادرم زندگی میکردم، پانزده سالم بود برام خواستگار اومد، حضور من تو خونه داداشم زن دادشم رو خیلی ناراحت میکرد، برای همین نشست زیر پای داداشم که مریم رو بدیم به همین خواستگارش، با وجودی که شناختی ازشون نداشت، خیلی ازش پیش داداشم تعریف کرد، من دوست نداشتم که ازدواج کنم، دلم میخواست درس بخونم، درسهامم خیلی خوب بود، هرسال شاگرد اول میشدم، ولی اصرار خواستگارم و حمایت زن داداشم ازشون، داداشم گفت بیاین...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_25 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_26
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
یعنی به زور ازت بله گرفتن
نه بعد از اینی که داداشم جواب بله رو داد اینقدر برخورد خونواده احمد رضا و خود احمد رضا با من خوب بود که دیگه راضی بودم
وجیهه خانم که با دقت به حرف من گوش میده گفت
خیلی مشتاقم تا از خواستگاریت و مراسماتتون بدونم، اگر مایلی برام تعریف کن
نفس عمیقی کشیدم
ساعت پنج از مدرسه اومدم دیدم چند جفت کفش پشت در خونه است، وارد شدم، حاج خانم عظیمی مسئول حسینه ی محل با عروسش الناز خانم و دخترش حمیده خانم، به همراه زن داداشم، نشستن رو کردم به جمع
سلام
همه جواب دادن، حاج خانم عظیمی، خیلی تحویلم گرفت
سلام.دختر خوب، حالت خوبه
ممنون.
بیا بشین کنار من
نه ممنون به الهه دوستم قول دادم که برم خونشون با هم درس بخونیم، چونکه فردا امتحان داریم
حاج خانم لبخندزد، منم رفتم اتاق خودم، داشتم مانتوم رو.در میاوردم، زن داداشم در رو باز کرد وارد شد، کلا عادت در زدن به درا تاق من رو نداشت، همیشه بی هوا وارد میشد، با چشم غره به من توپید
یه دست لباس برات خریدم، تو.کمدت آویزون کردم، تنت میکنی میای میشینی پیش ما
اخه به الهه قول
نگذاشت حرفم تموم شه
دستش رو.مشت کرد کوبوند روی بازوم
آخه ماخه نداریم، همین که گفتم، رفت سمت در اتاق، با تشر سر چرخوند سمت من
زود بیای ها معطل نکن
چاره ای نداشتم، مجبورم به حرفش گوش کنم
در حالی که با دستم، بازوم رو که مشت زده و.درد میکنه، ماساژ میدم گفتم
باشه، شما برید من میام
به خودم. گفتم، مگه اینها خواستگارن که زن داداشم حکم میکنه که حتما بیا، جرقه ای به ذهنم خورد، وااای آره اینها خواستگارن، ای وااای من اصلا دلم نمیخواد شوهر کنم، میخوام درس بخونم، در کمدم رو باز کردم، یه بلوز و شلوار گلبهی برام آویزون کرده تو کمد، پوشیدم، موهام رو بورس کشیدم، با گل سر بستم یه روسری صورتی هم سرم کردم، با یه قیافه ناراضی رفتم تو هال پیش مهمونها
حاج خانم با دستش کنارش رو نشون داد، رو به من گفت
بیا اینجا بشین عروس گلم
اصلا خوشم نیومد بهم گفت عروس گلم، با بی میلی نشستم کنارش...
حاج خانم رو کرد به زن داداشم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_26 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_27
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_مینا خانم ما کی بیایم تا دختر پسر همدیگر رو ببینن
با خودم گفتم من که هزار بار پسرت احمد رضا رو دیدم اونم من رو دیده، دیگه برای چی باید همدیگر رو ببینیم، یه دفعه یادم اومد، میرن توی اتاق با هم حرف میزنن رو میگه، بزار بیان منم وقتی رفتیم توی اتاق میگم من نمیخوامت، زن داداشم داره زورم میکنه.
زن داداشم یه لفظ قلم اومد
_با محمود صحبت میکنم بهتون خبر میدم
_باشه پس من فردا شب زنگ میزنم جوابش رو از شما میگیرم، حالا اگر اجازه بدید زحمت و کم کنیم
خواهش میکنم شما رحمتید، تشریف داشتید.
_با شما نشستن خوشه، ان شاالله حالا بیشتر با هم نشست و برخواست میکنیم
حاج خانم ایستاد، همگی بلند شدیم، اونها رفتن، زن داداشم رو کرد به من
_کیت مُرده که اینقدر سگرمه هات تو همه، یادت باشه برخوردهای اول خواستگاری و ازدواج در آینده توی رفتار خونواده شوهرت باهت خیلی تاثیر داره
همه جراتم رو جمع کردم گفتم
اخه من دوست ندارم عروسی کنم، میخوام درسم رو بخونم
_اولا تو غلط کردی که نمیخوای بری سر خونه زندگیت، تا کی میخوای اینجا موی دماغ من باشی؟ دوما کدوم درس؟ اینجا دختر هاش تا نهم بیشتر نمیخونن، این نصفه درستم میگیم بزارن بخونی تا سیکلت رو بگیری، برو لباسهات رو عوض کن، اینها رو بزار برای مهمونیت، سر گنج نشستیم که هر روز بتونیم یه دست لباس برات بخریم...
همیشه با حرفاش دل من رو میشکوند رفتم توی اتاق لباسهام رو در آرودم، چادر، رو سریم رو سرم کردم، اومدم تو هال
زن داداش من برم خونه الهه اینا فردا امتحان داریم درس بخونم؟
از توی آشپز خونه داد زد
_برو زود بیا
_باشه
دم پاییم رو پام کردم، از در حیاط اومدم بیرون.
خونه الهه اینا سه تا خونه اونورتر توی کوچه ما بود، زنگ زدم، از پشت آیفون صدای الهه اومد
_کیه؟
_منم مریمم باز کن
در باز شد رفتم تو خونشون
مامانش داشت برای خودش چادر توی خونه ای میدوخت، خواهرش که کلاس پنجم بود نشسته سر کتاب دفترش مشق مینوشت. گفتم
سلام
مامانش سرش رو آورد بالا
_سلام مریم خانم، حالت خوبه
ممنون
الهه رو کرد به من
_بیا بریم بخونیم، الان میگی شب شد باید برم، حالا بگو ببینم چرا دیر کردی؟
آروم. در گوشش گفتم
بیا بریم تو اتاق بهت میگم
رفتیم توی اتاق در رو بستیم
خوب بگو ببینم چرا دیر کردی؟
اخم هام رفت تو هم
_برام خواستگار اومده بود
الهه زد زیر خنده
راست میگی؟ کی؟
_حاج خانم عظیمی
عه برای پسرش احمد رضا
سر تکون دادم
_آره
خندید، به شوخی زد همونجای بازوم که زن داداشم زده بود
_دیونه اینکه ناراحتی نداره، باز کن اون اخمهات رو
دستم رو گذاشتم روی بازم
_آخ نزن
_من اینقدر محکم نزدم که تو آخت.در بیاد
_زدی جایی که زن داداشم امروز زد
_عه بازم زدت؟
_آره الهی دستش بشکنه
_خب خوبه که شوهر میکنی میری از دست این زن داداش بد جنستم راحت میشی
_آخه میخوام درس بخونم
کدوم درس؟ این چند ماه باقی مونده رو میگی، اونم بهشون بگو میخوام بخونم، نمیگن که نه، اونم خانم عظیمی...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_27 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_28
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_شورا مون گفته میخواد یه سرویس بزاره دخترهایی که میخوان درس بخونن بتونن.
بچه هارو صبح ببره توی اون یکی روستاظهر بیاره، اگر من ازدواج کنم سرویس رو بزاران، خیلی دلم میسوزه
اوووه حالا کو تا شوری این کا رو بکنه، بزک نمیر بهار میاد کمبزه با خیار میاد، پسر به این خوبی، جای برادری خوش هیکل و خوش قد وبالا، میخوای بگی نه
جهازم چی؟ زن داداشم بهم هیچی نمیده
زن داداشت خیلی دوست داره که پیش مردم خودش رو خوب جلوه بده، برای اینکه مردم پشت سرش حرف نزنن جهازم بهت میده، راستی مریم مامانم میگفت وضع مالیِ بابات خوب بوده، حتی میگفت خونه ای که داداشت نشسته توش ارث پدرتون هست، به تو چیزی ندادن؟
من جرات نمیکنم در مورد این چیزها تو خونه حرف بزنم، اگر بگم زن داداشم بیچارم میکنه
خب حتما داداشت گذاشته، خواستی ازدواج کنی بهت بگه
خواستم از طلاهای مامانم بگم که به خودم گفتم، تو که هنوز خیلی در مورد خونواده وحید و این خواهرش وجیهه خانم نمی دونی پس بهتره فعلا در موردهمه اموالت حرف نزنی، حرفم رو خوردم، ادامه دادم.
اینقدر از این طرف و اون طرف حرف زدیم که ساعت شد هفت شب، درسم نخوندیم رو. کردم به الهه
_ من باید برم، وگرنه مینا پیش داداشم یه آشی برام بپزه که یک وجب روش روغن باشه
الهه گفت
اون دفعه هم که برای من خواستگار اومد ما اینقدر در موردش حرف زدیم که نمره یه امتحانمون اومد پایین، خانم همش میگفت
نمی دونم چی شده، که شما دو تایی تون اینقدر نمرتون اومده پایین
آره یادمه، حالا خوبه خیلی هم نمره مون پایین نبود، من هفده گرفتم تو پانزده
چادر، روسریم رو.سرم کردم، اومدم توی هال رو به محبوبه خانم مامان الهه
خداحافظ
مهبوبه خانم یه نگاهی به دستهای من انداخت
_کتابت رو جا نذاشتی؟
_نه اصلا نیاوردم، گفتم با کتاب الهه دو تایی میخونیم
اومدم خونمون، هم زمان با داداشم رسیدیم در خونه
_سلام داداش
_سلام کجا بودی؟
_خونه محبوبه خانم، میخواستم با الهه درس بخونم
_حالا خوندی؟
_آره همه رو بلدم
_آفرین
کلید انداخت در رو باز کرد، رفتیم داخل
زن داداشم اومد استقبال داداشم، سلام و خوش آمد گفت، من رفتم توی اتاقم، لای در رو باز گذاشتم، زن داداشم گفت
_امروز خانم عظیمی اومد اینجا، از مریم خواستگاری کرد برای احمد رضا، اجازه خواستن که خواستگاریشون رو رسمی کنن
_مریم چی میگه راضی هست؟
_آره چرا نباشه، هم پسره بچه خوبیه هم خونوادش
خون داره خونم رو میخوره، آره اینها خوبن ولی بگو تو اصلا از من نظر خواستی، نظر من رو که نخواستی یک مشتم به بازوم زدی، حالا، منم به احمد.رضا میگم نمیخوامت، تا مینا خانم حالت جا بیاد...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_28 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_29
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
داداشم گفت بگو شب جمعه بیان، مینا جان ببین اگر مریم لباسی چیزی لازم داره براش تهیه کن، نمیخوام چیزی براش کم بزارم
زن داداشم گفت نه، بسپر دست من خاطرت جمع جمع باشه
یک لحظه به یاد مادرم افتادم چقدر سفارش من رو به داداشم کرد الحق و انصاف برادرم برام کم نمیگذاره، ایکاش بودی مامان، من از دست نقشه ها و فتنه های زن داداش در امان نیستم
صبح سر کتابم داشتم درس میخوندم، صدای مش یوسف اومد از توی کوچه اومد
پارچه، رو تختی، رو فرشی، رو بالشتی، پشتی دارم
زن داداشم چادرش رو سرش کرد رفت بیرون، فهمیدم برای چی میره، حتما میخواد پارچه ای چیزی برای من بخره، بدون اینکه متوجه بشه چادرم رو سرم کردم آروم پشت سرش رفتم
تقریبا همه خانم های کوچه اومدن بیرون دور وانت مش یوسف، بعضی ها می خوان قسط هفتگی شون رو بدن بعضی ها هم می خوان پارچه بخرن
زنداداشم گفت
مش یوسف سلام خسته نباشید
سلام دخترم مانده نباشی
یه قواره چادر سفید مجلسی خوشگل که جنسش هم خوب باشه میخواستم
مش یوسف از بین پارچه ها چند قواره پارچه چادر سفید کشید بیرون
اینها همه مجلسی هستن هر کدوم رو که شما پسند کنی من براتون ببرم
زن داداشم از میان توپ پارچه ها یه پارچه چادری سفید با گلهای ریز آبی کشید بیرون
از این، یه قواره به ما بده
فوری از پشت سرش گفتم
زن داداش اگه برای من میخری من گل صورتی رو دوست دارم
سر چرخون سمت من، چنان تیز نگاهم کرد، که با نگاهش گفت، تو برای چی اومدی؟ به اجازه که اومدی؟ مکثی کرد، من رو ورانداز کرد رو برگردوند سمت مش یوسف، زیر لبی گفت
آبیش قشنگتره
زن داداش من صورتی دوست دارم آبی دوست ندارم
نفس عمیق آرومی کشید
صورتیش رو بده
مش یوسف یک قواره برش زد تا کرد گذاشت جلوی زن داداشم
مبارک باشه ان شاءالله به شادی بپوشید
زن داداشم رو کرد به مهبوبه خانوم ببخشید زحمتش دوختنشم با شما، دیگه مریم و الهه هم قد هستن، برای پس فردا شب میخوام
مهبوبه خانم زیر لبی به زن داداشم گفت
مبارکه، خبریه؟
زن داداشم آروم که کسی نشوه گفت اگر خدا بخواد قسمت بشه بله
کی هست؟
_پسر حاج خانم عظیمی
ابرو داد بالا لبخند زد
_عه به سلامتی خوشبخت بشن ان شاالله
اومدیم خونه، زن دادشم توپید بهم
من بهت گفتم بیای بیرون، مثل قاشق نشسته خودت رو انداختی وسط
دهنش رو کج کرد ادای من رو در آورد
صورتیش رو دوست دارم
ضرب سشصت کتکش رو قبلا چند بارچشیدم، وقتی خیلی عصبانیه نباید حرف بزنم
فقط نگاهش کردم، با عصبانیت داد زد
ببند اوچشمهات رو، مرده شور اون چشات رو ببرن
رفتم توی اتاق خودم، صدای فرزانه اومد
_چرا عمه مریمم رو دعوا میکنی
_چون مثل تو فظوله
_مامان بهم دیکته میگی؟
_من حوصله ندارم، به مریم بگو بهت بگه،
صداش رو برد بالا
_دیکته فرزانه رو گفتی، بیا ظرفها رو بشور، گوشت چرخ کرده گذاشتم بیرون یخش وا بره، برای ناهار شامی درست کن، من فرزاد رو میبرم خونه مامانم، قبل از اذان میام
به خودم گفتم، حتما میخواد بره خونه مامانش گزارش کار دیروز تا حالا رو بده
فرزانه اومد توی اتاقم
عمه چرا مامانم دعوات کرد؟
_میخواست برای من چادر بخره، میگه چرا اومدی نظر دادی
_خوب کردی که نظر دادی
خواهشانه گفت
_حوصله داری به من دیکته بگی، اگر نداری خودم برم بنویسم
آره دارم،
کتابش رو گرفتم
جمله بگم یا کلمه
خانممون گفته، یه صفحه بنویس، نصف صفحه کلمه باشه نصفشم جمله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾