eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
777 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_15 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مامان جون تو چرا حرف من رو باور نمی کنی، باور کنید خسته است رو کرد به من مگه این طور نیست؟ سرم رو به تایید حرف دروغش تکون دارم، اروم لب زدم بله فاطمه خانم رو کرد به وحید یعنی من فرق آدم راضی و ناراضی رو نمیتونم تشخیص بدم، قیافه این دختر داره، داد میزنه که از کنار تو بودنش راضی نیست رو کرد به من من نمیدونم پسرم چیا بهت گفته و چیا نگفته، ولی یه حرف مهمه که من باید بهت بگم، وحید از همسر سابقش نسترن جدا شده، نسترن هم گاهی برای دیدن دخترش غزل میاد اینجا، وحید پرید تو حرف مامانش تقصیر خودتونه، صد بار گفتم، اینجا راهش نده، میخواد بچش رو ببینه بیاد ببرش، شما حرف من رو حگوش... صدای چند زنگ پشت سر هم و کوبیده شدن در باعث شد حرف وحید نمیه تموم بمونه یه لحظه همه به هم نگاه کردیم، وحید رو به مامانش کرد غزل کجاست؟ ?داشت توی حیاط بازی میکرد خواستم بگم طبقه بالاست، دوباره گفتم چیکار داری خودشون پیداش می کنن وحید گفت کار اون کره خره، تلفن زده به مامانش که بابام زن گرفته اونم اومده اینجا، شارلاتان بازی در آوردن فاطمه خانم گفت حالا هرکی گفته، در رو باز کن الان آبرومون رو جلوی در و هم سایه می بره وحید دکمه آیفون رو زد، کمی پرده رو کشید کنار چرخید سمت مامانش خودشه نسترنِ یه خانم خوش چهره قد بلند با یه مانتو شال سفید و شلوار جذب مشکی وارد خونه شد، تهاجمی و طلبکارانه رو کرد به وحید چطور پول داری زن بگیری ولی پول نداری مهریه من رو بدی، جلوی قاضی مثل گداها ندارم ندارم راه انداختی، ولی الان شاهانه ازدواج کردی، یالا مهریه من رو بده وحید گفت تو بیخود کردی همین‌طوری مثل گاو سرت رو انداختی پایین اومدی توی خونه من، فکر کردی اینجا طویله است، نسترن صداش رو بود بالا گاو خودتی، بدبخت مال مردم خور، پول من رو بده پول تورو دادگاه مشخص کرده منم ماه به ماه دارم میریزم به حسابت از رفتارهای نسترن کاملا مشخصِه که از حضور من به عنوان همسر وحید ناراحتِ، و این حرفها بهانه است رو کرد به من چیه، با چرب زبونیش که دوست دارم و دنیا رو به پات میریزم، تو رو هم خامت کرده، بدبخت گولت زده، خودشم میدونه که با این آوازه خرابش بین محل و فامیل، کسی بهش دختر نمی ده، تو رو فریب داده. آهی بی صدا کشیدم، تو دلم گفتم کدوم زبون خوش، از وقتی که وحید رو دیدم، جز اخم و تخم و تهدید چیز دیگه‌ای من از وحید ندیدم غزل از پله ها اومد پایین، وحید با تهدید رفت سمت غزل... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_16 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (ل
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) فضولی کردی! میکشمت نسترن رفت جلوی وحید حق نداری به بچه من دست بزنی. وحیدم دستش رو برد بالا، محکم خوابوند تو صورت نسترن. نسترن یه دور، دور خودش چرخید به خودم گفتم چقدر بی رحمانه، با تمام قدرت زد تو گوشش خون از دماغ و دهن نسترن زد بیرون، ریخت روی شال و مانتو سفیدش وحید فریاد زد گمشو از خونه ما برو بیرون زنیکه غربتی غزل گریه کنون رفت پشت فاطمه خانوم قایم شد عزیز جون بابایی میخواد من رو بزنه فاطمه خانم دستش رو گرفت جلوی وحید برو کنار حق نداری به بچه حرف بزنی نسترن با فریاد گفت حالا بهت میگم غربتی کیه؟ من یا تو وحشی درِ هال رو باز کرد، چنان محکم بست که شیش شکست، جیرینگی ریخت توی هال وحید با تهدید روبه غزل گفت تا ابد که نمیتونی پشت عزیز قایم بشی، بلاخره میای بیرون، من یه کتکی بهت بزنم که تا آخر عمرت یادت بمونه که نباید فضولی کنی و از این خونه خبر ببری غزل دستاشو گذاشت رو دهنش چه جور داره گریه میکنه مات و مبهوت شده فقط نگاه می کنم وحید رفت سمت در اتاق نگاهی به شیشه شکسته انداخت، زیر لب گفت ببین وحشی چیکار کرد فاطمه خانم غزل رو کرد توی اتاق و گفت همینجا بمون، تا نگفتم نیا بیرون، در رو هم از تو قفل کن وحید نشست روی مبل سرش رو گرفت توی دستش، فاطمه خانوم رفت آشپزخونه بایه و جارو خاک انداز اومد توی هال، قطعات بزرگ شیشه های شکسته رو انداخت سطل، از جام بلند شدم رفتم سمتش، بدید من شیشه ها را جمع می‌کنم نه دخترم تو برو بنشین خودم تمیز می کنم دستم را بردم سمت جارو بدید به من تعارف نکنید با چهره‌ای رضایت بخش از کار من جارو، رو داد بهم همه شیشه ها رو جارو زدم ریختم توی سطل، رو کردم به فاطمه خانم ببخشید برای اطمینان جاروبرقی را هم بیارید یه جاروبرقی هم بکشیم وحید، سرش را بلند کرد مامان یه مسکن داری به من بدی نه ما در تموم شده دست کردم توی کیفم یه بسته کپسول ژلوفن درآوردم، رفتم جلوش ایستادم من دارم بگیرید نگاهی به من انداخت، بسته کپسول رو گرفت گرفت از نگاهش متوجه شدم که لیوان آب هم میخواد، خودم رو زدم به اون راه، تو دلم گفتم همین که بهت مسکن دادم برات بسه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_17 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نشستم روی مبل، خودش بلند شد رفت آشپزخونه یک لیوان آب از شیر پر کرد با کپسول خورد، اومد نشست کنار من، رو کرد به من به اندازه سر سوزن به حرف من گوش نمی کرد، یه ذره احترام مادرم را نداشت حالا که طلاق گرفته پشیمونه، اومده اینجا این بساط رو، راه انداخته ساکت نگاهش کردم تو دلم گفتم رفتار نسترن نشانه پشیمونی نبود اون بیشتر دنبال انتقام بود صداش را کمی برد بالا عصبی گفت تا کی میخوای من حرف بزنم تو لال مونی بگیری؟ فاطمه خانوم با تعجب به این رفتار وحید بهش خیره شد، از نگاهش متوجه شدم که میخواست به وحید اعتراض کنه ولی حرفش رو عوض کرد، رفت در اتاق غزل رو کرده به وحید به زبون اشاره گفت دارم میرم بیارمش تنهایی توی اتاق میترسه، سرش داد نمیزنی ها، ولش کن مامان بذار بمونه همونجا به جهنم که میترسه، صد بار بهش گفتم فضولی نکن، تا یه چیزی میشه به مامانت نگو تو گوشش نمیره که نمیره، شما نمیگذاری وگرنه من اونو آدمش میکردم _ اون یه بچه بی تقصیره که بین تو و مادرش گیر کرده گناه داره طفل معصوم کاریش نداشته باش، برم بیارمش وحید نفس سنگین کشید زیر لب گفت _ برو بیارش : چیزی بهش نمیگی ها _ نه کاریش ندارم برو بیارش فاطمه خانوم چند تقه به در اتاق زد غزل جان در رو باز کن صدای غزل با گریه اومد نه باز نمیکنم از بابایی میترسم _ باز کن باهات کاری نداره _چرا داره منم مثل مامانم میزنه دهنم خون میاد فاطمه خانوم رو به وحید لب خونی کرد : پاشو بیا بگو کاریت ندارم بزار بیاد بیرون وحید صورتش رو مشمئز کرد : ولش کن لوسش کردی بزار همونجا بمونه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_18 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) فاطمه خانوم با دلخوری از وحید رو برگردوند سمت اتاق غزل جان اگر در رو باز کنی منم میبرمت پارک الان میبری؟ _ الان نه، ولی فردا می برم، در رو باز کن _ نمی‌خوام اگه الان میبری باز کنم دلم برای غزل سوخت دختربچه بی‌گناهی که شده وسیله انتقام مادرش از وحید، وحید هم تربیت بچه رو در کتک زدنش میبینه تو فکر بودم که یه نهیب به خودم زدم اینها رو ولشون کن به فکر خودت باش به فکر آبروی از دست رفته ات، من باید بی گناهیم رو به همه ثابت کنم خیلی دوست دارم پشیمانی چهره کسانی که ندیده در مورد من قضاوت کردن رو ببینم، کسانی که، من هرگز اونها را نمی بخشم صدای زنگ خونه من رو از افکارم بیرون آورد، فاطمه خانوم گوشی آیفون رو برداشت کیه؟ مضطرب رو کرد به وحید نسترن مامور آورده وحید رنگش پرید ولی تلاش میکنه خودش رو بی اهمیت جلوه بده، از جاش بلند شد خوب بیاره، بزار برم در حیاط ببینم چی میگه وحید در حال رو باز کرد فاطمه خانوم هم پشت سرش رفت کنجکاو شدم ببینم چی شده از روی مبل بلند شدم رفتم پشت در حال، درو باز نیمه باز گذاشتم که صدا بیاد، از پشت شیشه نگاه می کنم نسترن با یه مامور آقا درحیاطِ، هنوزم صورتش رو نشسته و خونیٍِ، مامور به وحید گفت این خانوم از شما شکایت دارند باید با من بیایید کلانتری وحید رو کرد به مامانش شما برو تو خونه من برم ببینم چی می گن فاطمه خانوم ناراحت شد، زد پشت دستش رو کرد به نسترن مادرجان آخه این چه کاریه که تو می کنی والا اون بچت گناه داره، وحید رفت بیرون و در رو روی مامانش بست فاطمه خانوم وارد خونه شد زیر لب زمزمه میکنه حاج حسین تو رفتی من بدبخت باید هر روز یه جوری تنم بلرزه، اینم از آخر و عاقبت کار من... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_19 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) اینم از آخر و عاقبت کار من، سر پیری باید بچه داری کنم، وقت و بی وقتم باید از دعواهای این دو تا تنم بلرزه رفت پشت در اتاق به غزل گفت تو هم بیا بیرون بابات نیست با گریه گفت هست میخواد من رو بزنه شما الکی میگی _ الکی چی میگم، مامانت مأمور آورد بابات رو برد کلانتری رفت سمت گوشی خونه شماره گرفت سلام نه بابا کجا خوبم، پاشو بیا اینجا شاهکارهای برادرت رو ببین، یه خانمی رو عقد کرده آورده خونه میگه زنمه، غزلم زنگ زده به مامانش که بابا رفته زن گرفته، نسترن اومد اینجا به سر و صدا کردن، وحید زذ توی دهنش غرق خون شد، اونم‌ رفت کلانتری مأمور اورد، وحید رو بردن کلانتری، من بخت برگشته هم اینجا موندم چه خاکی بریزم تو سرم. به شوهرت بگو بره کلانتری ببینه چه خبره گوشی رو گذاشت غزل در اتاق رو باز کرد سرش رو آورد بیرون، مطمئن شد که باباش نیست اومد بیرون دختر بیچاره اینقدر گریه کرده که چشم هاش قرمز شده و پلکش ورم کرده، دوست دارم بلند شم ببرم دست و صورتش رو بشورم نوازشش کنم، ولی نگاه تنفر آمیزش بهم، من رو سر جام نشوند، با خودم گفتم ولش کن به جای غزل به خودت فکر کن، این شرایط را هر طوری هست چند روز تحمل کن تا راه و چاره رو یاد بگیری از اینجا بری، اون از رفتار وحید با خودم اینم از این وضعیت تنش زندگیش، به اندازه کافی خودم توی این چند سال زندگیم از برادرم و زنش کشیدم دیگه تحمل یک همچین وضعیت بدتر رو نمی تونم تحمل کنم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_20 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) با صدای زنگ خونه نگاهم رفت سمت آیفون و در هال که ببینم کیه فاطمه خانم در رو باز کرد خانم جوانی که شبیه وحید بود وارد شد به پاش بلند شدم سلام با یه نگاه سر تا پای من رو ورانداز کرد پاسخ داد سلام رو کرد به مادرش عباس رفت کلانتری ولی نتونست سند ببره چون سند خونه در گرو بانک هست، من نمیدونم این نسترن که زندگی و شوهرش را دوست داشت، پس چرا برای حفظش تلاش نکرد، خودش درخواست طلاق داد، یادم نمیره که وحید چقدر بهش التماس می‌کرد که این کار رو نکن فاطمه خانم با نگرانی گفت چه می دونم والا و حیده خانم روکر به غزل غزل جان خوبی عمه غزل سرش رو انداخت بالا نه _عمه جان همش تقصیر خودته، چرا به مامانت زنگ زدی غزل جیغ کشید _ دوست داشتم وحیده خانم سرش رو با تاسف تکون داد روش رو برگردوندم سمت من شما خوبی ممنون بفرمایید بنشینید فاطمه خانم رفت آشپزخانه وحیده خانم هم دنبالش رفت صدای پچ پچ شون میاد وحیده به مامانش میگه ببین وحید چیکار میکنه، اصلا ماها رو در نظر نگرفته، واقعا آدم نمیدونه چیکار کنه، منم جلوی عباس خجالت میکشم، الان به خانواده شوهرم چی بگم، میگن برادرت آدم حسابت نکرده، خودش یک زن را از عقد کرده آورده فاطمه خانوم گفت سر ازدواجش با نسترن هم، ما هرچی گفتم این دختر به دردتو نمیخوره گوش نکرد، پاش رو کرد توی یک کفش که الا و حاشا من همین دختر رو می خوام، خونواده این دختره نپرسیدن تو کس و کاری داری یا نه؟ من ازش پرسیدم میگه پدر و مادرم فوت کردن، داداشم با وحید دوست بودن من رو داده به وحید، ولی اینها هم یه کاسه ای زیر نیم کاسه شون هست، دختره ناراحت و گرفته است، وحیده خانوم اومد کنارم نشست رو کرد به من خوبی شما خداروشکر ببخشید ما اصلا در جریان ازدواج مجدد برادرم نبودیم، واقعیتش با دیدن شما غافلگیر شدیم میشه یکم از خودتون بگید؟... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت__21 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) چی بگم وحیده خانم، هرچی میخواهید بدونید بپرسید بهتون بگم یه نگاهی بهم انداخت و گفت ببخشید فقط میخوام با هم آشنا شیم ناراحت نشو مریم خانم سرم رو تکون دادم و گفتم نه خواهش می کنم، بفرمایید شما سوال بپرسید من بهتون بگم، به مامانتونم گفتم تا کلاس نهم درس خوندم، مامان پرسیدن هنری چیزی داری؟ گفتم، آره خیاطی بلدم کمک های اولیه رو بلدم دوره دیده مدرک دارم، رانندگی هم بلدم گواهینامه ام دارم. بیست و دو سالمه پدر و مادرم فوت کردن یه برادرم دارم، آقا وحید من رو از برادرم خواستگاری کرد، برادرم من رو با پنج سکه مهریه به عقد برادر شما دراورد اگر چیز دیگه ای می خواید در مورد من بدونید بگید بهتون بگم با تعجب پرسید چرا پنج سکه؟ حرفی برای گفتن نداشتم، چون برای من فقط فرار از اون خونه مهم بود، پیش خودم گفته بودم، بعد از محرمیت سر حرف رو باز میکنم، همه حقیقت رو بهش میگم، ازش خواهش میکنم که کمکم کنه تا با شکایت از، زن داداشم، آبروی از دست رفته ام رو برگردونم، ولی وحید اینقدر برخوردش با من بد بود که من حتی حرفهای معمولی هم نتونسم باهاش بزنم، وحیده سکوت من رو که دید، دستش رو.گذاشت پشت کمرم، خب حتما دوست داشتی پنج تا سکه مهرت باشه، فقط بگو چرا اینقدر گرفته و ناراحتی _ چیزی نیست، حل میشه همزمان صحبتش با من پیامکی براش اومد، نگاه کردبه گوشیش، گفت عباسِ، زنگ نمی زنه، عادتشه، همیشه پیامک میده،میگه در رو باز کن وحیده خانم رفت دکمه آیفون رو زد عباس آقا وارد خونه شد. یه نگاهی به من انداخت از جام بلند شدم، گفتم سلام سلام، حالتون خوبه ممنون رو کرد به وحیده معرفی نمیکنید، این خانم کی هستن؟ فاطمه خانم فوری گفت عباس جان، عزیزم تو هم مثل پسرم میمونی،وحید این خانم رو از برادرش خواستگاری کرده اونم موافقت کرده، عقدش کردن، دادش به وحید عباس آقا که اصلا از این حرف خوشش نیومد رنگش پرید و یه نگاهی به من کرد و سرشو تکون داد، هیچی نگفت عباس آقا ادامه داد من سند نداشتم براش بزارم، هرچی زنگ زدم کسی رو پیدا نکردم، که سند داشته باشه، وحید رو بازداشت کردند تا فردا با پرونده ببرنش دادسرا فاطمه خانم زد پشت دستش، یه دفعه نشست روی مبل رنگ از صورتش پرید، وای وحید رو بازداشت کردند، انداختن زندان، ای خدا بگم چیکارت کنه نسترن خودت زندگیت رو خراب کردی، دیگه چرا اینقدر ما رو اذیت میکنی، همین طوری که داره میگه، یه دفعه از حال رفت وحیده تیز رفت کنار مامانش _چی شدی مامان؟؟ فاطمه خانم بی حال لب زد نمی دونم از دست شما ها چکار کنم، نمیتونم دیگه نمیتونم بکشم، والا برام جونی نمونده، فقط مصیبتهاتون برای منه وحیده رفت توی آشپزخونه با یه لیوان آب قند اومد، گذاشت در دهن مامانش، اسرار کرد _مامان بخور فاطمه خانم سرش رو برگردوند نمیخوام، نمیتونم بخورم مامان یه کمش رو بخور فاطمه خانم یه دو قلپ خورد، بی حالِ، بی حال شد وحیده رو کرد به شوهرش زود باش زنگ به اورژانس... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی و قانونی دارد 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_22 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) عباس آقا زنگ زد به اورژانس، وحید رفت دستگاه فشار رو آورد، فشار مامانش رو گرفت رو کرد به شوهرش فشارشش روی هفتِ. ای کاش اورژانس سریع‌تر برسه رو کرد به من چیکار باید بکنیم؟ گفتی کمک های اولیه رو بلدی رفتم نزدیکش کسی که فشارش پایین هست نباید بهش دست بزنید همونطوری که خوابیده تلاش کنید آروم پاهاش بیارید بالا، تا اورژانس برسه بهش سرم وصل کنه زمانی نبرد زنگ خونه رو زدن در رو باز کردیم دو تا آقا با یه کیف وارد خونه شدن، سریع فشار فاطمه خانم رو گرفتند فشارش روی شیشِ، سرم بهش وصل کردند نیم ساعتی صبر کردند فشارش کمی بالا اومد گفتن باید ببریمش بیمارستان وحیده رو کرد به من مریم خانوم خیلی ببخشید شما مواظب غزل باشید، ما، مامان رو ببریم بیمارستان، من زنگ میزنم به وجیهه خواهرم بیاد اینجا پیش شما _ باشه برید خاطرتون جمع باشه من مواظبشم عباس آقاو، وحیده خانوم، با ماشین اورژانس رفتند غزل یه نگاهی به من کرد گفت ازت بدم میاد با لبخند گفتم چرا؟ _دوستت ندارم با تکون سرم حرفش رو تایید کردم خوبه، میتونی دوست نداشته باشی _ آخه تو بدی، مامانم گفته بابات زن گرفت با زنش دوست نشو _ مامانت بهت گفته؟ _آره _میتونی دوست نشی _ می خوام برم خونه مامانم توهم نمیتونی جلوی منو بگیری _چرا جلوت رو میگیرم، بهت اجازه نمیدم بری، تا عمه یا مادربزرگت بیان اینجا، _ نزاری بررم، میزنمت نگاهی بهش انداختم به نظرت زور من بیشتره یا زور، تو مکثی کرد گفت زور من خب بیا امتحان کنیم تو هم میخوای من رو بزنی، تو من رو بزنید بابام تو رو کتک میزنه من شمارو نمیزنم چون زدن اصلا کار خوبی نیست، خیلی بده، اما اگر شما من رو کتک بزنی من مجبور میشم شما رو بزنم، چون روی بزرگتر دست بلند کردن هم خیلی کار بدی هست، حالا بگو زور کدوممون بیشتر من یا تو؟ _ من گاز میگیرم با خنده گفتم، مگه تو سگی؟ ناراحت شد من یه دختر خوشگلم، سگ نیستم بله شما خیلی خوشگلی دارم می بینم اما میگی گاز میگیرم، آخه سگها گاز میگیرن، حالا من یه پیشنهاد بهت میدم سر تکون داد چی؟ _ بیا بازی کنیم _چه باریی؟ _پر یا پوچ با چی؟ دست کردم توی کیفم یه سکه در آوردم، گرفتم جلوش _ با این سکه _ یعنی باهات دوست بشم میتونی دوست نشی، اما بازی کنیم _ باشه نشست روبروی من مشغول بازی کردن شدیم، توی بازی هر بار که برنده میشه چه خندهای قشنگی میکنه، منم خیلی بچه دوستم، از بازی با بچه ها لذت میبرم، دلم ضعف میرفت برای بچه های برادرم، ولی زن داداشم من رو از دیدنشون محروم کرده بود. گرم بازی شده بودیم، که زنگ خونه رو زدن، رفتم دم آیفون گوشی رو برداشتم کیه؟ وجیهه ام باز کن دکمه آیفون رو زدم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_23 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) غزل سریع اومد جلوی در حال ببینِ کیه، در هال باز شد وجیهه خانوم اومد داخل تا چشمش به من افتاد با حیرت به من نگاه کرد، گفتم سلام _ سلام خانم خوبی؟ _ ممنون _مریم خانوم، درست میگم؟ شما با وحید ازدواج کردید؟ بله سرش رو تکون داد _ نمیدونم چی بگم، وحید ماها رو غافلگیر کرد، ببخشید عقد شدید؟ _بله _عقد محضری دیگه، عقد دائم؟ _بله سند ازدواج برامون صادر شد _خب مبارکه بهش حق میدم، که شوکه بشه، منم جای اون بودم همینطوری میشدم با دستش مبل رو نشون داد _بفرمایید بشینید نشستم، با خودم گفتم، حالا یکبار هم باید خودم رو به این معرفی کنم مکثی کرد، نفس سنگینی کشید، رو.کرد به غزل تو خوبی عمه سرش رو بالا و. پایین انداخت آره خوبم، بهتم سلام کردم، محلم ندادی دستش رو باز کرد ببخشید عزیزم، بیا بغل عمه غزل رفت تو بغل عمه ش، به آغوش کشیدش، یه چند تا بوس از صورتش کرد، نشوندش کنارش، رو کرد به من گیج شدم، نمی دونم دلم رو بدم پیش داداشم که.زن سابقش بازداشتش کرده، یا بدم به مامانم که بردنش بیمارستان، یا اینجا، پیش زن داداش جدیدم سرم رو انداختم پایین سکوت کردم ادامه داد سرم داره از درد میترکه از توی کیفم بسته ژلوفن در آوردم، گرفتم سمتش بفرمایید من مسکن دارم رفت توی اشپز خونه با یه لیوان آب خورد، نشست روی مبل، چشم هاش رو بست، شروع کرد آیت الکرسی خوندن، تموم که شد، چشمش رو باز کرد، رو به من گفت توکل بر خدا، ان شاالله همه چی درست میشه، خب تعریف کن چی بگم از خودت از نحوه آشنایی با برادر من، از مراسمات خواستگاری و عقد و اینکه شما هم ازدواج قبلی داشتید یا نه سرم رو انداختم پایین، غم دلم رو گرفت، با خودم گفتم، کدوم مراسم، چرا ناراحت شدی حرف بدی زدم؟ بالاخره ما میخواهیم با هم زندگی کنیم، دوست داریم از همدیگه بدونیم دستش رو به علامت استپ آورد جلو اصلا صبر کن تو نمیخواد بگی بزار من یه زنگ بزنم حال مامانم رو بپرسم، بعدش میام اول من خودمون برات میگم بعدن شما بگید... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_24 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) به خودم گفتم، به نظر میاد خانم خوبی باشه، کلا اونهای دیگه هم بد نبودن ولی وجیهه خانم خیلی به دلم نشست با موبایلش زنگ زد _الو وحیده، حال مامان چطوره؟ _آهان، خدا رو شکر _باشه من هستم _فعلا خداحافظ تماس رو قطع کرد، رو. کرد به من _خدا رو شکر مامان حالش خوبه، فشارش افتاده بوده، دکتر گفته سرمش تموم شد میتونید ببریدش خونه. _حالا من از خودمون برات بگم _ مریم جون، ما سه تا خواهر و بردادریم، من از همشون بزرگترم، سی و یک سالمه، ازدواج کردم، یه پسر ده ساله با یه دختر پنج ساله که هم ساله غزل جونِ دارم، اسم پسرم عرفانِ و اسم دخترم سحرِ، شوهرم، کابینت سازه، زندگیه خوبی هم دارم. بعد از من وحیدٍ ِدو سال از من کوچیکتره، بیست و نه سالشه، یه ازدواج ناموفق داشته، حاصل این ازدواج غزل جونه، وحیده خواهر کوچیکه است، بیست و چهار سالشه، نزدیک به چهار ساله که ازدواج کردن، هنوز بچه دار نشدن، البته خودشون فعلا بچه نمیخوان، پدرم هشت ساله پیش به رحمت خدا رفت، مادرمم که دیدی، لبخندی زد حالا تو بگو ما دوتا خواهر برادریم من خیلی کوچیک بودم که پدرم از دنیا رفت، ده سالمم بود مادرم از دنیا رفت، من با برادرم زندگی میکردم، پانزده سالم بود برام خواستگار اومد، حضور من تو خونه داداشم زن دادشم رو خیلی ناراحت میکرد، برای همین نشست زیر پای داداشم که مریم رو بدیم به همین خواستگارش، با وجودی که شناختی ازشون نداشت، خیلی ازش پیش داداشم تعریف کرد، من دوست نداشتم که ازدواج کنم، دلم میخواست درس بخونم، درسهامم خیلی خوب بود، هرسال شاگرد اول میشدم، ولی اصرار خواستگارم و حمایت زن داداشم ازشون، داداشم گفت بیاین... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_25 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) یعنی به زور ازت بله گرفتن نه بعد از اینی که داداشم جواب بله رو داد اینقدر برخورد خونواده احمد رضا و خود احمد رضا با من خوب بود که دیگه راضی بودم وجیهه خانم که با دقت به حرف من گوش میده گفت خیلی مشتاقم تا از خواستگاریت و مراسماتتون بدونم، اگر مایلی برام تعریف کن نفس عمیقی کشیدم ساعت پنج از مدرسه اومدم دیدم چند جفت کفش پشت در خونه است، وارد شدم، حاج خانم عظیمی مسئول حسینه ی محل با عروسش الناز خانم و دخترش حمیده خانم، به همراه زن داداشم، نشستن رو کردم به جمع سلام همه جواب دادن، حاج خانم عظیمی، خیلی تحویلم گرفت سلام.دختر خوب، حالت خوبه ممنون. بیا بشین کنار من نه ممنون به الهه دوستم قول دادم که برم خونشون با هم درس بخونیم، چونکه فردا امتحان داریم حاج خانم لبخندزد، منم رفتم اتاق خودم، داشتم مانتوم رو.در میاوردم، زن داداشم در رو باز کرد وارد شد، کلا عادت در زدن به درا تاق من رو نداشت، همیشه بی هوا وارد میشد، با چشم غره به من توپید یه دست لباس برات خریدم، تو.کمدت آویزون کردم، تنت میکنی میای میشینی پیش ما اخه به الهه قول نگذاشت حرفم تموم شه دستش رو.مشت کرد کوبوند روی بازوم آخه ماخه نداریم، همین که گفتم، رفت سمت در اتاق، با تشر سر چرخوند سمت من زود بیای ها معطل نکن چاره ای نداشتم، مجبورم به حرفش گوش کنم در حالی که با دستم، بازوم رو که مشت زده و.درد میکنه، ماساژ میدم گفتم باشه، شما برید من میام به خودم. گفتم، مگه اینها خواستگارن که زن داداشم حکم میکنه که حتما بیا، جرقه ای به ذهنم خورد، وااای آره اینها خواستگارن، ای وااای من اصلا دلم نمیخواد شوهر کنم، میخوام درس بخونم، در کمدم رو باز کردم، یه بلوز و شلوار گلبهی برام آویزون کرده تو کمد، پوشیدم، موهام رو بورس کشیدم، با گل سر بستم یه روسری صورتی هم سرم کردم، با یه قیافه ناراضی رفتم تو هال پیش مهمونها حاج خانم با دستش کنارش رو نشون داد، رو به من گفت بیا اینجا بشین عروس گلم اصلا خوشم نیومد بهم گفت عروس گلم، با بی میلی نشستم کنارش... حاج خانم رو کرد به زن داداشم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_26 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _مینا خانم ما کی بیایم تا دختر پسر همدیگر رو ببینن با خودم گفتم من که هزار بار پسرت احمد رضا رو دیدم اونم من رو دیده، دیگه برای چی باید همدیگر رو ببینیم، یه دفعه یادم اومد، میرن توی اتاق با هم حرف میزنن رو میگه، بزار بیان منم وقتی رفتیم توی اتاق میگم من نمیخوامت، زن داداشم داره زورم میکنه. زن داداشم یه لفظ قلم اومد _با محمود صحبت میکنم بهتون خبر میدم _باشه پس من فردا شب زنگ میزنم جوابش رو از شما میگیرم، حالا اگر اجازه بدید زحمت و کم کنیم خواهش میکنم شما رحمتید، تشریف داشتید. _با شما نشستن خوشه، ان شاالله حالا بیشتر با هم نشست و برخواست میکنیم حاج خانم ایستاد، همگی بلند شدیم، اونها رفتن، زن داداشم رو کرد به من _کیت مُرده که اینقدر سگرمه هات تو همه، یادت باشه برخوردهای اول خواستگاری و ازدواج در آینده توی رفتار خونواده شوهرت باهت خیلی تاثیر داره همه جراتم رو جمع کردم گفتم اخه من دوست ندارم عروسی کنم، میخوام درسم رو بخونم _اولا تو غلط کردی که نمیخوای بری سر خونه زندگیت، تا کی میخوای اینجا موی دماغ من باشی؟ دوما کدوم درس؟ اینجا دختر هاش تا نهم بیشتر نمیخونن، این نصفه درستم میگیم بزارن بخونی تا سیکلت رو بگیری، برو لباسهات رو عوض کن، اینها رو بزار برای مهمونیت، سر گنج نشستیم که هر روز بتونیم یه دست لباس برات بخریم... همیشه با حرفاش دل من رو میشکوند رفتم توی اتاق لباسهام رو در آرودم، چادر، رو سریم رو سرم کردم، اومدم تو هال زن داداش من برم خونه الهه اینا فردا امتحان داریم درس بخونم؟ از توی آشپز خونه داد زد _برو زود بیا _باشه دم پاییم رو پام کردم، از در حیاط اومدم بیرون. خونه الهه اینا سه تا خونه اونورتر توی کوچه ما بود، زنگ زدم، از پشت آیفون صدای الهه اومد _کیه؟ _منم مریمم باز کن در باز شد رفتم تو خونشون مامانش داشت برای خودش چادر توی خونه ای میدوخت، خواهرش که کلاس پنجم بود نشسته سر کتاب دفترش مشق مینوشت. گفتم سلام مامانش سرش رو آورد بالا _سلام مریم خانم، حالت خوبه ممنون الهه رو کرد به من _بیا بریم بخونیم، الان میگی شب شد باید برم، حالا بگو ببینم چرا دیر کردی؟ آروم. در گوشش گفتم بیا بریم تو اتاق بهت میگم رفتیم توی اتاق در رو بستیم خوب بگو ببینم چرا دیر کردی؟ اخم هام رفت تو هم _برام خواستگار اومده بود الهه زد زیر خنده راست میگی؟ کی؟ _حاج خانم عظیمی عه برای پسرش احمد رضا سر تکون دادم _آره خندید، به شوخی زد همونجای بازوم که زن داداشم زده بود _دیونه اینکه ناراحتی نداره، باز کن اون اخمهات رو دستم رو گذاشتم روی بازم _آخ نزن _من اینقدر محکم نزدم که تو آخت.در بیاد _زدی جایی که زن داداشم امروز زد _عه بازم زدت؟ _آره الهی دستش بشکنه _خب خوبه که شوهر میکنی میری از دست این زن داداش بد جنستم راحت میشی _آخه میخوام درس بخونم کدوم درس؟ این چند ماه باقی مونده رو میگی، اونم بهشون بگو میخوام بخونم، نمیگن که نه، اونم خانم عظیمی... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾