زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۱۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
من آدم بیاحساس و نمک به حرومی نبودم که بخاطر عشقم به نیما و ثروت پدرش کاملا پدرومادرم و خونوادهم رو برای همیشه کنار بذارم
_داداش همه راست میگن که فیروز خود شیطانه...
من به چشمم دیدم شیطان صفتی این آدم رو...
بغضم رو به سختی فرو خوردم
_اون روزی که به حالت قهر از خونه رفتم از حرفای زنداداش استنباط غلطی داشتم
فکر میکردم شما بر علیه من مدارک جمع کردی و پرونده تشکیل دادی که نشون بدی همدست فیروز شدم و کار خلاف میکنم...
برای همین دلم خیلی ازتون شکست نتونستم اونجا بمونم قهر کردم و به خیال خودم از ظلم شما به نیما پناه بردم
به نیما گفته بودم که به پدرش چیزی نگه اما اون همه چی رو تعریف کرده بود
همون شب پدرش اومد سراغم و گفت میخواد واقعیتی رو برام بگه...
گفت که من دختر واقعی خونواده پشتکوهی نیستم... طوری داستان رو تعریف کرد که من باورم شد بابا قاتل پدر واقعیم بوده...
کل داستان مزخرف دروغینی که از فیروز شنیده بودم رو برای داداش با همه جزییاتش تعریف کردم...
و او هرلحظه از شنیدن این حرف متعجبتر میشد
وقتی حرفام تموم شد متاسف سری تکون داد
_چی بگم ...
واقعا این مرد شیطان مجسمه...
چه دروغی بهم بافته...
خدا از سر تقصیراتش نگذره...
موقعی که مامان سر تو باردار بود من دوازده ساله بودم...
دردش که گرفت بابا خونه نبود خودم با ماشین آقای جباری که توی کوچه ماشینش رو میشست مامان رو به بیمارستان رسوندم
اجازه نمیدادند من بیام داخل بیمارستان از اونجا به چند نفر زنگ زدم تا بالاخره تونستم به بابا خبر بدم مامان بیمارستانه.
زمانی که تو دنیا اومدی خودم با بابا تو و مامان رو به خونه برگردوندیم...
از همون اول هم تخص و بدقلق بودی..
مدام گریه و زاری میکردی و تو بغل هیشکی جز مامان آروم نمیشدی...
فیروز به تو گفته بابا و مامان و پدرومادر واقعی تو توی روستا بودند
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۱۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
تو چرا باور کردی؟
خودت محبت بابا و مامان و دلنگرانیهاشون رو نسبت به خودت ندیده بودی؟
شباهتت رو به مادربزرگ ندیده بودی؟
اگه بچهی آدمای دیگه ای بودی پس چطور شبیه مادربزرگ ما بودی؟
تازه یادم افتاد داداش راست میگفت همیشه همه میگفتند من خیلی شبیه مادربزرگام هستم... بابا میگفت چشم و ابرو و جنس موهام شبیه جوونی مادرشه
یادمه حتی مامان یه بار به شوخی یه دعوای سوری با بابا راه انداخت و گفت که چرا دخترم رو مصادره کردی و میگی شبیه مادر خودته
لب و دهن و گردی صورتش و جثهی نهالم شبیه جوونی مامان خودمه... هروقت آلبوم عکسارو ورق میزد این جمله رو مدام با لبخند تکرار میکرد
چرا طول اون مدتی که حرف فیروز رو باور کرده بودم یاد اون خاطرات و حرفای مامان و بابا در مورد خودم رو یادم نیومد؟
نگاه گذرایی به داداش که مات و مبهوت به دیوار روبرو چشم دوخته بود کردم
_واقعا که خود خود شیطانه ... ابلیس ابلیس که میگن این فیروزِ...
نفسم رو با حرص بیرون دادم
_هرچقدر که اون آدم حقهباز و کلکه...
منم یه آدم احمق و خنگم...
چقدر راحت حرفاش رو باور کردم
با گریه و حسرت ادامه دادم
کاری کردم که بابام از غصهی من دق کنه
مامان بیچارهم
چی کشید ار دوری من احمق...
با دست چند بار تو سرو صورتم کوبیدم
گرمی خون رو توی صورتم احساس کردم
دوباره خون دماغ شدم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۱۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
خیلی سریع گوشه روسریم رو روی صورتم گرفتم
با گریه و صدای آروم و حرصی زمزمه کردم
_کاش جونم دست خودم بود
خودم رو حلق آویز میکردم شاید میمردم و هم خودم و هم یه جماعتی رو خلاص میکردم
_خداروشکر دست خودت نیست
دیگهم این جوری حرف نزن درست نیست
به داداش که با دلخوری جوابم رو داد
نگاه کردم
_هر اشتباهی تاوان خودش رو داره...
شاید اون زمان که من و بابا فهمیدیم تو قصد داری زن نیما بشی با شناختی که ازت داشتیم نباید از اول مخالفتمون رو اعلام میکردیم و شروع میکردیم به گفتن خبط و خطاهای اون و پدرش...
تو اون زمان یه نوجوون شونزده هفده ساله بودی با همهی شورو هیجانهای نوجوونی... حروم و حلال و احکام خدا برات مفهومی نداشت...
نمیدونم چرا تو برعکس نسرین شدی...
نیلوفر هم هیچوقت به خوبی نسرین نبود که علت داشت... بخاطر بیماری سخت و مداوای طولانی که در نوجوونی داشت مامان و بابا خیلی لوسش کردند...
اما تو چی؟
البته تو هم چون تهتغاری و آبجی گوچیکه بودی هم کسی باهات کاری نداشت...
اون چندسالی که مامان و بابا درگیر درمان بیماری سرطان نیلوفر بودند مسئولیت تو و نسرین بیشتر اوقات با من بود...
منم نوجوون بودم و مسائل مربوط به خودم رو داشتم
خیلی وقتا تلاش میکردم حواسم بهتون باشه اما خوب شاید کمکاری کردم
باز نسرین یکم بیشتر میتونست شرایط رو درک کنه اما تو خیلی بچهتر بودی
من بعنوان برادر بزرگتر باید کمبود مامان و بابا رو اون برهه برات جبران میکردم
اون اوایل نه من و نه مامان و بابا هیچکدوممون نفهمیدیم تو در رابطه با مسایل اعتقادی و اجتماعی چه گرایشی داری
طفلکی داداش که بجای سرزنش من از خودش شروع کرده
_چرا شما خودت رو سرزنش میکنی داداش...
مقصر خودم بودم... من باید به عنوان عضو اون خونواده به بزرگترهام اعتماد میکردم و میدونستم خیرو صلاحم رو میخواین...
اشتباه خودم بود که همیشه بر خلاف خواست شما و مامان و بابا قدم بر میداشتم
حال و روز امروزم و زندگیم نتیجهی لجبازیهای خودمه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۱۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
داداش سر تکون داد
_گذشتهها گذشته ... مهم اینه که خدا بهمون عمری بده تا بتونیم جبران کنیم
انشاالله که این فرصت رو میده
پس اولین قدم ملاقات با نیماست
نیما رو به زندان تهران منتقل کردند
فعلا تا اون روز به چیزی فکر نکن...
گاهی اوقات داداش با تلفن صحبت میکنه نمیدونم کی پشت خطه که اینهمه داره با التماس و خواهش صحبت میکنه
شاید زینبه شایدم مامان یا نسرین
اما هرکی هست یه چیزایی بهش میگه که داداش تا ساعتها به فکر فرو میره
نکنه خونوادهم نمیخوان من رو ببینن؟
نکنه همخی این حرفایی که میگه برای امنیت بیشتر من باید اینجا بمونیم دروغه؟
اما روی پرسیدن این حرفا رو ندارم
حتی روم نمیشه حال مامان رو بپرسم
نمیدونم مامان خبر داره که داداش پیدام کرده یا نه
نکنه مامان به خاطر فوت بابا برگشتنم رو قدغن کرده و داداش تلفنی با اون صحبت و التماسش میکنه که منو ببخشه و اجازهی برگشتن بهم بده؟
خلاصه هر چی هست مربوط به خود منه
پردهی در هال رو کنار زدم از پشت شیشههای مشجر چیزی دیده نمیشه پس لای در رو کمی باز کردم
داداش در دورترین نقطهی حیاط ایستاده و به آرومی با کسی داره صحبت میکنه
دارم از فضولی میمیرم اما روی بیرون رفتن ندارم
پس در رو میبندم و سرجام برمیگردم
شش روزه که عمل جراحی روی مهرههای کمر منصوره خانم انجام شده و دکتر رضایت کامل خودش رو اعلام کرده
با اصرار من قرار شده چند روز اینجا بمونه تا بهش رسیدگی کنم...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۱۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
دیروز که فهمیدم امروز یا فردا ممکنه برگه ترخیصش رو دکتر امضا کنه با گریه و زاری داداش رو راضی کردم من رو به ملاقاتش ببره
بر خلاف تصورم مثل همیشه با روی باز ازم استقبال کرد
هر دو دختر و داماد و نوههای طیبه خانم اونجا بودند چه عزت و احترامی برای منصوره خانم قایل بودند
درسته بجز طاهره خانم و مادرش کسی من رو تحویل نگرفت اما چهرهی خندان و مهربون منصوره باعث میشد کمتر بابت اینکه من باعث بستری شدن منصوره خانم شدم خجالت بکشم...
منصوره که اصرارم رو دید قبول کرد فعلا چند روز به خونهی بیبی بیاد و خودم ازش پرستاری کنم
وقتی توی گوشش گفتم بچهم هنوز زندهست و میتونم حفظش کنم خیلی خوشحال شد
بهم قول داد وقتی برگرده بقیهی خاطراتث رو برام تعریف کنه...
بهم میگفت میدونم پایان خاطرات زندگیم برای تو میتونه آغاز زندگی باشه
عبرتی که از زندگی من میگیری برات کلی راهکار داره
و من امروز خیلی مشتاقم که منصوره خانم به همین خونه برمیگرده
شاید چند روز که ازش پرستاری کنم کمی از عذاب وجدانم رو کم کنه
هربار که حال مامان رو از داداش پرسیدم گفته حالش خوبه
دیشب خواستم باهاش حرف بزنم اما داداش منعم کرد
میگه فعلا مامان به خاطر فوت بابا حال خوبی نداره
میترسم با دیدن تو یاد زجرهایی که بابا کشیده بیفته و دوباره حالش بد شه
نمیدونم از عذاب وجدانه یا به خاطر خراب کردن پلهای پشت سرم که روم نمی.شه مثل گذشته داد و هوار کنم و شلوغ بازی در بیارم ک بگم الا و بلا میخوام با مامان صحبت کنم یا شایدم بزرگتر شدم و میتونم شرایط رو درک کنم
اما هرچی هست دختر مطیعی شدم
این چند روز هرچی داداش میگه براحتی چشم میگم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۱۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
نزدیک غروب یه تلفنی به داداش شد که مثل دفعات قبل تند و سریع به حیاط رفت ...
خیلی کنجکاوم بدونم کی پشت خطه و چرا پیش من صحبت نمیکنه
ده دقیقه منتظرش موندم وقتی دیدم خبری ازش نشد به سمت در هال رفته و بازش کردم سرکی به بیرون کشیدم
دیدمش که لب باغچهی گوشهی حیاط نشسته
سرش رو بین دستانش گرفته و آرنجش رو روی زانوهاش تکیه داده
کمی نگاهش کردم
احساس کردم داره شونههاش داره تکون میخوره
دلم هری پایین ریخت
زمزمه کردم
_مامان
دمپاییهای کهنهی مردونهای که روبروم بود رو سراسیمه به پا کردم تا خودم رو به داداش برسونم
از کشیده شدن دمپایی روی زمین متوجه نزدیک شدنم شد
چون به سرعت سرش رو به سمت مخالف گرفت و کشیدن صورتش بروی بازوش اشکاش رو پاک کرد
وقتی بهش رسیدم به طرفی که صورتش رو چرخوندهبود ایستادم
_چی شده داداش چرا داری گریه میکنی؟
تیز ایستاد و با صدای گرفته گفت
_چیزی نیست
دلم برای بابا تنگ شده
اشکام یکی پس از دیگری روی گونهم رو پوشش میداد
_راستش رو بگو ... کی بود بهت زنگ زد؟
اتفاقی برای مامان افتاده؟
_نه بابا... چه ربطی به مامان داره؟ اون حالش خوبه...
زینب زنگ زده بود گفت میخوان با ماماناینا برن سر مزار بابا
نتونستم جلوی گریهم رو بگیرم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۱۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
خجالت کشیدم ادامه بدم
با اینکه دلم پراز غم بود با گریه به طرف خونه برگشتم
وگرنه اولین سوالی که به زبونم اومده بود رو میپرسیدم
_علت فوت بابا چی بود و کی از دنیا رفت
ولی به زبون آوردن این جملات دلم رو به درد میاره
َشرم دارم در رابطه با اتفاقاتی که در زمان غیبتم برای بابا و مامان افتاده چیزی بپرسم
اما اینطور هم نمیشه باید بفهمم در نبود من و به خاطر من چه بلایی سر بابام آومده و مامانم الان در چه حالیه
تکیه به دیوار خودم رو روی زمین سر دادم
زانوم رو به بغل گرفتم و سرم رو روش گذاشتم
هنوز گریهم بند نیومده و دلم سبک نشده که صدای بسته شدن در هال خبر از اومدن داداش داد
صدام رو پایین آوردم اما همچنان اشک میریزم
منتظر بودم داداش برای آروم کردنم چیزی بگه
اما انتظارم بیفایده بود
داداش این مواقع خیلی احساساتی میشد
طاقت اشک ریختن کسی رو نداشت
چه برسه به اینکه خواهرش باشه
هرکاری میکرد و هر باجی میداد که گریهی طرف رو بند بیاره
ولی اینکه حرفی برای آروم کردنم نزد قلبم رو به درد آورد
این نشون میده هنوز نسبت بهم دل چرکینِ
دقایقی در همون حالت موندم
وقتی مطمئن شدم برای آروم کردنم هیچ تلاشی نمیکنه آروم سرم رو بالا آوردم
دیدمش که نگاه ازم گرفت
_دلم از رفتن بابا خونِ
با شنیدن این حرف دلم رو به دریا زدم و با شرم پرسیدم
_چرا بابا رفت؟
_وقتی تو رفتی تا چند روز سراغت رو میگرفت و بیتابی میکرد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۱۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
خدا رحمتش کنه نمیتونست راحت حرف بزنه نفسش تند تند میگرفت
ولی حرفش رو یه جوری به بقیه میفهموند
چشمش به جواد میفتاد نیلوفر و نشون میداد و میگفت باهم برید دنبال نهال
یا عمه که کنارش مینشست آقا کاوه رو نشونش میداد و میگفت برید پی نهال
هنوز نمیدونست خانم عروس شده
من که هنوز نه میتونستم حرف بزنم و نه راه برم
اما بعد از چندماه که سرپا شدم و خواستم دنبالت بگردم
فهمیدم عمه و آقا کاوه اومدند سراغت اما نیما با بدرفتاری ردشون کرده و گفته خود نهاله که نمیخواد دیگه هیچ کدوم از اقوامش رو ببینه...
وقتی دیده عمه بیخیال نمیشه یه فیلم از تو نشونش داده که یه حرفایی زدی و
بین حرفات گفتی خونوادهم برای من مردن
نیما و خونوادهش همه کس و کار من هستند
حتی گفتی بابا و مامان من مردند
فیروز و فرشته ازین ببعد مامان و بابای من هستند
_چی داری میگی داداش؟
من هیچوقت این حرفا رو نزدم
شاید یه جایی گفته باشم مامان و بابای واقعی من نیره و براتعلی هستند اما چنین حرفی محاله
بیاهمیت به توضیحاتم ادامه داد
_عمه که این اراجیف رو میشنوه
جمع میکنه بر میگرده سمنان
وقتی این حرفارو میگفت
باورمون نمیشد واقعا تو این حرفارو به زبون آورده باشی
از طرفی هم به عمه اطمینان داشتیم و میدونستیم اهل دروغ یا اغراق و بزرگنمایی نیست
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۱۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
یه روز که نیلوفر خونه بابااینا اومد
وقتی میبینه مامان و بابا چقدر بیتاب و دلتنگ تو هستند
گفتد تا با خود نهال حرف نزنم و از خودش نشنوم حرفایی که عمه گفت رو باور نمیکنم
نمیگم عمه دروغ گفته اما باورم نمیکنم
برای همین با جواد اومدند تهران
و به آدرسی که عمه داده بود رفتنه بودند
روز اول که موفق به دیدنت نشدند و نگهبان برج اجازهی ورود بهشون نداده
ولی روز دوم که به نگهبان برج اصرار میکردند با خونتون تماس بگیره و ازت بخواد برای ملاقاتشون بیای لابی برج
اون پسره برادر نیما از راه میرسه
وقتی باهاشون روبرو میشه
اولش که بهشون بیاحترامی میکنه بعد هم گوشیش رو میده دست نیلوفر و میگه این فیلم رو ببینی میفهمی که نهال کاملا از شما دل بریده
نیلوفرم اولش فکر میکنه همون فیلمیه که عمه تعریف میکرده
اما میبینه یه تیکه از فیلم عروسیته
متعجب نگاهش کردم
در دل خاک برسری نثار خودم کردم
معلوم نیست چی دیدن... فیلم عروسیم رو خودم که دیدم از شدت بیحیاییهایی که کرده بودم از خودم بدم اومد
خدای من سینا چرا این کار رو کرده؟
با سوال داداش از فکر بیرون اومدم
چنان محکم گفتی من اون حرفا رو نزدم که یه لحظه داشتم نسبت به حرفایی که از عمه شنیدیم تردید پیدا میکردم
اما این رنگ و رویی که از تو پریده نظرم تغییر کرد
خودت خوب میدونی مقابل دوربین چی کار کردی و چیا گفتی ...
من نمیدونم نیلوفر کدوم قسمت از فیلم عروسیم رو دیده و چی به داداش گفته
ولی باید از خودم دفاع میکردم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۱۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۲۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
من شاید بین اون مردای غریبه خیلی سبکبازی در آورده باشم و حتی این رو قبول دارم که در اون ایام شدیدا از پدرومادرم متنفر شده بودم اما هیچوقت در هیچ فیلمی در مورد این موضوع حرفی نزدم
من اون روزها دچار دوگانگی احساسات شده بودم مدام با احساسات خودم در تعارض و درگیری بودم
یه لحظه دلتنگ مامان و بابا و خونوادم بودم و به شدت جای خالیشون رو در عروسیم احساس میکردم و گاهی متنفر از اینکه باعث مرگ پدرومادر واقعیم شدند
بنابراین همهی این حرفها رو با گریه و هقهق به زبون آوردم
داداش که بابت گریهکردنهام معلومه دچار پریشونی شده
متفکرانه به گوشهای خیره شد
لبهاش رو به هم فشار میداد
که نگاهش رو دوباره بهم دوخت
میدونی نیلوفر چی توی اون فیلم دیده؟
سرم به به حالت نه بالا دادم
نگاه حرصیش رو ازم برداشت
_نیلوفر دیده که تو رو به دوربین با یه حالت مسخره بین کلی چرندیات گفتی ....
منتظر بودم ادامهی حرفش رو بزنه اما رو بهم سکوت کرد
و بدون اینکه نگاهش رو از چشمام برداره
به فکر فرو رفت
ناگهان سرش رو پایین گرفت و متفکر سر دوانگشت دستش رو ضربهای به پیشونیش میکوبید
_نیلوفرم گول خورده...
سرش رو که بالا گرفت حرص و عصبانیت رو براحتی میشد در چهره و نگاه و حتی صداش احساس کنی
_اون بیشرفا عمدا اون کارو کردند
تا بتونند اون فیلم رو تهیه کنند..
اونا میدونستند من فعلا زمینگیرم و نمیتونم کاری برات انجام بدم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥برنامهٔ شبکه منوتو علیه خانواده ایرانی چه بود و به کجا رسید
🔹مادر، خانواده، فرزندآوری، مواردی بود که شبکه بهایی منوتو با برنامههایشان آنها را هدف گرفته بود. اما این موضوعات هدف اصلی نبود. این شبکه اهداف دیگری در پس پرده داشت که در اینجا مرور کردهایم.
#روزجمعیت #فرزندآوری
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۷۲۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۲۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
وقتی میتونستند با تهیهی یه کلیپ چند دقیقهای کاری کنند که خونوادهت ازت دل بکنند چرا نکنند؟
صورتش از شدت عصبانیت رفتهرفته سرختر میشد
حرصی و از بین دندونهای بهم چفت شده
پرسید
_تو تا بحال مشروبم خوردی؟
ماتزده نگاهش کردم
تحلیل همین یه جمله زمان زیادی بردی
همزمان که با همون حرص سر تکون میداد لب زد
_این نگاه یعنی نخوردی
ولی شب عروسیت بهش لب زدی چون اون چرندیات و لحن حرف زدن و ادبیاتی که نیلوفر در موردش حرف میزد اصلا مال تو نبود
... نفسش رو بیرون داد
_لابد گفتی یه شبه دیگه...
هنوز تو شوک بودم
دهنم باز مونده بود
گیج نگاهش میکردم
_شایدم مجبورت کرده بودند آره؟
تا به طرفم چرخید خودش جواب داد
_چون میدونم به میل خودت نمیتونستی لب به اون اون نجاست بزنی
بیشتر از این سکوت جایز نبود
هرچی بیشتر ساکت میموندم بیشتر گیجش میکردم
_داداش اون شب توی عروسی من حالم خیلی بد بود
احساسات دوگانهای داشتم
گاهی از اینکه بالاخره عروسیم با نیما سر گرفته و میتونستم باهاش زیر یه سقف برم
یا از اینکه دیگه تو یا بابا نمیتونستید به هر بهونهای حرف از جدایی و طلاق بزنید و
و از اینکه بهترین تالار پایتخت برای جشن ازدواج من رزرو شده بود و مخارج میلیاردی برام هزینه میشد شاد و سرمست بودم از خوشی و لذت میبردم...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨