eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.2هزار دنبال‌کننده
777 عکس
407 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
حَسبــےَ اللـه و خدا ، مـا را بس بودن ِ با شــهدا، مــآ را بس آن شهیدان ڪـه به خون مےگفتند هــوس ڪربـبلا ،مـا را بس 🌱 🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
بعد از فرارم از خونه با ی دختری تو پارک اشنا شدم که گفت داره با یکی ازدواج میکنه و بهم جای خواب میدن وقتی منو برد خونه اون پسر متوجه رفت و امدهای مردها و زن های زیادی شدم و تازه فهمیدم تو چه منجلابی افتادم https://eitaa.com/joinchat/925958166C9fca1c8822
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_376 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) من نشستم ولی مینا همچنان ایستاده و مرتب به داداشم میگه _ پاشو بریم دیگه جای ما اینجا نیست حاج آقا رو به مینا گفت _خواهش میکنم، خانم محمود آقا بنشینید داداشم سرش رو گرفت بالا رو به مینا گفت _بگیر بنشین مینا با عصبانیت نشست، حاج آقا و خانمش هم نشستن، حاج آقا گفت _من قاضی نیستم که قضاوت کنم، ولی مریم خانم رو پاک و راستگو میبینم مینا پرید تو حرف حاج آقا _دست شما درد نکنه پس من رو دروغگو میبینید داداشم رو کرد به مینا ساکت شو بزار حاج آقا حرفش رو بزنه مینا اخم هاش رو کرد تو هم ساکت شد توران خانم گفت ببخشید در جایی که حاج آقا هستن بنده حرفی نمیزنم فقط یه حرف رو با اجازه حاج آقا من بگم مریم مثل هم نامش حضرت مریم پاکِ و من روی پاک بودنش حاضرم گردنش رو کج کرد این سرم رو بدم زینب خانم گفت _والا منم توی این یک ماه جز خانمی چیزی از مریم ندیدم، نمازش اول وقت، عبادتش به جا همچین دختری هیچ وقت خلاف نمیکنه نگاهم افتاد به مینا که داره با تنفر به توران خانم و مش زینب نگاه میکنه حاج آقا ادامه داد _ احسنت به شما ها که حقیقت رو گفتید اما اینکه یه آقایی که توی محل شهرت داره به کفتر بازی، بعدم پریده توی حیاط موقع رفتن هم کفتر دستش بوده، پس حتما اومده بوده دنبال کفترش مینا گفت _من دستش کفتر ندیدم گفتم _نخود که تو دستش نبود، کفتر بود، کفتر هم اینقدر بزرگ هست که بشه تشخیصش داد، تو هم که به خونه من نزدیک بودی چرا میگی ندیدم؟ _من اونچه رو که دیدم گفتم نه چیزی بهش کم کردم. نه چیزی اضافه حاج آقا رو به مینا سری تکون داد _ایکاش نمیگفتید مینا قیافه حق به حانبی به خودش گرفت حاج اقا نمیگفتم تا هی این پسره بره و بیاد همه همسایه‌ها ببینن؟؟ حاج آقا نیشخندی زد الانم که اکثریت اهل محل میدونن، متاسفانه بعضی از مردم شنیده هاشون رو تبدیل به دیدن و یقین میکنن و از نهی پروردگار و عذابی که در انتظارشون هست غافلند مینا که حسابی کم آورده گفت _من فقط به شوهرم گفتم، اونم نیت‌م این بود جلوی این کار گرفته بشه، اصغر و مادرش همه جا پخش کردند گفتم _ولی بعضی از مشتریهای من میگفتن از شما شنیدن _مثلاً کی؟ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_377 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _فهیمه خانم _اون غلط کرد، اصلا از کجا معلوم که این مشتری‌هایی که میگی ساخته ذهن خودت نباشه فهیمه خانم اگر راست میگه بیاد رو به رو. کنیم بگه من همچین حرفی رو گفتم _غیر از فهیمه خانم یه چند تای دیگه هم هستن که گفتن _باشه هر چند نفری که هستن بگو بیان رو به رو کنیم حاج آقا رو کردن به من و داداشم و مینا _ما امشب اومدیم اینجا که از محمود آقا بخواهیم از سخت گیری نسبت به مریم خانم بگذرن و ایشون رو کما فی‌السابق برای فعالیتهاشون آزاد بگذارن داداشم گفت. _به احترام شما چشم ولی تنهایی نباید بره بیرون چون راست یا دروغ این حرف پشت خواهر من هست دیگه نمیخوام بیشتر از این حرف پشت خواهرم باشه، بیرون رفتنشم با یه بزرگتر باشه مثل مش زینب یا توران خانم من که تو عمل انجام شده تصمیم برادرم قرار گرفتم چاره جز قبول کردن ندارم، از طرفی دارم توی این خونه میپوسم سرم رو با تایید حرف داداشم تکون دادم _باشه من خواستم برم بیرون با یه بزرگتر میرم، ماشینمم بزارید ببرم صاف کاری شیشه‌هام بندازم، گاهی که میخوام به یه بزرگتر برم شهر با ماشین خودم برم، ماشین رو خودم فردا میبرم میدم درستش کنن نگاهم افتاد به مینا، از اینکه داداشم اجازه داد من با یه بزرگتر برم بیرون و ماشین رو درست کنم، چشم‌هاش داره از حدقه میزنه بیرون حاج آقا گفت خب خدا رو شکر که به خیر گذشت، محمود آقا خدا خیرت بده که روی من رو زمین ننداختی و ضمانت من رو قبول کردی یه صلوات بفرستید بعدم ما زحمت روکم کنیم همه صلوات فرستادیم، حاج آقا و خانمش و توران خانم خداحافظی کردند، داداش و زن داداشمم همونطوری که بی سلام اومدن بدون خدا خافظی هم دارن میرن نگاهم رو دادم به فرزانه و فرزاد با لبخند اشاره کردم بیا فرزاد شونه انداخت بالا که مثلا نمیام، فرزانه با نگاهش اشاره کرد به مینا، به من فهموند، مامانم نمیگذاره... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_378 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) همه رفتن خوشحال رو کردم به مش زینب _خدا رو شکر امشب به خیر گذشت چقدر خوشحالم که فردا میخوام برم بیرون الان یک ماهه که من توی کوچه هم نرفتم مش زینب لبخند قشنگی زد _خیلی خوشحالم که شادی تو رو میبینم، صبر داشته باش ازاین بهتر هم میشه _بزار ماشینم رو درست کنه با هم میریم شهر خرید _تو که همه چی برام خریدی بریم شهر چی بخریم؟ _کفش و چادر مشگی _نمی‌خواد همینی که دارم خوبه تو دلم گفتم مش زینب عزیزم چادرت دیگه زنگ مشکیش تبدیل به قرمز شده، کجاش خوبه، کفش هم که کلا نداری یه دم پایی طبی کهنه داری _بله اینهایی که دارید خوب هست، حالا ما هم خرید میکنیم با تکون سرش حرفم رو تایید کرد از خوشحالی خوابم نمی‌رفت تا اخر شب با مش زینب حرف زدیم، یه دفعه یاد نماز صبح افتادم، اگر بیشتر بشینیم نماز صبحمون قضا میشه، _مش زینب بخوابیم _باشه مادر بخوابیم مثل هر شب درو پنجره رو کنترل کردم که بسته و قفل باشه، مهتابی آشپز خونه رو روشن گذاشتم که خونه خیلی تاریک نباشه، برق‌های هال رو خاموش کردم خوابیدیم سر سفره صبحانه صدای زنگ پیامک به صدا در اومد، گوشی رو از روی میز برداشتم پیام رو باز کردم الهه نوشته پشت درم، بیا در رو باز کن از جام بلند شدم مش زینب پرسید _کیه مریم جان؟ _الهه پشت دره میگه باز کن سریع اومدم آموزشگاه در رو باز کردم الهه وارد شد به آهنگ گفتم _سلام، سلام _سلام خوش خبر باشی، اول صبحی خیلی سرحالی _دیشب اینجا جات خیلی خالی بود بیا بریم برات تعریف کنم در رو بستم وارد هال شدیم، الهه و مش زینب سلام و علیک کردند، هر چی دیشب شده بود رو براش گفتم لبخند پهنی زد _خدا رو شکر مریم، پس دیشب زن داداشت کلی ضایع شده _آره نبودی قیافه‌ش رو ببینی، الانم زنگ میزنم به اونهایی که میگفتن ما توی نونوایی یا مراسم ختم فامیلمون از مینا شنیدیم که مریم و اصغر رو با هم دیده و مریم بچه‌ش رو سقط کرده، بیان با مینا روبه رو کنن _فکر میکنی میان؟ _باید بیان دیگه مکثی کردم _یعنی میگی نمیان _چی بگم، حالا بهشون بگو ببین چی میگن _یکیشونم بیاد خوبه، صبر کن برم از توی اموزشگاه دفترچه تلفن رو بیارم _نمیخواد زنگ بزنی، امروز تو حسینیه همشون میان اونجا بهشون بگو _عه راست میگی ها حواسم نبود... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
–فقط یه سوال دیگه دارم که اگه ناراحت نمی شید بپرسم؟ به تابلوی روی دیوار نگاه کرد و زمزمه کرد: –دربلا هم می‌چشم لذات او....بپرسید راحت باشید. نگاهم را به سیب نیمه‌ای که در دستم بود دادم و شمرده شمرده گفتم: –شما بهش فکر می‌کنید؟ اخم ریزی بین ابروهایش نشست. جوری نگاهم کرد که انگار از پلک هایش سوال می‌بارید. –منظورم اینه اگه پشیمون بشه و بیاد بگه هر جور که تو بخوای می شم، اون وقت... سیب نیم‌خورده‌ای که در دستش بود را داخل بشقاب گذاشت. –چرا این سوال رو می‌پرسید؟ http://eitaa.com/joinchat/1651900434C5c2629a7fe رمان انلاین برگرد نگاه کن ❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پست برتر
من با شوهرم دختر عمه پسردایی بودیم از همون روز اول عقد مدام بهم خیانت میکرد هر بار که میومدم قهر با واسطه اقوام منو برمیگردوند و دوباره روز از نو روزی از نو تا اینکه ی بار خسته شدم از دستش و برگشتم خونه پدرم ی شب خاله م به همراه شوهرش اومدن خونمون تا واسطه بشن که شوهر خاله م گفت مرده دیگه دلش خواسته بره با ی نفر دیگه تو که نباید بیای قهر حرفهاش خیلی بهم برخورد اما حوابی ندادم و واگذارش کردم‌ به خدا دوباره برگشتم‌ سر زندگیم‌اما چند ماه بعدش خبر اومد‌که داماد خاله م ... https://eitaa.com/joinchat/925958166C9fca1c8822 خدا چه بلایی سرشون اورد😢
هدایت شده از « تبلیغات گسترده صداقت »
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 همین الان ثبت نام کنید 🚨 و رشدفردی" (شماره تلفن + نام و نام خانوادگی) 👇🏻 https://eitaa.com/Poshtiban_Toranj 🔻زمان: پنجشنبه (6 مرداد) _ ساعت 16:50 [بسیارضروری و کاربردی برای همه] جهت کسب اطلاعات بیشتر به کانال مرکز ترنج(مرکز تخصصی رشدفردی) مراجعه کنید 💯 https://eitaa.com/joinchat/1088290864C948ad435c9
1_1615044565.ogg
114.6K
توضیحات آقای یعقوبی درباره همایش "شروع مسیر موفقیت و رشدفردی" ✨ سرفصل های همایش آنلاین✨ ✅ 5 چالش مهم در زندگی چیست؟ ✅ موفقیت و رشدفردی از کجا آغاز می‌شود؟ ✅ مراحل سه گانه خودشکوفایی ✅ معرفی 12مهارت رشدفردی ✅ نقشه راه ۳ سال آینده ✅ معرفی مدل تیپ شناسی MBTI
رو به سوریه کرد و گفت: بیا عروسڪ‌هایم مالِ تو حالا داداشم رو پس میدی..؟! آخه خیلی دلتنگشم..^^ .. .. شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
سلام به همه‌ چند وقت پیش با خبر شدیم که زن و شوهر جوانی برای حل مشکلات زندگی اسباب و وسایلشون رو فروختن. اما بعد از بدنیا اومدن فرزندشون به مشکل برخوردن. بچه الان چهاردست و پا راه میره و به خاطر نبود فرش خیلی اذیت میشه. چند نفر از آشناها جمع شدن که براشون به صورت قسطی فرش تهیه کنن. اما قیمت ها خیلی بالاست. دوستان اگر ۵۰۰نفر نفری ده هزار تومن کمک کنیم هزینه پیش پرداخت برای این بنده خداها جمع میشه اگرقصد کمک دارید یاعلی بگید زودتر هزینه رو به دست این بنده خدا ها برسونیم جهت دریافت شماره کارت به آیدی زیر پیام بدید. 👇👇👇👇👇 @Karbala15 دوستانی که کمک میکنن بعد از خرید عکس فرش براشون ارسال میشه