eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.2هزار دنبال‌کننده
776 عکس
405 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
↻♥️⃟🦋 •. ✦راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمره که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ، اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد... 🕊🌿⚘ ✦شادی ارواح مطهر شهدا، سلامتی و تعجیل درظهور حضرت مهدی ღ✨ ❏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يااَباعَبدِالله الْحُسَيْن عَلَيْهِ السَّلامُ[♥️🌿] 🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_380 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) الهه برگشت سمت ما _ببین من اصلا راضی نیستم به خاطر من خودت رو در گیر کنی همین‌قدر که تنهام نگذاشتی ازت ممنونم _آخه زور داره ، خودشون نشستن در کوچه، حجاب درستی ندارن، غیبت میکنن اونوقت انگشت اتهام میگیرن روی کسی که جز نجابت ازش ندیدن دست خودم نیست، من اصلا نمیتونم بی تفاوت باشم مش زینب گفت _ وقتی حضرت ابراهیم رو انداختن تو آتیش قورباغه آب میریخت تو آتیش که خاموش بشه یه وزغم تو آتیش میدمید که اتیش زیاد بشه نه اون اب ریختن قورباغه برای اون آتیش فرق داشت نه اون دمیدن وزغ شعله رو بیشتر میکرد، اینجور موقع‌هاست که ذات آدمها معلوم میشه شاید بین این همه حرفی که پشت سر تو هست، طرفداری الهه نظر مردم رو عوض نکنه ولی این کار خدا رو خوشحال میکنه و مزد الهه رو هم میده _درست میگید شما، منم بابت حمایت دیشبتون ازتون ممنونم وظیفه‌م بود رسیدیم سرمزار مادرم بغض گلوم رو گرفت، نشستم کنار قبر خاک گرفتش، زیر لب گفتم _ مامان دوست دارم الان تنها بودم و باصدای بلند گریه میکردم و همه اتفاق‌هایی که افتاد رو برات میگفتم، ولی حضور الهه و مش زینب نمیگذاره، بغضم ترکید اشک مثل بارون از چشمم سرازیر شد چقدر به حضورت احتیاج دارم ایکاش بودی، قربون این قبر خاک گرفته‌ت بشم، ببخشید محمود نگذاشت بیام سرمزارت خودشم نیومده که یه ظرف آب بریزه روی این سنگ قبرت یه کم که گریه کردم، بلند شدم برم آب بیارم سنگ قبر مامانم رو بشورم، الهه گفت _کجا میری؟ _برم آب بیارم قبر مامانم رو بشورم _تو همین جا بمون من میرم یه ظرف پیدا میکنم اب میارم الهه رفت و با یه بطری آب برگشت گفت _اصغر اینجاست _راست میگی؟ _آره، پشت درخت دم شیر آب پنهان شده یه دفعه دلشوره و استرس اومد سراغم _حالا چیکار کنیم؟ مش زینب گفت _هیچی، به روی خودت نیار انگار نه انگار که میدونیم اونم اینجاست _اگه یه وقت بیاد با من حرف بزنه چی؟ _اون‌ موقع هم تو محلش نگذار من جوابش رو میدم، الانم خیلی عادی سنگ قبر مامانت رو بشور بشین فاتحه‌ت رو بخون الهه آب ریخت من دست کشیدم قبرش رو شستم، نشستم، یه حمد و سه قل هوالله خوندم، از توی کیفم کتاب دعام رو در آوردم شروع کردم به خوندن سوره ملک وسطهای سوره بودم صدای خانمی رو شنیدم اجاق آدم کور باشه بهتره تا همچین اولادی داشته باشه، خجالت نمیکشه بی ابرویی کرده حالا داره برای مادرش قرآن میخونه. الهی اون قرآن بزنه تو کمرت... مریم یه چیزی بخور، دیشب‌م شام نخوردی، هر وقت شب‌م بلند شدم دیدم بیداری، گرسنگی و بی خوابی از پا درت میاره‌ها _ممنون وحید جان، دست خودم نیست راه گلوم بسته شده چیزی ازش پایین نمیره، یه لقمه نون و کره عسل گرفت آورد نزدیک دهن من _دهنت رو باز کن خیلی خجالت کشیدم، رد نگاهم رو دادم به جمع ببینم کسی نگاه میکنه.از لبخندی که به لب عمو نشسته متوجه شدم عمو دیده اصرارهای مکرر وحید مجبورم کرد دهنم رو باز کردم لقمه رو خوردم. رو به وحید ملتمسانه گفتم: _دستت درد نکنه دیگه لقمه نده، اینم به زور خوردم چشمکی بهم زد، از خجالت آب شدم _دو تا لقمه دیگه رو هم به زور بخوری تمومه سفره رو جمع کردیم، وحید گفت _کیا میان دادگاه زهرا خانم جواب داد _به جزمن که میخوام بمونم بچه‌ها رو نگه میدارم همه میان زن عمو رو کرد به وحید من میخوام بیام به مینا. بگم، اینم عاقبت تهمت، فکر کردی میتونی تهمت بزنی و با چند دروغ دیگه اوضا زندگیت رو اونجوری که دلت میخواد بنا کنی عمو گفت: منم میخوام بیام وقتی دادگاه مینا رو محکوم کرد. ببینم محمود چطوری مینواد تو روی من نگاه کنه... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
اجر کسانی‌ که‌ در زندگی‌ خود مدام‌ در حال‌ درگیری‌ با نفس‌ هستند و زمانی‌ که‌ نفس‌ سرکش‌ خود را رام‌ نمودند خداوند به‌ مزد این‌ جهاد اکبر شهادت‌ را روزی‌ آنان‌ خواهد کرد..:) شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_381 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) تلاوت رو رسوندم سر آیه، برگشتم ببینم کیه، دیدم جمیله خانم همسایه رو به رویی‌مونه، ایستادم بهش گفتم _من جای شما بودم با این سن و سالم به چیزی که ندیدم تهمت نمیزدم صورتش رو مشمئز کرد _ببند دهنت رو دختره بی ش*ر*ف بی آبرو خودم دیدم اصغر در خونتون از پشت در داشت باهات حرف میزد بعدم یه اب دهن پرت کرد طرف من دیگه وانیساد حرف من رو گوش کنه رفت این کارش خیلی دل من رو سوزوند الهه خواست جوابش رو بده، سر چرخوندم سمتش ولش کن بزار بره دستم رو گذاشتم روی آیات سوره ملک _خدایا به حق این آیات قرآن خودت جواب این زن رو بده مش زینب گفت _کار خوبی کردی جوابش رو ندادی همین که واگذار کنی به خدا از همه بهتره، خدا خودش جوابشون رو میده نشستم بقیه ایات رو خوندم، رفتیم سر مزار بابام قبرش رو شستم فاتحه و سوره ملک رو خوندم رو کردم به مش زینب و الهه _پیش خودم گفتم، چقدر خوب شد که دیگه میتونم بیام بیرون، ولی با این رفتار مردم انگار توی خونه بمونم برام بهتره الهه گفت _نه اتفاقا اشتباه میکنی بیا بیرون روحیت رو نباز بالاخره اینها میفهن که دارن اشتباه میکنن هر چی تو خونه بمونی بدتره نفس عمیقی کشیدم _نمی دونم چی بگم، چیکار کنم، سر در گم شدم گوشی الهه زنگ خورد جواب داد _جانم مامان صدای گوشیش بلنده منم میشنوم _تو برای چی با زنهای تو کوچه دعوا کردی؟ الهه نگاهی به من انداخت خواست ازم فاصله بگیره دستش رو گرفتم _بمون ببینم مامانت چی میگه _آخه مامان حرف مفت زدن _منم میدونم حرف مفت زدن، ولی تو نامزد داری، اعظم خانم گفت دخترت هرچی از دهنش در اومد به ما گفت، منم شکایتش رو هم به خودت میکنم هم به نامزدش میگم رنگ الهه پرید _به امید چیکار دارند؟ _ادم فضول بی دین و ایمان به همه چی کار داره _باشه مامان دیگه بهشون حرفی نمیزنم بعد از خدا حافظی تماسش رو قطع کرد یه لحظه به خودم گفتم، من نباید الهه رو به دردسر بندازم ایکاش نیومده بودم یا فقط با مش زینب اومده بودم الان مردم یه حرفی هم برای الهه درست میکنن یه وقت به گوش خونواده شوهرش برسه معلوم نیست اونها چه واکنشی به تهمتی که به من زده شده داشته باشند، اینطوری زندگی الهه هم به خطر میفته... رو کردم به الهه تو خیلی خوبی، ولی من اصلا راضی نیستم یه وقت زندگیت به خاطر من به خطر بیفته، دیگه صلاح نیست با من بگردی... مریم یه چیزی بخور، دیشب‌م شام نخوردی، هر وقت شب‌م بلند شدم دیدم بیداری، گرسنگی و بی خوابی از پا درت میاره‌ها _ممنون وحید جان، دست خودم نیست راه گلوم بسته شده چیزی ازش پایین نمیره، یه لقمه نون و کره عسل گرفت آورد نزدیک دهن من _دهنت رو باز کن خیلی خجالت کشیدم، رد نگاهم رو دادم به جمع ببینم کسی نگاه میکنه.از لبخندی که به لب عمو نشسته متوجه شدم عمو دیده اصرارهای مکرر وحید مجبورم کرد دهنم رو باز کردم لقمه رو خوردم. رو به وحید ملتمسانه گفتم: _دستت درد نکنه دیگه لقمه نده، اینم به زور خوردم چشمکی بهم زد، از خجالت آب شدم _دو تا لقمه دیگه رو هم به زور بخوری تمومه سفره رو جمع کردیم، وحید گفت _کیا میان دادگاه زهرا خانم جواب داد _به جزمن که میخوام بمونم بچه‌ها رو نگه میدارم همه میان زن عمو رو کرد به وحید من میخوام بیام به مینا. بگم، اینم عاقبت تهمت، فکر کردی میتونی تهمت بزنی و با چند دروغ دیگه اوضا زندگیت رو اونجوری که دلت میخواد بنا کنی عمو گفت: منم میخوام بیام وقتی دادگاه مینا رو محکوم کرد. ببینم محمود چطوری مینواد تو روی من نگاه کنه... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
اجر کسانی‌ که‌ در زندگی‌ خود مدام‌ در حال‌ درگیری‌ با نفس‌ هستند و زمانی‌ که‌ نفس‌ سرکش‌ خود را رام‌ نمودند خداوند به‌ مزد این‌ جهاد اکبر شهادت‌ را روزی‌ آنان‌ خواهد کرد..:) شهادت آرزومه🖤🕊💚🌷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️پاسخ زیبای استاد قرائتی به یک سنی‌وهابی که از او پرسیده بود چرا شیعه هستی. 🇮🇷 اللهم عجل لولیک الفرج و.... اللهم احفظ امامناالخامنه ای.آمین🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_382 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) دستش رو به اعتراض پرت کرد سمت من _ول کن بابا این حرفها رو، من یه روز تو رو نبینم روزم شب نمیشه رو کردم به مش زینب _من درست میگم؟ سرش رو با تایید تکون داد _اره درست میگی رو کرد به الهه _ تو اول ببین خونواده شوهرت با تهمتی که به مریم زده شده چه بر خوردی دارن، اگر خدا شناسن و باور نکردن، که به رفت و آمدت با مریم ادامه بده ولی اگر دیدی حرف مردم روشون تاثیر گذاشته، بهتره که با مریم رفت و آمد نکنی الهه با دلخوری گفت _خیلی خوب، فعلا بیاید بریم تا ببینم چی میشه از آرامستان اومدیم بیرون، یه پسره روی موتور نشسته یه زنجیر کوچیک دستشه داره میچرخونه، تا من رو دید یه لبخند شیطانی بهم زد نا خودآگاه چسبیدم به مش زینب چادرش رو گرفتم زینب خانم گفت _چی شد مریم؟ _اون پسره که روی موتور نشسته _خب! یه جوری که متوجه نشه بهش نگاه کن _دیدمش قصد مزاحمت داره _از کجا فهمیدی؟ از نگاهش _اره درست میگی چون موتورش رو داره با دستش میاره، دنبال ما هم راه افتاده _حالا چیکار کنیم _شناختی پسره رو؟ انگار به چشمم اشناست _مسعود پسر کوچیکه حاج مهدیِ همونی که من خونشون مینشستم، من رو میشناسه ،الان باهاش سلام و حال احوال میکنم خجالت میکشه میره مش زینب وایساد، برگشت سمت پسر حاج مهدی _سلام آقا مسعود حالت خوبه من برنگشتم صداش رو شنیدم _سلام مش زینب از خونه ما رفتی سری به ما نمیزنی، میخواستم بیام ببینمت وااای یا حسین مظلوم این میخواد مش زینب رو بهونه کنه بیاد خونه من مش زینب جواب داد _ان‌شاالله پیر بشی پسرم، دستت درد نکنه نمیخواد بیای من میام بهتون سر میزنم _آخه بی معرفتی میشه _نه اتفاقا تو جوونمردی کن نیا چون توی اون خونه دختر جوون هست صورت خوشی نداره به مسخره هینی کرد _از دختر جوون بپرس شاید بدش نیاد من بیام شما رو ببینم از ناراحتی در حال انفجارم، اگر جواب ندم شاید پیش خودش فکر کنه من مایلم، با دستم چادرم رو توی صورتم بیشتر جمع کردم برگشتم سمتش تو و هر کی این تهمت ناروا رو به من زده حواله میدم به دامن پاک خانم فاطمه زهرا، به حضرت زهرا قسم میخورم اگر به یاوه گویی و مزاحمتت ادامه بدی قرآن دستم میگیرم میشینم سر سجاده و تا خبر جوون مرگیت بهم نرسه از سر سجاده بلند نمیشم... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ای شهید هوای دلمان ابریست...موج دلمان را روی امواج عاشقی تنظیم کن، باشد خدای مهربان خریدارمان شود... 🤲🥀 💔๛ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_383 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) چهره‌ش رو در هم کشید _اصغر همه جا رو پر کرده که... نگذاشتم ادامه بده _اگر اصغر در مورد خواهرتم میگفت تو باور میکردی؟ موتورش رو گذاشت روی جک حالت گارد حمله گرفت صداش رو برد بالا _دهنت رو ببند، تا من نبستمش _تو هم گورت رو گم کن تا نفرینم دامنت رو نگرفته مش زینب یه قدم برداشت سمت پسر حاج مهدی _جون مادرت از اینجا برو _با چشم غره نگاهی به من انداخت سوار موتورش شد گاز داد رفت اشک از چشمانم فرو ریخت _میبینی مش زینب مینا با من چه کرد، چه ابرویی از من برد، میبینی من رو انداخته سر زبون هر چی لات بی سرو پاست _الهی بمیرم برات صبر داشته باش درست میشه روش رو کرد سمت الهه _بارک الله که حرفی نزدی اینجا اصلا جاش نبود که تو چیزی بگی الهه مات و مبهوت از این اتفاق با چشم های گرد شده سری تکون داد _وااای این چقدر وقیح بود! _حالا میبینی من چرا میگم به صلاح نیست با من رفت و آمد کنی، امنیت اجتماعی من از بین رفته مش زینب گفت _مسعود بچه‌ی خوبی نیست یکیه لنگه اصغر، فقط معتاد نیست اینم یه صد تا کفتر داره یه سَره هم پشت بومِ، حاج مهدی از دست این پسرش همیشه میناله، خدا رو شکر که به خیر گذشت رفت اعصابم بهم ریخت سرم درد گرفت الهه نگاهی تو صورتم انداخت _چی شد مریم، حالت خوبه _سرم درد گرفته دست کرد از توی کیفش یه شکلات در آورد _بیا بخور، فکر کنم فشارت افتاده شکلات رو از کاغذش در آوردم گذاشتم دهنم، به خودم گفتم، همون بهتر که توی خونه بمونم مش زینب رو به من گفت حالت چطوره؟ سرت بهتر شد؟ _نه هنوز درد میکنه میتونی راه بیای _بله میتونم، بیاید بریم _برسیم خونه یه آب قند بخوری خوب میشی _باشه بریم خونه بخورم، ولی من بعد از ظهر نمیام حسینیه هردوشون گفتن _چرا نمیای میترسم اونجا هم برخوردشون مثل اینهایی باشه که دیدیم الهه گفت _اینطوری فکر نکن و گرنه باید خودت رو تو خونه زندانی کنی _ زندانی بودن به مراتب راحتتر از نیش و کنایه و تهمت ناروا شنیدنِ، همچین حرف میزنن که تا مغز استخون آدم میسوزه... سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_384 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) رسیدیم در خونه، الهه خدا حافظی کرد رفت من و مش زینبم اومدیم خونه، یه لحظه نگاهم افتاد به چادر مش زینب تو دلم گفتم ای وااای من که دوتا چادر دارم اصلا حواسم نبود یکیش رو بدم این بنده خدا سرش کنه، با همون چادر بورِ رنگ و رو رفته‌ش اومد بیرون از توی کمد یکی از چادرهام رو برداشتم گفتم _مش زینب من دو تا چادر دارم یکیش برای شما _نه نمیخواد همین که دارم خوبه _حالا من دوست دارم این رو بدم شما، فقط این به شما بلنده سرتون کنید اندازه بزنم اضافش رو قیچی کنم چادر رو انداخت سرش همونطوری که روی سرش بود اضافه‌هاش رو قیچی زدم انداختم زیر چرخ یه اتو به دوخت پایینش زدم، تا کردم گرفتم سمت زینب خانم _بفرمایید لبخند رضایتی زد _می‌دونم اون چادرم خیلی کهنه شده بود نمی‌خواستم تو به زحمت بیفتی براش خوندم _تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت نگاه تحسین برانگیزی بهم انداخت _حیف از تو دختر که انقدر درگیر مشکلات شدی مکثی کرد و ادامه داد _البته بهت بگم این درگیری ها، تو رو خود ساخته می کنه و دارای تجربه‌های خوبی میشی کما اینکه من از فقر خیلی به خدا نزدیک شدم، تو خونه حاج مهدی که بودم گاهاً ساعت‌ها با خدا حرف میزدم، مثل الان تو که میگی من نمیام حسینیه من هم از رفتارهای تحقیر آمیز مردم ترجیح میدادم توی خونه باشم کمتر به مراسم روضه و مولودی می رفتم ،غیر از محرم ها _مش زینب شما درس هم خوندی آره تا پنجم خوندم، بعدم بابام شوهرم داد چند سالگی ازدواج کردید دوازده سالگی همسرتون چند سالش بود هیجده سالش بود _خیلی ببخشید یه سوال میخوام بپرسم میترسم ناراحت شید نه نمیشم بپرس چرا بچه دار نشدید؟ والا من خیلی رفتم دکتر و آزمایش دادم اولش گفتن که شما کیست دارید و باردار نمیشید کلی دارو دادن من مصرف کردم ولی باردار نشدم گفتن شوهرت بیاد آزمایش بده، مش عیسی رفت آزمایش داد گفتن که اشکال از اونه، منم جون و عمرم مش عیسی بود گفتم خب ، بچه دار نمیشیم که نشیم _چی شد که همسرتون به رحمت خدا رفت آه بلندی کشید تصادف کرد متاسف شدم گفتم مثل احمد رضای من، اونم بر اثر تصادف کشته شد... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾