زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
نمیدونم دقیقا چی از فیروزخان و گذشتهش و مادرش میدونه
ولی مجبورم راستش رو بگم
_ داداش فعلا جام امنه...
من خونهی مادربزرگ نیمام... خود نیما من رو آورد اینجا
وحشت توی صداش کاملا برام قابل درکه
_اونجا؟ اونجا که الان حکم لونهی زنبور رو برات داره
_نگران نباش داداش... فامیلای مادربزرگ نیما آدمای خوبی هستند
اتفاقا یه مامور نیروی انتظامی هم دارن که گویا در جریان پروندهی فیروزه
خیلی کمکم کرد
برای اینکه خیالش رو راحتتر کنم ادامه دادم
بر عکس فیروزخان اقوامش آدمای متدینی هستند
_خیلی خب باشه... پس تو همونجا منتظر من بمون...
من تا کمتر از یه ساعت دیگه راه میفتم...
آدرس دقیق اونجا رو برام اسام اس کن
نه... نه... صبر کن
آدرس رو برای من نفرست...
به آقا کاوه بفرست
متعجب نگاهی به گوشی انداختم چرا اون؟
ولی جواب دادم
چشم داداش... ممنون
پس من میرم که کارا رو درست کنم راه بیفتم
یادت نره آدرس رو حتما بفرست و تماس رو قطع کرد
از شدت خوشحالی روی پاهام بند نیستم
اشک شادی و هیجان هرلحظه شدت میگرفت
نمیدونستم این حجم از شادی رو چطور بروز بدم
مثل دیوونهها دور خودم میچرخیدم و پام رو به زمین میکوبیدم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
یهو در اتاق باز شد و اول طاهره و بعد هم همسر حاجعلی وارد شدند
کمکم نگاهشون از نگرانی به تعجب تغییر رنگ داد
_چی شده؟
و تازه به خودم اومدم
سنگین سر جام ایستادم
نتونستم خوشحالیم رو پنهان کنم
هیجانزده لب زدم
_داداشم داره میاد دنبالم
طاهره خانم چپچپ نگاهم کرد
_ترسیدم دختر... فکر کردم کسی توی اتاقه و داره خفهت میکنه که اینجوری پات رو میکوبی به زمین
_اتفاقا منم همین به ذهنم خطورکرد
خجالت زده و شرمنده به هر دوخانم روبروم نگاه کردم
_ببخشید
وقتی از اتاق خارج شدند
شرمنده سرجام نشستم
اما هنوز هیجانزده گاهی سعی میکردم خوشحالیم رو بروز بدم
اصلا فکرش رو هم نمیکردم داداش جوابم رو بده چه برسه به اینکه به همین راحتی گذشته رو فراموش کنه یا به روم نیاره
یاد آخرین روزی افتادم که ازش جدا شدم.
اونروزها داداش حال خوشی نداشت
صورتش فلج شده بود
نمیتونست حرف بزنه و صداهای ناواضح از گلوش خارج میشد
اصلا نمیتونست حرکت کنه
اما الان گفت که میخواد بیاد دنبالم
یعنی اینکه حالش کاملا خوب شده؟
خدایا شکرت...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
نکنه عین این فیلما وقتی نریمان اومد یهو ببینم مشکلی برای دست یا پای آسیب دیدهش پیش اومده و ماشینش رو مختص معلولین درست کرده؟
یادم اومد که گفت آدرس رو برا آقا کاوه بفرستم
پس حتما مشکل حرکتی پیدا کرده و خودش نمیتونه رانندگی کنه برای همین میخواد با شوهر عمهم بیاد
حرف زدنش که عالی شده بود عین روز اولش
خدا کنه چهره و حرکت دست و پاش هم کاملا خوب شده باشه
اگه ظاهر جسمش مشکلی داشته باشه تا عمر دارم خودم رو نمیبخشم چون اونطوری که زنداداش میگفت پدرشوهر من ترتیب اون تصادف رو داده بود و آدماش اون بلا رو سر داداشم آورده بودند.
خدایا من به نیت پرسیدن احوال بابا و مامان منتظر بودم کسی جوابم رو بده
اما الان داداشم با محبت باهام صحبت کرد و گفت که میاد دنبالم
باید وسایلم رو جمع میکردم البته چیز خاصی اینجا نداشتم
حتما الان که نهار میخورند حاج علی هم داخل خونه اومده پس اول نگاهی به لباسهام انداختم و مرتبشون کردم
حدسم درست بود
حاجی سربه زیر داشت غذاش رو میخورد...
همه سوالی نگاهم کردند
خاله گفت الحمدلله کبکت خروس میخونه... گفتی داداشت داره میاد دنبالت؟
_بله بهش زنگ زدم گفت میاد دنبالم
_خداروشکر پس برمیگردی پیش خونوادهت
طیبه خانم دستش رو بالا آورد و نگاهش رو دوخت به خاله
_الحمدلله... پس تکلیف منصوره هم معلوم شد
هروقت مرخص شد میبرمش پیش خودم...
تا حالا بیبی نمیذاشت ببرمش ولی ازین به بعد میخوام یادگار پسرم پیش خودم باشه
خودم دربست در خدمتشم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
السلام علیک یا فاطمه معصومه سلام الله
توی مناطق محروم شهرستانهای تهران بعضیها آرزوی رفتن به قم و حرمحضرت معصومه سلامالله رو دارن.
دستشون تنگه و مشهد و کربلا براشون ارزوی دست نیافتنی هست.
خیریه در نظر داره در هفتهی کرامت این عزیزان رو به صورت رایگان به قم و جمکران ببره.
برای این امر خیر باز هم نیاز به کم و همیاری شما داریم.
یا علی بگید و دست این عزیزان رو با ذکر با علی بگیرید و هر مبلغی که در توانتون هست کمک کنید
اجرتون با برادرشون امام رضا علیهالسلام
به شماره حساب
گروه جهادی شهدای دانش آموزی واریز کنید🙏🌷
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
6273817010183220
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@Mahdis1234
لینکقرار گاه گروه جهادی
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
السلام علیک یا فاطمه معصومه سلام الله توی مناطق محروم شهرستانهای تهران بعضیها آرزوی رفتن به قم
حتما که هر کسی این پیام رو ببینه دلش پر میکشه برای زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها ولی شاید به دلایلی شرایطش براتون مهیا نباشه. اما میتونید با واریز حتی شده با مبلغی کم یکی از شیعیانی که توان مالی برای رفتن به این زیارت رو نداره راهی قم و زیارت دختر عزیز موسی ابن جعفر علیه اسلام کنید و از ثواب زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها بهرمند بشید🙏🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
یاد وضعیت کنونی منصوره خانم باعث شرمم شد
آخه باعث اتفاق دیشب من بودم
که اون بلا سر اون بیچاره اومد
نمیدونم چرا یهو جوگیر شدم و از اینکه داداش میخواد بیاد من رو ببره خونهمون خوشحال شدم...
من باید پیش منصوره خانم بمونم تا بعد از این عمل جراحی که صحبتش بود ازش پرستاری و مراقبت کنم
طیبه خانم گفت که میبرش خونه خودش پس موندنم دیگه بیفایدهست
یه ربع بعد حاج علی بهمراه همسرش و طیبه خانم و دخترش طاهره خانم برای ملاقات منصوره به بیمارستان رفتند
البته قبلش با آقا محمد هماهنگ کرد تا با همسرش به خونهی بیبی بیان تا من و خاله تنها نمونیم
و حالا این زن و شوهر نسبتا جوون اینجا حضور دارند
البته خود جناب سروان با خاله توی هال نشستند و همسرش توی اتاق بعد ار پرسیدن احوال من بیرون رفت
وقتی بعد از پایان وقت ملاقات مهمونها به خونه اومدند با دیدن رنگ و روی طیبه خانم خاله با استرس حال بیمارشون رو پرسید و جوابی که از طاهره خانم شنیدم حالم رو دگرگون کرد
_دکترا با بررسی بیشتر عکس و امآرای منصوره متوجه شدند شدت آسیبی که به رگهای عصبی و مهرهها خورده باعث شده ریسک عمل بالاتر بره
ممکنه این جراحی حتی حرکت دستها و گردنش رو هم دچار اختلال کنه
و شنیدن این حرف یعنی شرمنگی بیشتر من
چشمهی جوشان اشکم شروع به جوشیدن کرد
منی که ذوق اومدن داداشم رو داشتم به یکباره گرد غم جدیدی روی قلبم نشست
منصوره خانم تا دیشب میتونست به میزان خیلی خیلی کم دستهاش رو تکون بده درسته خیلی جون نداشت اما برای خاروندن نوک بینیش دیگه محتاج کسی نبود درسته با زحمت خیلی زیاد دستش رو در اون حد حرکت میداد اما در همون حد هم برای منصوره خانم موفقیت بزرگی بود
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
و حالا درصد احتیاج و نیازش به دیگران بیشتر از قبل میشد
و همهی این اتفاقات به یمن حضور من توی این خونه بود
هر کس ناراحت و غمگین گوشهای نشست
و من روی دیدن هیچکدوم ازین آدما رو نداشتم
مستاصل توی اتاق روی تشک نازکی که همسر حاجعلی انداخته بود دراز کشیده بودم و غصهی منصوره خانم رو میخوردم
یه چشمم به ساعت بود و محاسبهی زمانی که بدونم برادرم حدودا چه ساعتی در این خونه رو میزنه و یه چشمم اشک و خون برای مظلومیت و بلایی که سر منصوره خانم اومده بود
در نهایت آخر شب صدای زنگ گوشیم بلند شد
شمارهی داداش بود
_سلام داداش
_سلام ما پشت در خونهایم
نوشته بودی پلاک ۱۲۲درسته؟
_با خوشحالی جواب دادم بله درسته...
و تندی از جا پریدم
اما بخاطر موقعیتی که بر جو خونه حاکم بود سعی در پنهان کردن خوشحالیم داشتم
وارد هال شدم رو به مردهای خونه گفتم
_داداشم رسید الان پشت دره...
هردو ایستادند
و با تعارف به هم اول حاجعلی خارج شد و بعد هم آقا محمد
با توجه به حرف حاجی من نباید خارج میشدم اما با فکر به اینکه الان اونا از کجا میخوان داداسم رو شناسایی و اجازهی ورود بهش بدن پا به حیاط گذاشتم
و پشت سرشون ایستادم
وقتی در حیاط توسط محمد آقا باز شد با دیدن داداش با هیجان اما شرمنده جلو رفتم
_سلام داداش
با دیدنم لبخندی به لبش نشست
آقا محمد کنار کشید و من تونستم خودم رو به داداش عزیزتر از جانم برسونم
دستم رو توی دست برادرم که بسمتم دراز شده بود قرار دادم
من رو جلو کشید و در آغوشش جا داد
باهم روبوسی کردیم فشار یه دستش روی شونهم نشان از حمایتی داشت که میتونستم مثل گذشته روش حساب کنم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
انگار نه انگار نزدیک به دوساله با اون فضاحت ازشون جدا شدم و پول و ثروت و عشق مسخرهای که به نیما داشتم رو به محبت اونا ترجیح دادم
اگه در طول این مدت حمایت داداصم رو داشتم فرشته نمیتونست اونقدر تخریبم کنه
درسته از جهت مادی همیشه در بهترین وضعیت ممکن بودم اما از جهت آرامش ذهنی بدترین شرایط رو داشتم
و تازه یاد روزهایی افتادم که فرشته هیچوقت من رو بعنوان عروس خودش قبول نداشت
درسته مقابل نیما ابراز محبتهاش خیلی زیاد میشد اما زمانی که نفر سومی بجز نیما یا پدرش بینمون بود با رفتارها و بیمحلی.هاش باعث تخریب شخصیتم میشد
توی اونمهمونیهای کذایی طوری رفتار میکرد که انگار یه غریبه هستم
خوشی دیدار برادرم با یاداوری مادرشوهرن داشت تبدیل به ناخوشی میشد
برای همین سعی کردم فعلا افکار مربوط با او رو از ذهنم پاک کنم...
از آغوش داداش بیرون اوموم
داداش ایستاد و حالا پشت سرش میتونستم آقا جواد رو ببینم
شرمنده سلام کردم جواب سلامم رو داد
_سلام نهال خانم خوبین انشاالله؟ چه عجب یه خبر از خودتون به خونواده دادید؟
و با دست اشارهای به داداشم کرد
_سلام ممنون شما خوبین؟
و کنار ایستادم و به داخل تعارفشون کردم
پس از ورودشون به داخل حیاط آقا محمد و حاج علی جلو رفتند و باهم دست داده و احوالپرسی مختصر کردند
نمیدونستم با چه عناوینی اون دو فرد مهربونی که چندروزه زحمتم گردن خودشون و خونوادهشون بود رو معرفی کنم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
رو به داداش اول با دست حاج علی رو نشون دادم
_ایشون آقای حاج علی هستند از اقوام خیلی دور و پسرِ دوستِ صمیمیِ مادربزرگِ نیما
و ایشون هم آقا محمد پسرخالهی ایشون که سروان هستند و
با شرمندگی سرم رو پایین انداختم اما دستم رو روی بازوی داداش گذاشتم
_ایشون هم داداش خیلی خوب بنده آقا نریمان که از وقتی سایهشون روی سرم کمرنگ شد بدبختی افتاد تو زندگیم
خدا نکنه گفتن داداش باعث شد قوت قلب بگیرم جواد اقا رو نشون دادم
و ایشون همسر خواهر بزرگترم هستند آقا جواد
با تعارف آقا محمد و حاج علی مهمونهای جدید چند قدمی توی حیاط نزدیک ساختمون اصلی شدند
که خانمها جلوی در هال با هردو سلام و احوالپرسی کردند و بهشون خوش آمد گفتند
داداش یه تشکر مختصر کرد و با اشاره بهم گفت بهتره رفع زحمت کنیم ما دیگه داخل نمیایم...
اما با فشار دست حاجی داداش مجبور شد فعلا از موضعش کوتاه بیاد و بیخیال تعارف بشه
_شما نمیخوای بدونی این مدت خواهرتون کجا تشریف داشتند؟ بفرمایید داخل فعلا... خستهی راه هستید
نهال گفت از سمنان تشریف آوردید
رو به داداش خاله رو معرفی کرد
_خاله صغری دوست صمیمی مادربزرگ و از اقوام دور ایشون
با تعارفات بقیه داداش و آقا جواد وارد خونه شدند وقتی از نشستنشون خیالم راحت شد وارد آشپزخونه که شدم
توسط همسر آقا محمد و حاج علی به بیرون هدایت شدم
_اولا که مهمون داری دوما فعلا نباید زیاد سرپا بمونی
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
بعد هم خانم حاج علی آروم دم گوشم زمزمه کرد
_یه وقت این وقت شب راه نیفتی توی جاده...
دکتر بهت استراحت مطلق داده...
باید با مشورت دکتر مسافت طولانی رو طی کنی
ممکنه برات خوب نباشه
تشکر کردم و باشهای گفتم و به هال برگشتم
روبروی برادرم نشستم
نگاه نگران و پرسشگرش رو از حاج علی برداشت به من داد
_بهت آسیبی نزدند؟ الان خوبی؟
و متوجه شدم اخبار حملهی اون دوتا مرد دیشبی رو به داداشم گزارش دادند
و قبل از من خاله جوابش رو داد
_شکر خدا میبینی که الان خوبه...
یعنی از ظهر که فهمید شما میخوای بیای دنبالش حالش خوب شد تا قبل اون درو از جونش رنگ میت به صورتش بود
نگاه نگران داداش روی صورتم طولانی شد
لب زدم
_خوبم داداش خیالتون راحت
با بغض ادامه دادم
_اگه حمایت شمارو داشته باشم هبچوقت دیگه حالم بد نمیشه
لبخند مهربونی زد
_خداروشکر که خوبی
بعد هم نگاهی گذرا به جمع کرد
_نمیدونم این عزیزان چقدر فیروز رو میشناسن اما تاوقتی اون نامرد آزاد بود یه جور خطرناک بود و حالا که افتاده زندان یه جور دیگه
حاجی دستش رو روی شونهی نریمان گذاشت
_اگه شما چند ساله اون اژدهای چندسر رو میشناسی این جماعت یه عمره زخم خوردهشن...
لحن گفتار حاجی نشون میده خودش هم قبلا یه جایی یه زخمی از فیرور خورده اما نه خاله و نه خودش تابحال چیزی بروز نداده...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
بعد هم خانم حاج علی آروم دم گوشم زمزمه کرد
_یه وقت این وقت شب راه نیفتی توی جاده...
دکتر بهت استراحت مطلق داده...
باید با مشورت دکتر مسافت طولانی رو طی کنی
ممکنه برات خوب نباشه
تشکر کردم و باشهای گفتم و به هال برگشتم
روبروی برادرم نشستم
نگاه نگران و پرسشگرش رو از حاج علی برداشت به من داد
_بهت آسیبی نزدند؟ الان خوبی؟
و متوجه شدم اخبار حملهی اون دوتا مرد دیشبی رو به داداشم گزارش دادند
و قبل از من خاله جوابش رو داد
_شکر خدا میبینی که الان خوبه...
یعنی از ظهر که فهمید شما میخوای بیای دنبالش حالش خوب شد تا قبل اون درو از جونش رنگ میت به صورتش بود
نگاه نگران داداش روی صورتم طولانی شد
لب زدم
_خوبم داداش خیالتون راحت
با بغض ادامه دادم
_اگه حمایت شمارو داشته باشم هبچوقت دیگه حالم بد نمیشه
لبخند مهربونی زد
_خداروشکر که خوبی
بعد هم نگاهی گذرا به جمع کرد
_نمیدونم این عزیزان چقدر فیروز رو میشناسن اما تاوقتی اون نامرد آزاد بود یه جور خطرناک بود و حالا که افتاده زندان یه جور دیگه
حاجی دستش رو روی شونهی نریمان گذاشت
_اگه شما چند ساله اون اژدهای چندسر رو میشناسی این جماعت یه عمره زخم خوردهشن...
لحن گفتار حاجی نشون میده خودش هم قبلا یه جایی یه زخمی از فیرور خورده اما نه خاله و نه خودش تابحال چیزی بروز نداده...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
آقا محمد به زبون اومد
_فیروز خیلی آدم داره
همهرو هم یا قبلا تطمیع کرده یا یه قولی بهشون داده...
بگذریم از آدمایی که قبلا یا طی این مدت ازش نارو خوردن و کینهی شتری نسبت بهش دارن
الان که اون افتاده زندان فکر میکنن میتونن با به دست آوردن اسناد و مدارک اموال و املاکی که به تصاحب فیروز در اومده دوباره اونها رو به دست بیارن
نمیدونن پای خودشون هم الان در پروندهی فیروز گیره...
قماربازی همیشه دوسر داشته یه سر برنده و یه سر بازنده...
اگه یه طرف نباشه اون یکی طرف تنها و بیکار میمونه...
ربا خواری و نزول خوری هم دو سر داره همیشه اگه یه طرف سراغ نزول گرفتن نره اون یکی طرف هم نزول نمیده
گناه هردوشون یکیه...
قانون با هردوشون برخورد میکنه...
حالا همین آدما تا زهرشون رو به فیروز یا هرکسی که باهاش مرتبطه نریزن ول کن ماجرا نیستند
داداش سری تکون داد و با اشاره به من گفت
_بله درست میفرمایید
برای همین بهتره هرچه زودتر خواهرم رو از اینجا ببرم اگه اجازه بدید...
آقا محمد اجازه نداد داداش حرفش رو ادامه بده
_آقا نریمان شرمنده میون کلامتون میپرم
اجازه میدید در خلوت و دور از جمع خانمها در رابطه با این موضوع صحبت کنیم؟
فعلا وقت شامه... بعد از شام مفصل در موردش صحبت میکنیم
دلخور سرم رو پایین انداختم
یعنی چی؟ چرا دور از جمع ما خانما میخوان صحبت کنند؟
خوبه که موضوع در مورد منه
آی حرصم گرفته... دلم میخواد فریاد بزنم
اما اجبارا سکوت میکنم
با وجود اصرارهای همسر حاجعلی و طاهره خانم به اتاق نرفتم چون دوست نداشتم موقع شام داداشم و آقا جواد تنها باشند
ممکن بود احساس غریبگی کنند
ضمنا داداش که نمیدونست من باردارم و دکتر بهم سفارش گرده استراحت کنم...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
بعد از شام موقع شستن ظرفها اصرارهای بقیه کار خودش رو کرد و اجازه ندادند کمک کنم برای همین
به اتاق رفتم
قبل از من طیبه خانم و دخترش و خاله صغری زیر طاقچهی اتاق نشسته بودند همینکه خواستم گوشهای بنشینم هردو بهم تعارف کردند روی پتوی کنار دیوار که به جای تشکی که قبلا دراز کشیده بودم پهن شده دراز بکشم
بی حرف روی پتو نشستم
خاله با محبت نگاهم کرد
_تو همین دوساعتی که داداشت رو دیدی ماشاالله رنگ و روت خوب باز شدههاا
لبخند روی لبم نشست
_ آخه خیالم راحت شد... فکر نمیکردم به همین راحتی من رو ببخشه
_خداروشکر خیالتو راحت کرد
با کنجکاوی پرسیدم
_خاله شما نمی دونید میخوان چی به داداشم بگن که گفتند دور از چشم ما میخوان صحبت کنند؟
_نه والله... منم مثل خودت...
دیگه چیزی نگفتم
نیمساعت از اومدنم به اتاق میگذره خاله و طیبه خانم با هم صحبت میکنند لهجهی شیرینشون رو دوست دارم
مامان بزرگ منم تقریبا همین لهجهرو داشت چقدر دلم براش تنگ شده
اصلا فرصت نشد حال مامان و بابا رو از داداش بپرسم
با وردود خانم اقا محمد نگاهم رو بهش دادم
سینی چای به دست داشت
پشت سرش همسر حاجعلی وارد شد
_در مورد چی دارن صحبت میکنند؟
همزمان که چای رو به مهمونها تعارف میکرد جواب سوالم رو داد
_آقایون رو میگی؟
رفتند تو حیاط نمیدونم چی بهم میگن
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨