زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۸۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
انگار نه انگار نزدیک به دوساله با اون فضاحت ازشون جدا شدم و پول و ثروت و عشق مسخرهای که به نیما داشتم رو به محبت اونا ترجیح دادم
اگه در طول این مدت حمایت داداصم رو داشتم فرشته نمیتونست اونقدر تخریبم کنه
درسته از جهت مادی همیشه در بهترین وضعیت ممکن بودم اما از جهت آرامش ذهنی بدترین شرایط رو داشتم
و تازه یاد روزهایی افتادم که فرشته هیچوقت من رو بعنوان عروس خودش قبول نداشت
درسته مقابل نیما ابراز محبتهاش خیلی زیاد میشد اما زمانی که نفر سومی بجز نیما یا پدرش بینمون بود با رفتارها و بیمحلی.هاش باعث تخریب شخصیتم میشد
توی اونمهمونیهای کذایی طوری رفتار میکرد که انگار یه غریبه هستم
خوشی دیدار برادرم با یاداوری مادرشوهرن داشت تبدیل به ناخوشی میشد
برای همین سعی کردم فعلا افکار مربوط با او رو از ذهنم پاک کنم...
از آغوش داداش بیرون اوموم
داداش ایستاد و حالا پشت سرش میتونستم آقا جواد رو ببینم
شرمنده سلام کردم جواب سلامم رو داد
_سلام نهال خانم خوبین انشاالله؟ چه عجب یه خبر از خودتون به خونواده دادید؟
و با دست اشارهای به داداشم کرد
_سلام ممنون شما خوبین؟
و کنار ایستادم و به داخل تعارفشون کردم
پس از ورودشون به داخل حیاط آقا محمد و حاج علی جلو رفتند و باهم دست داده و احوالپرسی مختصر کردند
نمیدونستم با چه عناوینی اون دو فرد مهربونی که چندروزه زحمتم گردن خودشون و خونوادهشون بود رو معرفی کنم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۸۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
رو به داداش اول با دست حاج علی رو نشون دادم
_ایشون آقای حاج علی هستند از اقوام خیلی دور و پسرِ دوستِ صمیمیِ مادربزرگِ نیما
و ایشون هم آقا محمد پسرخالهی ایشون که سروان هستند و
با شرمندگی سرم رو پایین انداختم اما دستم رو روی بازوی داداش گذاشتم
_ایشون هم داداش خیلی خوب بنده آقا نریمان که از وقتی سایهشون روی سرم کمرنگ شد بدبختی افتاد تو زندگیم
خدا نکنه گفتن داداش باعث شد قوت قلب بگیرم جواد اقا رو نشون دادم
و ایشون همسر خواهر بزرگترم هستند آقا جواد
با تعارف آقا محمد و حاج علی مهمونهای جدید چند قدمی توی حیاط نزدیک ساختمون اصلی شدند
که خانمها جلوی در هال با هردو سلام و احوالپرسی کردند و بهشون خوش آمد گفتند
داداش یه تشکر مختصر کرد و با اشاره بهم گفت بهتره رفع زحمت کنیم ما دیگه داخل نمیایم...
اما با فشار دست حاجی داداش مجبور شد فعلا از موضعش کوتاه بیاد و بیخیال تعارف بشه
_شما نمیخوای بدونی این مدت خواهرتون کجا تشریف داشتند؟ بفرمایید داخل فعلا... خستهی راه هستید
نهال گفت از سمنان تشریف آوردید
رو به داداش خاله رو معرفی کرد
_خاله صغری دوست صمیمی مادربزرگ و از اقوام دور ایشون
با تعارفات بقیه داداش و آقا جواد وارد خونه شدند وقتی از نشستنشون خیالم راحت شد وارد آشپزخونه که شدم
توسط همسر آقا محمد و حاج علی به بیرون هدایت شدم
_اولا که مهمون داری دوما فعلا نباید زیاد سرپا بمونی
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
بعد هم خانم حاج علی آروم دم گوشم زمزمه کرد
_یه وقت این وقت شب راه نیفتی توی جاده...
دکتر بهت استراحت مطلق داده...
باید با مشورت دکتر مسافت طولانی رو طی کنی
ممکنه برات خوب نباشه
تشکر کردم و باشهای گفتم و به هال برگشتم
روبروی برادرم نشستم
نگاه نگران و پرسشگرش رو از حاج علی برداشت به من داد
_بهت آسیبی نزدند؟ الان خوبی؟
و متوجه شدم اخبار حملهی اون دوتا مرد دیشبی رو به داداشم گزارش دادند
و قبل از من خاله جوابش رو داد
_شکر خدا میبینی که الان خوبه...
یعنی از ظهر که فهمید شما میخوای بیای دنبالش حالش خوب شد تا قبل اون درو از جونش رنگ میت به صورتش بود
نگاه نگران داداش روی صورتم طولانی شد
لب زدم
_خوبم داداش خیالتون راحت
با بغض ادامه دادم
_اگه حمایت شمارو داشته باشم هبچوقت دیگه حالم بد نمیشه
لبخند مهربونی زد
_خداروشکر که خوبی
بعد هم نگاهی گذرا به جمع کرد
_نمیدونم این عزیزان چقدر فیروز رو میشناسن اما تاوقتی اون نامرد آزاد بود یه جور خطرناک بود و حالا که افتاده زندان یه جور دیگه
حاجی دستش رو روی شونهی نریمان گذاشت
_اگه شما چند ساله اون اژدهای چندسر رو میشناسی این جماعت یه عمره زخم خوردهشن...
لحن گفتار حاجی نشون میده خودش هم قبلا یه جایی یه زخمی از فیرور خورده اما نه خاله و نه خودش تابحال چیزی بروز نداده...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
بعد هم خانم حاج علی آروم دم گوشم زمزمه کرد
_یه وقت این وقت شب راه نیفتی توی جاده...
دکتر بهت استراحت مطلق داده...
باید با مشورت دکتر مسافت طولانی رو طی کنی
ممکنه برات خوب نباشه
تشکر کردم و باشهای گفتم و به هال برگشتم
روبروی برادرم نشستم
نگاه نگران و پرسشگرش رو از حاج علی برداشت به من داد
_بهت آسیبی نزدند؟ الان خوبی؟
و متوجه شدم اخبار حملهی اون دوتا مرد دیشبی رو به داداشم گزارش دادند
و قبل از من خاله جوابش رو داد
_شکر خدا میبینی که الان خوبه...
یعنی از ظهر که فهمید شما میخوای بیای دنبالش حالش خوب شد تا قبل اون درو از جونش رنگ میت به صورتش بود
نگاه نگران داداش روی صورتم طولانی شد
لب زدم
_خوبم داداش خیالتون راحت
با بغض ادامه دادم
_اگه حمایت شمارو داشته باشم هبچوقت دیگه حالم بد نمیشه
لبخند مهربونی زد
_خداروشکر که خوبی
بعد هم نگاهی گذرا به جمع کرد
_نمیدونم این عزیزان چقدر فیروز رو میشناسن اما تاوقتی اون نامرد آزاد بود یه جور خطرناک بود و حالا که افتاده زندان یه جور دیگه
حاجی دستش رو روی شونهی نریمان گذاشت
_اگه شما چند ساله اون اژدهای چندسر رو میشناسی این جماعت یه عمره زخم خوردهشن...
لحن گفتار حاجی نشون میده خودش هم قبلا یه جایی یه زخمی از فیرور خورده اما نه خاله و نه خودش تابحال چیزی بروز نداده...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
آقا محمد به زبون اومد
_فیروز خیلی آدم داره
همهرو هم یا قبلا تطمیع کرده یا یه قولی بهشون داده...
بگذریم از آدمایی که قبلا یا طی این مدت ازش نارو خوردن و کینهی شتری نسبت بهش دارن
الان که اون افتاده زندان فکر میکنن میتونن با به دست آوردن اسناد و مدارک اموال و املاکی که به تصاحب فیروز در اومده دوباره اونها رو به دست بیارن
نمیدونن پای خودشون هم الان در پروندهی فیروز گیره...
قماربازی همیشه دوسر داشته یه سر برنده و یه سر بازنده...
اگه یه طرف نباشه اون یکی طرف تنها و بیکار میمونه...
ربا خواری و نزول خوری هم دو سر داره همیشه اگه یه طرف سراغ نزول گرفتن نره اون یکی طرف هم نزول نمیده
گناه هردوشون یکیه...
قانون با هردوشون برخورد میکنه...
حالا همین آدما تا زهرشون رو به فیروز یا هرکسی که باهاش مرتبطه نریزن ول کن ماجرا نیستند
داداش سری تکون داد و با اشاره به من گفت
_بله درست میفرمایید
برای همین بهتره هرچه زودتر خواهرم رو از اینجا ببرم اگه اجازه بدید...
آقا محمد اجازه نداد داداش حرفش رو ادامه بده
_آقا نریمان شرمنده میون کلامتون میپرم
اجازه میدید در خلوت و دور از جمع خانمها در رابطه با این موضوع صحبت کنیم؟
فعلا وقت شامه... بعد از شام مفصل در موردش صحبت میکنیم
دلخور سرم رو پایین انداختم
یعنی چی؟ چرا دور از جمع ما خانما میخوان صحبت کنند؟
خوبه که موضوع در مورد منه
آی حرصم گرفته... دلم میخواد فریاد بزنم
اما اجبارا سکوت میکنم
با وجود اصرارهای همسر حاجعلی و طاهره خانم به اتاق نرفتم چون دوست نداشتم موقع شام داداشم و آقا جواد تنها باشند
ممکن بود احساس غریبگی کنند
ضمنا داداش که نمیدونست من باردارم و دکتر بهم سفارش گرده استراحت کنم...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
بعد از شام موقع شستن ظرفها اصرارهای بقیه کار خودش رو کرد و اجازه ندادند کمک کنم برای همین
به اتاق رفتم
قبل از من طیبه خانم و دخترش و خاله صغری زیر طاقچهی اتاق نشسته بودند همینکه خواستم گوشهای بنشینم هردو بهم تعارف کردند روی پتوی کنار دیوار که به جای تشکی که قبلا دراز کشیده بودم پهن شده دراز بکشم
بی حرف روی پتو نشستم
خاله با محبت نگاهم کرد
_تو همین دوساعتی که داداشت رو دیدی ماشاالله رنگ و روت خوب باز شدههاا
لبخند روی لبم نشست
_ آخه خیالم راحت شد... فکر نمیکردم به همین راحتی من رو ببخشه
_خداروشکر خیالتو راحت کرد
با کنجکاوی پرسیدم
_خاله شما نمی دونید میخوان چی به داداشم بگن که گفتند دور از چشم ما میخوان صحبت کنند؟
_نه والله... منم مثل خودت...
دیگه چیزی نگفتم
نیمساعت از اومدنم به اتاق میگذره خاله و طیبه خانم با هم صحبت میکنند لهجهی شیرینشون رو دوست دارم
مامان بزرگ منم تقریبا همین لهجهرو داشت چقدر دلم براش تنگ شده
اصلا فرصت نشد حال مامان و بابا رو از داداش بپرسم
با وردود خانم اقا محمد نگاهم رو بهش دادم
سینی چای به دست داشت
پشت سرش همسر حاجعلی وارد شد
_در مورد چی دارن صحبت میکنند؟
همزمان که چای رو به مهمونها تعارف میکرد جواب سوالم رو داد
_آقایون رو میگی؟
رفتند تو حیاط نمیدونم چی بهم میگن
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
لب زدم
هر حرفی هست در مورد من یا شوهرمه که نخواستند پیش من چیزی بگن باید برم ببینم موضوع چیه؟
_بشین عزیزم اگه بری صحبتاشون رو قطع میکنند
من اخلاق شوهرم رو میدونم
_آخه چرا؟
نمیدونم... اگه صلاح باشه خود داداشت بهت میگه
طی یک ساعتی که گذشته خانمها در مورد خیلی چیزا صحبت کردند اما همهی هوش وحواس من اون بیرونه
صدای یا الله گفتن مردها نشونهی ورودشون به خونهست
خانم حاج علی چادر رو روی سرش مرتب کرد و بیرون رفت
و بلافاصله تو درگاه در ظاهر شد
_نهال جان داداشت صدات میکنه
بی حرف ایستادم و بیرون رفتم
داداش کنار اپن ایستاده بود
_جانم داداش
نگاه گذراش روی سرم باعث شد دستم روی موهام بنشینه
موهام کاملا بیرونه
روسری رو جلو کشیدم
نفس سنگینی کشید
_نهال با آقایون صحبت میکردیم فعلا صلاح نیست به خونه برگردی
خواستم اعتراض کنم که با جملهی بعدیش کمی خیالم راحت شد پس سکوت کردم تا بقیهی حرفاش رو بشنوم
_فعلا من خودم برای امنیت بیشتر میمونم
ولی فردا صبح آقا جواد برمیگرده خونه
_آخه چرا؟ چیزی شده؟
_تقریبا...فعلا مطمئن نیستیم اما به خونه برگشتن تو عاقلانه نیست
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۴ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
همینکه داداش من رو بخشیده و دنبالم اومده برام خیلی ارزشمنده اما شرمی که بابت رفتارهای گذشتهم باهاش دارم باعث میشه نتونم راحتتر از قبل صحبت کنم
_ببخشید داداش شمارم به زحمت انداختم باشه هرطور شما صلاح میدونید
اون شب خونهی بیبی خوابیدیم
صبح بعد از نماز هیچکس نخوابید
صبحونه رو خیلی زود خوردند
آقا محمد و حاجعلی و همسرانشون خداحافظی کردند و رفتند
کنار داداش نشستم تا حال مامان و بابا رو بپرسم
دل توی دلم نیست
اگه یوقت داداش هم حرف نسرین رو تکرار کنه میزنم زیر همه چی و میگم حتما باید من رو به خونه ببره
دیگه نمیتونم اینجا بمونم
_داداش یه چیزی میخوام بپرسم هم روم نمیشه و هم میترسم جوابت همون چیزی باشه که خیلی ازش میترسم
سری تکون داد و نگاه پرسشگرش رو دوخت بهم
_بابا و مامان چطورن؟
رنگ نگاهش تغییر کرد زلزده توی چشمام دستش روی پیشونیش رفت و تا روی سرش کشید با افتادن دستش نگاهی به جواد انداخت
همین حرکت کافی بود تا اشک رو به چشمام بیاره
زمزمه کردم
_بلایی سر بابا اومده؟
طیبه خانم و دخترش طاهره خانم بعداز ملاقات منصوره خانم به خونه خودشون رفتند
با اصرار و تعارفهای خاله و پسرش به خونهی اونا رفتیم و چندروز هم مهمون اونا بودیم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۵ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
_نسرین گفت بهش زنگ زدی
چی دوست داری بشنوی؟
زدم زیر گریه
_توروخدا داداش شما راستش رو بگو...
من فکر میردم نسرین میخواد تلافی اذیتایی که کردم رو سرم خالی کنه
و دیگه نتونستم ادامه بدم
صورتم رو با دست پوشوندم و گریه سر دادم
برام مهم نبود که ممکنه الان داداش پسم بزنه و بگه خودت باعث مرگ بابا شدی
دست پهن مردونهای روی شونهم نشست فهمیدم داداش دلش برام سوخته
وقتی به آغوشم کشید باعث شد نالهای از ته دل سر بدم
و تازه میفهمیدم عزای پدر یعنی چی؟
من واقعا بابا رو از دست داده بودم
وسط گریههام متوجه صدای باز و بسته شدن در هال شدم
حتما آقا جواد بیرون رفته تا من راحت باشم
همیشه از اینکه برای حریم خصوصی دیگران ارزش قایل بود مورد تحسین بوو
نمیدونم چقدر طول کشید
اما مدت زیادی هم گریه کردم و هم مرثیه سر دادم
اونقدر بابا رو صدا زدم و قربون صدقهش رفتم و بابت اشتباهاتم ازش عذرخواهی کردم تا اینکه داداش یه تکونی بهم داد
_خواهر من... این حرفا الان چه فایدهای داره؟
بیا و برای آیندهت یه فکر اساسی کن
بذار روح بابا به آرامش برسه...
و همین حرف باعث شد دوباره به هقهق و مرثیه سرایی بیفتم
اونقدر گریه کردم تا اینکه به حالت دعوا یه تکون ریز به کتفم داد و با لحن خیلی خیلی مهربونی گفت
_شنیدم بارداری، این حال برا بچهت خوب نیست
حتما خاله بهش گفته که باردارم...
سر به زیر جواب دادم
_پس چکار کنم تا دلم آروم بگیره؟ من باعث مرگ بابا شدم
_اگه فقط به فکر آروم گرفتن دل خودتی و با گریه همهچی حله هرچقدر دلت میخواد گریه کن
مکث کوتاهی کرد و ادامه داد
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۶ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
_اما اگه به فکر آرامش بابا هم هستی یه کاری کن تا اولا نوهش سالم به دنیا بیاد و بعد هم تا میتونی برای تربیتش تلاش کن
نسل سالم و صالح برای آرامش بابا از هرچیزی بهتره
خجالت زده و شرمگین سرم رو پایین انداختم
دیگه پایینتر از این نمیرفت
کاش زمین دهن باز میکرد و من رو میبلعید
_من نسل صالح نمیتونم برای بابا داشته باشم
لقمهی حروم خوردم تو خونهی غصبی که از قمار و ربا به دست اومده زندگی کردم
معلوم نیست زندگیم با بدبخت شدن چندتا آدم و بهم ریختن چندتا زندگی بنا شده بود
_اون مال اون وقتیه که نمیخواستی بفهمی نیما و پدرش خطاکارن
مال وقتیه که نیما زیر پرچم پدرش زندگی میکرد
با پروندهای که برای فیروز تشکیل شده یقین بدون اعدام روی شاخشه
گوشهی روسری رو از روی چشمام کنار کشیدم
_اعدام؟ مگه آدم هم کشته فیروزخان؟
_نمیدونم... نمیخوام گناهش رو بشورم... در رابطه با این یه مورد فعلا نظری ندارم
اما این رو خوب میدونم که خیلی پروندهش سنگینه...
حتی پای چند تا قتل به پروندهش باز شده که نمیدونم مستقیم یا غیر مستقیم به پدرشوهرت مرتبطتند یا نه
اما پروندهی خیلی خیلی سنگینیه
فقط میشه خداروشکر کرد که پروندهی نیما خیلی سنگین نیست
_یعنی اون با پدرش همکاری نمیکرده؟
_هنوز دقیق نمیدونم
طی این مدتی که نبودی خیلی تلاش کردم یه کانال ارتباطی برای صحبت کردن باهات پیدا کنم اما فیروز و پسراش و آدماش کارشون رو خوب بلد بودند
همیشه به بنبست میخوردم
از وقتیم که شنیدم افتادند زندان ازت بیخبر مونده بودم
به سختی تونستم با نیما ملاقات کوتاهی داشته باشم
اما یه کلمه در مورد تو و اینکه کجا هستی هم باهام حرف نزد
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۷ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
_شاید ترسیده بود که یوقت من رو با خودت ببری و دستش هیچوقت بهم نرسه
نگاه معناداری بهم کرد
_اون زمان که زنش نبودی نتونستم بینتون فاصله بندازم
اونوقت حالا که قانونا و شرعا زن و شوهرید میتونستم؟
قبول کن نسبت بهت غیرت نداره...
اتفاقا اگه نگران حال تو بود باید میفهمید در شرایطی که برای تو به وجود آورده من اولین نفریم که میتونم کمکت کنم
نمیدونم به خاطر علاقهم به نیماست یا دوباره دلم میخواد با داداش کلکل کنم که ادامه دادم
_داداش نیما عاشق منه...
صددرصد ترسیده... لابد با خودش فکر کرده حالا که اون افتاده زندان اگه دستت بهم برسه ممکنه من رو با خودت به خونه برگردونی و اجازه ندی دیگه باهاش زندگی مو ادامه بدم و برای همین نخواسته بگه الان کجام
نفس سنگینی کشید و سری تکون داد
معلومه از جوابی که شنیده کلافهست نمیدونم چی توی فکرشه
اما برای اینکه خیالش رو راحت کنم ادامه دادم
_داداش من تا هروقت لازم باشه منتظر نیما میمونم ازش جدا نمیشم... من قبلا نمیدونستم مشغول چه کاریه و منبع درامدش کاملا حرامه
هروقت آزاد بشه کمکش میکنم دست از خلاف برداره
صدام رو پایین آوردم
_ داداش من هنوزم نیما رو دوست دارم با اینکه نمیدونم تا کی اون تو میمونه و کی آزاد میشه اما بازم طلاق نمیگیرم
_مگه کسی حرف از طلاق زد؟
نهال تو داری مادر میشی... باید الویت زندگیت اون بچه باشه
برای سعادتش همه کار باید بکنی
_نمیدونم در مورد بارداریم چیا بهت گفتن داداش...
ممکنه همین روزا سقط بشه ممکن هم هست بمونه
_ فرقی نمیکنه... نیما شوهرته
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۶۹۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
اگه قانون بهش فرصت جبران گذشته رو بهش داد تویی که ادعای عشق و عاشقیت میشه هم باید بهش فرصت جبران بدی و برای کمک بهش همه کار بکنی
_نیما تو زندگی با من از هیچی برام کم نذاشته داداش
لازم نیست چیزی رو جبران کنه
نگاه گذرایی بهم انداخت
_فکر میکردم در همین مدت دوسالی که ازمون دور بودی بزرگ شدی
اما هنوزم دوست داری لجبازی کنی
_لجبازی چی داداش؟
اینکه دلم میخواد بعد از آزادی شوهرم باهاش زندگیم رو ادامه بدم لجبازیه؟
همزمان که بلند میشد زمزمه کرد
_صدات رو یکم بیار پایین
خونهی مردمه حرمت داره... ضمنا دوتا خانم تو اون اتاق هستند مراعات حال اون بندگان خدا رو بکن و حرمت نگه دار
خجالت زده از رفتارم ببخشید آرومی گفتم
نمیدونم چرا احساس کرده بودم داداش از شرایط پیش اومده خوشحاله و دوست داره من از نیما جدا بشم
اما باز هم اشتباه کردم ظاهرا با موندنم توی اون زندگی حرفی نداره
دلتنگ نیمام... یاد بابا و مرگش باعث شد دوباره به گریه بیفتم
کاش روم میشد از داداش بپرسم که دقیقا چه چیزی باعث مرگ بابا شده؟
نکنه واقعا من باعث و بانیش شدم؟
به خودم نهیب زدم
_پس فکر میکنی چی باعث مرگ بابات شده؟ قطعا خودخواهی و نامهربونی تو...
معلومه هر پدرومادری وقتی بچهشون برای همیشه بذاره و بره از غصه دق میکنند
اونم بابا و مامان من که به همهی بچههاشون یه دلبستگی خاصی دارند
خدا لعنتت کنه فیروز خان که با دروغی که گفتی باعث جدایی بین من و خونوادهم و مرگ بابام شدی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۶۹۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۰۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
سوالی برام پیش اومد که جوابش خیلی برام مهمه
برای همین ایستادم تا به دنبال داداش توی حیاط برم
وقتی وارد حیاط شدم که آقا جواد ماشین رو از در بیرون میبرد
دستی برای داداش تکون داد و کاملا از حیاط خارج شد
داداش پشت سرش در حیاط رو بست و همونجا ایستاد
هنوز متوجه حضورم نشده
_آقا جواد کجا رفت پس؟
به طرفم چرخید
_برگشت خونه... حضورش اینجا نیاز نبود
خودشم عجله داشت که زودتر بره
معلومه خیلی تو فکره سری تکون داد
_الانم نمیدونم صلاح چیه؟ بهتره بمونیم توی این خونه؟ یا جامون رو تغییر بدیم؟ شایدم اصلا بهتر باشه ازین شهر بریم
نگاهش رو به چشمای پرسشگرم دوخت
_در اولین فرصت باید بری ملاقات نیما
یه سوالاتی رو باید ازش بپرسی تا بفهمم
الان چه موقعیتی داری و از طرف چهجور آدمایی مورد تهدید واقع میشی ...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨