eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.7هزار دنبال‌کننده
776 عکس
401 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۲۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) برای اولین باره که اینقدر دلم می‌خواد به جشن میلاد امام زمان برم... نمی‌دونم چرا برای اولین بار یه ذوق خاصی دارم. ساعت نه مامان طبق معمول همیشه بهم زنگ زد و کمی باهم صحبت کردیم. بهم گفت که دیشب با بقیه برای جشن نیمه شعبان به مسجد رفته و خیلی برای آرامش زندگیم دعا کرده، شاید حال خوب امروزم رو مدیون دعای دیشب مامانم. نمیدونم شاید... اونقدر امروز سرحالم که فرز و بانشاط کارهام رو به سرعت انجام می‌دادم... اما متعجب بودند که ساعت دو، تمام کارهای امروزم رو تحویل دادم. قبل از ساعت دو و نیم به خونه رسیدم. اول به سراغ نرگس رفتم پشت در خونه صدای خنده‌ و بازی شوهر نرگس با پوریا میومد معلوم بود گرگم به هوا بازی می‌کنند بین جیغ و خنده‌‌های پسر قشنگم، صدای نرگس رو می‌شنیدم که یبار پوریا رو تشویق می‌کنه و یه بارم شوهرش رو... در خونه‌شون رو که زدم نرگس با روی باز در رو برام باز کرد _سلام ... چه زود اومدی _سلام... آره کارمو زود تموم کردم کی باید بریم؟ صبر کن مانتوت رو برات بیارم ببرش بالا تا تو حاضر شی منم حاضر میشم _پس قربون دستت، پوریارم ببار ببرم حاضرش کنم _باشه... خوابش گرفته بود عمو مهدیش اومد باهم بازی کردند خوابش پرید لبخندی از سر شوق زدم _اتفاقا صداتون تا کوچه هم میومد _پوریا خاله بیا مامانت اومده... با دیدن پسر نازنینم خستگی از تنم بیرون رفت _قربون قد و بالات برم مامان جان بیا بغلم _بیا عزیزم این از مانتوت، اینم وسایل این وروجک، داروهاشم سروقت بهش دادم _یه دنیا ممنونتم هم بابت پوریا و هم این مانتو... چکارش کردی؟ اون قسمتی که سوخته بود رو بریدم قد مانتو رو کوتاه کردم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۲۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _چرا عقل خودم نرسیده بود؟ ممنونم پس برم حاضر شم _وقت زیاده،نهارتم بخور بعد بیا... نهار پوریارو دادم سیره. _دستت درد نکنه _ساعت س و ربع بیا که بریم نیما هنوز به خونه برنگشته بود... خورشتی که از صبح روی گاز گذاشتم حسابی جا افتاده و اگه کمی دیدترمی‌رسیدم می‌سوخت... کمی برنج و خورشت برای خودم کشیدم و خوردم لباسهای پوریارو عوض کردم و سراغ مانتوی خودم رفتم چقدر تمیز و مرتب دوخته، انگار تازه خریدمش و نو نو شده... قسمت سوخته‌ی پایینش باعث شده بود کهنه و شلخته به نظر برسه وقتی پوشیدمش با تعجب به قدش نگاه کردم، حسابی کوتاه شده برام جالب بود که نرگس با اون پوشش و حجاب، مانتوم رو اینقدر کوتاه کرده فقط به خاطر اینکه مرتب و شیک بشه. با اینکه قبلا خیلی عاشق مانتوی به این کوتاهی بودم اما برای رفتن به مولودی و جشن ولادت اصلا مناسب نیست کاش روم می‌شد یکی از چادر مشکی‌های نرگس رو ازش قرض بگیرم... کیفم رو برداشتم و پوریا رو بغل کردم نرگس جلوی راه پله منتظرم بود از همون بالا صداش کردم _نرگس جان چقدر تو باسلیقه‌ای دستت درد نکنه مانتوم عالی شده اما خیلی کوتاهه، منم چادر مشکی ندارم که روش بپوشم دستش رو بالا آورد _خودم می‌دونستم مانتوت خیلی کوتاه می‌شه برای همین این چادر‌م که کمی برامم کوتاهتره رو برات آوردم خوشحال پله‌هارو پایین رفتم _راست می‌گیا، شیک و مرتبم نهایت یه چادر روش می‌پوشم که کمتر به چشم بیام. پوریارو ازم گرفت و چادر رو به دستم داد کش چادر رو روی سرم مرتب کردم _چقدر سبکه این چادرت... _آره این یکی رو مامانم از مکه برام خریده بود، هدیه می‌دمش به خودت _قربون دستت وقتی به محل جشن رسیدیم و وارد منزل دوست نرگس شدیم خونه‌ی کوچکی که بیشتر از سی نفر مهمون توش جا نمی‌شد... با دیدن ما برامون جا باز کردند و با محبت بهمون تعارف کردند که کنارشون بنشینیم... به تبعیت از نرگس چادرم رو در اوردم و تا کرده داخل کیفم جا دادم کنار هم نشستیم پوریا توی بغلم خوابش برد و به لطف داروهای خواب‌آورش اونقدر خوابش سنگین بود که سروصدا هم مخل آرامش و خوابش نشد. مراسم خیلی خوب و مفرحی بود خانم سخنران به زیبایی سخنرانی کرد و کلی برای حاجات دل میزبان و میهمانان دعا کرد اواسط مولودی خوانی حال و احوال شاد اما معنوی خاصی به همه دست داده بود یهو مداح گفت همه دستهای دعا رو رو به بالا بگیرید می‌خوایم به مناسبت سالروز ولادت حضرت مهدی یه چشم روشنی به حضرت نرجس خاتون هدیه کنیم، همه با هم دعای سلامتی امام زمان رو زمزمه کردند همه‌ی دستها بالا رفته بود و با چشمهای پر اشک و صدای بلند دعا می‌خوندند 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۲۷ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) نمی‌دونمبه خاطر جو مراسم بود یا منم داشتم منقلب می‌شدم که دستهام رو آروم آروم بالاتر می‌بردم و با صدای رساتر و از اعماق وجود دعای سلامتی امام زمان رو زمزمه می‌کردم دعا که تموم شد خانم سخنران با مهربونی گفت _عزیزان دلم اومدیم جشن میلاد دردونه‌ی مادر سادات... هر نیت و حاجتی دارید حتما از سویدای دلتون حضرت زهرا و نرجس خاتون رو صدا بزنید ان‌شاالله امروز یه عیدی خوب ازشون بگیرید. اون لحظه هزار تا حاجت تو دلم بود اما اولین چیزی که از خدا خواستم این بود که نیما روابطش باهام خوب بشه و سرکار بره و مثل یه مرد واقعی من و پوریارو عضو مهم زندگیش بدونه، زندگیم سروسامون پیدا کنه و ازین همه سختی نجات پیدا کنم. حواسم از بقیه‌ی صحبتهای سخنران پرت شده بود و تو ذهنم دنبال آرزوهام می‌گشتم. سلامتی برای پوریا و سلامت جسم و روح نیما. برای خودمم خواستم. اینکه یه خونه‌ و ماشین در خور و شایسته داشته باشیم. اینکه نیما دست از خیانت برداره و باهام مهربون بشه. اعتیاد و مشروب خوردن و دوستای جدید نابابش رو کنار بذاره از خدا خواستم نیما راه پدرش رو ادامه نده و دنبال شغل و روزی حلال باشه. نمی‌دونم چقدر طول کشید تا به خودم بیام سخنرانی به نیمه رسیده بود. نوبت به مداح که رسید همه با شور و هیجان کف می‌زدند و مولودی رو گوش می‌دادند و گاهی یه قسمتهایی از مولودی رو هم‌خوانی می‌کردند... تک‌تک سلولهای وجودم لبریز از شادی وصف ناپذیری شده بود. بعد از پایان مراسم نرگس بهم اشاره کرد تا هرچه زودتر به کلاس همسرداری حسینیه بریم دوست نداشتم از اون خونه خارج بشم حس آرامش و امنیت اونجا از خونه‌ی نرگسم بیشتر بود یه حس و حال معنوی قشنگی در درونم در حال جوشیدن بود. بین راه پوریا رو ازم گرفت _بده من بچه‌رو... تو چادرت رو نگه دار... کشش برات گشاده رسیدیم حسینیه بگو گره بزنم تا اندازه‌ت بشه _ممنون نرگس جان ، تو این جشن خیلی بهم خوش گذشت... ازین به بعد اگه بازم جایی مولودی دعوت داشتی به منم بگو _حتما عزیزم. به حسینیه که رسیدیم با اکراه و به قصد خوشحال کردن نرگس وارد شدم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۲۸ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) حدودا پنجاه خانم با سنهای مختلف حصور داشتند ابتدای کلاس با چند مولودی کوتاه به مناسبت ولادت امام زمان گذشت نیم‌ساعت هم اختصاص دادند به بیان تجربه‌های شیرین خانمهایی که قبلا در این کلاس شرکت کرده بودند. یکی از خانم‌ها گفت خواهر شوهرم دوازده سال پیش ازدواج کرد و چون بچه‌دار نمی‌شد همسرش خیلی باهاش سرناسازگاری داشت، حتی چندبار هم اقدام به تجدید فراش کرد اما هربار به دلایلی که ما بی‌اطلاعیم ازدواجشون منتفی می‌شد. خواهرشوهرم طی این سالها تبدیل شده بود به یه فرد عصبی و بیمار و افسرده همسرش هم مرد بداخلاق و بددهنی بود که دست بزن داشت و حتی یه بار مادرشوهرمم کتک زد که پای همسر من و بقیه برادراش میون دعوا کشیده شد... پارسال که من در این کلاسها شرکت می‌کردم مطالب رو به خواهرشوهرم انتقال می‌دادم، گویا ایشون از همون زمان همه‌ی سیاستهای همسرداری استاد رو به کار می‌گرفت ولی به من چیزی نگفته بود... مدتی بود که روابط شوهرش با خونواده‌ی همسرم بهتر شده بود تا اینکه یکماه پیش وقتی به خواهرشوهرم گفتم استاد کلاس جدیدی رو دوباره میخوان تشکیل بدن خیلی دعام کرد و گفت از اولین روزی که مباحث کلاس و اموزشهای استادتون رو بهم گفتی همه رو به کار بستم و الان دوماهه به نتیجه رسیدم، گفت همسرم که اصلا راضی نمی‌شد از پرورشگاه بچه قبول کنیم حالا راضی به انجام این کار شده... ازوقتی سیاستهارو به کار بردم تغییرات بزرگی در رفتار همسرم ایجاد شده محبت و توجهش بهم جلب شده و جز من کسی رو نمی‌بینه... گاهی دستام رو تو دستش می‌گیره و بوسه می‌زنه و بابت رفتار دوازده سال گذشته‌ ازم عذرخواهی می‌کنه مبهوت از حرفهای خانمی که تجربه‌ی خواهر شوهرش رو تعریف می‌کرد نگاهی به خانمهایی که تحسینش می‌کردند انداختم. چند نفر دیگه هم از تجربیات خودشون گفتند طوری که همه‌ی حضار اشتیاق بیشتری برای تشکیل کلاس و شرکت در جلسات پیدا کردند. من هم وسوسه شدم و در کلاس اسمم رو نوشتم. از اینکه کلاس رایگان بود خوشحال شدم و در دل بانیان و خیرانی که شرایط برگزاری کلاس رو فراهم کرده بودند دعا کردم استاد در نیم ساعت باقیمانده صحبتهای زیبا و شیرینی از زیباییهای روابط اهل بیت با همسرانشون تعریف کرد. در نهایت گفت امروز متوسل شید به مادر سادات از ایشون بخواین براتون دعا کنه تا بهترین بنده برای خدا وبهترین همسر برای همسرانتون و بهترین مادر برای فرزندانتون باشید... حضرت زهرا بهترین الگو و راهنما جهت رسیدن به هدفی که پیش رو دارید هستند با تاسی به رفتارهای ایشون هیچوقت راه رو گم نمی‌کنید 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۲۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) حرفای قشنگ و لحن پرجاذبه‌ش باعث شده بود همه‌ی خانمهای حاضر در جلسه سرشار از امید و انگیزه قول بدن که تا پایان دوره‌ی آموزش همه‌ی راهکارها و سیاستهایی که یاد میگیرن رو در زندگی زناشویی به کار ببرن. من هم دست کمی از حضار نداشتم. در راه بارگشت به خونه موضوع صحبت من و نرگس هم حرفهای استاد بود به خونه که رسیدیم باز هم بابت درست کردن مانتو و چادری که بهم هدیه داده بود ازش تشکر کردم قبل از اینکه در خونه‌مون رو باز کنم در دل خدا رو صدا زدم بعد هم حضرت زهرا رو قسم دادم _خدایا، به حق حضرت فاطمه که مادر همه ی امامان محسوب می‌شن کمکم کن زندگی خوب و آروم و پرنشاطی برای خودم و این بچه رقم بزنم... پوریا که حسابی خسته و کلافه بود نِق‌نِق کردن رو شروع کرد _باشه مامان دورت بگرده... الان می‌ریم خونه وارد خونه که شدم صدای نیما به گوشم خورد که با کسی حرف می‌زد. گوشه‌ی خونه دراز کشیده و هنوز متوجه اومدن من نشده بود مدام قربون صدقه می‌رفت و معلوم بود داره التماس یکی می‌کنه که اونو ببخشه... از لحن کلامش چندشم شد. لرزش عجیبی به دست و پام و وجودم افتاد... نمی‌دونم از حرص و عصبانیت بود یا فشارم افتاد. تابحال حتی یه بار هم اینطوری قربون صدقه‌ی پسرش نرفته اونوقت معلوم نیست الان برای کی داره خودشو می‌کشه. با پاهای لرزون جلوتر رفتم و تازه متوجه ما شد. اما خودش رو نباخت. انگشت اشاره‌ش رو به نشونه‌ی سکوت روی بینیش گذاشت و همین حرکتش باعث عصبانیتم شد. به نفس نفس افتادم، _خدا لعنتت کنه نیما... باز با کدوم عوضی داری حرف می‌زنی؟ هنوز حرفم تموم نشده بود که پا شد و با یه لگد به پام باعث شد بچه به بغل روی زمین بیفتم برای اینکه از پوریا محافظت کنم تا از بغلم نیفته دست دیگرم رو قبل از افتادنم روی زمین قرار دادم اما نتونستم وزنم رو تحمل کنم که دست چپم زیرم موند صدای شکستش رو به وضوح شنیدم از درد جیغم بلند شد . پوریا هم که ترسیده بود با جیغ و گریه محکم از گردنم چسبیده بود و برای همین نمیتونستم از روی دستم بلند بشم. با ضربه‌ی محکمی که به پام خورد جیغ دوباره‌ای از عمق وجود کشیدم _پاشو تن لشتو جمع کن نکبت... اشک جلوی دیدم رو تار کرده بود درد هرلحظه بیشتر می‌شد نفسم به شماره افتاده بود و تنها چیزی که بین حرفهای نیما فهمیدم این بود که بخاطر من مجبور شده تماس رو قطع کنه انگار هنوز نفهمیده بود که دستم شکسته و تمام وزن خودم و بچه روی دستمه. نتونستم چشمم رو باز نگه دارم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۳۰ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بین نفس‌زدنها بی‌جون بهش فهموندم بچه‌رو از بغلم برداره وقتی پوریا رو برمی‌داشت محکمتر از قبل از گردنم چسبید و همین باعث عصبانیت بیشتر نیما شد چنان بچه رو کشید که نزدیک بود گردنمم بشکنه. با هزار بدبختی از روی دستم بلند شدم درد امونم رو بریده بود و تازه نیما فهمیده بود چه غلطی کرده و شایدم بخاطر جیغهایی که از درد می‌کشیدم می‌ترسید صدام پایین بره و یوقت صاحبخونه به سراغمون بیاد که جلو اومد و با لحنی که دیگه تنفر توش موج نمی‌زد اما محبتی هم در بر نداشت صدام کرد _نهال... چی شده؟ چرا اینقدر بی‌تابی؟ همین مقدار توجهش باعث شد بی‌پناهتر از قبل اشک بریزم _دستم... فکر کنم شکسته _اونقدر بیحال بودم که نمی‌تونستم چشمام رو باز کنم... با لحن طلبکار صداش رو بالا برد _بفرما حالا ناقصم شدی... خب غلطی‌کنی بی‌موقع فک می‌زنی و صدات رو برای من بالا می‌بری خوبه اشاره کردم لالمونی بگیری اونوقت جیغ و هوار راه میندازی؟ پاشو ببرمت دکتر ببینم چه گندی زدی دلم می‌خواست دیگه چشم باز نکنم و به خواب ابدی برم... خسته بودم از این زندگی... یاد حال خوبی که از صبح و دقیقا تا همین چند دقیقه‌ی پیش که پشت در خونه‌مون برسم افتادم... همه‌ی امید و انگیزه‌ای که در جشن نیمه‌ی شعبان و کلاس آموزش همسرداری به وجودم تزریق شده بود به یکباره از دلم پرکشید و رفت من بدبخت تر از اونی بودم که امام زمان یا حضرت فاطمه یا مادر امام زمان به دلم نگاه کنه... حقیرتر از اونی هستم که عنایتی به زندگیم بشه... نیما پست از از اونیه که با چند تا کلاس رفتن آدم بشه. اشتباه کردم خودم رو امیدوار کردم که می‌تونم نیما رو تغییر بدم... اون محاله تغییر کنه‌... این زندگی محاله دیگه درست بشه. اگه بخاطر مخارج و هزینه‌هام نبود یک دقیقه هم اینجا نمی‌موندم و برمی‌گشتم سمنان پیش خونواده‌م. خیلی اشتباه کردم که به این زندگی برگشتم. با هزار بدبختی یه ماشین گرفت و من رو به اورژانس بیمارستان رسوند _کاش پوریا رو پیش نرگس‌اینا میذاشتی بچه‌ گناه داره با خودت اینور اونور می‌کشی _من گناه دارم که دوساعته یا تورو دارم خِرکِش می‌کنم یا اینو دلم به حال خودم و بچه‌م سوخت‌... حتی یه غریبه هم اگه حال و روز ما دوتا رو می‌دید بخاطر وضعیتی که توش دست و پا می‌زدیم جیگرش کباب می‌شد ... اونوقت این به اصطلاح مردِ همراهمون اینطوری درموردمون حرف میزد... انگار نه انگار خودش زده ناقصم کرده... ۱ 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۳۱ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) در راه بازگشت به خونه تا تونست غر زد حتی یکبار هم بروی خودش نیاورد که باعث آسیب و اینهمه درد کشیدنم شده... هر دقیقه صداش بالاتر می‌رفت و بابت اتلاف وقت در اون ترافیک لعنتی و خستگی و هزینه‌ی گچ گرفتن دستم یه حرفی بارم می‌کرد بقدری بخاطر حرفاش پیش راننده خجالت کشیدم که کم مونده بود آب بشم _بسه دیگه... چقدر گریه می‌کنی؟ گوشم کر شد... از اینهمه ونگ زدن خسته نشدی بچه؟ _نیما جان بچه‌ست،خسته شده خوابش میاد، می‌خواد تو بغل من باشه، منم که به طرفم برگشت و قبل از اینکه بهم اجازه بده حرفم تموم شه پوریا رو که حسابی خواب آلود بود و بخاطر بی‌خوابی و خستگی یا گریه می‌کرد و یا نِق می‌زد رو از لابلای دو تا صندلی به عقب هدایت کرد دست راستم رو جلو بردم حتی صبر نکرد تکون بخورم... خیلی فرز جلو پریدم و بچه رو بین هوا وقتی رهاش کرد گرفتم اگه دیرتر جنبیده بودم بچه کف ماشین میفتاد از اینهمه بیرحمی و سنگدلیش نسبت به تنها پسرش دلم به لرزه افتاد. فیروز لااقل برای بچه‌هاش مهربون بود. اما نیما برای بچه‌شم سنگدله. بخاطر تکون بدی که خوردم کمی درد در دست چپم که گچ گرفته بودم پیچید. اما چاره‌ای جز تحمل نداشتم. یاد اولین باری افتادم که بچه سقط کرده بودم اون موقع هم نیما اهل رعایت احوال بیمار نبود اما چون خودش و برادرش موجب مرگ بچه‌ی تو شکمم شده بودند باهام مهربون بود. اما نه... خوب که دقت می‌کنم اون زمان کمی مهر و عاطفه سرش می‌شد. پس نمی‌تونم بهش برچسب سنگدلی بزنم شایدم استاد راست می‌گفت و بخاطر رفتارهای اقتدارشکنانه‌ی منِ همسره که شوهرم اینقدر بی‌رحم و نامرد شده‌... اشک جمع شده پشت پلک و بغضی که به اندازه‌ی یه توپ تنیس در گلوم خودنمایی می‌کرد با نهیبی که به خودم زدم پس زده شد _مقصر خودم بودم... از وقتی وارد زندگی نیما شدم با اونهمه لجبازی و قدرت‌نماییش گاهی احساس غرور می‌کردم و به داشتن چنین مردی که همه‌ی اطرافیان ازش حساب می‌بردند به وجودش می‌بالیدم و گاهی از اونهمه دستور دادن و امری حرف زدنهای با خودم عصبی و کفری می‌شدم که برای کم شدن روی زیادش بیشتر اوامرش رو اطاعت نمی‌کردم. یادم نمیاد حتی یه بار لفظ چشم رو از من شنیده باشه. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۳۲ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) یادآوری رفتارهای حسابی رو مخ نیما حالم رو بدتر کرد اشک دوباره به چشمام نشست و تخم ناامیدی رو به سرتاسر وجودم پاشید درسته، اشتباه فکر می‌کردم، نیما با همه مردا فرق داره البته همه‌ی حرفهای استاد رو مبنی بر اینکه مردا قدرت‌نمایی کردنو دوست دارن رو قبول دارم اما اینکه با چشم گفتن و اقتدار دادن ما زنها تبدیل میشن به مردی مهربون و پر از احساس، اصلا نمی‌تونم بپذیرم... لااقل در مورد نیما اینطوری نیست. نیما یه نامرد عقده‌ای و روانیه... زمانی که به پشتوانه‌ی ثروت و حمایت پدرش در حال فرمانروایی کردن بود و با اینکه عده‌ی زیادی ازش فرمان می‌بردند با من گاهی با خشونت رفتار می‌کرد و حرف می‌زد الان که دیگه کاملا کرک و پرش ریخته و قطعا همه‌ی حس قدرتنمایی کردنهاش رو برای من به نمایش می‌ذاره ادامه‌ی زندگی با نیما محکوم به بیچارگی و اهانت شنیدن و دیدنه... این زندگی محکوم به بدبختی و حقارت کشیدنه. محاله نیما تغییر کنه اون همه‌ی عقده‌های این چهارسالی که همه‌ی دارایی خودش و پدرش رو از دست داده و رسوای عالم شدند ، اعدام پدرش و بی اعتبار شدن خودش رو سر من بدبخت خالی می‌کنه... مگه جز من کسی مونده که بتونه بهش ریاست کنه؟ یاد خانمایی افتادم که از تجربیات یکساله‌شون برامون تعریف می‌کردند... شوهر اونها نهایت یه آدم بی‌عرضه‌ی اهل خیانت و معتاد و دائم‌الخمر و بیکار و بیعار بود که دست بزن هم داشت و اهل فحاشی کردن بود... شوهر من که علاوه بر همه‌ی اینها ادعایی داره که فلان و بهمان بودمش گوش فلک رو کر کرده... اون شب با همه‌ی بدیهاش تموم شد و ساعت ۱۰ که نیما از خونه بیرون زد یه زنگ به نرگس زدم _سلام نرگس جان می‌تونی یه لحظه بیای پیشم؟ نمی‌تونم تو بیا... نمی‌دونم چرا حتی وقتی نیما هم خونه نیست نرگس از اومدن به خونه‌م طفره می‌ره. وارد خونه که شد با دیدن دست گچ گرفته‌م جلو اومد _چی شده؟ _دیشب نیما هولم داد خوردم زمین دستمم شکست _پاشو پاشو بریم پایین... پوریا رو خودم بغل می‌کنم میام 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۳۳ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _شوهرت سر کاره؟ _آره، تا شبم بر نمی‌گرده، چون پدرش نوبت دکتر داره و امروز نوبت اونه که پدرش رو ببره. _چقدر خوبه که چندتا برادر داره. طفلکی داداش نریمانم تک پسر خونواده‌ست زحمت همه‌ی ما همیشه روی دوش اون بیچاره بوده _خدا خیرش بده... شایدم برای همینه که بنده‌ی خدا خیلی در قبالتون احساس مسئولیت می‌کنه. چون معمولا دو هفته‌ یه بار به همسرم زنگ می‌زنه و بعد از احوالپرسی یه احوال کوتاهی هم از شماها می‌پرسه. _واقعا؟ پس چرا تابحال بهم نگفته بودی؟ شوهرت چی بهش می‌گه؟ اون که خبر از خونه‌تون نداره. چیزی که می‌بینه و می‌شنوه رو میگه... چون تابحال خیلی هم شاهد بحث و دعواتون نبوده چیز خاصی نمیگه بجز چندشب پیش که از خونه بیرونت کرد فقط یه بار دیگه متوجه دعواتون شده. که چون فکر می‌کنه یه دعوای گاه و بیگاهیه دیگه راپورت اونارو نداده...از من می‌پرسه ولی چون خودت ازم خواستی و ترجیح می‌دی که خونواده‌ت چیزی نفهمن حرفی بهش نمی‌زنم . نفس راحتی کشیدم _خداروشکر خیالم راحت شد اصلا دلم نمی‌‌خواد تا وقتی از نیما طلاق می‌گیرم هیچکس از خونوادم بویی ببره نرگس که تازه در خونشون رسیده بود برگشت و نگاهم کرد _منظورم موضوع طلاقم نیست، کلا نمی‌خوام بفهمن من هنوزم توی زندگیم مشکل دارم تو که نمی‌دونی، اونقدر توی اون چهار سال بهشون زحمت دادم که واقعا دیگه روم نمیشه بازم دست خالی برم پیششون تصمیم داشتم تا مدتی درامدم رو حفظ کنم و به نیما ندم تا پس اندازشون کنم برای وقتی ازش جدا میشم. لااقل تا زمانی که تو شهر خودمون یه شعل مناسب پیدا می‌کنم دیگه دستم جلوی بقیه دراز نباشه با دلخوری و قهر دعوتم کرد به داخل خونه‌ش _برو تو... مگه دیروز با خودت و خدا عهد نبستی که همه ی تلاشت رو برای سربه راه کردن نیما انجام بدی؟ حالا که وارد خونه شده بودم با اخمی غلیظ نگاهش کردم _تو در مورد من چی فکر می‌کنی نرگس؟ من آدم آهنیم؟ رباتم؟ اصلا آدم حسابم می‌کنی؟ دستمو نشونش دادم _ببین چه بلایی سرم آورده؟ حالا فحشایی که به خودم و مامان و بابام داده رو فاکتور می‌گیرم. رفتم توی خونه می‌بینم داره با یه دختره یا زنه داره حرف می‌زنه... کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۳۴ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) بغضم ترکید میون گریه ادامه دادم تو که نبودی بشنوی چطور قربون صدقه ش می‌رفت من زنشم، من دارم خرجشو می‌دم من عین یه کلفت همه‌کاراشو می‌کنم اونوقت همه پولای منو خرج عیاشی و کثافت کاریاش می‌کنه یه بارم تابحال با من اونجوری حرف نزده نرگس... می‌فهمی؟ حتی قبل از زندان رفتنش، همون وقتایی که اوج خوشبختیمونم بود هم هیچوقت اینجوری التماس من نکرده تا یکی از اشتباهاتشو ببخشم. دارم دیوونه می‌شم جلو اومد دستش رو روی شونه‌م گداشت که پسش زدم _عزیزم چرا اینجوری می‌کنی با خودت... معلومه که تو هم آدمی، مثل شوهرت اونم آدمه... همه‌ی خطاهاش مثل بقیه‌ی آدمای خطاکار دنیاست بیا بشین اینجا تا برات آب بیارم پوریا رو کنارم گذاشت. بچه‌م دیگه عادت کرده و می‌فهمه وقتی دارم گریه می‌کنم کاری به کارم نداشته باشه دوباره از گردنم چسبیده و فقط نق می‌زنه. دلم به حالش سوخت دست سالمم رو دورش حلقه کردم _بمیرم مامان جان... ببخش که تورو هم وارد این زندگی کردم _کفر نگو نرگس جان تیز نگاهش کردم _اگه میخوای معلم اخلاق بشی برام اصلا حوصله ندارم... بگو برم خونه‌ی خودم _لبخند حرص دراری زد _چه بهشم‌ برمی‌خوره آخه همچین به بچه داری می‌گی من وارد زندگی کردمت که انگار خدایی... مگه دست تو بوده؟ خودت میگی قبل پوریا قربونش برم،‌دوتا بچه‌ی دیگم سقط کردی که سر هیچ کدومشون خودت مقصر نبودی... قطعا اونارو اگه خدا می‌خواست حفظشون می‌کرد. حتما خدا نخواسته... _یعنی می‌خوای بگی اینکه من میگم نیما و داداشش باعث مرگ بچه اولم شدند یا دکتر گفت سقط بچه دومم از تبعات سقط اولم بوده دروغه؟ _من کی همچین حرفی زدم؟ اونقدر عصبی هستی که کلا حرفامو اشتباه متوجه می‌شی _نه... عصبی نیستم بگو پس منظورت چیه؟ _ببین اگه خدا بخواد کسی بمیره قطعا می‌میره اگه بخواد زنده بمونه هم می‌مونه. اگه بخواد بچه‌ای سالم بدنیا بیاد هم این کارو می‌کنه اگرم نخواد نمی‌کنه، اگر اراده کنه اصلا بچه‌ای به وجود نیاد هم باز همونی می‌شه که خدا می‌خواد... بود و نبود هرچیزی توی دنیا به خواست خداست ولی خوب اگه خواستش به عدم چیزی باشه هرکدوم با بهونه‌ای از بین میرن و اون بهونه به دست آدمایی میفته که اهل اشتباه و خطا هستن مثلا دوتا بچه‌های اول تو نباید زنده می‌موندن گناه از بین رفتن اونها رو به قول خودت نیما و برادرش به عهده گرفتن اما اینکه بگی من باعث موندن سومی شدم غلطه... تو تلاشتو کردی اما اراده و خواست خدا باعث زنده موندن این گل پسر شده _ول کن نرگس اصلا حوصله‌ی شنیدن حرفای فلسفی‌ت رو ندارم. آهی کشید و به طرف آشپزخونه رفت _ پس صبر کن برم برات صبحونه بیارم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۳۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _نمی‌خورم زحمت نکش متوجه بغض صدام شد برای همین برگشت و کنارم نشست _نهال... از حرفام ناراحت شدی؟ من که چیز بدی نگفتم... لحن صداش اونقدر مهربون بود که یهو دلم خواست براش ناز کنم _خسته شدم نرگس، هروقت امید بیشتری داشتم برای بهبود زندگیم اوضاع خیلی بدتر پیش رفته دیروز با هزار امید و آرزو و انگیزه اومدم خونه اونوقت نیما رو تو اون وضعیت و حرفای پشت تلفنش دیدم و بعدم که ایناهاش اینم اوضاع خودم _نهال جان نباید ناامید بشی... اینا کار شیطونه داره سنگ می‌ندازه جلوی پات که ناامید بشی و ادامه ندی... _دیروز هم به خدا توکل کردم و هم به حضرت زهرا و امام زمان و حضرت نرجس خاتون توسل کردم ازشون خواستم کمکم کنند مشکلاتم حل بشه اما اول بسم‌الله همین که به خونه رسیدم بدتر هم شد تا چند روز مجبورم سرکار نرم و این یعنی دور موندن از اهدافم _هدف تو چی بود؟ اینکه بری سرکار و درامدت رو پس‌انداز کنی برای آینده‌ای که توش طلاق و جدایی از نیماست؟ آره؟ اگه توکل و توسل کردی پس این برنانه ریزی کجاش جا داره؟ ببین یا رومی رو یا زنگی زنگ یا تو به خدا اعتماد داری، یا نداری اگه داری پس به همین راحتی دست از اهداف و انگیزه‌هات بر ندار اگه اعتماد نداری هم کمی روی خودت کار کن و پا روی نفست بذار... این نفس بد ما آدماست که بواسطه‌ی گناه مارو از خدا دور می‌کنه و اجازه نمی‌ده اعتمادمون به خدا بیشتر شه نهال تو باید اونقدر قوی باشی و اعتماد و توکلت به خدا قوی باشه که با این اتفاقات بیخودی ناامید نشی شدت گریه‌م بیشتر شد _بیخودی؟ تو که دیشب بجای من درد نکشیدی، توکه دستت نشکسته، تو که محتاج درامد خودت نیستی، تو که بچه کوچک نداری که هم نیاز به درامد خودت داشته باشی و هم به دست سالمت که بتونی باهاش به بچه‌ت رسیدگی کنی _مگه من مردم؟ کمکت می‌کنم _نمیتونی وضعیت منو درک کنی نرگس چون نمی‌دونی تو زندگی من چه خبره. _ولش کن این حرفارو من که استاد نیستم بتونم جواب همه سوالات و شبهه‌های تورو بدم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۳۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) صبر کن زنگ می‌زنم به استاد تلفنی مشکلت رو بهش میگیم ببینیم چه جوابی میده که آروم بشی _من می‌خوام مشکلم حل بشه، آرامش یکی دو روزه نمی‌خوام خواست چیزی بگه که منصرف شد رفت گوشی خودش رو آورد شماره‌ای گرفت و گوشی رو کنار گوشش گذاشت _سلام استاد خوبین، نرگسم، مطیعی... عه شرمنده مزاحمتون شدم... با استاد کار داشتم... بله خیلی ضروریه... ایشون خودشون اجازه دادند هروقت مورد اورژانسی برامون پیش اومد خدمتشون تماس بگیریم. بله چشم، منتظر تماسشون باشم یا خودم نیمساعت دیگه زنگ بزنم؟ بله ممنون رو بهم کرد _ یکی دوبار که مجبور شدم مشاوره تلفنی بگیرم استاد شماره تماس خودش رو داد که مواقع ضروری بهش زنگ بزنم. شکر خدا پیش نیومد... ولی این حال بد تو و ناامیدی که الان به دلت افتاده بنظرم مکقعیت اورژانسیه دیگه... نمیدونم کی بود گوشیش رو جواب داد گفت الان داره به یکی مشاوره میده، نیمساعت دیگه پیامکی بهم خبر می‌ده که وقت استاد آزاده و می‌تونم تماس بگیرم یا بهم وقت میده. طی اون نیمساعت به اصرار نرگس کمی از صبحونه‌ای که برای من و پوریا آورده بود رو خوردم اتفاقات دیشب همه‌ی امید رو ازم گرفته بنظر خودم که زندگی من با هیچی درست نمی‌شه اما نرگس اصرار داره عکس این حرف رو بهم ثابت کنه نیمساعت که گذشت نرگس دوباره تماس گرفت و این بار استاد قبول کرد حرفام رو بشنوه و راهنماییم کنه نرگس گوشی رو به دستم داد _سلام استاد، شرمنده مزاحمتون شدم _سلام بزرگوار خوبین ان‌شاالله؟ بنده در خدمتم _ممنونم، لطف می‌کنید، خانم مطیعی براتون توضیح دادند، من بخاطر یه اشتباه در انتخاب همسر دچار مشکلاتی شدم ، حالا روابطم با همسرم خیلی اوضاعش خرابه، با تشویقهای خانم مطیعی تصمیم گرفتم در دوره همسرداری شما شرکت کنم ، دیروز که صحبتهاتون رو شنیدم حسابی امیدوار بودم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۳۷ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اما مثل همیشه که نسبت به چیزی امید زیادی دارم به محض ورودم به خونه با اینکه تصمیم قطعی گرفته بودم برای نجات زندگیم همه کار بکنم وقتی وارد خونه شدم با همسرم مواجه شدم که طبق معمول همیشه با یکی از دوست دختراش حرف می‌زد اشکم پایین ریخت، چنان با محبت باهاش صحبت می‌کرد که هیچوقت اینجوری بامن حرف نزده، خانم دکتر همسر من سه چهار سال بخاطر پرونده مالی زندانی بود و از وقتی ازاد شده یبارم دنبال کار نرفته و تامین همه هزینه‌ها بامنه، منم عصبی شدم و بهش حرف زدم اونم با عصبانیت به جون من افتاد ناراحت بود که دوست دخترش متوجه حرفام شده و بحثمون بالا گرفت، اونم بدتر از هر وقت دیگه‌ای چنان من رو کتک زد که حتی دستمم شکست. هرچی به نرگس میگم زندگی من به بن‌بست رسیده و نجاتی توش نمی‌بینم جز رفتن، اما امید بیخودی بهم می‌ده الانم مزاحم شما شده تا بهم امید و انگیزه‌ی الکی بدید _خب صحبتهای شمارو من شنیدم و تا حدودی متوجه احوالات الانتون شدم... همیشه در مسیر موفقیت از این سنگریزه ها بسیار خواهید دید خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشم بکنید. ولی نکته مهم، شناسایی این سنگریزه ها و نحوه برخورد شما با اونهاست. به شدت معتقدم این سنگ ریزه ها ناچیزه ولی همه چیزه! یادتون نره همون قدر که شناسایی این سنگریزه ها کار ساده ای هست عدم توجه به اونها هم بسیار ساده و آسونه. پس حواستون به این موانع و سنگریزه ها باشه. یکی ازون سنگریزه‌ها همیشه ممکنه عکس‌العمل و واکنش شما به رفتار همسرتون باشه... ببین عزیزم شما خودتونم قبول دارید که در انتخاب همسر خطا کردی خوب حالا باید با پرداخت تاوان جهت این اشتباه برای جبرانش یه تلاشی بکنید دیگه درسته؟ تلاش شما زحماتی رو براتون به همراه داره برات از طرفی این تلاشها در طی مسیر برای رسیدن به موفقیت اذیتت می‌کنه از طرفی پرداخت اون غرامته. همسرت ویژگیهای بد شاید زیاد داشته باشه اونام میشن سنگریزه‌های مسیر موفقیتت. خودتم ویژگیهای بد ممکنه داشته باشی که اونام به سنگریزه‌های مسیر موفقیتت اضافه شدند. _من خیلی تلاش کردم برای بهتر زندگی شدن زندگیم،،، اما همسرم نمی‌خواد _شما چه تلاشی کردی؟ _من با وجود یه بچه سه و نیم ساله‌ی بیمار که خود همسرم مسبب بیماریشه بجای همسرم میرم سرکار تا برای تامین نیازهای خودم و این بچه کسب درامد کنم اما همسرم هیچ تلاشی که نمیکنه تازه حاصل دسترنج من رو هم صرف عیاشی خودش می‌کنه کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۳۸ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _فقط همین؟ _کار دیگه‌ای ازم برنمیاد استاد، از خونوادم دور شدم و رفت و آمدم رو کاملا قطع کردم که آقا راحت باشه تا مثلا دلش رو به دست بیارم _دیگه چکار کردی عزیزم؟ _من می‌دونم بعنوان همسر چه وظایفی در قبال همسر دارم به همه‌ی اونهام حواسم هست _خب اگه حرفاتون تموم شده من هرایضم رو شروع کنم. _بله بفرمایید _خب ببینید عزیزم اینایی که شما گفتید بعضیاشون بیشتر باعث سنگ اندازی در در زندگی خودت و مسیر موفقیتت می‌شه شما با دست خودت داری زندگیت رو خراب می‌کنی خواستم میون حرفش بپرم که اجازه نداد _عزیز اجازه بده حرفام تموم شه بعد در خدمتتم و حرفات رو می‌شنوم _ببخشید بفرمایید _بله عرص میکردم... ببین عزیزم شما وظیفه‌ای برای تامین هزینه‌های زندگی نداری و این نگرانی شما به بی‌مسئولیتی همسرت بیشتر دامن می‌زنه... شغلت چیه دخترم؟ _در یه کارگاه تولیدی خیاطی می‌کنم _اگه می‌خوای زندگیت رو از پایه درست کنی فعلا دیگه سرکار نرو... _پس بچه‌م چی؟ مریضه نیاز به هزینه درمان داره، خورد و خوراک و پوشاکش چی؟ _تامین اونا وظیفه‌ی شما نیست که عزیزم _یعنی شما می‌فرمایید اجازه بدم بچه‌م گرسنگی بکشه بیماری بکشه که همسرم سر غیرت بیاد و بره سر کار؟ اون بی‌عرضه تر از این حرفاست. از اولم کار کردن بلد نبود و زیر پرچم پدرش آقایی می‌کرد حالا شما فرض کنید پدرش مرده و اینم ورشکسته شده اصلا کار کردن بلد نیست شوهر من نمیفهمه غیرت یعنی چی؟ من خوب می‌شناسمش... نرفتن من دردی رو دوا نمی‌کنه _ببین عزیزم اینطوری تلفنی نمی‌شه... چون قبلا وقت مشاوره نگرفتین... الان بنده هم فرصت بیشتر صحبت کردن باهاتون ندارم طبق برنامه‌ریزیم الانم از وقت استراحتم به شما اختصاص دادم شما اگه می‌تونی ساعت نه شب بهم زنگ بزن هرچند می‌دونم اون ساعت احتمال داره نیما خونه باشه قبول کردم بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم _چی شد؟ ناامیدتر از قبل به نرگس نگاه کردم _نرگس گفت سرکار نرم... اخه مگه میشه؟ خودت که وضعیت منو میدونی... ولش کن دیگه بهش زنگ نمی‌زنم مشاوره کردن هم بی‌فایده‌ست 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۳۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _حالا چی می‌شه یه مدت کوتاه به حرف یکی از مشاوران گوش کنی و مو به مو دستوراتشون رو اجرا کنی؟ خودت می‌گی شوهرت آدم نامرد و بی‌غیرتیه خب استاد همیشه تو حرفاش همینو می‌گن دیگه... همیشه روی این جمله تاکید دارن و می‌گن تا وقتی یه آقا مرد نشده باشه مردونگی و جوونمردی هم بلد نیست و براش این لغات بی‌معنیه... میگن محارم جنس مخالف اون آقا مثل مادر و خواهر و همسر و مادربزرگ و خاله و عمه اگه با الفاظ اقتدار بخش به اون آقا احساس قدرت و مردونگی بدن کم‌کم صفات مردونگی و جوونمردی در اون شخص بروز پیدا می‌کنه گنگ نگاهش می‌کردم متوجه شد که حرفاش رو نمیفهمم کمی تو جاش جابجا شد و ادامه داد _ببین نهال... من دقیقا عین جملات استاد رو یادم نیست اما می‌تونم اون چیزایی رو که فهمیدم رو با زبان قاصر خودم بهت منتقل کنم ولی حرفای خود استاد یه چیز دیگه‌ست _حالا فعلا تو بگو تشخیص اینکه آیا مطالب و آموزشهای استاد شما بدردم می‌خوره یا نه با خودم ... سوالی نگاهش کردم _ باشه کلافه نفس عمیقی کشید _ببین اولین جنس مونثی که کنار هر پسریه مادر و خواهرشه هرچقدر اینا با الفاظ و رفتارشون باعث بشن اون پسر یا مرد احساس مردونگی کنه صفات مردونگی در او پررنگتر میشه یکی از ویژگیهای مردونگی و جوونمروی چیه؟ جز اینه که همیشه به وظایف و مسئولیتهاش رسیدگی کنه؟ به همسر و فرزند و خواهر و مادرش مهر و محبتش رو ابراز کنه؟ بهشون برسه و نذاره آب تو دلشون تکون بخوره؟ _ نه _خب حالا چی می‌شه یه خانم تلاش کنه به همسرش یا برادرو پدرش کمک کنه تا جوونمرد بشه؟ از شنیدن حرفای تکراری دوباره حرصم گرفت _من نمی‌فهمم چرا همیشه ما خانما باید تلاشمون رو بکنیم تا مردا درست بشن و زندگی رو سامون بدیم ؟ _ای بابا اصلا فکر نکنم حرفام با تو به نتیجه برسه تا وقتی افکار فمنیستی داشته باشی به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسیم _فمنیستی کجا بود؟ من حق و حقوق خودم رو می‌گم چرا نباید مردا برای بهتر شدن زندگی تلاش کنند و همیشه از خانما این انتظار می‌ره؟ چشماش از شدت تعجب بیشتر از این باز نمی‌شد با عبانیت خطابم کرد _نهال... حواست هست چی داری می‌گی؟ الان شوهر تو با زندگی که برات ساخته شکایتی داره؟ مشکلی داره؟ _قطعا داره _بله قطعا داره... اما آیا براش مهمه که کاری کنه برای بهتر شدنش؟ یا این تویی که از اینهمه خیانت و بی مهری و نامردی خسته شدی؟ کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۴۰ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _قطعا اونم از این شرایط راضی نیست _دلم می‌خواد از حرص‌ِ حرفات سرم رو به دیوار بکوبم الان من به شوهر تو چکار دارم؟ تو برای من مهمی و دوست دارم هرچی که بلدم رو به تو یاد بدم یا با استاد ارتباطت رو پررنگ کنم تا بتونی از راهنماییاش استفاده کنی من که از دل شوهرت خبر ندارم برامم مهم نیست تو دلش چی می‌گذره اما از دل تو خبر دارم، و تو برام مهمی ... پس تلاشم رو می‌کنم به تو یه چیزایی یاد بدم اصلا خیلی از مردا همینن، یا نمی‌دونن راهکاری برای بهتر شدن شرایط زندگیشون وجود داره یا وقت ندارن یا حوصله ندارن و حتی خیلیاشون به فکر تغییر مسیر زندگیشون نمیفتن حتی مردای خیلی خوب و متعهد به زندگی الان من می‌دونم که تو از وضعیت زندگیت راضی نیستی اینم می‌دونم که به شوهرت علاقه داری یه بچه داری که صددرصد به وجود پدرش نیاز داره حالا چی میشه بین تو و شوهرت یکیتون تلاشش رو بکنه تا اوضاع خوب بشه چه همسرت تلاشش رو بکنه چه تو هردو یه یه هدف می‌رسید اگه هر دو تلاش کنید و راهکارهای استاد رو استفاده کنید زودتر به مقصد و هدف می‌رسید اما ما که نمیتونیم شوهرت رو تشویق کنیم بره دنبال راهکار و راهنمایی‌های استاد اما به تو میتونم بگم تو حرفای منو استاد رو میتونی بشنوی پس بهتر نیست حالا که شرایط راهنمایی خودت مهیاست شروع کنی؟ _من باید چکار کنم؟ از سوالم فهمید که تسلیم حرفاش شدم لبخند روی لبش نشست _عزیزم... تو تلاشت رو بکن بخدا منم کمکت می‌کنم سر یکسال بهترین زندگی رو برای خودت رقم می‌زنی بخدا من دلم روشنه، شوهرت میشه همون آدمی که تو دلت می‌خواد _من که می‌دونم نیما تغییر نمی‌کنه چون اون الگوی خوبی تو زندگیش نداشته و نداره اصلا مفهوم مردونگی برای اون با مردای دیگه متفاوته _مفهوم مردونگی برای همه‌ی مردا یکیه اینکه زور بازوشون رو به ضعیف‌تر از خودشون نشون ندن البته اگه الان بهت برنمی خوره بگی ما زنا از مردا ضعیف‌تر نیستیم... قبول کن جنس ما زنها از مردها متفاوته جنس زن لطیفه و نیاز به مراقبت بیشتر داریم زن نازه و مرد نیاز زن باید ناز کنه و مرد نازش رو بکشه مرد نیاز به این داره که همیشه زن رو زیر بال و پر خودش مراقبت کنه _حالا اگه من نخوام زیر بال و پر کسی باشم چی؟ حرصی از جاش بلند شد _نهال خفه‌م کردی با این حرفات اصلا به من چه؟ از این طرف معتقد به افکار فمنیستی هستی از این طرف از زندگیت ناراضی‌یی و خودت نمی‌تونی نجاتش بدی 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۳۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اصلا بمن چه ... خودت می‌دونی چکار کنی دوست داری دوره‌های استاد رو شرکت کن دوست نداری نکن دوست داری بهش زنگ بزن برای مشاوره دوست نداری نزن من همه‌ی تلاشم رو کردم تا خواهرانه کنارت باشم تا طعم خوشبختی که لایقش هستی رو بچشی اما خودت نمی‌خوای دیگه به من هیچ ارتباطی نداره با چشمای اشک‌آلود لب زدم _بهت حق می‌دم ازم عصبانی باشی همیشه برای تو درد دل کردم برای اینکه وضعیت زندگیم کمی برام قابل تحمل باشه مدام سراغ تو اومدم و شاهد همه‌ی بدبختی‌هامی می‌دونم خواهرانه برام دلسوزی می‌کنی و میخوای کمکم کنی اما منم خیلی نامیدتر از این هستم که بتونم به حرفات دل ببندم دیروز که مولودی رفتیم و همونجا به خدا و اهل بیت توکل و توسل کردم انگیزه‌ی قوی پیدا کردم تا راهنماییهای استاد رو به کار بگیرم اما همین که به خونه برگشتم و متوجه اشتباهات نیما شدم و اون بلا رو سرم آورد دیگه از هر نجاتی ناامید شدم فکر کن با هزار و امید و آرزو بدیهای نیما رو بخشیدم و تلاش کردم بگذرم ازش و با عشق و علاقه به خونه برگشتم که اون اتفاقات افتاد خیلی سخته نرگس،خیلی سخته، به یکباره درخت امید و آرزوهات جلوی چشمات مبدل به خاکستر بشن _ناامیدی کار شیطونه حتی اگه روزی هزار بار شروع کردی برای ساختن و هزار بار همه چی خراب شد و برگشتی سر پله اول نباید امیدت رو به خدا و موفقیت از دست بدی تو باید تمام سعیت رو کنی تا بالاخره غول شکست رو از پا در بیاری و موفقیت رو از آن خودت کنی _نفست از جای گرم در میاد شوهر خوب زندگی خوب آرامش و آسایش و رفاه همه رو یکجا داری چه می‌فهمی من چی می‌گم؟ _دستت درد نکنه... پس یباره بگو چون درد و غم و غصه ندارم آدم نیستم... بالاخره منم آدمم، احساس دارم، میفهمم... میتونم غم و غصه‌هات رو درک کنم. شاید مشکلات و غصه‌های زندگیم شبیه تو نباشه اما خوب همچین بدون مشکلات هم نیست... اگه کسی توی دنیا بهت گفت زندگی من بدون مشکله باور نکن... اصلا زندگی بدون رنج که معنی نداره... زندگی بدون رنج فقط در دنیای باقی و آخرت معنا داره ما اومدیم به این دنیا تا با گذر از رنج‌ها و پستی بلندی‌های زندگی به افق خوشبختی آخرت برسیم _کاش خودکشی گناه نبود وگرنه هم خودم رو می‌کشتم و هم این بچه رو تا از این زندگی نکبتی راحت بشیم. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۴۲ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) هین بلندی کشید _نهال چقدر ناشکری تو... درسته مشکلاتت زیاده و صبرت سر اومده اما اینکه فقط نیمه‌ی خالی لیوان رو می‌بینی و هیچ کدوم از خوبی‌هاش رو نمیبینی خدا قهرش میاد _چه خوبی؟ تو یه مثال بزن من حرفمو پس بگیرم. _سلامتی خودت و بچه‌ت. داشتن خونواده‌ت که می‌دونی اگه لازم باشه حمایتت می‌کنند و به پشتوانه‌ی همونا تلاش میکنی یه مقدار پول پی‌انداز کنی تا بتونی از شوهرت جدا بشی. اینکه دیشب بجای اینکه خدای نکرده سرت یا چشمت بخوره به جایی ک بلای بدتری سرت بیاد فقط دستت شکسته اینا جای شکر ندارن؟ سرم رو پایین انداختم _حرفی برای گفتن ندارم اما این حرفام راضیم نمی‌کنه _نهال جان این دنیا هم رنج‌های خوب داره و هم رنج‌های بد مثلا درس خوندن رنج خوبه، بی‌سوادی و بی‌پولی رنج بده... میتونیم با تحمل رنجهای خوب رنج‌های بد رو از زندگیمون دور کنیم... حتی می‌شه کاری کرد که هیچوقت با رنج بد مواجه نشی... مثلا آدما برای اینکه با رنج بی‌پولی و بدیختی و بی‌سوادی مواجه نشن درس می‌خونن و به اطلاعاتشون اضافه می‌کنند همین باعث میشه رنجهایی که بواسطه‌ی بیسوادی بوجود میان رو برطرف کنند خودت میتونی انتخاب کنی رنجهای خوب یا رنج‌های بد تو به خاطر خوشهای لحظه‌ای رفاقت با نیما رو انتخاب کردی بینتون دلبستگی و وابستگی و عشق کاذب ایجاد شد چشمت به روی حقایق بسته شد حتی دلسوزیها و آگاهی بخشی خونوادتم ندیدی، رنج کانون توجه جنس مخالف نبودن رو به جون نخریدی. رنج همصحبت نشدن با جنس مخالف رو قبول نکردی رنج زندگی سخت اما حلال پدرت رو قبول نکردی برای همین مبتلا به رنج امروز شدی. _ خسته شدم نرگس... درسته دوستی و رفاقت با نیما و وابستگیم قبل از خواستگاریش باعث شد آشناییمون به ازدواج ختم بشه و این بزرگترین اشتباه زندگیم بود اما تاوان یه اشتباه نباید اینقدر سنگین می‌بود اینهمه دختر حتی سالهای طولانی با پسرهای مختلف رفاقت و رابطه دارن و در نهایت با یکیشون ازدواج می‌کنند اونا اینقدر سختی تو زندگیشون نیست که برای من هست _تو از کجا می‌دونی؟ بعدم مگه قراره خدا همه‌ی بنده‌هاش یه مدل تنبیه کنه؟ شاید اگه تو هم خونواده‌ی آگاه و دلسوز نداشتی شاید اگه هیچوقت مسیر هدایت برات هموار نبود تنبیه کوچکتری برات درنظر می‌گرفت گاهی اوقات خدا بنده‌های خوبش رو سرراهت قرار می‌ده که بشن چراغ هدایت زندگیت تو چراغهای هدایت زندگیت رو دونه دونه پس زدی پس تاوان داره این اشتباهات 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۴۳ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _درسته حرفات قانع شدم... من اشتباهات زیادی داشتم و حالام باید پای همشون وایسم، اما این بچه‌چه گناهی کرده؟ بعدم، من هیچ امیدی به خوب شد اوضاع زندگیم و نیما ندارم _بازم که حرف خودت رو می‌زنی؟ باشه هرچی خودت صلاح می‌دونی... ببین نهال من تورو مثل خواهرم دوست دارم همیشه به خودم می‌گم حالا که دسترسی به خواهر خودم ندارم تا کمکمش کنم لااقل همون حمایتها و کمک هارو برای تو انجام بدم... پس خواهشا ازین به بعد هروقت دچار مشکلی شدی به تنهایی حلشون کن دیگه برای من تعریف نکن... وقتی در جریان اتفاقات و مشکلاتت قرار می‌گیرم ناخود آگاه به دلم میفته که کمکمت کنم اون چالش رو بی‌دردسر پشت سر بذاری اونقدر دوستت دارم که نمیتونم مانع دخالتم بشم... یکی از راهکارهای منع دخالت دیگرون اصلا همینه... اگه کمک کسی رو نمیخوای چیزی به طرف مقابلت نگو از این حرفش دلخور شدم اما دیدم حق می‌گه برای همین دیگه سکوت کردم کمی که گذشت ازجام بلند شدم و دست پوریارو گرفتم که به خونه‌ی خودم برگردم اما نرگس مانعم شد _صبر کن... کجا؟ دیشب همسرم آخر وقت به خونه برگشت و غذای نذری هم با خودش آورد... چون دیروقت بود و صدایی از خونتون نمیومد فکر کردم خوابیدین برای همین سهم شما مونده. اگه بمونی غذای خودمون رو هم گرم می‌کنم که باهم بخوریم از اوضاع نابسامان زندگیم حسابی حالم گرفته‌ست اما نرکس هم آب پاکی رو روی دستم ریخت من همیشه که از نرگس کمک نمی‌خوام گاهی اوقات فقط دلم درددل می‌خواد که بتونم دلم رو خالی کنم. وگرنه خودم خوب می‌دونم که زندگی من با هیچ کاری درست نمی‌شه مگه اینکه خود نیما این رو بخواد خیلی به درددل کردن با نرگس احتیاح دارم بعد از نهار برای اینکه از دلش در بیارم وارد آشپزخونه شدم مشغول شستن ظرفها بود _نرگس.... روزایی که حسابی از دست نیما و اتفافات زندگیم دلشکسته و عصبانیم تنها پناه و امیدم تویی گفتی دیگه باهات درد دل نکنم باشه نمی‌کنم اما خواستم بگم گاهی اوقات فقط برای اینکه دلم خالی بشه یا تحمل مشکلاتم برا آسون‌تر بشه باهات حرف می‌زدم. اگه می‌دونستم پرحرفی کردنهام اذیتت می‌کنه محال بود کلامی باهات هم‌صحبت بشم کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۴۴ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _این چه حرفیه نهال همصحبتی با تو هیچ‌وقت منو اذیت نمی‌کنه اینکه کمکی ازم برنمیاد تا برات بکنم ناراحتم می‌کنه _همینکه وقتی دل به دلم می‌دی و خواهرانه حرفامو می‌شنوی خیلی کمکم می‌کنه لبخند پهنی زد _فدای دلت بشم که اینقدر نیاز به همصحبتی با منِ ناچیز رو داره میخوای بهت یکیو معرفی کنم تا هروقت باهاش هم‌کلام شدی دلت حسابی آروم بگیره؟ سوالی سرم رو تکون دادم _خدا و امام زمان بخاطر جوابی که شنیدم گنگ نگاهش می‌کردم متوجه نگاهم بود برای همین دست از ادامه‌ی کار کشید هدایتم کرد که روی صندلی آشپرخونه بنشینم خودش هم روی صندلی کناریم نشست _همه‌ی ما آدما نیاز به همصحبتی با یکی داریم که هم حرفامونو بشنوه و هم یه راهی برای حل مشکلات جلوی پامون بذاره هیچ کس مطلقا نمیتونه کمکمون کنه چه بسا گاهی راه حل اشتباه یا یه کمک اشتباه کنند. اما وقتی با خدا و حضرت معدی سلام‌الله که امان زمانمون هستند درد دل می‌کنیم کمکمون می‌کنند دلمون آروم بگیره و هم بالاخره اگه قرار باشه کسی کمکمون کنه قطعا خدا و امام زمان کمکهای بهتر و بیشتری بهمون می‌کنند به شرطی که دل از دنیا و آدماش بریده باشیم _یعنی بجای اینکه مثلا با تو درد دل کنم همون حرفامو به خدا بزنم؟ _آره‌... چرا که نه. هیچکس به اندازه ی خدا و امام زمان دلسوز و خیرخواه ما تو این دنیا نیست خودت رو ببین نهال... بنظرت توی دنیا کسی مهربونتر و دلسوزتر و خیرخواه‌تر از خودت به پوریا هست؟ اصلا از مادر مهربونترم داریم؟ _نه متاسفانه _اما خوشبختانه خدا و امام عصر هستند همه‌ی امورات دنیا به یمن وجود امام زمان و به خواست خدا انجام میشه خوب پس بهتر نیست به جای روی آوردن به بندگان سراسر احتیاج دنیا به اون دو عزیز پناه ببریم؟ منِ نوعی چه کمکی از دستم بر میاد. امام زمان چه کمکی؟ قطعا کمک و یاری امام زمان‌ عمیق‌تره و وسعت بیشتری داره قطعا اگه به خود خدا و بنده‌ی برگزیده‌ش امام زمان رو بیاری و حرفای دلت رو به خودشون بگی اونا بهتر می‌تونن حل کنند مشکلاتت رو... _من خیلی این کارو کردم با خدا هم درد دل کردم اما هیچ معجزه‌ای ندیدم جز یکی دوبار _قرار نیست زندگی ما با معجزه بگذره وقتی توسل به اهل بیت و توکل به خدا میکنی اونقدر این احساس باید قوی باشه که اگه دنیا جمع شد و خواست احساس تورو کمرنگ کنه و بهت بگه بیخود به اونا تکیه کردی، کمکی در راه نیست برو سراغ مادر و پدرت یا سراغ خواهر و برادر و فلان دوستت یا هرکسی جز خدا و اهل بیت بدون که اون ندای شیطانه. تاکیدی و کلمه به کلمه جمله‌ش رو تموم کرد _جز... خدا و ائمه... هیچ‌.‌.. کس... دلسوزتر و مهربونتر... بهت نیست... اصلا اگر هم باشن قادر و تواناتر از اونا کسی نیست که اموراتت رو حل کنند 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۴۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _دقیقا باید چکار کنم؟ _کار خاصی لازم نیست فقط تنها کاری که لازمه انجام بدی اینه که هروقت دلگیر از کسی بودی، هروقت دلگیر از نشدن کاری که خیلی بهش محتاجی یا اتفاقی افتاده که حالت رو خراب کرده به خدا و امام زمان پناه ببر برای اونها درد دل کن گرفتاریهات رو بگو از امید و آرزوهاتم بگو ازشون کمک بخواه. بخواه که راهی جلوی پات بذارن و کمکت کنن مشکل حل بشه به قدری ناامید از کمک بقیه باش که بتونی به خودت بقبولونی تنها کسی که کمک و همراهت می‌تونه باشه فقط خدا و امام زمانته... _درست می‌گی، ممنونتم نرگس جان... _بعد از هر نمازت زود از سر سجاده بلند نشو بشین با خدا درد دل کن اول شکرگزار داشته‌هات باش و بعد هم کمبودها و مشکلاتت رو باهاش در میون بذار... درسته خدا در جریان لحظه به لحظه‌ی زندگیت هست اما تو باید خودت رو قانع کنی که هیچکس بهتر از خدا نمیتونه مشکلاتت رو حل کنه پس باهاش در میون بذار بعد هم بشپر به خودش خدا هم شنوای خوبیه هم قادر متعال ... طوری برات چاره می‌کنه که انگشت به دهن بمونی حتی اگه شده زمین و آسمون رو به هم بزنه این کارو میکنه تا تو به خواسته‌هات برسی‌.. اگرم به صلاحت نباشه که هیچی، ولی مطمئن باش جایگزین بهتری برای خواسته‌هات در نظر میگیره... _بازم ممنونتم منم دیگه کم کم برم خونه... نهار نذاشتم شاید نیما زود بیاد خونه هنوز حرفم کامل نشده بود که گوشی موبایلم زنگ خورد نیما بود بی معطلی ارتباط رو وصل کردم _سلام نیما _هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟ نهار چرا حاضر نیست؟ هول شده جواب دادم _الان میام، الان میام از جا که بلند می‌شدم نرگس ظرف دوتا یکبار مصرف غذای نذری که قولش رو بهم داده بود رو مقابلم گرفت بیا عزیزم اینارو تو با این دستت بگیر برو بالا منم پوریارو تا دم درتون میارم تشکر کوتاهی کردم ، ظرفهارو روی دست سالمم قرار داد وارد خونه که شدم در رو برای پوریا باز گذاشتم نیما با دیدنم جلو اومد ظرفهارو به سختی روی اپن گذاشتم _هیچ معلوم هست کدوم گوری رفتی؟ فعلا که سرکار نمی‌ری ولی غذا رو که یه دستی هم می‌تونی درست کنی چرا غذات حاضر نیست؟ کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۴۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) با صدای تقه‌ای که به در خورد کمی ازم فاصله گرفت به طرف در که برگشتم پوریارو دیدم که جلوی در ایستاده... به طرفش رفتم نرگس رو دیدم که از پله‌ها پایین می‌رفت به آرومی زمزمه کرد جوابش رو نده... بذار فکر کنه رئیس خونه‌ست بسپرش به خدا تا اون برات درست کنه از حرفی که شنیدم کم مونده بود شاخام بیرون بزنه خوبه خودش حرفای شوهر بی‌منطق و زورگوم رو شنیده... خودش زده دستم رو ناقص کرده حالام بخاطر اینکه نمیتونم سرکار برم از دستم عصبیه و توقع نهار هم داره از اون کم عصبانیم که حرف نرگس حالم رو بدتر کرد چه توقعی داره مقایل توهین و تحقیر و دستورات بی سرو ته آدمی مثل نیما کوتاه بیام؟ هرچند چاره‌ای ندارم جز سکوت ندارم بسپرم به خدا؟ خدا که طرفدار مرداست مثلا چکار می‌خواد برام بکنه؟ _چکار می‌کنی پس؟ بیا اینارو گرم کن دیگه پوفی کشیدم و به طرف آشپزخونه برگشتم که پوریا هم مثل همیشه از ترس نیما بهم چسبید اول اسباب‌بازیش رو به دستش دادم _بیا مامان با این بازی کن تا بیام به سختی غذارو دوباره گرم کردم و جلوی نیما که کنار سفره نشسته بود قرار دادم نگاه چندش آوری به ظرف کرد _این چیه؟ من کی تابحال چنین غذای مزخرفی خوردم؟ _خب مرغه دیگه چشه مگه؟ _برش دار بابا نخواستم. از پای سفره که بلند شد تازه فهمیدم بخاطر اینکه غذا هم خورده و رنگ و لعاب زیبای اولیه‌ش رو از دست داده بدش اومده _اولش که اینجوری نبود... چون ریختم توی قابلمه و هم زدم شکل و رنگش بهم خورده _نمیخوام ولش کن دارم می‌رم بیرون همونجا یه چیزی کوفت می‌کنم _من دیگه پول ندارما _به جهنم... تو فکر کردی با حقوق تو دارم اموراتمو میگردونم؟ ارزونی خودت دلم میخواست با حرفام آزارش بدم همونطوری که اون آزارم میده اما یاد حرف نرگس افتادم برای همین سکوت کردم در دل خدارو صدا زدم _خدایا به خاطر تو سکوت می‌کنم مقابل مردی که بیرحم و بی‌منطق و زورگوست ببینم چطوری جوابش رو می‌دی نیما لباس مرتبی پوشید و از خونه بیرون رفت هرلحظه منتظر بودم خدا به دلش بندازه تا بیاد و ازم معذرت خواهی کنه اما معذرت خواهی که نکرد خیلی طلبکار هم از خونه خارج شد دلم شکست نشستم به گریه کردن غذایی که تازه گرم کرده بودم رو خوردم و اضافی اون رو داخل یخچال گذاشتم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۴۷ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) دلم خیلی شکسته بود با این حال تمام وجودم دلتنگ آغوش گرم و دست نوازشگر و لبخند یا حتی یه کلمه‌ی محبت آمیز همسر خیانتکار و بی‌عرضه‌م بود چرا اینقدر بی‌رحمه... شاید یه مرد که در شرایط عادی زندگی کرده بود رو می‌شد تغییر داد حتی اگه معتاد بود حتی اگه خیانتکار بود حتی اگه بی‌عرضه بود حتی اگه بیرحم و سنگدل بود حتی اگه بی‌دین و ایمان بود اما نیما محاله... اون در یه خونواده‌ی استثنایی بزرگ شده بود اساس تربیت نیما مشکل داشت. تا آخر شب نه خبری از نیما شد و نه حتی نرگس بهم زنگ زد با حرفایی که بهم گفته بود هم دوست نداشتم بهش زنگ بزنم... هیچ‌وقت فکرشم نمی‌کردم نرگس چنین آدمی باشه که خیلی راحت بهم بگه با من درد دل نکن... مگه چیزی ازش کم می‌شد؟ من دلم به همون درددل کردنها خوش بود لااقل کمی دلم رو پیشش خالی می‌کردم ولی حالا چی؟ از دوست هم شانس نیاوردم تمام شبم رو با فکر کردن به حرفای نرگس و رفتارهای نیما صبح کردم از نیما حسابی عصبانی و کلافه‌ام نرگس هم بهش اضافه شده صدای باز و بسته شدن در کوچه رو شنیدم گوشی رو بلند کرده و روشنش کردم درست حدس زدم وقت نماز صبح شده نرگس و شوهرش برای نماز به مسجد رفتند خوشبحالشون... اون دوتام مثل خونواده‌ی من اهل نماز اول وقت هستند ولی نرگس و شوهرش همیشه اهل نماز اول وقت در مسجد هستند. یاد حرف دیروزش افتادم _دیگه به من از مشکلاتت نگو... بجاش با خدا و امام زمان درد دل کن صدای اذان به سختی از مسجد که بلند شد آه از نهادم بلند شد چقدر مامان و بابا دوست داشتند شوهر من و نسرین هم مثل داداش و شوهر نیلوفر باشن اگه شوهر نرگس رو ببینن چی می‌گن؟ اون حتی از آقا جواد هم مومن‌تر و مقیدتر به مسائل دینی هست حرف نرگس رو یبار دیگه تو ذهنم مرور کردم _بجای من با خدا و امام زمان درددل کن من فقط می‌شنوم اما کاری ازم بر نمیاد که برات انجام بدم اما وقتی به خدا و امامت پناه ببری شک نکن که برات یکاری می‌کنند... حتی شده زمین و زمان رو به هم‌می‌ریزن تا خواسته‌های تو رو اجابت کنند فقط کافیه به این برسی که تنها پناهت اونا هستند خواب تازه مهمون چشمام شده چنان خوابم گرفت که انگار نه انگار تا همین لحظات پیش مثل جغد شب خواب به چشمم نمیومد کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۴۸ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) اینبار یاد حرفای مامان افتادم که همیشه به شوخی می‌گفت وقتی شبا خواب به چشمتون نمیاد نیت وضو و نماز شب کنید شیطون لعنتی برای اینکه توفیق نماز شب رو ازتون بگیره همون لحظه خواب رو به چشماتون میاره همیشه آخر حرفاش تاکیدی می‌گفت نیت الکی نه‌ها... واقعی... حتی شده بلند شید نمازتونم بخونید گاهی همون نیت کافیه که چشمتون گرم خواب بشه گاهی بعد از یکی دو رکعت نماز ولی شما سعی کنید اینموقعا روی شیطونو کم کنید بجای اینکه اون روی شمارو کم کنه پلک‌هام سنگین شدند ای بابا... انگار نه انگار که اصلا خوابم نمیومد... یاد تصمیم چند لحظه‌ی پیشم افتادم نماز صبح... دعا... امام زمان... خدا... درد دل... نرگس گفت با من درد دل نکن به سختی چشمم رو باز کردم کمی تو جام موندم و بالاخره تصمیم به بلند شدن از جام گرفتم اول به سرویس رفتم و بعد از وضو همون گوشه‌ی خونه ملافه‌ی تمیز چند روز پیش رو انداختم جانمازم رو پهن کرده و چادر نمازم رو سر کردم نماز صبحم رو که خوندم دوباره خواب مهمون چشمام شد اما بهش غلبه کردم بدون اینکه جام رو عوض کنم رو به قبله دستام رو بالا گرفتم هیچوقت یاد نگرفتم چطور باید دعا کنم و خواسته‌هام رو به زبون بیارم یاد کلمه‌ی مضطر افتادم اونروز که جشن میلاد رفته بودیم قبل از مولودی سخنران گفت حال مضطر یعنی دیگه دستت از هرکی توی دنیاست کوتاهه و تنها کسی که برات مونده خدا و اهل بیت هستند...هروقت به حالت مضطر رسیدید صداتون زودتر به عرش می‌رسه پس حتما اول برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان دعا کنید حال مضطر... و این بار یاد زمانی افتادم که خبر رسید نریمان تصادف کرده و توی بیمارستانه و به کما رفته... یاد حال اون موقعم افتادم که دستم از هرجایی کوتاه بود و تنها کسی که بهش التماس می‌کردم داداش نجات پیدا کنه خدا بود... یا اون شبی که شاکیای نیما همون دوتا قلچماق اومدند خونه‌ی بی‌بی و من و منصوره خانم رو کتک زدند و تهدید به مرگ می‌کردند یا زمانی که منصوره خانم رو با اون حال نذار برده بودند بیمارستان اصلا چرا راه دور برم؟ موقعی که پوریا به دنیا میومد و اون حال بدم و تنهاییم توی خونه که مامان هم نمیتونست کمکم کنه... درسته ... اون طور مواقع با تمام وجود خدا رو صدا می‌زدم... 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @shahid_abdoli کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۱۰۴۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) چرا؟ درسته‌... الان تازه می‌فهمم چون دستم از همه جا کوتاه بود... چون کاری از دست هیچکسی بر نمیومد... و تنها راه نجات خدا بود تنها راه نجات امامان معصومی بودند که میدونستم می‌تونن واسطه‌ی بین من و خدا بشن... چقدر خوبه که من خونواده‌‌ی معتقدی داشتم و این چیزا رو قبلا از اونا یاد گرفتم و حالا می‌تونم حرفای سخنران رو ذره ذره به خاطر بیارم و بهمم منظورش چی بوده... دستام رو بالا بردم اشک از چشمم جاری شد. _خدایا... ای خدای مهربون توانا... ای خدایی که تنها پناه بنده‌هاتی... منم نهال همونی که همیشه قصد لجبازی با تورو داشت آره الان که خوب فکر می‌کنم خیلی وقتا با تو هم لج می‌کردم... نماز نمی‌خوندم چون با خودم می‌‌گفتم مگه خدا به نماز من احتیاج داره؟ اگه هدف از نماز تشکر کردن از خداست پس هرجور که بیشتر دوست دارم ازش تشکر می‌کنم. اما دروغ می‌گفتم بعدا هم تشکر نمی‌کردم چون یادم می‌رفت... چون اونقدر سرگرمی‌های خیر و شر دیگه توی زندگبم بود که یا وقت نمی‌کردم یا فراموش می‌کردم همیشه فقط به وقت بدبختیام یادت کردم غلط کردم خدا غلط کردم دوباره یاد حرفای سخنران افتادم دونه دونه خواسته‌هاتون رو به خدا بگید... هیچوقت از خدا کم نخواین... خدا قادر متعاله... همیشه ازش بهترینهارو و با ابعاد وسیع بخواین... پس دوباره زمزمه کردم درسته آدم خوبی نبودم اما ازت میخوام دستم رو بگیری کمک کن زندگیم درست بشه نیما آدم بشه... یکی بشه مثل داداش نریمانم مرد بشه ، جوونمرد بشه غیرت و عرضه داشته باشه دست از خیانت برداره کار کنه ... قبول کنه که دیگه اون نیمای قبلی نیست و باید نثل آدمای عادی بره سر کار خدایا دلم یه زندگی پر از زرق و برق و اعیونی می‌خواست اما اون زندگی هیچی توش نبود... الانم بدترین زندگی رو دارم یه زندگی عادی که سهمم هست دوباره یاد حرفای سخنران افتادم همیشه از خدا زیاد بخواین... الان من از خدا یه خونه‌ی معمولی بخوام یا یه خونه‌ی بزرگ؟ اگه بزرگ بخوام که دوباره میشه همون خونه‌ی اعیونی... یاد حرف بعدی سخنران من رو نجات داد همیشه از خدا زیاد بخواین اما آخرش بسپرین به خود خدا و بگین تو قادر متعالی برات کاری نداره فلان چیزا رو بهم بدی اما بازم هرطور خودت صلاح می‌دونی. پس دوباره شروع کردم _خدایا نیما باهم مهربون بشه... خیلی مهربون... بهم احترام بذاره... محبت کنه... دست از خیانت برداره و جز من به زن دیگه‌ای حتی فکر هم نکنه... سرکار بره... یه کار خوب و عالی و دهن پرکن و پردرامد کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨