eitaa logo
دردانـــــه🍼
433 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
633 ویدیو
16 فایل
یه مامان هستم که کلی اطلاعات داره برای اینکه بتونی دردونه زیاد داشته باشی... بیا دنیا رو پر کنیم از دردونه ها...😍🍼 مهدی جان(عج) فرزند بعدیم را نذر یاریت میکنم... اسمش را در سپاهت بنویس...☺️ من اینجام 👈 @Ammere
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 برخورد با #مُنکر... 👇 ✅ با #سلاح_زبان 📌 نافذ و مؤثّر #هنر_امر_به_معروف #همه_آمر_باشيم @AMMERIN
🔴امر به معروف در 🔰 لبنان به عروس خاورمیانه معروفه، انواع و اقسام فساد هم توش هست. رهبر شیعیان لبنان که خیلی تو مردم محبوب بود، یه روز کاملا ناگهانی وارد یک کاباره شد، همه تا او را دیدند دست و پای خودشون و گم کردند😥 ☄ اما در میان تعجب ، سید هم پشت میز میکده نشست و به خدمتکار گفت برای من هم مشروب خوب بیاورید!😶 ❗️سکوتی به آنجا حاکم شد اما او شوخی نمیکرد و جدی گفت پس چرا وایسادی؟ خدمتکار رفت با حالت شرمندگی یه پیاله مشروب آورد گذاشت جلوی سید...😓 ⭕️ همه با تعجب بهش نگاه میکردن که چی میشه! که ناگهان سید یه تیکه جگر از گوشه عبایش درآورد و انداخت تو لیوان مشروب و به صحبت با جوانها ادامه داد... بعد مدت خیلی کمی، جگر بسیار کوچک شده بود و انگار تو مشروب حل شده بود...! 👌ناگهان سید، برنامه اصلیش رو شروع کرد و گفت‌: رفقا برای همین میگه مشروب نخورید ، ببینید این مشروب با این تیکه جگر چی کار کرد ، دقیقا همین ضرر رو به بدنتون میزنه...! 🍃او همیشه این مدلی می‌کرد، البته این مدل نهی از منکر خیلی میخواست و هزینه داشت و ممکن بود مورد تهمت ها واقع بشی! اما او میدونست تو جایی که سبک زندگی ها کاملا غربی شده، باید یکمی با جوانها همراه شد بعد حرف اصلیت رو بزنی👌 این جوری بود که همه بهش میگفتن مسیح لبنان و بزرگ و کوچیک بودن…🤗 (به نقل از حجت الاسلام زائری) @AMMERIN
✅ شهید محمدحسین حسینی 🔰برای ماموریت اعزام شدند اهواز. با هم رفتند کنار پل کارون... ❗️وضعیت نامناسب خانواده ای، او را ناراحت کرد. 😔 📌گفت بریم عملیات، با 👌 کشان کشان دوستش را برد طرف آن خانواده. 🙂با رفت سراغ پیرمردی که سرپرست خانواده بود و گفت: 🔻آقای محترم، هیچ می دانید اینجا بوی باروت جنگ به مشام می رسد؟ 🔻می دانید اهواز از شهرهای خط مقدم جنگه؟ 🔻می دانید شما میزبان خوب رزمندگان هستید؟ ♨️ پیرمرد گفت: خوب حالا باید چی کار کنم؟ ⏪ به او گفت: ما که از شما چیزی نمی خواهیم؛ فقط پایبندی شما مردم محترم را به و می خواهیم. 🔺پیرمرد فهمید، صورت محمد را بوسید و گفت: به شرطی که ما را هم کنی! @AMMERIN
#غلط_های_رایج 2⃣ چرا #تذکر ندادی؟!! ❎ خودش میدونه کارش گناهه... ❗️ #همه_آمر_باشيم #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر @AMMERIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ #استاد_علی_تقوی 🤔 چرا گناه، هر روز زیادتر می شه؟! #همه_آمر_باشيم #احیای_واجب_فراموش_شده @AMMERIN
#فرهنگ_سازی 👌#امر_به_معروف به این شیوه زیبا 👏 ✅ فضای جامعه را، فضای معروف کنیم #ما_اثر_گذاریم #همه_آمر_باشیم @AMMERIN
✅ امام کاظم علیه السلام: ✨ مَن رَأى أخاهُ عَلَى أمرٍ یُکرِهُهُ فَلَم یَرِدهُ عنهُ وَ هُو یقدِر عَلَیهِ، فَقَد خَانَه 💥هرکه برادرش را در کاری ناپسند ببیند و بتواند او را از آن باز دارد و چنین نکند، به او خیانت کرده است(۱) 💢 به بیان دیگر: چو می بینی که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است(۲) ۱. 📚 الامالى صدوق، ص۳۴۳ ۲. 📜 سعدی 🌸 علیه السلام مبارک باد 🌸 @AMMERIN
شهید مصطفی چمران 🔰 یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می‌رفت، همراهش بودم. داخل ماشین، هدیه‌ای به من داد ( اولین هدیه‌اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم) 🌺 خیلی خوشحال شدم و همان‌جا باز کردم و دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گل‌های درشت. 👈 من جا خوردم، اما او لبخند زد و به شیرینی گفت: «بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.» 👌 از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. ♨️ من می‌دانستم بچه‌ها به مصطفی حمله می‌کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد می‌آوری موسسه؟! 📌اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می‌کرد (خودم متوجه می‌شدم) مرا به بچه‌ها نزدیک کند. 🔹می‌گفت: «ایشان خیلی خوبند. این طور که شما فکر می‌کنید نیست. به خاطر شما می‌آیند موسسه و می‌خواهند از شما یاد بگیرند. ان‌شاءالله خودمان یادش می‌دهیم.» ⭕️ نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آن‌چنانی‌اند! ⏪ این‌ها خیلی روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک، قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد. نُه ماه … نُه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد ازدواج کردیم. البته ازدواج ما به مشکلات سختی برخورد. 🌸به نقل از خانم غاده، همسر شهید دکتر چمران @AMMERIN
🔰 با خانمم رفته بودم بازدید از کاناپه‌های چوبی... مقابلِ مغازه ای در حال تماشا بودیم که یه جوان حدودا ۳۵ ساله ای گفت: 🔸 آقا ببخشید. ممکنه شماره ام رو به شما بدم تا اگه وانت خواستید بِهِم زنگ بزنید؟ 🔹بله، بله. حتما و شماره اش رو روی کاغذی نوشت و بهم داد. ♨️ دهنش پُر از آثار سیگار بود! لب و لوچه اش داغون! از بس کشیده بود😣 🔹بهش گفتم «اگه خرید کردم بِهت زنگ میزنم ان شاءالله، فقط یه خواهشی؟ اگه میتونی تَرکش کن» 🔻از نوع گفتار و اشاره چشمم، معلوم بود منظورم چیه؛ 🔸به نرمی گفت: چشم داداش. 😌 ❗️[معلوم نیست، خونِ چقدر از اینا، به پای ما هم نوشته بشه! از بس متذکر نشدیم و دست همو نگرفتیم!! ] @AMMERIN
✅ حجت‌الاسلام سیدحسین حسینی‌ قمی به روایتی درباره واکنش امام صادق(ع) نسبت به یکی از اصحابش با اشاره کرد👠 و با استناد به این روایت، از نقش ناسازگار با شئون‌ اسلامی زنان در برخی برنامه‌های تلویزیون انتقاد کرد. 🔹وی افزود: ابوبصیر پیرمردی نابینا و معلم قرآن بود، حدود ۸۰ سال از سن او گذشته بود و از صحابی امام صادق(ع) بود... ⭕️ ابوبصیر می‌گوید: جلسه قرآن داشتم، خانمی شاگردم بود. روزی من شوخی‌ تندی کردم و آن خانم و من بسیار خندیدیم😑فردا به محضر امام صادق علیه‌السلام رسیدم... امام(ع) فرمود: ابوبصیر چه به خانم گفتی؟ او از خجالت، عبایی یا چیزی که به همراه داشت جلوی صورتش گرفت تا امام او را نبیند... 🔸او عذرخواهی کرد اما امام و فرمود: توبه این کار تو به این نیست، دیگر نمی‌خواهد جلسه قرآن را برگزار کنید...☝️ @AMMERIN
با یکی از دوستانم سوار تاکسی بودیم که راننده، یه موسیقی با صدای زن گذاشته بود! با لحن شوخی- جدی گفتم : داداش مردونه اش رو نداری؟😏 راننده یه کم آهنگ ها رو عقب جلو کرد و دید که انگار خبری نیست... به کنایه گفت: می خوای اصلا قرآن بذارم؟ گفتم: تو که نمیذاری. گفت: تو سی دی قرآن بده، من می ذارم. دست بر قضا چند روز پیش از اون برای یکی از دوستانم سی دی قرائات استاد شحات انور رو گرفته بودم و مونده بود تو کیفم. دادمش به راننده 👌 بنده خدا مونده بود الان سی دی قرآن از کجا آوردیم ما؟! خلاصه جاتون خالی تا مقصد، قرآن گوش کردیم 😌 📚 کتاب از یاد رفته 1؛ خاطرات منتخب امر به معروف و نهی از منکر @AMMERIN
✅ شهید مهدی کبیرزاده 🔹 مهدی یک روز ازم پرسید: بابا جان! خمس اموالت رو دادی؟! 🔸 تعجب کردم و با خودم گفتم: پسر دوازده سیزده ساله رو چه به این حرفا؟!!! 😳 🔻 با این که پایبندی خاصی به رعایت مسائل شرعی داشتم، حرفش رو شوخی گرفتم و گفتم: نه پسرم! ندادم! امسال رو ندادم. 😏 👈 از فردای اون روز دیگه مهدی لب به غذا نزد! دو روز هم به بهانه‌های مختلف اعتصاب غذا کرد. 🔺 وقتی پیگیر شدم فهمیدم به خاطر همون که گفته بودم خمس ندادم، چیزی نمی‌خورد...👌 📚 کتاب دسته یک، صفحه ۱۴۱ @AMMERIN
✅ شهید محسن حججی 🔹از بازار رد میشدیم. خانم بی حجابی را دید! سرش را پایین انداخت و گفت: خواهرم جلوی امام رضا حجابت رو رعایت کن❗️ 🔸با آرنج زدم به پهلویش: «ما رو میگیرن تا حد مرگ میزنن!» 🔹کوتاه بیا نبود: «آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش سر جاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خون امام حسین نیست!» ❗️ [...]خودمانی تر که شدیم، گفت: «از خدا و امام رضا یک خواسته دارم، میخوام تو راه امام حسین شهید بشم.» مکثی کرد و سرش را انداخت پایین. 🔻گفتم: «حاضر نیستم زجری که امام حسین کشید، تو بکشی.» 🔺گفت: «به خدا حاضرم، نمیدونی چه کیفی داره!» 📚سربلند | روایت هایی از زندگی شهید حججی @AMMERIN
❇️ بانوی عفیف سرزمینم: ، نااُمید کرد چشمی را که دنبال راهی برای چریدن می گشت...😒 ✅ تو هم با نااُمید کن غربیان و بیگانه پرستانی را که چشمِ طمع به "ناموس" این ملت مسلمان بسته اند...☝️ ❎ گناه می بینی، بی تفاوت رد نشو❤️ @AMMERIN
تو مسجد🕌 نشسته بودم و ما بین نماز مغرب و عشاء بود و مشغول خوندن تعقیبات بودم که دیدم یه بنده خدایی اومد کنارم و چون دید هنوز فرصت هست، شروع به خوندن نماز مغرب به صورت فرادی کرد. بعد از نماز با هم دست دادیم و قبول باشه گفتیم و یواش بهش گفتم که؛ 👈 مرد‌ها باید حمد و سوره نماز صبح و مغرب‌ و عشاء رو بلند بخونن وگرنه نمازشون باطله! 👉 اون تعجب کرد و بهم گفت که اینو میدونم و همیشه این جوری میخونم و به نظرم بلنده، مگه بلند نبود؟! 😳 **بهش گفتم طبق نظر مراجع، باید صدا «جوهره» داشته باشه و حکمش رو براش کامل توضیح دادم اونم ازم به گرمی تشکر کرد😊 @AMMERIN
👌 ✳️ کاسیوس کِلِی در زمان خودش، قوی ترین مشت زنِ جهان بود💪 که شد و نام خودش رو به محمدعلی تغییر داد.👌 🌸 حناء یکی از دختراش میگه: بعد از مدتی دوری و فراق، رفتیم تا در محلِ اسکان پدرم او رو ببینیم. 💞 من کوچیک بودم. وقتی در نهایت به اونجا رسیدیم، راننده تاکسی من و خواهرم لیلا رو تا آپارتمانِ پدرم همراهی کرد. او مثل همیشه پشت در مخفی شده و منتظر بود تا ما رو بترســونه. 😏 🍀 ما تا جایی که در یک روز ممکنه همدیگه رو در آغوش کشیــدیم و بوسیــدیم. پدرم به ما نگاهی مهربانانه انداخت و من رو روی پاهاش نشوند و چیزی گفت که هرگز فراموش نمیکنم 😌 💟 او مستقیم به چشمانم نگاه کرد و گفت: ✨حناء! هر چیـزِ ارزشمندی که خدا در این جهان آفریده، مخفی است و دستیابی به آن دشوار!✨ 💫الماس کجا یافت میشه؟ الماس در اعماقِ زمین و جائیه که پوشیده و محفوظه. 💫مروارید کجا یافت میشه؟ مروارید در اعماق اقیانوس و در دلِ صدفی زیبا، پوشیده و محفوظه. 💫طلا کجا یافت میشه؟ طلا در اعماقِ معدن و در جاییه که پوشیده از چندین لایه سنگه. 🍃 برای دستیابی به این چیزها باید سخت کوشید. 👌سپس با جدیتی که در چشمانش بود به من نگاهی کرد و گفت: 🦋«حناء! بدنِ تو مقدسه، تو بسیار از الماس و مرواریدی و تو هم باید باشی ...»🧕 👏 در غرب، دخترش رو بغل میکنه و به ، زیبا و با مثال حرف میزنه و میشه... ❗ بعضیا در ایرانِ امام رضا علیه السلام سکوت کردند... 😞 @AMMERIN
✅ شهید محمدحسین حسینی 🔰برای ماموریت اعزام شدند اهواز. با هم رفتند کنار پل کارون... ❗️وضعیت نامناسب خانواده ای، او را ناراحت کرد. 😔 📌گفت بریم عملیات، با 👌 کشان کشان دوستش را برد طرف آن خانواده. 🙂با رفت سراغ پیرمردی که سرپرست خانواده بود و گفت: 🔻آقای محترم، هیچ می دانید اینجا بوی باروت جنگ به مشام می رسد؟ 🔻می دانید اهواز از شهرهای خط مقدم جنگه؟ 🔻می دانید شما میزبان خوب رزمندگان هستید؟ ♨️ پیرمرد گفت: خوب حالا باید چی کار کنم؟ ⏪ به او گفت: ما که از شما چیزی نمی خواهیم؛ فقط پایبندی شما مردم محترم را به و می خواهیم. 🔺پیرمرد فهمید، صورت محمد را بوسید و گفت: به شرطی که ما را هم کنی! @AMMERIN
من یه طلبه ام. روز ولادت حضرت زینب سلام الله علیها بود. نماز ظهر رو در جمعی می خواندم که همه شون طلبه بودند. صف اول یه گوشه ایستاده بودم. تَه دلم میگفتم بین دو نماز بلند بشم و دو دقیقه یه مساله ای بگم اما هی منصرف میشدم. بالاخره قیام کردم و دو سه دقیقه ای صحبت کردم. بعد از نماز یه جوانی که تازه طلبه شده بود و علاقه زیادی هم به مطالعه داشت، اومد کنارم و ازم یه سوالی پرسید. سوال پرسیدنش همانا و کم کم فهمیدم او به دلیل تحلیلِ اشتباه از برخی کتابهایی که بدون دقت و کارشناسی میخونه... به جمع بندی هایی رسیده که اگه توجیه نشه، شاید در آینده به یک فرد خطرناکی در لباس روحانیت تبدیل بشه؛ یعنی منحرف از لحاظ اعتقادی و اینا ...😑 👈حدود دو ساعتی با هم صحبت کردیم. آخرش متوجه برداشتهای اشتباهش شد. تشکر کرد و رفت. صحبت کردن باهاش ساده نبود و توضیح کاملش در این نوشته نمیگنجه... اما میدونم هر کسی نمی تونست قانعش کنه و اگه ایشون همینطوری بزرگ تر میشد، به دلیل سفت شدنِ مبانیِ غلط ذهنیش، معلوم نبود دیگه به راحتی بتونه مسیرش رو کنه، چه برسه به اصلاح با صحبت دو ساعته! خلاصه اینکه: چه دو دقیقه ای با برکتی شد! خوب شد 😌 @AMMERIN
✅ شهید محمدحسین حسینی 🔰برای ماموریت اعزام شدند اهواز. با هم رفتند کنار پل کارون... ❗️وضعیت نامناسب خانواده ای، او را ناراحت کرد. 😔 📌گفت بریم عملیات، با 👌 کشان کشان دوستش را برد طرف آن خانواده. 🙂با رفت سراغ پیرمردی که سرپرست خانواده بود و گفت: 🔻آقای محترم، هیچ می دانید اینجا بوی باروت جنگ به مشام می رسد؟ 🔻می دانید اهواز از شهرهای خط مقدم جنگه؟ 🔻می دانید شما میزبان خوب رزمندگان هستید؟ ♨️ پیرمرد گفت: خوب حالا باید چی کار کنم؟ ⏪ به او گفت: ما که از شما چیزی نمی خواهیم؛ فقط پایبندی شما مردم محترم را به و می خواهیم. 🔺پیرمرد فهمید، صورت محمد را بوسید و گفت: به شرطی که ما را هم کنی! @AMMERIN
❇️ بانوی عفیف سرزمینم: ، نااُمید کرد چشمی را که دنبال راهی برای چریدن می گشت...😒 ✅ تو هم با نااُمید کن غربیان و بیگانه پرستانی را که چشمِ طمع به "ناموس" این ملت مسلمان بسته اند...☝️ ❎ گناه می بینی، بی تفاوت رد نشو❤️ @AMMERIN
✅ شهید محسن حججی 🔹از بازار رد میشدیم. خانم بی حجابی را دید! سرش را پایین انداخت و گفت: خواهرم جلوی امام رضا حجابت رو رعایت کن❗️ 🔸با آرنج زدم به پهلویش: «ما رو میگیرن تا حد مرگ میزنن!» 🔹کوتاه بیا نبود: «آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش سر جاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خون امام حسین نیست!» ❗️ [...]خودمانی تر که شدیم، گفت: «از خدا و امام رضا یک خواسته دارم، میخوام تو راه امام حسین شهید بشم.» مکثی کرد و سرش را انداخت پایین. 🔻گفتم: «حاضر نیستم زجری که امام حسین کشید، تو بکشی.» 🔺گفت: «به خدا حاضرم، نمیدونی چه کیفی داره!» 📚سربلند | روایت هایی از زندگی شهید حججی @AMMERIN
✅ شهید مهدی کبیرزاده 🔹 مهدی یک روز ازم پرسید: بابا جان! خمس اموالت رو دادی؟! 🔸 تعجب کردم و با خودم گفتم: پسر دوازده سیزده ساله رو چه به این حرفا؟!!! 😳 🔻 با این که پایبندی خاصی به رعایت مسائل شرعی داشتم، حرفش رو شوخی گرفتم و گفتم: نه پسرم! ندادم! امسال رو ندادم. 😏 👈 از فردای اون روز دیگه مهدی لب به غذا نزد! دو روز هم به بهانه‌های مختلف اعتصاب غذا کرد. 🔺 وقتی پیگیر شدم فهمیدم به خاطر همون که گفته بودم خمس ندادم، چیزی نمی‌خورد...👌 📚 کتاب دسته یک، صفحه ۱۴۱ @AMMERIN
✅ شهید محمود سعیدی نسب نقل می‌کرد: «در فرصتی سوار تاکسی بودم، راننده بدون ملاحظه سرنشینان نوار موسیقی مبتذل گذاشت!»😱 به او تذکر دادم، گفت: « آقا جوان هستم، عیبی نداره!😏» برایش مثال زدم گفتم: 🔻 «بله! جوان هستید، آتش شهوت در درون شما شعله‌ور است، ولی آیا می‌توان بنزین یا مواد محترقه را به آتش نزدیک کرد؟!» 🔺 پاسخ داد: « نزدیک کردن این دو به هم موجب انفجار میگردد.» 📌اضافه کردم: «گوش دادن به موسیقی تند برای شما که جوان هستید آتش شهوت را خاموش نمی‌کند بلکه مانند بنزین آن‌ را شعله‌ور تر خواهد نمود.» ⏪ باید آینده‌ نگر و عاقبت اندیش باشی! این نمونه کارها، و را می‌سوزاند...» 📚 فصل طواف، ص ۶۸ 📚 @AMMERIN
👇شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشه! امیدوارم اگه شنیده اید اما تا حالا گوینــده اش نباشید! 🍂همه مسئولین چنین اند ... 🍂همه آخوندا اونطورند ... 🍂همه دکترا فلان جورند ... 🍂همه مردها کینه ای اند ... 🍂همه خانما چنان اند .... ❌چرا جمع می بندی؟! آیا میدونی روز حساب، تک تک کسانی که اینطوری نبودن، میان و بِهمون میگن: «گفتی من اینطوری ام، ثابت کن» و اگه نتونی ثابت کنی، حق داره و حقش رو ازت می گیره!😰 🔻داشتم با رفیقم حرف می زدم، یهو گفت: «همه مسئولین دزدند»😯 🔺با تعجب گفتم: فلانی! چرا وقتی قاطی میکنی همه رو با یه چوب میزنی؟! 🧐 🔻گفت: «اتفاقا همه شون اینطوری اند» 🔺گفتم تو کشور، حداقل 3000 تا میز درشت و هزاران میز کوچکتر داریم! همه رو با هم یکی نکن! تهمت میشه ها !! روز قیامت پوستت کنده است؛ و لایُظلَمونَ فَتِیلاً؛ اگه به کسی ذره ای ظلم کرده باشی، میان و حقشون رو ازت میگیرن!😔 🔻ساکت شد و بعد از مکثی گفت: منظورم بعضیاشونه 🔺گفتم: عزیزم، منظورت رو درست بگو! @AMMERIN
💢در سورۀ حمد شما می‌بینید یک صورت می‌گیرد. ✨قرآن می‌فرماید: «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ» ✴️ این در واقع یک نوع گروه‌ بندی اجتماعی است؛ یعنی شما یک هستید که دارید حمد می‌خوانید و آن را به می‌کشانید. ⭕️ این‌ طوری نیست که بگوییم: خدایا من به دیگران کاری ندارم! من را به راه راست هدایت کن و تمام! ✅ خودت را نسبت به کسانی که خدا به آنها نعمت داده است باید مشخص کنی، نسبت به دیگران هم باید مشخص کنی. ✍ استاد علیرضا پناهیان @AMMERIN