eitaa logo
دردانـــــه🍼
404 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
633 ویدیو
16 فایل
یه مامان هستم که کلی اطلاعات داره برای اینکه بتونی دردونه زیاد داشته باشی... بیا دنیا رو پر کنیم از دردونه ها...😍🍼 مهدی جان(عج) فرزند بعدیم را نذر یاریت میکنم... اسمش را در سپاهت بنویس...☺️ من اینجام 👈 @Ammere
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ شهید محمودرضا وطن خواه بچه که بود با داداشش رفت خونه همسایه. اونجا رادیو روشن بود و صدای ترانه اش بلند... 😔 محمودرضا رفت تا رادیو رو خاموش کنه اما قدش نرسید 👈 با همون شیرین زبونی کودکانه به همسایه گفت: «فاطمه خانم! می خوای خدا شما را جهنمی کنه؟😰 همسایه پرسید: چرا؟ محمود گفت: چون ترانه رو خاموش نمی کنید... ! 📚سیره دریادلان۲ @AMMERIN
شهید علی صیاد شیرازی 🔰 به دوستش گفت: «بیا برای هم باشیم؛ هر عیبی که من دارم تو بگو، من هم اگر چیزی دیدم می گویم.» 🔹هر چند وقتی می آمد و به دوستش می گفت: عیب های مرا بگو. 🔸خودش به طور مستقیم حرفی نمی زد؛ یا حدیث می خواند یا آیه. گاهی هم داستانی تعریف می کرد تا پی به اشتباهش ببرد. 📚 سیره دریادلان ٢ 📚 @AMMERIN
✅ شهید محمود سعیدی نسب نقل می‌کرد: «در فرصتی سوار تاکسی بودم، راننده بدون ملاحظه سرنشینان نوار موسیقی مبتذل گذاشت!»😱 به او تذکر دادم، گفت: « آقا جوان هستم، عیبی نداره!😏» برایش مثال زدم گفتم: 🔻 «بله! جوان هستید، آتش شهوت در درون شما شعله‌ور است، ولی آیا می‌توان بنزین یا مواد محترقه را به آتش نزدیک کرد؟!» 🔺 پاسخ داد: « نزدیک کردن این دو به هم موجب انفجار میگردد.» 📌اضافه کردم: «گوش دادن به موسیقی تند برای شما که جوان هستید آتش شهوت را خاموش نمی‌کند بلکه مانند بنزین آن‌ را شعله‌ور تر خواهد نمود.» ⏪ باید آینده‌ نگر و عاقبت اندیش باشی! این نمونه کارها، و را می‌سوزاند...» 📚 فصل طواف، ص ۶۸ 📚 @AMMERIN
✅ شهید مهدی کبیرزاده 🔹 مهدی یک روز ازم پرسید: بابا جان! خمس اموالت رو دادی؟! 🔸 تعجب کردم و با خودم گفتم: پسر دوازه سیزده ساله رو چه به این حرفا؟!!! 😳 🔻 با این که پایبندی خاصی به رعایت مسائل شرعی داشتم، حرفش رو شوخی گرفتم و گفتم: نه پسرم! ندادم! امسال رو ندادم. 😏 👈 از فردای اون روز دیگه مهدی لب به غذا نزد! دو روز هم به بهانه‌های مختلف اعتصاب غذا کرد. 🔺 وقتی پیگیر شدم فهمیدم به خاطر همون که گفته بودم خمس ندادم، چیزی نمی‌خورد...👌 📚 کتاب دسته یک، صفحه ۱۴۱ @AMMERIN
✅ شهید محمود اخلاقی ✳️ محمود ساده زیست بود و با اشرافیگری مبارزه می‌کرد. 👈 رفته بود درِ خانه‌ یکی از مسئولینِ سرشناس و بهش گفته بود: 📌 ببخشید! من یک سوال دارم: 🔻شما پولِ خریدِ خونه توی این محلۀ‌ گران‌ قیمت و اشرافی رو از کجا آوردید؟ 🔻 مگر من و شما اینجا انقلاب نکردیم؟ 🔻من و شما کجا، این محله کجا؟! 😳 📚 کتاب نذر قبول ، ص ۴۲ @AMMERIN
✅ شهید محمدحسین حسینی 🔰برای ماموریت اعزام شدند اهواز. با هم رفتند کنار پل کارون... ❗️وضعیت نامناسب خانواده ای، او را ناراحت کرد. 😔 📌گفت بریم عملیات، با 👌 کشان کشان دوستش را برد طرف آن خانواده. 🙂با رفت سراغ پیرمردی که سرپرست خانواده بود و گفت: 🔻آقای محترم، هیچ می دانید اینجا بوی باروت جنگ به مشام می رسد؟ 🔻می دانید اهواز از شهرهای خط مقدم جنگه؟ 🔻می دانید شما میزبان خوب رزمندگان هستید؟ ♨️ پیرمرد گفت: خوب حالا باید چی کار کنم؟ ⏪ به او گفت: ما که از شما چیزی نمی خواهیم؛ فقط پایبندی شما مردم محترم را به و می خواهیم. 🔺پیرمرد فهمید، صورت محمد را بوسید و گفت: به شرطی که ما را هم کنی! @AMMERIN
شهید مصطفی چمران 🔰 یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می‌رفت، همراهش بودم. داخل ماشین، هدیه‌ای به من داد ( اولین هدیه‌اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم) 🌺 خیلی خوشحال شدم و همان‌جا باز کردم و دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گل‌های درشت. 👈 من جا خوردم، اما او لبخند زد و به شیرینی گفت: «بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.» 👌 از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. ♨️ من می‌دانستم بچه‌ها به مصطفی حمله می‌کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد می‌آوری موسسه؟! 📌اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می‌کرد (خودم متوجه می‌شدم) مرا به بچه‌ها نزدیک کند. 🔹می‌گفت: «ایشان خیلی خوبند. این طور که شما فکر می‌کنید نیست. به خاطر شما می‌آیند موسسه و می‌خواهند از شما یاد بگیرند. ان‌شاءالله خودمان یادش می‌دهیم.» ⭕️ نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آن‌چنانی‌اند! ⏪ این‌ها خیلی روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک، قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد. نُه ماه … نُه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد ازدواج کردیم. البته ازدواج ما به مشکلات سختی برخورد. 🌸به نقل از خانم غاده، همسر شهید دکتر چمران @AMMERIN
✅ شهید محسن حججی 🔹از بازار رد میشدیم. خانم بی حجابی را دید! سرش را پایین انداخت و گفت: خواهرم جلوی امام رضا حجابت رو رعایت کن❗️ 🔸با آرنج زدم به پهلویش: «ما رو میگیرن تا حد مرگ میزنن!» 🔹کوتاه بیا نبود: «آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش سر جاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خون امام حسین نیست!» ❗️ [...]خودمانی تر که شدیم، گفت: «از خدا و امام رضا یک خواسته دارم، میخوام تو راه امام حسین شهید بشم.» مکثی کرد و سرش را انداخت پایین. 🔻گفتم: «حاضر نیستم زجری که امام حسین کشید، تو بکشی.» 🔺گفت: «به خدا حاضرم، نمیدونی چه کیفی داره!» 📚سربلند | روایت هایی از زندگی شهید حججی @AMMERIN
✅ شهید علی قوچانی وارد ساختمان سپاه که شد، چندتایی از بچه‌های سپاه را دید. حاج‌علی بین آن‌ها بود و داشت حرف می‌زد: 🔻 «بچه‌ها وظیفه ما فقط جبهه رفتن نیست؛ وظیفه اصلی ما نمودنه. ما که می‌آییم مرخصی، نباید بشینیم تو خونه‌هامون و وضع شهر این‌جوری باشه، باید بریم داخل شهر و امر به معروف کنیم...» 🔺 👈 از آن به بعد بچه ها از مرخصی که می‌آمدند، شروع به امر به معروف و نهی از منکر در سطح شهر می‌کردند...😊 📚 سیره دریادلان ۲ 📚 امربه معروف مانند نماز ترک واجب نکنیم🌹 @AMMERIN
✅ شهید محمدحسین حسینی 🔰برای ماموریت اعزام شدند اهواز. با هم رفتند کنار پل کارون... ❗️وضعیت نامناسب خانواده ای، او را ناراحت کرد. 😔 📌گفت بریم عملیات، با 👌 کشان کشان دوستش را برد طرف آن خانواده. 🙂با رفت سراغ پیرمردی که سرپرست خانواده بود و گفت: 🔻آقای محترم، هیچ می دانید اینجا بوی باروت جنگ به مشام می رسد؟ 🔻می دانید اهواز از شهرهای خط مقدم جنگه؟ 🔻می دانید شما میزبان خوب رزمندگان هستید؟ ♨️ پیرمرد گفت: خوب حالا باید چی کار کنم؟ ⏪ به او گفت: ما که از شما چیزی نمی خواهیم؛ فقط پایبندی شما مردم محترم را به و می خواهیم. 🔺پیرمرد فهمید، صورت محمد را بوسید و گفت: به شرطی که ما را هم کنی! @AMMERIN
(شهید ابراهیم هادی) 👌روش ابراهیم در نوع خود بسیار جالب بود.  🍃 مثلاً اگر می‌خواست بگوید که کاری را نکن، سعی می‌کرد باشد. 🍃مثلا دلایل بد بودن آن کار از لحاظ پزشکی، اجتماعی و... را اشاره کند تا طرف مقابل خودش به نتیجه لازم برسد. آنگاه از دستورات دین برای او دلیل می‌آورد.  🍁 یکی از رفقای ابراهیم، گرفتار چشم چرانی بود و مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی می‌گشت.😑 چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهرکردن نتوانسته بودند رفتار او را تغییر دهند...😞 🍀 در آن شرایط که کمتر کسی او را تحویل می‌گرفت، ابراهیم خیلی با او گرم گرفته بود و حتی او را با خودش به زورخانه می‌آورد و جلوی بچه‌های دیگه خیلی به او می‌گذاشت. 🍀 مدتی بعد شروع کرد با او صحبت کردن. ابتدا اون رو کرد و گفت:"اگه کسی به دنبال مادر و خواهر تو راه بیفته و اونها رو اذیت بکنه چیکار می‌کنی؟ 👈" اون پسر با عصبانیت گفت: "چشماش رو در می‌یارم". 😡 💥ابراهیم خیلی آروم گفت: "خُب پسر، تو که برای خودت اینقدر غیرت داری، چرا همون کار اشتباه رو انجام می‌دی"؟؟!! 😒 🌾 بعد ادامه داد: "ببین اگه قرار باشه هرکی به دنبال ناموس دیگری باشه که دیگر جامعه از هم می‌پاشه و سنگ روی سنگ بند نمی‌شه"  🌾 بعد ابراهیم از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد و کلی دلیل دیگه آورد و اون پسر تأیید می‌کرد. 🌿 بعد هم گفت: "تصمیم خودت رو بگیر اگه می‌خوای با ما باشی، باید این گناه رو ترک كنی. "  🌸 و دلایلی که ابراهیم برای او آورد باعث تغییر کلی در رفتارش شد و او را به یکی از بچه‌های خوب محل تبدیل کرد. امربه معروف مانند نماز ترک واجب نکنیم🌹 @AMMERIN
✅ شهید علی قوچانی وارد ساختمان سپاه که شد، چندتایی از بچه‌های سپاه را دید. حاج‌علی بین آن‌ها بود و داشت حرف می‌زد: 🔻 «بچه‌ها وظیفه ما فقط جبهه رفتن نیست؛ وظیفه اصلی ما نمودنه. ما که می‌آییم مرخصی، نباید بشینیم تو خونه‌هامون و وضع شهر این‌جوری باشه، باید بریم داخل شهر و امر به معروف کنیم...» 🔺 👈 از آن به بعد بچه ها از مرخصی که می‌آمدند، شروع به امر به معروف و نهی از منکر در سطح شهر می‌کردند...😊 📚 سیره دریادلان ۲ 📚 امربه معروف مانند نماز ترک واجب نکنیم🌹 @AMMERIN