eitaa logo
ࡃߊ‌̈̇ࡄࡐ߳ߊ‌ܢߺ߭ ܟߺࡎ߭ܝ‌ܝߺ̈ߺߺ ܝ۬‌ܣܝ‌ߊ‌♥️
1.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
12 فایل
「اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة _.!️ _شروع نوکری :『¹⁴⁰¹/⁸/²⁶』 _کپی:پنج صلوات بفرستید ودعا واسه فرج امام زمان علیه السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 ۱۸مرداد ۱۳۹۶ سالروز شهادت محسن حججی مدافع حرم بدست داعش وحشی آمریکایی روحت شاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ═✧❁یازهرا❁✧┄ ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
سجدۀ شکر و بوسۀ خانم مبینا نعمت‌زاده بر پرچم ایران🇮🇷 خانم نعمت‌زاده: با امام زمان (عج) عهد کرده بودم اگر مدال بگیرم، مدالم را تقدیم به مردم ایران و آقا امام زمان (عج) کنم❤️ ‌ ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 💓قسمت 💓از زبان مینا...💓 چند مدتی از عقدمون میگذشت و همه چیز پیش میرفت..😍 بعد از سالها فک میکردم که دیگه شدم😇 از دست گیر دادنهای بی مورد بابام...😌 فک میکروم دیگه کسی نیست که تک تک کارهام رو بهش بگم 😇که چیکار میکنم و کجا میرم..😌👌 دوست داشتم به همه اون چیزهایی که برام شده بود توی این زندگی جدیدم برسم..😍👏. چیزایی که همیشه دوست داشتم بهشون برسم ولی نمیشد..☺️💃 نمیخواستم دیگه لحظه ای به گذشته فکر کنم... .😌 محسن برای اینکه تو خواستگاری جلوی بابام حرفی برا گفتن داشته باشه سر یه کار موقت رفته بود و خونمون هم باباش برامون رهن کرده بود...😊 همه چیز آماده ی شروع زندگی رویاییمون بود کنار هم دیگه..☺️😍 زندگی ای که سخت بودم..☺️ زندگی کنار کسی که بودم و این چند ماهه تو باهاش سیر میکردم...😌😍 چند هفته و از زندگی مشترکمون همه چیز خوب بود و طبق روال پیش میرفت...😍☺️👍 همونجوری که فکرش رو میکردم...😎 اما... کم کم محسن عوض شد و یه جور دیگه ای شد...😳😨 به من میگفت زیاد پیش پدر و مادرم برم 😳 چون تو نیستن😧 و به جاش تا میتونیم خونه پدر و مادر اون بریم...🙄 ولی پدر و مادر محسن با من سرد بودن و تحویلم نمیگرفتن...😑 . محسن بهم میگفت با خاله و بقیه فامیلا و دوستام رفت و آمد نکنم😳😨 چون به ما میکنن و تو زندگیمون سنگ میندازن...🙁 . حتی به من تو فضای مجازی زیاد باشم😶 و حتی تو گروه دانشگاه میگفت اگه سئوالی داری بگو ...😑😨 تو دانشگاه هم همیشه کنار و دور و برم بود و لحظه ای تنهام نمیزاشت😕😧 همیشه در حال گرم گرفتن😯 با دخترای همکلاسی و بگو و بخند تو گروها بود...😧🙄 به خاطر این چیزا زیاد برام مهم نبود اما یه روز از این وضع شدم و بهش گفتم -محسن چیو میخوای ثابت کنی؟ اینکه مثلا خیلی غیرت داری؟😕😟 -در مورد چی حرف میزنی مینا؟ -چرا همیشه منو میپایی؟ چرا نمیزاری یه دیقه با دوستام باشم...به من شک داری؟😟 -این چه حرفیه مینا؟ من دوستت دارم...نمیخوام کسی تو رو از من بگیره😊 -قرار نیست کسی من رو از تو بگیره محسن...این همه زوج تو این دنیا و تو این دانشگاه هستن😐 -تو نمیدونی...خیلیا نمیخوان ما خوشبخت باشیم...😏 -به نظرت الان هستیم؟😒اصلا تو خودت چرا تو گروها هستی و بگو و بخند میکنی🙁 -گفته بودم که...پسرا و دخترا تو این چیزا خیلی دارن😏 -بر فرض که حرفت درست باشه...😕مگه اونای دیگه دختر نیستن که سئوالاشونو جواب میدی؟ -خب اونا اگه صاحب دارن و روشون غیرت داره بیاد جمعشون کنه...😏اونا به ما ربطی نداره... -واقعا که محسن😠😑 . 💓💓💓💓💓💓💓💓💓 ادامه دارد... ✍نویسنده؛ سیدمهدی هاشمی
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 💓قسمت 💓از زبان مجید💓 چند ماه از ماجرای عقد مینا میگذشت و منم هر روز بیشتر با خودم کنار میومدم... 😊 شاید یه دلیلش مشغول شدن با نمونه ها و اماده شدن برای مسابقه بود👌 تو این چند ماه همه فکر و ذکرم شده بود 🏆⚗ چون تو آینده هیچ چیز روشن دیگه ای نمیدیدم تنها و همین مسابقه بود و با یه هم تیمی مثل زینب👉 کاملا امیدوار بودم به نتیجه😎✌️ . راستش اصلا فکر نمیکردم زینب اینقدر همراه و هم تیمی خوبی باشه😊 در حین اماده کردن نمونه ها بعضی اوقات که دلم میگرفت باهاش درد دل میکردم و اونم واقعا به حرفام گوش میداد👌 . شاید بشه گفت اولین گوشی بود که تو این دنیا وقت برای شنیدن حرفام و درد دلام داشت😒😕 . اولین گوشی که بهم نمیزد و نمیکرد به خاطر ... اولین کسی که حرفام رو میکرد... ✨البته همه این حرف زدنها با حفظ و تو چهارچوب شرع بود...✨ 🌸حتی نه یه بار من زینب رو با ضمیر منفرد صدا زدم👌 و نه یه بار اون من رو... 🌸همیشه هم رو داشتیم... به خاطر مسابقه نمیرسیدیم به کلاس هامون کامل بریم و به خاطر همین با زینب تقسیم وظایف کردیم👌 و بعضی کلاسها رو اون میرفت و جزوه رو به من میداد و بعضی کلاسها رو هم من میرفتم.😊 . یه جورایی به همین دلایل داشت حرف زدن هامون و ارتباط هامون بیشتر میشد و من از این میترسیدم😥😒 . نمیخواستم باز وارد ارتباطی بشم که هیچ سودی نداره..😔 . احساس میکردم دارم به زینب میشم... ولی این حس باید میشد.😞 . اخه کدوم دختری حاضره با پسری که میدونه قبلا شکست عشقی خورده ازدواج کنه😕😔 البته زینب بارها گفته که نگم شکست عشقی بلکه مینا عشقم رو نداشت...😐 ولی خب خودم میدونم که این حرف ها رو برای دلخوشی من زده و شاید ته دلش مثل همه آخیییی و الهییی بگه😞 ولی از همین الان معلومه این رابطه هم سر و ته نداره و نباید ادامش میدادم. . 📢روز مسابقه شد...📢 مسابقه توی یه دانشگاه بزرگتر شهرمون بود صبحش سعی کردم زودتر از همه اماده بشم و به محل مسابقه برم...😊 خیلی استرس داشتم😥 وقتی رسیدم دیدم زینب زودتر از من رسیده و جلوی در وایساده😦 تا من رو دید چادرش رو مرتب کرد و اومد جلو و سلام کرد😊 . -سلام...فک نمیکردم شما زودتر اینجا باشین😕 -اخه دیشب تا صبح خوابم نبرد...بعد نماز هم کم کم اماده شدم و حرکت کردم. -چه جالب😕 -چی؟😦 -اخه منم دیشب خوابم نبرد....خب حالا چرا نمیرید تو بشینید؟😕 -خب همه تیما با سرپرستشون میرن...منم باید با سرپرستم برم دیگه -شنیدن واژه سرپرست غرور خاص و حس خوبی بهم داد...😌🙈ولی خب همونطور که گفتم باید این حس میشد...😞 . 💓💓💓💓💓💓💓💓💓 ادامه دارد... ✍نویسنده؛ سیدمهدی هاشمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتن چه ذکری هر حاجتی را بر آورده می کند؟! ✨یافاطمه‌الزهرا‌ادرکنی🤲 🎙حجه الاسلام عالی ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞اگر کسی گفت حجاب من به خودم مربوطه و به تو ربط نداره این کلیپ رو حتما ببینید تا جواب محکم و منطقی داشته باشید مدیونی اگر نفرستی برای دیگران «»🏴 ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت سلام اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام التماس دعای خیر یافاطمه الزهرا سلام الله علیها ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[سَلام‌بَراِمام‌ِمُنتَظَر...]
18.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💗 نماهنگ | دعای امام زمان(عج) 🎥 قرائت دعای سلامتی امام زمان(عج) توسط حضرت آیت الله خامنه‌ای ✏️ رهبر انقلاب: وقتی «اَلّلهُمَّ کُن لِوَلِیّک» را میخوانید، در واقع دارید ارتباط میگیرید با امام زمانتان، که فرموده‌اند: ما را دعا کنید، ما هم شما را دعا میکنیم. ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
متن دعای عهد🌱 ‌ ‌‌ ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همخوانی شهدا ... 🕥سـاعـت عـاشقـے اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم ═ ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
♥️ سلام بر مهربان ترین پدر ... غریب ترین پدر ... دلرباترین پدر ... دوست ترین پدر ... خوب ترین پدر ... سلام بر تنهاترین پدر ... ═✧❁یازهرا❁✧┄ ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرام قلب❤️ ═✧❁یازهرا❁✧┄ ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
دلانه✨ دعا بکن؛ ولی اگر اجابت نشد با خدا دعوا نکن😶!! میانه ات با او به هم نخورد؛ چون تو جاهلی👩🏻‍🦯؛ و او عالم و خبیر ... چیزی را نفهمیدی منکرش نباش... ••• +علامه حسن زاده‌ آملی ،، ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
27.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا ، کربلای جدید جهان اسلام در کلام اندیشمندان برادر من بیدار شو ! روز قیامت از همه زنان و مردان سوال می شود ...در مورد فلسطین! ما چه جوابی در مقابل پیغمبر داریم ؟ به خدا خجالت دارد ما خودمان را شیعه علی بن ابی طالب ( ع) بدانیم ! به قرآن مجید روز محشر یقه یک یکمون رو می گیرن ! باید برای آخرتمان جواب آماده کنیم ... ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
بانــو اگر حجابے والاتر از چــادر وجود داشت حضرت زهرا (س) ڪہ سرور زنان عالم است آن را بہ سر میڪرد ☝️یقین بدار ڪہ چــادر پوشش سروران است ═✧❁یازهرا❁✧┄ ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
♦️ویژگی زوج های موفق چیه ؟ 🔹ویژگیهای خوب همدیگه رو میبینن ، همیشه خصلت ها و ویژگیهای خوب همدیگه رو تحسین میکنن و قدردان هستن 🔹به همدیگه اجازه دادن تا خود واقعیشون باشن ، تو این روابط ، بجای تمایل به تغییر دادن همدیگه، احترام وجود داره و این دادن خودبخود باعث میشه هر کدوم تو بهترین حالتِ خودشون باشن 🔹اونام با همدیگه دعوا میکنن  ، حتی بهترین زوج ها هم باهم دعوا داشتن همدیگه رو عصبانی میکنن و حتی گاهی همدیگه رو نا امید میکنن اما در کنارش میدونن چطور ناراحتی ها رو مدیریت کنن و رابطه رو به سمت جلو پیش ببرن. 🔹باهم صحبت میکنن ، زوجهای موفق بطور منظم باهم صحبت میکنن و از برقراری ارتباط اجتناب نميكنن، حتی اگر موضوع صحبت سخت و ناراحت کننده باشه ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 💓قسمت ولی خب همونطور که گفتم باید این حس میشد...😞 . باهم دیگه وارد سالن مسابقه شدیم... . قرعه کشی انجام شد👌 و تیم ما اخرین تیمی بود که روی صحنه میرفت... مسابقه به این صورت بود که نمونه ها تک تک توی دستگاه فشار🔴 قرار میگرفتن و هر نمونه که دیرتر میشکست برنده مسابقه بود...☺️ . تیم ها تک تک روی صحنه میرفتن و رکورد میزدن... ولی با رکورد نمونه ی ما که تو ازمایشگاه ازمایش کرده بودیم خیلی فاصله داشتن... هر کدوم که میرفتن امید من و زینب به قهرمانی بیشتر میشد...☺️😊 از نگاه ها و دعاهای زیر لب زینب معلوم بود که خیلی استرس داره...😥 منم استرس زیادی داشتم ولی نمیخواستم معلوم بشه...😌 . همه تیم ها رفتن و رکوردها نشون میدا که حتی با زدن نصف رکورد ازمایشگاه هم ما قهرمانیم از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم☺ چون داشتم نتیجه تلاش ها ماه ها زحمتم رو میدیدم نتیجه ماه ها بی خوابی کشیدن های من و زینب.... از صدا و سیما هم اومده بودن و قطعا با تیم برنده مصاحبه میکردن 😊 . بالاخره اسم مارو صدا زدن و روی جایگاه رفتیم برای تست نمونه...😌✌️ وقتی اون بالا رفتم توی فکرم بین جایگاه تماشاچیا مینا و خاله و همه رو میدیدم که دارن موفقیت من رو میبینن... نمونه رو تو دستگاه گذاشتیم و دستگاه روشن شد... چشمام رو بستم تا ثانیه های نمونه تحت فشار رو نبینم و میشمردم اما با صدای جیغ زینب به خودم اومدم... _واییییییییی😲نهههههههههه😫😭 نمونه سر چند ثانیه شکسته بود و خرد شده بود😥 اصلا باورم نمیشد😔این امکان نداره😢 اما همه چیز تموم شده بود... رفتم یه گوشه از سالن نشستم... و با حسرت اهدای مدال به تیمی که رکوردشون حتی نصف رکورد ما تو ازمایشگاه هم نبود رو تماشا کردم. حوصله حرف زدن با هیچ کس رو نداشتم... با زینب خداحافظی سردی کردم و رفتم سمت خونه... توی راه داشتم فکر میکردم چقدر بدبختم من😔 چرا هرچیزی که بهش امید دارم رو خدا نا امید میکنه؟😭 . شب چند بار زینب پیام داد ولی جواب ندادم...تا اینکه دیدم خیلی پیام میده.. -سلام...هستین؟😞 -سلام...بله...بفرمایین؟ -میخواستم عذر خواهی کنم ازتون😕 -بابت؟ -خب شاید اگه من کارم رو بهتر انجام میدادم این اتفاق نمی افتاد😞😓 -نه خانم..مقصر نه شمایید و نه هیچ کس دیگه...مقصر منم و شانسم😢 -شما همیشه اینقدر زود جا میزنید؟؟😒 -درک نمیکنید حالم رو... -چطوردرک نمیکنم...مگه من کمتر از شما زحمت کشیدم؟😐😔 . 💓💓💓💓💓💓💓💓💓 ادامه دارد... ✍نویسنده؛ سیدمهدی هاشمی
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 💓قسمت -چطوردرک نمیکنم...مگه من کمتر از شما زحمت کشیدم؟ منم مثل شما بی خوابی کشیدم و الانم ناراحتم ولی این فقط یه بازی بود...😐☝️مثل بقیه زندگیمون... همه زندگیه یه بازیه...یه بار باخت...یه بار برد...😕توی این مسابقه همه تیم ها زحمت کشیده بودن و امروز فقط یه تیم برنده میشد...هیچکس هم با ما قرارداد امضا نکرده بود که اون تیم برنده ماییم... ما کارمون تا قبل شکست بود و دعا ولی الان کارمون هرچی باشه قطعا خوردن نیست...👌 با حسرت خوردن و لعنت فرستادن به شانسمون و این و اون نه تنها اون مسابقه بر نمیگرده و دوباره برگزار نمیشه بلکه روحیه ما برای بازی بعدی زندگی هم نابود میشه...👉 چون اون بازی تموم شده ولی بازی های زندگی که تموم نشده...✌️نمیگم به شکستها فکر نباید کرد...چرا...باید حتی ریز شد و ریختش رو میز تا علتش پیدا بشه ولی نباید بایه شکست بازی رو بهم زد که😐 انتظارتون هم از خدا این نباشه که همه چیز رو باهاتون حساب کنه... درسته ما نماز خونیم و مذهبی هستیم ولی ما داریم به حرف خدا گوش میدیم ولی قرار نیست ما هم هرچی میگیم خدا به حرفمون گوش بده و چون مذهبی هستیم فقط خواسته های ما برآورده بشه...این که به این نماز و عبادت داریم نه خدا به نماز ما که حالا بخوایم سرش بزاریم... . . حرف های زینب خیلی رو من گذاشت و من رو به فکر فرو برد...🤔 برام جالب بود که یه تو سن و سال من همچین اعتقاد و ایمان محکمی داره و پای ارمان هاش محکم وایساده...🤔💪 برام جالب بود که یه دختر که معمولا دخترا به بودن اینقدر جلوی مشکلات وایساده....😯🤔 . از خودم شرمنده شدم که چقدر ناشکر بودم...😓 . چند ماهی گذشت و رابطه من و زینب با وجود شدن ولی ادامه داشت. . ته دلم به زینب علاقه داشتم💓😊 و بهش فکر میکردم ولی از بیانش بهش میترسیدم...😥 چون نمیخواستم دوباره اون قضایایی که از دستش خلاص شدم دوباره برام پیش بیاد..😕 . ولی یه جورایی زینب داشت اصلا مینا رو از ذهنم بیرون میبرد😇 و دلیلش این بود که زینب من و تغییراتم رو ولی مینا نمیدید😞 زینب حرفام رو ولی مینا نمیشنید😞 زینب بهم داشت ولی مینا نداشت😕 از زینب برای مامانم تعرف کرده بودم که چه دختر خوب و با احساسیه...😍☺️ راستش بعد قضیه مینا با مامانم تو این مسائل راحت تر شده بودم و راحت حرفام رو میزدم...☺️👌 . تا اینکه یه روز زینب بهم پیام داد و با گریه گفت:... 💓💓💓💓💓💓💓💓💓 ادامه دارد... ✍نویسنده؛ سیدمهدی هاشمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نجف ان شاءالله ❤️‍🩹:) ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جانشین عباس است حضرت ³¹⁵ ♥️ : ) ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه‌ پیشونی . . : ) 💔 ╭═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╮ @cheyxrctsubduvtxjhb8899 ╰═══ೋ•☆‌ۣۜۜ፝‌•ೋ═══╯