eitaa logo
چیمه🌙
625 دنبال‌کننده
594 عکس
33 ویدیو
4 فایل
🔹️فاطمه‌سادات موسوی هستم. 🔹️چیمه به زبان لُری یعنی مثل ماه 🎐اینجا هستم muuusavi@ .
مشاهده در ایتا
دانلود
. به مامان زنگ می‌زنم و می‌پرسم: «یکشنبه ۲۸ خرداد خونه هستین با بچه‌ها یه سر بیایم؟!» می‌پرسد: «باز مسابقه‌ای چیزی برنده شدی؟! به خاطر من که پا نمی‌شی بیای تهران.» می‌گویم: «ببخشید که این‌قدر سرشلوغ و بی‌معرفتم، بله جشنواره خاتم.» همه با هم می‌رویم برای اختتامیه. آقای حسام آبنوس اسم داورها و رتبه‌های بخش بزرگسال را یکی‌یکی می‌خواند. می‌روم لوح تقدیر را از آقای غلامعلی حداد عادل تحویل می‌گیرم. وقتی برمی‌گردم سر جایم، چشم‌هایِ سبز مامان خیس‌ِخالی شده‌اند. می‌گویم: «چی شده؟» می‌گوید: «اشکِ خوشحالیه مادر.» این دومین سالی است که عرض ارادتم به ساحت رحمةللعالمین مورد توجه قرار می‌گیرد. هر سال می‌گردم دنبال برش‌های کمتر دیده شده‌ای از تاریخ و بازآفرینی‌شان می‌کنم. تا وقتی زنده باشم، بخشی از جانِ قلمم را نذر نوشتن از جدم رسول الله کرده‌ام. .
. یکی از حوزه‌های مطالعاتی موردعلاقه‌ام خواندن درباره مهاجرت، نژادپرستی و دورگه‌هاست. «وطن من کجاست؟» را یک جوان دورگه انگلیسی پاکستانی نوشته است. من از پاکستان کم می‌دانم و حنیف قریشی توی این کتاب حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. می‌توانید کتاب را اینجا تورق کنید. 👇 https://taaghche.com/book/132618 @chiiiiimeh .
. این‌ روزها دارم روزنوشت‌های شاهرخ مسکوب را در کتابی به نام «روزها در راه» می‌خوانم. کتاب ممنوعه‌ است. فایل پی‌دی‌اف را با سه تا از دوستان درجه یکم جمع‌خوانی می‌کنم. بخشی از کتاب در برش مهم و سرنوشت‌ساز سال‌های ۵۷ و ۵۸ نوشته شده است. یکی از جذابیت‌های این کتاب تغییر دراماتیک مسکوب در طول روزهایی است که می‌نویسد. من در سال ۱۴۰۲ این شانس را دارم که تغییرات روزانه در جامعه و افراد را تماشا می‌کنم. احوالات مسکوب که بین تهران و لندن در رفت‌وآمد است، روزبه‌روز فرق دارد. این برای من که انقلاب را درک نکرده‌ام یک‌طور غریبی جذاب است. در بین یادداشت‌ها با خانواده و فعالیت‌های مسکوب هم آشنا شدم. این برشی که برایتان گذاشتم مربوط به اواخر سال ۵۷ است. کتاب «در کوی دوست» مسکوب تازه منتشر شده. من این برش را بارها خواندم و حظ بردم. @chiiiiimeh .
. در حال ترک کردنم. اولین تجربه‌ام نیست قطعا آخری هم نخواهد بود. ایتا را از روی گوشی حذف کردم، بله و واتساپ را هم. شب‌ها فقط ایتا را نصب می‌کنم برای جواب دادن بعضی پیام‌ها و باز حذفش می‌کنم. صبح کارهایم را با ایتای لپ‌تاپ پیش بردم و فایل‌های لازم را ارسال کردم. من قبلا چندین بار این کار را با شلوغ‌ترین پیام‌رسان‌هایم کرده‌ام. با اینستا، واتساپ، تلگرام و حالا نوبت ایتای نارنجی رنگ شده. تجربه‌ام می‌گوید یکی دو ماه که بگذرد خودبه‌خود میزان وابستگی‌ام کمتر می‌شود و می‌توانم متعادل‌تر به پیام‌رسان‌هایم سر بزنم. @chiiiiimeh .
هدایت شده از قصه‌گو✏📃
یه گروه از دوستان اهل قلم داریم به نام ایرانی بخوانیم که هر ماه با رای‌گیری، یک کتاب ایرانی رو جمع‌خوانی میکنیم و آخرین پنجشنبه‌ی ماه دور هم جمع میشیم و درباره‌ی کتاب از جنبه‌های مختلفش حرف می‌زنیم. جلسه‌ها به صورت مجازی و گاهی هم حضوری برگزار میشه. ورود در این جلسات برای همه آزاده😊: ⭕️ فردا ساعت ۳ نشست مجازی کتاب همسایه ها در گروه ایرانی بخوانیم برگزار می شود. نشانی ورود به جلسه: https://meet.google.com/aav-ywao-ohf کتاب این ماه؛ همسایه‌ها از احمد محمود بود که جلسه‌ی مجازیش فردا برگزار میشه. بفرمایین ایرانی بخوانیم. قدمتون رو چشم😇 به جمع ما بپیوندین.
. سلام آقای اهلِ خلوت سلام آقای اهلِ رندی جناب، شما امروز من را از کار و زندگی انداختید. قرار بود امروز تا فصل ششم رمانم را پیش ببرم؛ اما نگذاشتید. تقصیر شماست که من ننوشتم و حالا دارم «مجموعه یاد» و «محمود، پنجشبه‌ها درکه» را می‌خوانم. خب راستش دلم تنگ شده بود برای از شما خواندن و شنیدن. امروز جلسه نقد کتاب شما بود. مگر می‌شود چند نفر بنشینند از شما بگویند و من خودم را نیندازم وسط؟! به جای نوشتن رفتم جلسه تا از شما بشنوم. چه خوب شد که رفتم. محمودِ خونم کم شده بود. از جملات و کلمات شما به خودم تزریق کردم و حالم را جا آوردم. بیست‌وخورده‌ای نفر از شما و همسایه‌ها گفتند. بعد از جلسه من رفتم سراغ نوشتن یادداشت مفصلی برای همسایه‌ها. چندتا مقاله خواندم و مستندی که از زندگی شما ساخته‌ بودند را دیدم. دوربین شما را نشان می‌داد که توی اتاق پشت میزکارتان نشسته بودید. زشت است اگر بگویم وقتی دیدم دستتان می‌لرزد و پک عمیقی به سیگار می‌زدید چشمانم سوخت و اشکی شدم؟! شبیه نوجوان‌هایی که یک دوره عاشق بازیگرها و فوتبالیست‌ها می‌شوند. امروزی‌ها بهش می‌گویند کراش. باید اعتراف کنم من مدت‌هاست روی شما کراش زده‌ام. چقدر قشنگ آدم را شیرفهم می‌کنید و تکنیک یاد می‌دهید. جمله‌هایتان را نوشتم و زدم به درودیوار اتاقم محمود خان. داشتید به آن آدمی که از شما گزارش تهیه می‌کرد می‌گفتید گاهی یک جمله شما را به سمت نوشتن رمان سوق می‌دهد، گاهی یک حادثه. من کتاب‌هایتان را گذاشته‌ام توی قفسه پایینِ پایین کتابخانه‌ام. بیشتر از اینکه بخوانمشان عکس شما که روی جلد کتاب است را دید می‌زنم. به سمتی خیره شده‌اید و همان عینک دسته مشکی را به چشم زده‌اید. توی مستند یک چیزی درباره افعال جمله‌ها گفتید که آویزه گوشم کردم. گفتید که: «داستان فقط تعریف‌کردن نیست. تعریف‌کردن همراه با حرکت است. یکی از چیزهایی که باعث حرکت می‌شه فعل‌ها هستند. باید دنبال این‌ها بگردین و پیداشون کنید و کنار هم بذارید. وقتی این کار رو کردین می‌بینید جمله‌ها دارند راه می‌روند.» محمود خان من دوست دارم یک‌روزی نثرم عین شما بشود. می‌خواهم جمله‌هایم بدوند سمت آدم‌ها. حالا هم می‌خواهم چند روزی کار و زندگی را تعطیل کنم و بروم سراغ نسخه‌ای که شما برای خوش‌نثری پیچیده‌اید. @chiiiiimeh .