SarAnjam-HamedZamani.mp3
16.34M
موزیک اربعینی🎤 #سرانجام
آهنگساز و خواننده؛ #حامد زمانی
شاعر فارسی؛ قاسم صرافان
شاعر عربی؛ مرتضی آل کثیر
تنظیم؛ امیر جمالفرد
⬛️▪️ @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶🔸 جوابیه حرفهای پرستو صالحی و پرستوی صالحی ها ‼️
سلیبریتی ها مفسر شهدا نیستند ✋
ما وصیت نامه های شهدا را گوش به گوش می رسانیم👂🌷🌷
#شهدا_شرمنده_ایم 💔😔
⬛️▪️ @clad_girls
هدایت شده از سینوا مدیا
♦️«شهدِ شهادت» کانال تخصّصی مناسبتها با محوریت «شهدا» ♦️
❤️ هر روز با یک شهید ❤️
🌷 معرّفی شهدای خواهر 🌷
✅ معرّفی شهدای کمتر شناخته شده همزمان با سالروز شهادت یا ولادتشان؛
✅ شهدای کمتر شناخته شدۀ مدافع حرم، دفاع مقدّس، بیداری اسلامی، انقلاب اسلامی، تاریخ اسلام و غیره؛
✅ مناسبتهای تقویم تاریخ هجری شمسی، هجری قمری و میلادی.
✅ همراه با تصاویر شهدا👇
http://eitaa.com/joinchat/3653632013Ca718234597
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
چه خطری چادری ها رو تهدید میکنه 🔰♨️‼️♨️🔰
.
.
.
⚠️ تردد در حوالی پرتگاه
میخوام یه سوال خیلی مهم مطرح کنم.. اونم این که « ما از چی باید بترسیم ؟ »💯 واقعا ما از چی باید بترسیم و اصلی ترین خطری که ما رو تهدید میکنه چیه؟ من باید نگران چی باشم؟
این از سوال اما بریم سراغ جواب👇
من این قدری که نگران چادری ها ( حزب اللهی ها ) هستم نگران بدحجاب ها نیستم. نه اینکه بگم بدحجابی زیاد شد که شد عیبی نداره!! اما خطری که چادری ها رو تهدید میکنه خیلی وحشتناک تر از رشد بدحجابیه.. اون خطر ، #خطر_معمولی_شدن هست، یعنی این که توی چادری معمولی بشی. مثل بقیه بشی... رفتار و گفتارت ، آرزوهات ، خوشی هات ، غم و غصه هات.. بشه مثل بقیه
بقیه دنبال چی ان؟ تو هم همون وری بری..
بقیه چطوری عروسی میگیرن.. ؟ تو هم..
بقیه چطوری عشق مد و تیپ میشن... ؟ تو هم
بقیه اوج دغدغه هاشون چیه؟ .. تو هم..
بقیه تفریح هاشون چیه؟... تو هم..
بقیه دنبال چی میگردن تو زندگی؟ ... تو هم
عه ؟ پس میگی ما کلا منزوی بشیم بریم تو غار زندگی کنیم این همه که میگی با بقیه فرق داشته باشیم؟
نه ! منظورم اینا نیست. تا جایی که میشه باید قاطی همین مردم باشیم. اما وقتی همه دارن #دنیا طلبی میکنن تو دیگه چرا مثل اونا بشی؟ تو که میگی خدا هست امام زمان هست حضرت زهرا و چادر و ظهور و زمینه سازی و یاری امام زمان و .. اینا رو فهمیدی نباید مدل زندگی ت فرق کنه؟ مدل زندگی کردنت با اونی که خیلی خدا تو زندگی ش نیست که فرقی نداره...
.
.
این خانم های چادری که شدن شاخ اینستاگرم و عین این مدل ها عکس آنچنان میذارن و لایک و کامنت و به به و چه چه جمع میکنن، از همین نقطه ماجرا شون شروع شده ها.. اگه #مثل_بقیه ای که دارن می چسبن به این دنیا که محل عبوره ، دنیایی شدی.. با همون چادری که رو سرت داری میری سراغ دنیا.. یعنی چادر رو استحاله میکنی... چادر و فرهنگش رو دست کاری میکنی.. .
.
.
چادر برای معمولی شدن نبودا .. چادر برای دنیایی شدن نبودا.. چادر برای حداقلی بودن نبودا...
#دختــران_چــادری 🌸🌸
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔻حجاب در یهود باستان و اسلام 🔺 🔰🔰
✍ خلخال زنان یهود باستان 👣😯
در یهود باستان که هنوز در غرب🤐 نیز این نگاه موجود است، زنان اگر می خواستند از منزل خارج شوند باید پوششی انتخاب می کردند که تمام بدن و حتی روی صورت😳 و دست✋ و پا👣 را هم می گرفت. خلخال نیز به همین دلیل به پای زنان یهود بسته می شد.خلخال زنگ🔔 های کوچکی داشت که دیگران را آگاه می کرد که مثلا زنی قصد عبور از این خیابان را دارد.چون قادر به دیدن🙈 جلوی خود نبود اما دستور اسلام برای حجاب زن این است که گردی صورت، دو دست و پا تا مچ نیازی به حجاب ندارد😊😇 منتها خانم ها فکر می کنند که در برخی موارد حقی از آنها ضایع شده است؛ درصورتی که اسلام به زن لطیف💞 نگاه می کند!
به تخلیص از گفت و گوی:
#معصومه_علیزاده | #استاد_فلسفه
⚜ @clad_girls ⚜
خواهرِ با حجابم؛
وقتی دلت میگیره از پوزخندهای به ظاهر روشنفکرها!!!
قران رو باز کن و سوره ی ”مطففین” آیات ۲۹ تا ۳۴ رو بخوان: ”آنان که امروز به تو میخندند ،فردا گریانند و تو خندان”
💔| @clad_girls
داستان #وحی_دلنواز 💓 | #قسمت_دوم
"گلوله اے از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت و آن را سوراخ کرده، حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟ و کدام کدام؟ توانستید؟ اگر نمی توانید، این مسئله را با ضربان عشق در سینه حل نمایید..."
صبح الطلوع دکلمه را در همان تخت خواب مکرر خواندم تا واژه هایم در گلو گرفتار جنبش بشوند و مستمع لرزشی حتی الامکان خفیف در سینه اش احساس کند. از گذر زمان غافل بودم، سهیلا با گل هاے لاله و زر ورق هاے مشکی به سمتم آمد و گفت: «پاشو دختر! کافیه تمرین، دیر شد!! نفر اول تویی...!» نفهمیدم چطور سراسیمه دکمه های مانتو را بستم و چادر به قامت کشیدم.
در بدو ورود به سالن دانشگاه، اصوات عشق از پشت میکروفون به گوشم رسید: «چه می جویید! عشق همینجاست...چه می جویید! انسان اینجاست... همه ے تاریخ اینجا حاضر است! بدر و حُنین و عاشورا اینجاست! و شاید آن یار... او هم اینجا باشد!» خون در رگ هایم لحظه ای منقبض شد، به چفیه های آویخته شده بر تن دیوار نگاه کردم؛ تصویر چند مرد خندان، چند مرد ساده بر روی آن موجب شد تا بی آنکه بخواهم، لب بزنم: «ابراهــِم... ابراهــِم...». ازدحام جمعیت هرلحظه بیشتر می شد و من خموش تر از همیشه روی آخرین صندلی، در یک انزاوے عاشقانه نشسته بودم.
دستی روی شانه ام نشست، انگار از خواب بیدارم کرده باشند، با اضطراب بالای سرم را نگاه کردم. خانم رضوانی، فرمانده ے بسیج چادرش را روی لب ها گرفته بود و آرام گفت: «دخترم، امروز یک مهمان ویژه داریم، باید سنگ تمام بگذارید! معطل چی هستی؟ بسم ا..» با هشدار او، حدیث نفسم شروع شد: «مهمان ویژه؟؟ هیهات از جمله های مجهول! او کیست؟ نکند کفش های ممتازش، او را اینچنین ویژه کرده...؟ الله اعلم!» در نهایت سری به علامت تایید تکان دادم و حتی یک سوال کوتاه نپرسیدم. شنیدن جوابی غیر از او، برایم گران تمام می شد.
قدم هایم را مصمم برداشتم و شد آنچه که شد؛ سکوت حضار و گردش حروف شهدا در حلق! حواشیِ آبیِ چشمانم، صلوات ها بلند شد و من بر صندلی اول جاے گرفتم؛ آخر می خواستم همه چیز را تار اما شفاف ببینم...! مجری پشت تریبون قرار گرفت، یک بیت شعر خواند و بعد از سلام و صلوات با ذکر تجلیل، نوبت به ختم انتظار رسید: «دعوت می کنم از همرزم شهید ابراهیم هادی! شایسته همراهیشان کنید...»
سرما در وجودم رخنه کرده بود، این را از لرزش دندان ها فهمیدم. چند کلمه ے گلچین در ذهنم نقش بست: «همرزم، شهید، ابراهیم، هادی» و یک کلمه دستخوش تکرار شد: «اِب... اِب... ابراهیم!» گردنم را به سختی برگرداندم همانند دویست و پنجاه نفر مشتاق در سالن، اما برخلاف آنها چشم های من به زمین دوخته شده بود. سرانجام از لا به لای صندلی ها بیرون آمد و رؤیت انتهای قامتش، تمام معادلات ذهنیم را ریخت بهم. الامان از کفش های مشکی واکس زده. ادامه دارد...
✍نویسنده: #میم_اصانلو
🔻انتشار با ذکر نام نویسنده جایز است.
🔺احساسات درون متن واقعیست و این را «ابراهیم دوستان» شاهدند!
🔺برای دسترسی به قسمت های قبل روی #وحی_دلنواز بزنید.
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
aviny-21(1).mp3
2.97M
🎤🎤 مرتبط با داستان: اصوات عشق که از پشت میکروفون در سالن پیچید رو براتون فرستادم. حس و حال دلتون شهدایی...❤️
@clad_girls 🌷
🌃🌙🌃
خدا ؛
برای این که ماه نورانی تر باشد
عمداً آسمان شب را سیاه آفرید...!
ببینم
از اینجا؛
اهل کنایه گذر میکنند؟
🌚 شبتون الهی "کنایه فهم ها"
💟 @clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬛️▪️با حسین علیه السلام حرف بزن...
📹 احمد قاسميان -
قهرمان بوكس جهان
هروقت دلت تنگ 😔 شد، درِ اتاقتو ببند، چراغو خاموش کن و شروع کن ...
💔 @clad_girls
ای زینب(س)❣
مگر سجاد(ع) از دریای بیکران علم و فهم تو چه امواجی را دیده و در سخنت چه چیزی را یافت که تو را «عالِمه غیر مُعلَّمه» خواند؟
☝️🗣 همیشه یادت باشه مقابل دشمن، فحاشی یا بی ادبی😡 نکنی. بلکه مثل حضرت زینب با کلامت، یک عالم رو مات و مبهوت کنی...
🔅چادر زبان🔅
💟 @clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
کپشن_دلی_مادرانه_دخترانه 🌹❤️🌹
#تاج_خارق_العاده ❤️👑❤️
ڪوچڪ دُختِ من؛
بہ پاس قد ڪشیدن وجب بہ وجبت
"نیم وجبے جانم.."
بہ پاس سانت بہ سانت موهاے فرگونہ ات
"مو خرمایے جانم.."
بہ پاس،(مامان خدا ڪجاست)،گفتنت
"ڪاراگاہ گجت جانم.."
بہ پاس خانمے براے خودت شدنت
"مادر بہ فدایت.."
.
برایت تاجے خریدہ ام امروز..
یڪ تاجِ استثنائے..
تاجے ڪہ درخورِ گل بودنت باشد..!
.
دُختِ پریایِ من..
گوشت را بیاور جلو..
این تاج،یڪ تاج معمولے نیست مادر..
عتیقہ ایست خاڪے،ارثیہ ے دُختِ نبے..
ڪہ دست بہ دست،نسل بہ نسل..
رسیدہ است بہ من..
و حالا بہ تو..!
.
عزیزِ ڪوچڪم؛
در آیندہ هاے دور..
این تاج، مواظب تمام دخترانگے هایت..
براے همبازے شدن در باد،یار و مونست..
و در برابر چشم نانجیبان،محافظت..
خواهد بود!
.
جانڪم؛
اینچنین تاج خارق العادہ اے را..
چند تا دوست دارے؟
✍نویسنده: #میم_اصانلو
🔺انتشار تنها با ذکر نام نویسنده مورد رضایت و حلال است. (رعایت حق الناس)
🔻چادر رو به دخترهای زیباتون به بهترین شکل معرفی کنید. اجبار، موقتی و دوست نداشتنیه!
#دختــران_چــادری 🌸🌸
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴اعلام آمادگی می کنیم برای امر به معروف و نهی از منکر و مقابله با 🔻مروجان بدحجابی🔺
📩💌📩بخشی از ده هزار نفر از بانوان انقلابی کشور طی نامهای به مقام معظم رهبری ضمن بیعت مجدد با معظلم له📩💌📩
رهبرم! از آن زمان که فرمان آتش به اختیار شما را با گوش جان👂❤️ شنیدیم با خود عهد بستیم زینب وار وارد میدان شده و در مسیری که با بیانات مصباح گونه تان مشخص نمودید بجنگیم حتی اگر مانند آسیه و مریم تنها باشیم.
به سبک ام ابیها سلام الله علیها دست کودکان مان را گرفته و درب تک تک خانهها را خواهیم زد و مردم را نسبت به کید و مکر دشمن آگاه خواهیم ساخت تا بار دیگر علی زمان مجبور به تحمل رنج خانه نشینی😔 نشود و به شیوه عقیله بنی هاشم سلام الله علیها درد غربت😢 ایمان و اصالت انسانی را به گوش جهانیان خواهیم رساند.
#دختــران_چــادری 🌸🌸
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
☕️📖 یک فنجان کتاب 🔰🔰 💭 بنظرت بهترین مادر دنیا کیه ⁉️
کتاب مروارید | آقای مهدی منصور
مرغابی کوچک پا به پای مادر شنا می کرد و تمام کارهایش را تقلید، گویی می دانست که در این دنیای مواج باید الگویی داشت تا جان سالم به در برد... ولی من از او خیلی جلوترم ، خیلی!
او مادرش را الگو گرفت و من بهترین مادر دنیا را، کسی که از نابینا هم رو میگرفت.
#دختــران_چــادری 🌸🌸
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
#مومن_زیرک❤️
می دانست از ساواکی ها هستند و می خواهند براش پرونده سازی کنند. از او پرسیده بودند نظرت در مورد حجاب چیه؟ گفته بود: من که نظری ندارم باید از روحانیت پرسید! من فقط یه حدیث بلدم که هرکس همسرش را بی حجاب در معرض دید دیگران قرار دهد بی غیرت است و خداوند او را لعنت می کند. ساواکی ازش پرسید شاه را داری می گی؟ خنده ای کرد و گفت من فقط حدیث خواندم.
🌷شهید محمد منتظر القائم🌷
💟 @clad_girls
4_473160900434460839.mp3
17.86M
💔دیگر چه طاقت است مرا؟ اربعین رسید💔
↩ بانوای: حاج میثم مطیعی
↩ این روضه را از دست ندید
🏴 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
شب_ها_ابراهیم_بخوانیم 📜 ❤️📜
داستان #وحی_دلنواز💓 | #پارت_سوم
دل از کفش ها کنده و نگاهی کوتاه به ظاهرش انداختم؛ موهاے خاکستری او به اُورکت نوک مدادیش زینت داده بود و بار دیگر ذهن پرتلاطم مرا مواج می کرد؛ به راستی چه رازے میان خاک و ابراهیم وجود دارد؟ که کفش سورمه اے و اُورکت نوک مدادے با نقش و نگاری از خاک، دارای رنگی ممتاز می شوند...!
منتظر بودم اسرارِ فاش بگوید اما جز دمیدن اولین نفس در میکرفون، آوایی به گوش نرسید. سالن با شروع پِچ پِچ دخترها، دچار همهمه شده بود اما عمر سکوت او حکایت از صبر ایوب داشت. لمحه ای آفتاب پشت ابر جا خوش کرد و نور پردازے سالن به تاریکی مطلق گرایید. خیره به منبع نور؛ یعنی چشم هاے او، یک سوال در ذهن همگان نقش بست: «چه اتفاقی در حال وقوع است؟» باز شدن لب هایش، شروع واقعه بود: «ابراهیم همین بود که گفتم!»
خانم رضوانی از انتهاے سالن، صلوات را ختم داد. این اولین بار بود که همگی با تعجیل صلوات فرستادیم. نگاهی رو به عقب انداختم؛ هنوز آثار هاج و واج ماندن در چهره ها موج می زد، عرق روی پیشانی خانم رضوانی سرد نشده بود. چشمم به سهیلا افتاد، از دنیاے پشت روبندش خبر نداشتم اما شانه های او بوضوح در حال لرزیدن بود. رد نگاهم به جایگاه کشیده شد؛ در دلم با دلخوری پرسیدم: «تشنگی من، برایت لذت بخش است ابراهیم؟» و همرزمش برای بار دوم در میکروفن دمید و جایگاه را ترک کرد.
آخ که ابراهیم نفس زنان، جواب می داد! با حرف زدن میانه اے نداشت. این حاصل هجده ساعت مکاشفه ے من بود که وحیِ دلنواز سرآغازش و نفس حقِ همرزم، فرجامش بود...!
مراسم چند ساعت بعد به اتمام رسید اما مگر نه اینکه یادواره ے شهدا را باید با تقطیع خواند؟ یاد... واره! پایان یادها، شروعِ همواره هاست و پایان مراسم ما، شروع حلقه کردن فوج فوج دانشجو به دور منبع نور بود. من هم سعی داشتم خودم را قاطی کنم(...) سوال های عجیب دانشجویان مجال جواب نمی داد: «سکوت شما، دل ما رو لرزوند! می شه باز هم سکوت کنید؟» «پیام این سکوت رو چطور می تونیم به همگان برسونیم حاجی؟» «نفست گرم! یک چیزی بگو! حرفی، حدیثی!» جواب ها را یک جا داد: «اول راهِ ابراهیم ها، همین است... فراموشیِ خود در سکوت!»
دیگر کاسه ی صبرم لبریز شده بود، دل به دریا زدم و از انتهاے حلقه ے نور، با صدای گرفته فریاد زدم: «و مابقی؟» برخلاف من که پی کشف صاحبان صدا بودم، او به صاحب صدا توجهی نداشت اما وقتی جواب داد: «یک نفر به امتداد ابراهیم رسیده، الحمدلله که ماموریت من همینجا تمام شد!» تنها یک صدا از بالای کوه در قلب ضعیفم برگشت خورد و بس: «یک نفر به.... نفر به... به... امتداد.... تداد... داد... ابراهیم... را ـهیم... ـهیم... رسیده... سیدهــ... دهــ...!» . آن وقت او دستی در موهاے خاکستریش کشید، با دستی دیگر جمعیت را به عقب راند و من را با زانو هایی شل شده، تنها گذاشت. ادامه دارد...
✍نویسنده: #میم_اصانلو
🔻انتشار با ذکر نام نویسنده جایز است.
🔺احساسات درون متن واقعیست و این را «ابراهیم دوستان» شاهدند!
🔺برای دسترسی به قسمت های قبل روی #وحی_دلنواز بزنید.
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🔰
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057