🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴 زنان کاروان آل طه برای #حفظ_حجاب خود در کربلا، چاره اندیشه بودند!!
💢 در برخی از روایات است که گفته شده که هر چند حجاب از سر زنان حرم میکشیدند، باز حجاب داشتند، این درست است؟
- این روایاتها دلیل اهمیت حجاب از نظر ائمه علیهمالسلام، شهدای کربلا و زنان اهلبیت امام حسین علیهالسلام دارد،
حضرت زینب علیهاالسلام و بقیه زنان حرم امام حسین موقعی که پوشش را از سرشان برداشتند، عکسالعمل و حرفهایی را میگفتند که از این عبارات فهمیده میشود، چقدر مهم بوده است،
آنها #سیلی و #کتک خوردند، خیمههایشان #آتش گرفته است، اما با این حال استغاثه و احتجاج نمیکنند، ولی قضیه در برداشتن #معجر از روی صورتشان یا تعرض به حجاب توسط سپاهیان دشمن با ناله، گریه و حساسیت خاصی بیان میکنند،😭
همه این ماجرا نشان میدهد که از نظر زنان حرم امام حسین علیهالسلام، اندک خارج شدن از حرم حجاب اسلامی، چقدر برای آنها سنگین بوده است!!👌
در یک روایتی از #حضرت_رقیه کوچکترین دختر امام حسین علیهالسلام نقل شده و در جای دیگر از حضرت سکینه علیهالسلام نقل شده است که وقتی چادر(عبایه) یا معجر از سرشان برداشته شده، در این قضیه خیلی گریه و ناله کردند که چرا معجر را از سر ما برداشتند؟!😞
#نکته_مهم_اینجاست که یک دختر سه ـ چهار ساله این گونه گریه میکند و نشان میدهد که حرم امام حسین علیهالسلام در آن زمان و اهل بیت علیهمالسلام، حتی دختر خردسال چادر سر میکردند و معجر میبستند.
رقیه علیهاالسلام این دختر خردسال تا چه اندازه با معارف آشناست و نسبت به آن حساس است، آن قدر در خون و گوشتش این معارف حجاب وارد شده است که به خاطر برچیده شدن آن پوششی که بر سر داشته، گریه میکند.
🌸🍃🌸🍃🌸
❣ #دختــران_چــادری
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸🍃
✨ #بــــــرادر_جانم…
🌿اگر هنــــــگام وضوء ســــردی آب استخوانت را بــــه درد آورد
بدانکــــــه جهـــــنم استخوانـــــ سوزتر است.🔥
✨ #خـــــواهرجانم…
🌾اگر پوشش #حجابت باعث عـــــرق کردنت گشــــته
بدانـــــکه #آتش جهـــــنم آب نه بلکه گوشت و خـــــون بدنت را #ذوب می کـــند.💦
🔸قل نار جهنم أشد حرّا✨ِ
💥بگو که آتش جهنم شدید ترین حرارت است🔥
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
🌸🍃
✨ #بــــــرادر_جانم…
🌿اگر هنــــــگام وضوء ســــردی آب استخوانت را بــــه درد آورد
بدانکــــــه جهـــــنم استخوانـــــ سوزتر است.🔥
✨ #خـــــواهرجانم…
🌾اگر پوشش #حجابت باعث عـــــرق کردنت گشــــته
بدانـــــکه #آتش جهـــــنم آب نه بلکه گوشت و خـــــون بدنت را #ذوب می کـــند.💦
🔸قل نار جهنم أشد حرّا✨ِ
💥بگو که آتش جهنم شدید ترین حرارت است🔥
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴 زنان کاروان آل طه برای #حفظ_حجاب خود در کربلا، چاره اندیشه بودند!!
💢 در برخی از روایات است که گفته شده که هر چند حجاب از سر زنان حرم میکشیدند، باز حجاب داشتند، این درست است؟
- این روایاتها دلیل اهمیت حجاب از نظر ائمه علیهمالسلام، شهدای کربلا و زنان اهلبیت امام حسین علیهالسلام دارد،
حضرت زینب علیهاالسلام و بقیه زنان حرم امام حسین موقعی که پوشش را از سرشان برداشتند، عکسالعمل و حرفهایی را میگفتند که از این عبارات فهمیده میشود، چقدر مهم بوده است،
آنها #سیلی و #کتک خوردند، خیمههایشان #آتش گرفته است، اما با این حال استغاثه و احتجاج نمیکنند، ولی قضیه در برداشتن #معجر از روی صورتشان یا تعرض به حجاب توسط سپاهیان دشمن با ناله، گریه و حساسیت خاصی بیان میکنند،😭
همه این ماجرا نشان میدهد که از نظر زنان حرم امام حسین علیهالسلام، اندک خارج شدن از حرم حجاب اسلامی، چقدر برای آنها سنگین بوده است!!👌
در یک روایتی از #حضرت_رقیه کوچکترین دختر امام حسین علیهالسلام نقل شده و در جای دیگر از حضرت سکینه علیهالسلام نقل شده است که وقتی چادر(عبایه) یا معجر از سرشان برداشته شده، در این قضیه خیلی گریه و ناله کردند که چرا معجر را از سر ما برداشتند؟!😞
#نکته_مهم_اینجاست که یک دختر سه ـ چهار ساله این گونه گریه میکند و نشان میدهد که حرم امام حسین علیهالسلام در آن زمان و اهل بیت علیهمالسلام، حتی دختر خردسال چادر سر میکردند و معجر میبستند.
رقیه علیهاالسلام این دختر خردسال تا چه اندازه با معارف آشناست و نسبت به آن حساس است، آن قدر در خون و گوشتش این معارف حجاب وارد شده است که به خاطر برچیده شدن آن پوششی که بر سر داشته، گریه میکند.
🌸🍃🌸🍃🌸
❣ #دختــران_چــادری
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸🍃
✨ #بــــــرادر_جانم…
🌿اگر هنــــــگام وضوء ســــردی آب استخوانت را بــــه درد آورد
بدانکــــــه جهـــــنم استخوانـــــ سوزتر است.🔥
✨ #خـــــواهرجانم…
🌾اگر پوشش #حجابت باعث عـــــرق کردنت گشــــته
بدانـــــکه #آتش جهـــــنم آب نه بلکه گوشت و خـــــون بدنت را #ذوب می کـــند.💦
🔸قل نار جهنم أشد حرّا✨ِ
💥بگو که آتش جهنم شدید ترین حرارت است🔥
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_چهارم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و ز
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد