🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
┄━•●❥ خرید با چاشنی احتکار ❥●•━┄
خنکی فریزر خالی از سکنه،حال تن گر گرفته ام را جا آورد.آخیش گویان سراغ کشوها رفتم،چند ثانیه ای مکث کردم..مانده بودم با اینهمه اخبار تلخ، گوشت را برای روز مبادا نگه دارم یا نه؟!چشم هایم را بستم و مانند بچگی هایم بین چند تکه مرغ و بسته گوشت ۱۰ ۲۰ ۳۰ ۴۰ کردم!!آخر سر گوشت قربانی هوس من و عماد شد و شام عیانی را بار گذاشتم.
باصدای خش دار ستایش خانم همسایه واحد روبرویی،جلوی درحاضر شدم《سلام.خوبی؟من دارم میرم سوپری محل،تو نمیای؟!دیر بجنبیم هیچی بهمون نمیرسه ها..》ستایش یک ریز حرف میزد و مجال حرف زدن به من را نمی داد،گفتم《ستایش جون دنبالت که نکردن یکم نفس عمیق بکش..بعد بگو چی شده؟!》با همان ادا اطوار همیشگی اش جواب داد《اوا خانوم..دنیا رو آب برده تو هنو خوابی!》خنده ام گرفت..با لحن جدی تری ادامه داد《دو ساعته دارم برات روضه میخونم!میگن فروشگاها قیامته!جنس نیست..امروز خرید نکنی فردا یا دو برابره یا اصلا نیست!》آهی کشیدم وگفتم《عجب!》پشت چشمی نازک کرد《منو باش به خاطر کی یه ربع از قافله عقب موندم》شالش را پشت گوش انداخت و رفت..
خودم را با سارافونی که می دوختم سرگرم کردم.کار به اتمام رسید،سارافون را تنم کردم و جلوی آینه قدی خود را برانداز کردم.دستی روی شکمم کشیدم《امشب دیگه خبر بودنتو به بابات میدم》
گوشی را ورداشتم تا از خودم و فسقلی ناخواسته مان عکسی بیاندازم..چشمم به قسمت پیام ها افتاد،خواهر بزرگم گروه را پی ام باران کرده بود《میگن قحطی شده..مردم دارن مغازه ها رو خالی میکنن..ما هم که پول نداریم بتونیم حداقل واسه چند ماه خرید کنیم!》
مغزم سوت کشید..همه جا حرف از قحطی بود و احتکار..هنوز کسی از وجود بچه ی توی شکمم خبر نداشت! اگر می فهمیدن با حرفهایشان زنده زنده پوستم را می کندند! لابد خواهرم مدام بیخ گوشم می گفت《اینهمه خبر!کر بودی کور بودی!》ستایش هم می گفت《از قیمت پوشک خبر نداشتی!؟بچه آوردنت چی بود این وسط!》ای خدا واکنش عماد را چه کنم!؟ اگر او هم مثل بقیه آتش به دلم بزند چه!؟ اگر بگوید هشتمان گرو نهمان است!باید سقطش کنی چه؟!
باعصبانیت تمام تایپ کردم《اصلا بدرک که قحطی میشه!چرا انقدر انرژی منفی میدید آخه!با فکر و خیال مگه چیزی درست میشه!تازشم بزار مردم بخرن و انبار کنن..فوق فوقش قحطی که شد اونا نهایت 6ماه بیشتر از ما زنده میمونن!》دیگر منتظر واکنش خواهرم نماندم..
روی کاناپه با استرس فراوان منتظر آمدن عماد شدم.تلویزیون را روشن کردم تا بلکه حواسم پرت شود.گوینده اخبار،خبر از گرانی کالای جدید را می داد..! انگشتم روی دکمه off فرود آمد و با حرص کنترل را گوشه ای پرتاب کردم..دستی روی شکمم کشیدم و محکم تر از قبل تکرار کردم《امشب خبر بودنتو به بابات میدم..! همه چی بالا پایین شده..اما خدا که سرجاشه..》
پ.ن۱:پیامبر(ص) میفرمایند:هر کس گندمی را به قصد گران شدن آن،40 روز احتکار کند،از خدا بَری و خدا از او بَری است.
پ.ن۲:وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها وَ...؛هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر اینکه روزی او بر خداست!...{هود/۶}
#فاطمه_قاف
#ناامیدی_مرگه #خودمون_به_خودمون_رحم_کنیم
#به_اندازه_بخریم #انبار_نکنیم
#احتکار_خانگی_ضرر_همگانی
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
🆔 @Clad_girls 🍃🌸