🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🌀#مسابقه
📖#گلستان_یازدهم
#قسمتچهارم
.....وضو گرفتم و نماز خواندم.فاصله درد ها اول هر یک ساعت بود؛
بعد فاصله ها شد هر نیم ساعت.مادر همچنان بالای سرم بود.گفتم:
«حالم بده»
مثل هر بار دستپاچه شد.
تند دوید دنبال پرستار ها.باز پرستارها دورم حلقه زدند.
پرستاری که معاینه ام می کرد گفت:
«به امید خدا،امشب به دنیا میآد».
دکتر آمد و دستور داد آمادهام کنند.
با کمک پرستار ها لباس اتاق عمل را پوشیدم.برانکاردم را به طرف اتاق زایمان هل دادند.
مادر بی اختیار اشک میریخت.
با نگرانی دستم را به طرفش دراز کردم.مادر،گریه کنان،پشت سرم میدوید.
خانم دکتری که همراهم می آمد به یکی از پرستارها گفت:
«به مادرشون هم لباس بدید».
کمی بعد،مادر،که لباس سبز اتاق عمل پوشیده بود،آمد و کنارم ایستاد.
در آن لحظه های پـُر درد فقط برای بچه دعا می کردم.
من هم مثل همه مادر ها نگران سلامتی بچه ام بودم.
از بس توی این سی و هفت روز گریه کرده و غصه خورده بودم ....
#ادامهدارد
🆔@clad_girls