eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
161.2هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
17.7هزار ویدیو
283 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
═══✙❦❆﷽❆❦✙═══. ✖ محمد! ❌ بلع ؟ ✖ اِت رو به روز کردی؟ ❌ آره چطور؟ ✖ این قضیه چیه اون بالا اضافه شده؟ ❌ اووو پسر ، از دنیا چقد عقبی خیلی ه... معمولا های روزانشونو میزارن البته معموولا به درد ما که خیلی میخوره! ✖ چرا؟ ❌ اون زیر میبینی میتونی بدی واس عکس طرف؟! ✖ آره ❌ خب اگه اونجا کامنت بدی میره تو دایرکتش! ما قبلا کلی خودمونو میکشتیم بریم یکی ک چجوری سر صحبتو با طرف باز کنی و .... اما الان مثلا واسه عکسش نظر میزاری خود بخود سر صحبت وا میشه بقیش هم که خودت واردی!! ✖ عجب! چقد خوب ، تو هم اوستااا شدیااا ناقُلا ❌ چه کنیم داش تازه من تو این استوریه چنتا از هامو دیدم... اولین بار عکسشونو گذاشتن!! مثلا تو پستاشون میکردن نمیذاشتن ولی اینجا انگار تره و .... خلاصه فضای خیلی بهتری ساخته واس ....... . . . . . 🔹حسین حسین سلمان (فیشششش📞) 🔹حسین حسین سلمان (فیشششش📞) 🔹حسین جان ما تو شمال گیر افتادیم... 🔹 دشمن خیلی سنگینه... (فیشششش📞) 🔹بچه ها یکی یکی دارن پر پر میشن... 🔹شما کجایین پس؟ (فیشششش📞) 🔹اینجا کمه ... 🔹کسی صدامو میشنوه؟؟؟ (فیشششش📞) . . 🔸بگوشم... (فیشششش📞) 🔸سلمان ماهم اینجا درگیریم... 🔸داد نزن از اون طرف بیسیم... (فیششش📞) 🔸اینجا... 🔸تو های گیر افتادیم... (فیشششش📞) 🔸جبهه ی شمال اینستاگرام... 🔸نیروهامون دارن خودشون خودشونو ... 🔸نه ببخشید میکنن... (فیشششش📞) 🔸زود بازیو باختن سلمان جان... 🔸خیلی زود.... 🔸با یه عکس... (فیشششش📞) 🔸اگه میتونی نیرو بفرست برامون... . . . . . طرف صحبت فقط با ها نیست هر دو طرف نمیکنیم... اما... من شما باید بیشتر رعایت کنی... میدونی چرا⁉ یاد حرف یه بزرگی میفتم که خیلی سنگینه : 👈میگفتن دختر شیعه ناموس امام زمانه...👉 l این روزا وقتی واسه و قضایای می کنیم...⬇ یخورده هم واسه ناموس و این قضایای مجازی ناله بزنیم...😔 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
❤🍃 به یاد شهدای دین و ناموس ✋ ‌ 🌹 امیرالمؤمنین (ع): ‌ 🌸 #دین و #ناموس خود را آزمندانه برای خود نگه دار و از هر کسی حفظ نما. 🌸 ‌ بحار: ۶/ ۱۷۵/ ۷۴ 📚 ‌ 🍃 هدیه به شهدا #صلوات 🆔 @Clad_girls ⬅️JOIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شهید : ✅ برای رفتیم ؛ ❎ این حرفا رو نزنید!! يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا! لِمَ تَقُولُونَ؛ مَا لَا تَفْعَلُونَ... اى كسانى كه آورده‌ايد! چرا چيزى مى گوييد؛ كه نمى‌دهيد...! از تا عمل! شهادت برای هایی است که؛ عمل کردند به و ... به ما فهماند؛ حرف نزنیم!! 🆔 @Clad_girls 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤❤❤ #روایتی_از_مراسم_ازدواج_دختر_شهید . 🚨 عمیقاً! در مورد این کلیپ فکر کنید... "جان" دادند ، گذشتند از خود و فرزند وخانواده و دنیاشون ، تا #ناموس و فرزندانتان در #امنیت باشند ، تا اجنبی به مَرز و خاکِ ت جرأتِ تعدی نکرده... . در أمن و أمان بودی که صدای تیراندازی رو میشنوی ولی جدی نمیگیری... . 🍁🌺 آوردن پیکر شهید تفحصی بعد از گذشت بیست سال در شب عروسی دختر _____________ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🍃 . . ✅ ‌ شدیم نسلی که: معلوم نیس چه مرگشه... . ادّعای داغون بودن همه شکست عشقی خورده . یه سری بیست چهاری کلش به دست...🚦 زیر ۲۰ سال همه درگیر گل و ....🤔 معرفت ها الکی... . همش نقش، همش حرف...🗣👥🗣 . پای عمل همه میکشن کنار....😶😶 . موقع بدبختی ها میفتیم😕 . دریغ از اینکه تو خوشی هامونم ب یادش باشیم . چی ازمون ساختن؟؟؟🤔 یه نسل نا امید به آینده....! پاشید جمع کنید مسخره بازیاتونو...😦 پسره متولد ۷۴ شد . چند ماه بعد یه کنار عکسش بود..🖊 . فرق ما با این ادم چیه؟؟؟؟🤔 چطور اون میتونه بجای کلش از اعتقاداتش دفاع کنه!؟🙄 بجای زدن رل فور اور و سینگل فور اور تو پروفایلش ، مرد و مردونه تو شناسنامش زدن: در دفاع از شهید شد...!. نسلی شدیم ک بی اعتقادی شده کلاس!😮 فکر میکنیم با فحش دادن پرچم میره بالا....! 🚩🏳 . و هم ک فقط ادعاش مونده....😤😑☹️ چند سال پیش تو همین مملکت هم سن های من و تو رفتن واسه ناموس ملت، واسه امنیت منو تو جون دادن.... . سه تا دادیم فقط و فقط برای برگردوندن جنازه ی یه .... . اما الان چی...؟؟؟؟ . پسرا مملکتمون به جای غیرت ، زیر پست دخترا.... عکس های برهنه شون رو لایک میکنن و تو کامنت ها اراجیف میگن....😮😐 . دخترامون معنای زیبایی رو گم کردن!!! . فکر میکنن هرچی برهنه تر باشن جذاب ترن... . ن اینطور نیست....❗️ با این عکس ها فقط چشمای یه سری آدم بوالهوس رو سیر میکنن😶 . شدیم نسلی که حتی معتقد هامونم داره پاشون میلرزه . بیرون استغفر الله رو لبمونه و سرمون پایین....!😶🙄 . ولی تو چت انگار یهو دین خدا عوض میشه.... . همون دختری که بیرون نامحرمه، تو چت میشه محرم...😦😯 . راحت با هم حرف میزنیم👥🗣 . بجا سنگین و موقر بودن واسه هم عشوه میایم . نه دین این نیست که خشک مقدس باشی...🤔 ولی هرچیزی به جاش . عشوه هاتو بزار واسه همسرت...‍‍‍ . نه یه آدم غریبه ک تو ذهنت باهاش رویاهاتو ساختی... . نه قرار نیست چیزی رو با حرفام به کسی تحمیل کنم . فقط یکم تلنگر.....📵️️️️ تا شاید به خودمون بیایم⚠️ یکی ۲۰ سالشه و مدافع حرم️️️️️ یکی ۲۰ سالشه و درگیر لایک و ....🎮 . بخدا ما فرقی با این بچه ها نداریم... . . 🔴 عضو بشید 👇👇 🆔 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ورزشگاه را بدون روتوش ببينيد... ⭕️آیا حاضر هستيد خود را به اين محيط با اين شرايط بفرستيد؟ 🌀اين ويدئو حاوي است،پیشاپیش عذر میخواهیم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ کانال برتــر حجاب ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
تو ماشین نشستم گفتم ببخشید عزیز ،میشه ضبط و خاموش کنی؟؟؟؟ .گفت حاجی بخدا مجازه چیز بدی هم نمیخونه..... گفتم میدونم .....ولی عزادارم! گفت :شرمنده و ضبط و خاموش کرد.... گفت تسلیت میگم اقوام نزدیک؟؟؟؟ گفتم بله. از دنیا رفته.... گفت واقعا متاسفم.داغ خیلی بده.... .منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید .بنده ی خدا راحت شد. . بعد پرسید مادر شما هم مریض بودن؟ گفتم نه.مجروح بود.... پرسید یعنی چی؟؟؟ گفتم یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد کتکش زدن. گفت جدأ؟شما هیچکاری نکردی؟ گفتم ما نبودیم وگرنه میدونستم چیکار کنیم..... گفت خدا لعنتشون کنه یعنی اینقد بود؟؟؟ گفتم آره.مادرم ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت.... گفت حاجی ببخشیدا عجب آدمای بی ناموسی بودن!من خودم هر غلطی میکنم ؛گاهی عرق هم میخورم . ولی پای که وسط باشه رگ غیرتم نمیزاره دست از پا خطا کنم .... بغضم گرفت ...تو دلم گفتم کاش چندتا جوون مثل تو بودن مدینه..... نمیذاشتن به   جسارت بشه......سکوتم و که دید گفت ظاهرأ ناراحتت کردم.... گفتم نه خواهش میکنم ...واقعا داغ مادر بده! مخصوصا اگه باشه... گفت اخی جوون بودن؟ گفتم اره بود... پرسید گرفتی ما رو حاجی؟؟؟؟؟شما که خودت بیشتر از هیجده سالته چطور مادرتون.... حرفش و قطع کردم و گفتم مادر شما هست...این هجده ساله همه ی ما شیعه ها،..... مکث کرد و با تعجب نگام کرد و بعد خیره شد به جاده.... گفت آها ببخشید تازه متوجه شدم..... نمیدونستم اینجور احساس نزدیک بودن بین آدما به حضرت فاطمه هم وجود داره...راستی حاجی یه سی دی مداحی هم دارم البته برا محرمه ولی خب اگه دوس دارین بذارم.... جواب ندادم..داشبورد و وا کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط .نوای آشنایی بود. من بودم و راننده و صدای بلند مداحی و نگاه خیسم به اطراف.... . . 🆔 @Clad_Girls
✍️ 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان نجاتم داد! 💠 به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ✍️نویسنده: 🆔 @Clad_girls
🍃 . . ✅ شدیم نسلی که: معلوم نیس چه مرگشه... . ادّعای داغون بودن همه شکست عشقی خورده . یه سری بیست چهاری کلش به دست...🚦 زیر ۲۰ سال همه درگیر گل و ....🤔 معرفت ها الکی... . همش نقش، همش حرف...🗣👥🗣 . پای عمل همه میکشن کنار....😶😶 . موقع بدبختی ها میفتیم😕 . دریغ از اینکه تو خوشی هامونم ب یادش باشیم . چی ازمون ساختن؟؟؟🤔 یه نسل نا امید به آینده....! پاشید جمع کنید مسخره بازیاتونو...😦 پسره متولد ۷۴ شد . چند ماه بعد یه کنار عکسش بود..🖊 . فرق ما با این ادم چیه؟؟؟؟🤔 چطور اون میتونه بجای کلش از اعتقاداتش دفاع کنه!؟🙄 بجای زدن رل فور اور و سینگل فور اور تو پروفایلش ، مرد و مردونه تو شناسنامش زدن: در دفاع از شهید شد...!. نسلی شدیم ک بی اعتقادی شده کلاس!😮 فکر میکنیم با فحش دادن پرچم میره بالا....! 🚩🏳 . و هم ک فقط ادعاش مونده....😤😑☹️ چند سال پیش تو همین مملکت هم سن های من و تو رفتن واسه ناموس ملت، واسه امنیت منو تو جون دادن.... . سه تا دادیم فقط و فقط برای برگردوندن جنازه ی یه .... . اما الان چی...؟؟؟؟ . پسرا مملکتمون به جای غیرت ، زیر پست دخترا.... عکس های برهنه شون رو لایک میکنن و تو کامنت ها اراجیف میگن....😮😐 . دخترامون معنای زیبایی رو گم کردن!!! . فکر میکنن هرچی برهنه تر باشن جذاب ترن... . ن اینطور نیست....❗️ با این عکس ها فقط چشمای یه سری آدم بوالهوس رو سیر میکنن😶 . شدیم نسلی که حتی معتقد هامونم داره پاشون میلرزه . بیرون استغفر الله رو لبمونه و سرمون پایین....!😶🙄 . ولی تو چت انگار یهو دین خدا عوض میشه.... . همون دختری که بیرون نامحرمه، تو چت میشه محرم...😦😯 . راحت با هم حرف میزنیم👥🗣 . بجا سنگین و موقر بودن واسه هم عشوه میایم . نه دین این نیست که خشک مقدس باشی...🤔 ولی هرچیزی به جاش . عشوه هاتو بزار واسه همسرت...‍‍‍ . نه یه آدم غریبه ک تو ذهنت باهاش رویاهاتو ساختی... . نه قرار نیست چیزی رو با حرفام به کسی تحمیل کنم . فقط یکم تلنگر.....📵️️️️ تا شاید به خودمون بیایم⚠️ یکی ۲۰ سالشه و مدافع حرم️️️️️ یکی ۲۰ سالشه و درگیر لایک و ....🎮 . بخدا ما فرقی با این بچه ها نداریم... . . 🔴 عضو بشید 👇👇 🆔 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
✍️ 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ✍️نویسنده:
🍃🌺🌺🍃 💢شهید نظامی میره تلفن📞 بزنه چشمش به میوفته..! گریه میکـنه😭 میگـه: + خـدآ من نفهمـیدم چشـمم به مردم افتاده ☝️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
🌷سه شهید برای جسد یک ناموس ‌ معنی واقعی غیرت یعنی فردای روزی که دشمن بعثی خرمشهر رو گرفت، جسد بی جان و عریان دختر خرمشهری رو به تیرک بلندی بستند و اون‌ طرف کارون مقابل چشم های رزمنده های ایرانی گذاشتند. ‌ رگ غیرت رزمنده های دلیر ایرانی به جوش میاد و تکاورهای نیروی زمینی ارتش سه تا شهید می دهند تا بلاخره جسد اون دختر رو پایین میارند و به خاک می‌سپرند. حالا فکر کنید، چند روز پیش بعضی کانالا مطلبی رو با عنوان حذف برخی کلمات از دایره لغات فارسی مطرح کردن که دوتا از اونها و بود !! 🆔 @Clad_girls
یه عده فرصت طلب و غرب گرا با توجه به ناموسی اخیر سریع شروع کردند به تبلیغ ضد و ضد دین که آره.... خوب نیست...چیزی به اسم نداریم و... . تا حایی که میدونم کتک زدن زن اسمش غیرت نیست! . به اونی که کتک زده باید عرض کنم که... . تو اگه واقعا مرد باشی..اگه واقعا غیرت داشته باشی..اجازه نمیدی ناموست کمبود داشته باشه که هفت رقم آرایش کنه و تو کوچه خیابون (مجازی یا حقیقی فرقی نداره) گداییه اون محبتی که تو بهش ندادی رو بکنه! . بله! غیرت یعنی تلاش کنی اون چیزی یا کسی رو که دوسش داری حفظ کنی..نگهش داری واسه خودت! و این ابدا چیز بدی نیست. . اصلا یه زن؛ وقتی مردی رو دوست داره میخواد که بهش تکیه کنه. میخواد زیر چتر حمایتش باشه. میخواد که اون مرد مواظبش باشه. این مراقبت رو اذیت نمیکنه. . . زن وقتی اذیته که توی مرد؛ توجه و محبت و حمایت عاطفی رو دریغ کنی..عوضش دستت روش بلند بشه که چرا با فلان وضع رفتی بیرون.. و فکر کنی این یعنی تلاش برای حفظش! . آقای مرد! اگه مسلمونی! اگه سیره اهل بیت باید بشینه تو زندگیت که باید بشینه.. آقا رسول الله دخترشو تاج سرش کرده بود‌. پدری بود که دست دخترشو میبوسید و ورد لبش «فداها ابوها» بود.❤🌹 . نشد یکبار دخترش وارد بشه و پدر به احترام دخترش از جاش بلند نشه!این پدر یعنی غیرت! و تمام اهل بیت همین بودن. اصلا سیره ی مسلمونی ما جز این نیست. . ما اگه مسلمونی کردن یادمون رفته! اگه گرفتار خودمون شدیم و از ناموسمون غافل شدیم.. . اگه یاد گرفتیم وقتی همه چیز بهم ریخت بیاییم با تشر و کتک کار پیش ببریم..عیب از ماست که مسلمونی مونو گم کردیم! . #خوشنویسی_با_قلم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 منتظر مسابقه بزرگ مجازی ما به مناسبت باشید 🎁 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔴 نگاه به خانم ها ممنوع ⛔️⛔️ ♨️ در کتیبه‌های هخامنشی تصویر صدها مرد وجود دارد اما هیچ تصویری از زنان دختران و هخامنشی نیست . چون هخامنشیان بر خود عار می‌دانستند که زنانشان در معرض نگاه دیگران باشند. 📚 سند: والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران: نشر ماهی، 1392، ص 352. ♨️ ولی متأسفانه امروز، بسیاری از کسانی که دم از ایران باستان می‌زنند و داعیه بازگشت به فرهنگ هخامنشی در سر می‌پرورانند، اینگونه رفتار نمی‌کنند. بلکه مانند یونانیان باستان، زیبایی‌های بدن همسران و دختران خود را در معرض دید هر بیگانه‌ای قرار میدهند. به امید دنیایی پر از راستی و درستی و انسانیت I wish you happiness and peace ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 رسانه باشید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
تو ماشین نشستم گفتم ببخشید عزیز ،میشه ضبط و خاموش کنی؟؟؟؟ .گفت حاجی بخدا مجازه چیز بدی هم نمیخونه..... گفتم میدونم .....ولی عزادارم! گفت :شرمنده و ضبط و خاموش کرد.... گفت تسلیت میگم اقوام نزدیک؟؟؟؟ گفتم بله. از دنیا رفته.... گفت واقعا متاسفم.داغ خیلی بده.... .منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید .بنده ی خدا راحت شد. . بعد پرسید مادر شما هم مریض بودن؟ گفتم نه.مجروح بود.... پرسید یعنی چی؟؟؟ گفتم یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد کتکش زدن. گفت جدأ؟شما هیچکاری نکردی؟ گفتم ما نبودیم وگرنه میدونستم چیکار کنیم..... گفت خدا لعنتشون کنه یعنی اینقد بود؟؟؟ گفتم آره.مادرم ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت.... گفت حاجی ببخشیدا عجب آدمای بی ناموسی بودن!من خودم هر غلطی میکنم ؛گاهی عرق هم میخورم . ولی پای که وسط باشه رگ غیرتم نمیزاره دست از پا خطا کنم .... بغضم گرفت ...تو دلم گفتم کاش چندتا جوون مثل تو بودن مدینه..... نمیذاشتن به   جسارت بشه......سکوتم و که دید گفت ظاهرأ ناراحتت کردم.... گفتم نه خواهش میکنم ...واقعا داغ مادر بده! مخصوصا اگه باشه... گفت اخی جوون بودن؟ گفتم اره بود... پرسید گرفتی ما رو حاجی؟؟؟؟؟شما که خودت بیشتر از هیجده سالته چطور مادرتون.... حرفش و قطع کردم و گفتم مادر شما هست...این هجده ساله همه ی ما شیعه ها،..... مکث کرد و با تعجب نگام کرد و بعد خیره شد به جاده.... گفت آها ببخشید تازه متوجه شدم..... نمیدونستم اینجور احساس نزدیک بودن بین آدما به حضرت فاطمه هم وجود داره...راستی حاجی یه سی دی مداحی هم دارم البته برا محرمه ولی خب اگه دوس دارین بذارم.... جواب ندادم..داشبورد و وا کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط .نوای آشنایی بود. من بودم و راننده و صدای بلند مداحی و نگاه خیسم به اطراف.... . . 🆔 @Clad_Girls
🔴 دقت کردید بچه حزب اللهی ها هرجا که باشن در خط مقدم دفاع از هستند؟؟ ♨️ اونها یک زمانی جونشون رو برای حفظ ناموس شیعه کف دست می گرفتند و یک زمانی آبروشون رو ➕ یکی از این نیروهای حزب اللهی آقای هست که با دغدغه دینی و انقلابی مثل یک جلو افتاده و درباره عوامل از بین برنده ناموس زنانمون روشنگری می کنه اما جالبه که هم از طرف مورد حمله قرار می گیره و هم از طرف داخلی ها 🙁 📌 موضع گیری این نیروی انقلابی و عکس العمل دشمنان عفت و رو در دو مطلب زیر ببینید👇🏻👇🏻👇🏻 ❌انتقاد تند نماینده عضو جبهه پایداری از پوشش زنان ✅راستینه عضو کمیسیون فرهنگی مجلس: ➕ در بحث تغییر پوشاک در جامعه اتفاقات عجیبی در حال روی دادن است. ➕ برادران نیروی انتظامی و دستگاه های فرهنگی در خواب خرگوشی فرو نروند ➕ مشکلات اقتصادی نباید زمینه نابهنجاری در پوشش را ایجاد کند. ➕ این نوع پوشش قابل قبول جامعه و بچه های انقلابی نیست. ➕ ساماندهی این موضوع باید در دستور کار قرار گیرد.
🔴 و برای ما تعریف دیگه ای داره... 🆔 @Clad_girls
🔹رسانه میتواند خلق معنا کرده، معنازدایی میکند، جا به جایی ارزش را رقم زده و آن را عادی جلوه دهد. 🔹پس امروز فرد دارای دانش زیست در عصر رسانه باید بداند اگر در یک رویداد مثل قتل فجیع رخ داده در یکی از استان های جنوبی، تعمیم‌ جز به کل صورت می گیرد و متعاقب آن هشتگ سازی رخ میدهد و عده ای شتابزده در دام این دو قطبی کاذب می افتند و می گویند من ناموس کسی نیستم یا من بی ناموس هستم، احتمالا ناخواسته در دامن یک جریان سازی قرار گرفته اند که خروجی آن برای فرهنگ، چیزی جز تهی سازی جامعه از انگاره های دارای ارزش نیست. 🔹حواسمان باشد و دو کلیدواژه ارزشمند در فرهنگ ماست، غیرت یعنی من سرم را میدهم که تو بمانی اما اگر اقدام غلط یک فرد را مساوی غیرت ورزی جا زدند، حتما پاک‌کن به دست گرفته اند تا از واژگان معنازدایی کنند. 🔹پله دوم و بی ناموس سازی یک‌جامعه چه خواهد بود؟ حواسمون به پله های بعد جریانات سیاسی _ رسانه ای باشد. ✍️معصومه نصیری_ مدرس سواد رسانه ای 🆔 @Clad_girls
برنده اسکارم غیرتیه، حالا سلبریتی دوزاری ما هشتگ میزنه من ناموس کسی نیستم 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دوازده شهید برای ناموس ‌ معنی واقعی غیرت یعنی فردای روزی که دشمن بعثی خرمشهر رو گرفت، جسد بی جان و عریان دختر خرمشهری رو به تیرک بلندی بستند و اون‌ طرف کارون مقابل چشم های رزمنده های ایرانی گذاشتند. ‌ رگ غیرت رزمنده های دلیر ایرانی به جوش میاد و تکاورهای نیروی زمینی ارتش دوازده شهید می دهند تا بلاخره جسد اون دختر رو پایین میارند و به خاک می‌سپرند. 🆔@Clad_Girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این روزها همه مدعیان باید این کلیپ را ببینند تا بهتر مفهوم واژه را بفهمند.. ✍️ سيده زهرا عبداللهی ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ کانال برتــر ✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
اون زخمو میبینی؟ جای قمه است. وقتی رفت جلو که مردم رو از دست چندتا رذل اوباش نجات بده با قمه زدن به گردنش. یه سال افتاد تو بستر و آخرشم شهید شد. بود... ✍️ ا.ی.ل.ی.ا 🆔 @clad_girls | دختران‌چادری