eitaa logo
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
155.1هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
18.4هزار ویدیو
286 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
═══✙❦❆﷽❆❦✙═══. ✖ محمد! ❌ بلع ؟ ✖ اِت رو به روز کردی؟ ❌ آره چطور؟ ✖ این قضیه چیه اون بالا اضافه شده؟ ❌ اووو پسر ، از دنیا چقد عقبی خیلی ه... معمولا های روزانشونو میزارن البته معموولا به درد ما که خیلی میخوره! ✖ چرا؟ ❌ اون زیر میبینی میتونی بدی واس عکس طرف؟! ✖ آره ❌ خب اگه اونجا کامنت بدی میره تو دایرکتش! ما قبلا کلی خودمونو میکشتیم بریم یکی ک چجوری سر صحبتو با طرف باز کنی و .... اما الان مثلا واسه عکسش نظر میزاری خود بخود سر صحبت وا میشه بقیش هم که خودت واردی!! ✖ عجب! چقد خوب ، تو هم اوستااا شدیااا ناقُلا ❌ چه کنیم داش تازه من تو این استوریه چنتا از هامو دیدم... اولین بار عکسشونو گذاشتن!! مثلا تو پستاشون میکردن نمیذاشتن ولی اینجا انگار تره و .... خلاصه فضای خیلی بهتری ساخته واس ....... . . . . . 🔹حسین حسین سلمان (فیشششش📞) 🔹حسین حسین سلمان (فیشششش📞) 🔹حسین جان ما تو شمال گیر افتادیم... 🔹 دشمن خیلی سنگینه... (فیشششش📞) 🔹بچه ها یکی یکی دارن پر پر میشن... 🔹شما کجایین پس؟ (فیشششش📞) 🔹اینجا کمه ... 🔹کسی صدامو میشنوه؟؟؟ (فیشششش📞) . . 🔸بگوشم... (فیشششش📞) 🔸سلمان ماهم اینجا درگیریم... 🔸داد نزن از اون طرف بیسیم... (فیششش📞) 🔸اینجا... 🔸تو های گیر افتادیم... (فیشششش📞) 🔸جبهه ی شمال اینستاگرام... 🔸نیروهامون دارن خودشون خودشونو ... 🔸نه ببخشید میکنن... (فیشششش📞) 🔸زود بازیو باختن سلمان جان... 🔸خیلی زود.... 🔸با یه عکس... (فیشششش📞) 🔸اگه میتونی نیرو بفرست برامون... . . . . . طرف صحبت فقط با ها نیست هر دو طرف نمیکنیم... اما... من شما باید بیشتر رعایت کنی... میدونی چرا⁉ یاد حرف یه بزرگی میفتم که خیلی سنگینه : 👈میگفتن دختر شیعه ناموس امام زمانه...👉 l این روزا وقتی واسه و قضایای می کنیم...⬇ یخورده هم واسه ناموس و این قضایای مجازی ناله بزنیم...😔 🆔 @Clad_girls 🍃🌸
دسته #شیعه خانجان ... 👇👇👇
🔴چه تشابه جالبی بین: #شرق و #الشرق_الاوسط.. هر دو از یکجا خط میگیرند: #اسرائیل هر دو از یک چیز میترسند: #اتحاد شیعه و #اربعین مردم #ایران! مردم #عراق! هشیار باشید. 1400 سال است #شیعه و #مسلمین چوب کم بصیرتی و #جنگ_روانی را خورده اند. نگذاریم با حربه کهنه #تفرقه و #نفرت_نژادی و #شایعه همچنان عوام را بفریبند امروز شیعه در قدرتمندترین وضع خود قرار دارد. پس #اتحاد و گسترش #آگاهی 👍 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 برای یک دقیقه تصورکنید ... 😔 این زن مادرشماست. ♨️ درکشمیرچه خبراست؟؟ نه صدای ها در میاید نه صدای دنبال کنندگان نه صدای نه حتی صدای برخی از سیاسیون داخلی.. نه صدای اکانت های سازمانی.. نه صدای خبرنگاران پولی ... نه نه نه ... چون او سیاه است ! است ! اهل است! و با است! 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا فقط سیدها عیدی بدهند؟؟ عید همه شما دوستان مبارک. . { یک خبر خوب . عیدی می خواهیم بدیم . اول اینکه حتما محتوای کلیپ رو با دقت ببینید که تفسیر آیه مهمی از قرآنه که از عقاید شیعه دفاع می کنه . دوم اینکه دوستانی که می خوان هم در قرعه کشی عیدانه عید غدیر شرکت کنند و هم در نشر محتوا ما رو یاری کنند کافیه فقط همین کلیپ شماره ۲۲ ما رو استوری یا پست کنید تا در قرعه کشی ما که می خواهیم به قید قرعه به ده نفر ۱۰۰ هزار تومن عیدی بدیم (اگر پست کنید چه بهتر تا زمان بیشتری در معرض توجه مخاطبین قرار بگیره و البته اگر پست بشه دو امتیاز در قرعه کشی عیدانه ما کسب می کنید ) . زمان قرعه کشی تا آخر همین هفته . یا علی @poshtybanman ____________________________________________________
🔴 سوال میکنند که فرقه شیرازی چه فرقه ای است و چه عقایدی دارد؟ چکیده افکار این فرقه، خلاصه کردن اسلام در 4 چیز است:👇 1️⃣ ثواب داشتن زنی! (نتیجه: معرفی مذهب بعنوان مذهب خشونت و خونریزی در شبکه های جهانی و ذهن غیرمسلمانان) 2️⃣ عزاداری پی در پی و افراطی و دائمی ایام محسنیه و کاظمیه و.. (نتیجه: معرفی بعنوان مذهب عزا و ایجاد دلزدگی در جامعه) 3️⃣ توهین و لعن مقدسات (برای شعله ور نگهداشتن جنگ شیعه و سنی و فتنه های مذهبی) 4️⃣ مخالفت با جمهوری اسلامی و گروه های مقاومت ضداسرائیلی (لیدر این فرقه که یک "آیت الله قلابی به اسم شیرازی است"! حتی یک جمله علیه جنایات ندارد. و جالب است بدانید در عربستانی که همه شیعیان خود را میکشد، فعالیت این فرقه آزاد است!) 👈 از اینرو، این فرقه یا خوانده میشود. 🆔 @Clad_girls
🌸🍃🌸 💕امام کاظم (ع): ‌ 🌸 ما نيست كسى كه در تنهايى و خلوت، دلش ترسان [از ] نباشد. ✋ ‌ بصائر الدرجات : 247/10 📙 ‌ _____________________ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴 تو این شبای #قرنطینه باهم رمان بخونیم 😊 👇👇👇👇👇
✍️ 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ✍️نویسنده: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_یکم 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف
✍️ 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!» دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» 💠 قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای را تنها برای خود می‌خواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه می‌کرد تا پنهان شوم. 💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد. 💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!» انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند. 💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. در دلم دامن (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. 💠 عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود. موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. 💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت. 💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر داعشی شوم. 💠 پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم... ✍️نویسنده:
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این #معجزه جانم به ل
✍️ 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍️نویسنده:
🌺 به دنیا اومدن یه اونقدر توی ما ارزش داره که براش سوره نازل شد.. 🌺 🌼 مواظب فرشته های زمینی توی خونه هاتون باشید🌸 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. یه روزی تو این دنیا خواستن حرمت حرمت رو بشکونن، خواستن قبح بی حجابی بریزه خواستن انسانیت دخترامون رو ببرن زیر سوال...خواستن که فقط تن و بدن باشن! غافل از اونکه تویی که همیشه ی تاریخ دست و دل دخترامون رو گرفتی، میلادت مبارک معصومه ترین دختر دنیا❣ . 🆔 @Clad_girls
🌸🍃🌸 💕امام کاظم (ع): ‌ 🌸 ما نيست كسى كه در تنهايى و خلوت، دلش ترسان [از ] نباشد. ✋ ‌ بصائر الدرجات : 247/10 📙 ‌ _____________________ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
اینها خواهران ما در پاکستان هستند که پنج شب گذشته پس از کشتن همسرانشان ، سر بریده شدند ... چرا صدایی از کسی در نمیاد ؟!! ✍پشت میله های آزادی 🆔 @Clad_girls
🌹💠 حضرت امام خامنه‌ای: حق ندارد مأیوس بشود و ناامید بشود؛ [چون] منتظر است، منتظر ، منتظر گشایش، منتظر بازشدن افق و نَفْس این به او نیرو میدهد و او را میکند و به او نشاط میدهد؛ و نیرو و نشاط و امید هر جا بود، زندگى به طرف سامان پیش میرود؛ به‌ طرف اصلاح حرکت میکند. ۱۳۷۲/۱۱/۰۸ 🌹 ✍🏻 🆔 @Clad_girls
🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
🔴 دقت کردید بچه حزب اللهی ها هرجا که باشن در خط مقدم دفاع از هستند؟؟ ♨️ اونها یک زمانی جونشون رو برای حفظ ناموس شیعه کف دست می گرفتند و یک زمانی آبروشون رو ➕ یکی از این نیروهای حزب اللهی آقای هست که با دغدغه دینی و انقلابی مثل یک جلو افتاده و درباره عوامل از بین برنده ناموس زنانمون روشنگری می کنه اما جالبه که هم از طرف مورد حمله قرار می گیره و هم از طرف داخلی ها 🙁 📌 موضع گیری این نیروی انقلابی و عکس العمل دشمنان عفت و رو در دو مطلب زیر ببینید👇🏻👇🏻👇🏻 ❌انتقاد تند نماینده عضو جبهه پایداری از پوشش زنان ✅راستینه عضو کمیسیون فرهنگی مجلس: ➕ در بحث تغییر پوشاک در جامعه اتفاقات عجیبی در حال روی دادن است. ➕ برادران نیروی انتظامی و دستگاه های فرهنگی در خواب خرگوشی فرو نروند ➕ مشکلات اقتصادی نباید زمینه نابهنجاری در پوشش را ایجاد کند. ➕ این نوع پوشش قابل قبول جامعه و بچه های انقلابی نیست. ➕ ساماندهی این موضوع باید در دستور کار قرار گیرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شدن بانوى از کشور با فهمیدن نحوه سلام الله عليها ⭕️ او بعد از شیعه شدن گفت: در مورد نحوه شهادت، به من دروغ گفته بودند. ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
دلانه✨ "پذیرش دین تاوان دارد... وقتی از خبر سوختن زنی در تاریخ می‌سوزی، وقتی ذوب می‌شوی در علی، باید منتظر باشی مثل آن ها غربتت به چشم بیاید. دیوانگی مجنون، سهم عشق به لیلی بود.محرومیت هم سهم عشق علی است. رسم دنیا اینگونه است. خیلی از چیزها تا باهم تناسب نداشته باشند کنار هم تعریفی ندارند. راکب و مرکوب، خالق و مخلوق، عاشق و معشوق دم زدن از علی، جگری چون جگر حمزه میخواهد. دلی به پهنای آسمان، صبری به اندازه صبر علی در احد وقتی چشمش به شهدا افتاد.در مقابل سوختن گلش وقتی دوره‌اش کرده بودند.در آن شب تاریک وقتی با دستان خیبرگشا تکه‌ی دیگری از خودش را در دل خاک پنهان می‌کرد. بودن تاوان دارد. ابوذر در ربذه، میثم تمار در زندان، مالک اشتر آواره بیابان های مصر، مقداد،سلمان،صعصعه‌بن صوحان،جندب‌بن عبدالله و... شیعه تافته‌ی جدا بافته است.تقدیرش با همه فرق می‌کند.مثل ده‌سالگی علی، که عقایدش را به سخره می‌گیرند.بوی خطر که مشموم می‌شود تنهایش می‌گذارند و تنهایش می‌گذارند و تنهایش می‌گذارند... ✍برگرفته از کتاب حیـــــدر 🆔||http://eitaa.com/clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پی نوشت🔺🔺 🔴«تغییرِ احکام شرعی توسطِ سیاست بازان» 🔳روز گذشته رئیس مجلس در سخنانِ خود و با استناد به لایحه ی موسوم به حجاب،سنِ انجامِ تکالیف شرعی دختران را از 9 سال به 18 سال ارتقاء داد و با قاطعیت امر فرمود کسی حق ندارد خانم های بی و یا بد حجابِ زیر 18 سال را مورد بازخواست قرار دهد. 🔳با صدور چنین فرمانی اگر مدیرانِ ارشدِ دولتی روزی روزگاری قصدِ برخورد با افرادِ بی حجاب و یا بدحجاب را داشته باشند؛ احتمالاٌ از سوی بی حجابان با این سخن روبرو خواهند شد، ما به سنِ تکلیف شرعی (18 سال) نرسیده ایم و اگر خانم های بی حجاب 40 یا 50 ساله ،خود را خانم های 16 یا 17 ساله معرفی نمودند،مجریانِ قانون چه معیاری برای سنجشِ درستی چنین سخنی خواهند داشت؟! 🔳با این تفاسیر بیش از این نمی توان بر رئیس مجلس و یا طراحانِ چنین لوایحی خُرده گرفت چون «از کوزه همان برون تراود که در اوست» ، لذا انتقاد اصلی متوجه علما و بزرگانِ دین خواهد بود. 🔴اگر بزرگانِ حوزه در برابرِ عملکردِ ناصوابِ ضرغامی آن هنگامی که بر سرِ دخترِ بی حجابِ 12 ساله دستِ ملاطفت کشید،واکنش نشان داده بودند و همگی یکصدا خواستارِ برخورد و حذفِ او از بدنه ی دولتِ رئیسی شده بودند؛ اگر آن هنگامی که ورودِ نوامیسِ به ورزشگاه های مردانه از سوی دولتمردان اجرائی گردید بجای سکوت ، بر دولتمردان نهیب زده شده بود ؛ امروز با مستمسک قرار دادنِ چنین لوایحی سنِ انجامِ واجباتِ شرعی در دختران را ، از 9 سال به 18 سال ارتقاء نمی دادند. ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ   🆔 @Clad_girls
دلانه✨ • هر روز بنشینید یک مقدار با امام زمان عج درد و دل کنید❤️‍🩹:) خوب نیست روزش شب بشود و اصلا به یاد او نباشد🍃! +آیت‌الله‌میلانی • ،، 🆔||eitaa.com/clad_girls
دلانه✨ • هر روز بنشینید یک مقدار با امام زمان عج درد و دل کنید❤️‍🩹:) خوب نیست روزش شب بشود و اصلا به یاد او نباشد🍃! +آیت‌الله‌میلانی • ،، 🆔||eitaa.com/clad_girls
دلانه✨ "پذیرش دین تاوان دارد... وقتی از خبر سوختن زنی در تاریخ می‌سوزی، وقتی ذوب می‌شوی در علی، باید منتظر باشی مثل آن ها غربتت به چشم بیاید. دیوانگی مجنون، سهم عشق به لیلی بود.محرومیت هم سهم عشق علی است. رسم دنیا اینگونه است. خیلی از چیزها تا باهم تناسب نداشته باشند کنار هم تعریفی ندارند. راکب و مرکوب، خالق و مخلوق، عاشق و معشوق دم زدن از علی، جگری چون جگر حمزه میخواهد. دلی به پهنای آسمان، صبری به اندازه صبر علی در احد وقتی چشمش به شهدا افتاد.در مقابل سوختن گلش وقتی دوره‌اش کرده بودند.در آن شب تاریک وقتی با دستان خیبرگشا تکه‌ی دیگری از خودش را در دل خاک پنهان می‌کرد. بودن تاوان دارد. ابوذر در ربذه، میثم تمار در زندان، مالک اشتر آواره بیابان های مصر، مقداد،سلمان،صعصعه‌بن صوحان،جندب‌بن عبدالله و... شیعه تافته‌ی جدا بافته است.تقدیرش با همه فرق می‌کند.مثل ده‌سالگی علی، که عقایدش را به سخره می‌گیرند.بوی خطر که مشموم می‌شود تنهایش می‌گذارند و تنهایش می‌گذارند و تنهایش می‌گذارند... ✍برگرفته از کتاب حیـــــدر 🆔||http://eitaa.com/clad_girls