eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
636 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️زن پر جاذبه، همیشه تمیز و مرتب است و از عطر ملایمی استفاده می کند. اگر این کار را هر زنی برای جلب توجه شوهر خود انجام دهد موفق خواهد شد. ❤️آقایان از تغییر و تحول بدشان نمی آید. تنوع در وضع ظاهر زن برای شوهر دلچسب تر و پرجاذبه تر خواهد بود. ❤️در مقابل شوهر خود با حالت افسرده و اخمو حاظر نشوید و خود را برای شوهرتان بیارایید و بهترین و تمیزترین لباس خود را برای او بپوشید. 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
سوال 🔻🔻 بابت فروش امتیاز مسکن ملی خریدار درخواست سفته ۷۰۰ میلیونی به عنوان ضمانت انتقال سند کرد. این سفته دادن موردی داره⁉️ جواب🔻🔻 👈مطالبه و اجرا و وصول سفته ضمانی منوط به تخطی و تخلف از مورد ضمانت و نقض تعهد هست در اینصورت با اثبات تخلف و نقض تعهد دارنده سفته امکان مطالبه و وصول وجه سفته را خواهد داشت و در غیر اینصورت با ایفای تعهد و مورد ضمانت در این خصوص مشکلی نخواهد بود . پیشنهاد می شود علاوه بر درج عنوان ضمانت در سفته در قرارداد مجزا ولو عادی به تعهد فی مابین و علت صدور سفته اشاره گردد که علاوه بر امکان احراز ضمانی بودن سفته مشکلی از این جهت بوجود نیاید. ⚖ ⚖ 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🌷 🌷 .... 🌷بعد از ازدواج با این‌که چیزی نگذشته بود، هر وقت به حرم مطهر حضرت رضا (علیه السلام) مشرف می‌شدیم بعد از خواندن زیارت­‌نامه و نماز زیارت، سید حسین کنار ضریح مطهر می‌رفت و در آن حال منقلب می‌شد و گریه زیادی می‌کرد. یک‌دفعه به او گفتم: «چرا این‌قدر گریه می‌کنی؟» گفت: «از امام رضا (علیه السلام) فرزند سالم و صالح می‌خواهم.» ....بعد از تولد فرزندمان برای اولین دفعه که به حرم مطهر مشرف شدیم همان جریان پیش آمد. این اتفاق دو مرتبه دیگر هم رخ داد و من از سید حسین علت گریه‌اش را ­پرسیدم و او در جواب به من گفت: «حالا شهادت می­‌خواهم.» 🌷آخرین نوبتی که با هم به زیارت رفتیم از حرم که برگشتیم صاحب‌خانه گفت: «آقایی آمد و این کتاب (نوای عاشورا) را آورد و گفت: «به آقای کاظمی بگو این را آقایی آورده که همیشه با هم به مسجد می­‌رفتید و با هم قرآن می‌خواندید.» در آن لحظه هرچه فکر کردیم چنین آقایی را با چنین مشخصات نشناختیم و بعد به من الهام شد که ایشان جواب را از امام رضا (علیه السلام) گرفتند که در سفر بعدی به فیض شهادت نائل آمدند. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید حسین کاظمی : همسر گرامی شهید منبع: خبرگزاری دفاع مقدس ❌️❌️ آقاجان حاجت ما را هم روا کن .... ✾📚 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه زرده‌ها رو نریزید تو سفیده‌ها😄 ✅ 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
نام کتاب: شلوارهای وصله دار نویسنده : رسول پرویزی فهرست داستان های * کتاب شلوارهای وصله دار * به شرح زیر می باشد: قصه عینکم زار صفر پالتو حنائیم شیرمحمد ابراهیم زبان کوچک پدرم گرگعلی خان زنگ انشا شلوارهای وصله دار من به دنیا آمدم ای واویلا تقویم عوضی سه یار دبستانی عوضی نگیرید مرگ رسول شله درویش باباکوهی آرام مرد زرگر مظلوم بوالفضول درهفت روز هفته دو پشته بر الاغ یکی از داستان‌های معروف این کتاب قصه عینکم است. این داستان در کتاب زبان و ادبیات فارسی دوره پیش دانشگاهی گنجانده شده است.  این داستانها نیز مانند سایر داستانهای رسول پرویزی ساختاری خاطره وار دارند ، این داستانها یا پایانشان معلول حوادث ماقبل خود نیست ویا شیوة پرداخت، ویا  نشانه ها و کدها یی که در آنها بکار می رود، به ساختار خاطره نزدیک می کند. رسول پرویزی دربرخی از داستانهای  مجموعه داستان« شلوارهای وصله دار» طوری با واقعیت های جامعه آن روز ، موقعیت های طنز را در داستانش می سازد که خواننده شکی در واقعی بودن داستانها نمی کند ؛ هر چند نویسنده، داستان نوشته است، اما طوری با قلمش داستانها را یا به عمد و یا غیر عمد به خاطره نزدیک کرده است که خواننده  واقعی بودن این قصه ها را  باور می کند.
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
✍علامه تهرانی (ره) : هر کس در عصر پنج شنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت کند ، خداوند عزوجل طبقه هایی از نور به قلب آنان افاضه می کند و آنها را خشنود می گرداند و حاجات این کس را بر می آورد. أرحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هدیه ای هستند و لذا من در بین هفته منتظرم که عصر پنج شنبه برسد و بیایم بر سر قبر پدر و مادرم و فاتحه بخوانم. 📕 معاد شناسی علامه طهرانی ، ج ۱ ، ص ۱۹۰ امروز پنجشنبه یادی كنيم ازمسافرانی که روزي درکنارمان بودند و اكنون فقط یاد و خاطرشان در دلمان باقی ست با ذكر فاتحه و صلوات "روحشان راشادکنیم 🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🌸 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر شلنگ گرفت رو باباش لامصبا قبلش با هم هماهنگ کنید 😂 ₩ 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ قرآنی جمشیدی به آیه‌خوانی ظریف در تلویزیون معاون سیاسی رئیس‌جمهور: 🔹ظریف در جلسه میزگرد سیاسی پزشکیان به آیه ۵۶ انفال استناد کرد من تفسیر المیزان را نگاه کردم این آیه یک روایت از گذشته را بیان می‌کند نه اینکه ای پیامبر! در آینده هم هر بار با دشمن عهد ببند و بعد هم آنها زیر عهد خود بزنند. 🔹در آیات بعد خداوند به پیامبر می‌گوید اگر دشمن عهدشکنی کرد و کار به جنگ کشید، به گونه‌ای به آنها ضربه بزن که حامیان آنها از تو حساب ببرند و دیگر علیه تو ائتلاف ایجاد نکنند. 🔹در آیه دیگری خداوند به پیامبر می‌گوید اگر خوف در شما ایجاد شد که کشور یا قومی علیه شما خیانت می‌کند، پیمان را به سمت آنها پرتاب کن ولی ظریف این آیه را نخواند. 🔹بعد هم خداوند می‌گوید توان نظامی‌ات را تقویت کند و احتمالا دشمنان کوتاه می‌آیند در این صورت تو (ای پیامبر) هم کوتاه بیا 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جســارت داشته باش و زندگی کن🌹🥰 نظرتون چیه عزیزای دل...؟ 😍❤️ 🎬 👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بودن چیز پیچیده ای نیست فقط باید خوب باشد 🎬 👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند . ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد . پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست! !! صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است . 🍃 🌺🍃 🎬 👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ماشین لباسشویی خونمون 😂😂😂😂 🎬 👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
مراحل ارادت ایرانی ها بـه ماه رمضان: دو ماه قبل :اوه اوه دو ماه دیگه رمضونه یک ماه قبل :بدبختی از یه ماه دیگه باید روزه بگیریم دو روز گذشته : لامصب فقط دو روز گذشته روز بیست و ششم : این چهار روزم نمیگذره راحت بشیم بعد رمضان :عجب ماه خوب و پربرکتی بود حیف که بـه پایان رسید😐 😂😂😂😂😂😂😂 🎬 👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
به طرف ميگن اگه پلنگ دنبالت کنه چيکارميکنى ؟ ميگه: از درخت ميرم بالا ميگن اگه اومد بالاى درخت چى ؟ ميگه ميرم روى شاخه ها...💬 ميگن اگه اومد رو شاخه چى؟ میگه: میپرم رو درخت بغلی میگن: اگه اونم پرید رو درخت بغلی چی؟ ميگه: اگه اونم منو ول کنه تویه لامصب مارو ول نميکنى😑😂😂😂😂😂😂 🎬 👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
یه جایی تو ایسلند هست که در اونجا زمینهای سبز، رودخونه زرد، ساحل سیاه و دریای آبی به هم میرسن😍 ─═ঊঈ🧠 🧠ঊঈ═─ 👉🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اشکال در این است که ما خودمان را اصلاح نمی‌کردیم، نکردیم و نخواهیم کرد. اگر ما خودمان را اصلاح می‌کردیم،به این بلاها مبتلا نمی‌شدیم. 🔹 ما می‌خواهیم هرچه دلمان می‌خواهد انجام بدهیم، اما دیگران نه، دیگران حق ندارند به ما اطاعه‌ای بکنند. ✳️ ما اگر خودمان درست بکنیم خدا کافیست. با خدا بساز کار را درست می‌کند. چرا در خلوت و جلوت هرچه دلت می‌خواهد انجام می‌دهی؟ " آیت الله (ره) " 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🌸🍃🌸🍃 بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می‌رفت. در ساحل می‌نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می‌شست. اگر بیکار بود همانجا می‌نشست و مثل بچه ها گِل بازی می‌کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می‌ساخت. جلوی خانه باغچه‌ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: «بهلول، چه می‌سازی؟» بهلول با لحنی جدی گفت: «بهشت می‌سازم.» همسر هارون که می‌دانست بهلول شوخی می‌کند، گفت: «آن را می‌فروشی؟!» بهلول گفت: «می‌فروشم.» زبیده خاتون پرسید: «قیمت آن چند دینار است؟» بهلول جواب داد: «صد دینار.» زبیده خاتون گفت: «من آن را می‌خرم.» بهلول صد دینار را گرفت و گفت: «این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می‌نویسم و به تو می‌دهم.» زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت. زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی‌رنگ به زبیده خاتون داد و گفت: «این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده‌ای!» وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: «یکی از همان بهشت‌هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!» بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: «به تو نمی‌فروشم.» هارون گفت: «اگر مبلغ بیشتری می‌خواهی، حاضرم بدهم.» بهلول گفت: «اگر هزار دینار هم بدهی، نمی‌فروشم.» هارون ناراحت شد و پرسید: «چرا؟!» بهلول گفت: «زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می‌دانی و می‌خواهی بخری، من به تو نمی‌فروشم!» 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan