.
یه خانمی رفت پیش دکتر دامپزشک . دکتر گفت:خانم! شما اشتباه اومدین ,من دکتر دامپزشکم شما بریند طبقه بالا دکتر ادما !! خانم گفت:یه لحظه به حرفام گوش بدین , من درست اومدم.
من وقتی صبح پا میشم ,
اخلاقم مثل سگه تا ظهر🐶
مثل خر کار می کنم🐴
ظهر که می شه , مثل یه گاو می خورم 🐮
تا عصر مثل خرس می خوابم🐻
و تا شب مثل مار نیش می زنم ,🐍
تازه وقتی شب شوهرم میاد خونه, به من میگه چطوری موش موشی؟!!🐹😐🤔😂
😅 http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
پنجشنبه است😔🌹
امـروز🌺
هـمان روزی است
اهالی سفر کرده از دنیا،
چشم انتظار عزیزانشان هستند
دستشان ازدنیا ڪوتاه است
ومحتاج یادڪردن ماهستند.
بالاخص
پدران و مادران
برادران و خواهران
اساتید و شهدا
همه و همه را با ذکر فاتحه ای میهمان سفره هایمان کنیم.
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت31☘
در ِخونہ روبه رویی باز بود. داخل رفتیم .سیدطوفان صورتش را با چفیه عربے پوشونده بود .
عبدالله براشون توضیح داد که من پزشک هستم .مادرش به سر وصورتش میزد.
وضعیت دختر بیچاره را که چک کردم تمام کرده بود.
چه دختر خوشگلے بود.
از اتاق بیرون اومدم .دست و پا شکستہ بہ عربی گفتم تمام کرده ...
بہ مادرش گفتم چرا خودکشی کرد؟
مادرش شروع به درد ودل کرد. عبدالله ترجمه میکرد .
شوهرش بعثے بود. براے گرفتن پاداش دخترش را پیشکش داعشی ها میکند. دختر هفده ساله وقتی متوجه بارداریش میشود خودکشی میکند.
بعد روبہ من پرسید:
این شوهرت هست؟ اشاره بہ سیدطوفان کرد.
نمیدونم چرا حقیقت رو گفتم
_نه من مجردم ،هنوز ازدواج نڪردم
بہ محض گفتن این حرف ، بہ صورتش زد .
چیزهایی گفت و گریه کرد که من متوجه نشدم .این وسط اسم "عمر" را مرتبا می آورد.
عبدالله با تاسف به من نگاه میکرد.
کنجکاو شدم .روبه عبدالله کردم و گفتم
چی میگه؟ جوابے نداد.
من وسیدطوفان متوجہ حرفهایشان نمے شدیم.خیلے با لهجہ خاصے صحبت میکردند.
حس خوبی نداشتم.
چند دقیقہ بعد شوهر آن زن داخل شد و نگاهے بہ ما انداخت ، فورا رویم را برگرداندم و از اونجا بیرون اومدیم .هرچی از عبدالله پرسیدم جوابی نداد. من هم از سوال پرسیدن منصرف شدم .
یکساعتی گذشت خواستم به حیاط بروم حاج آقا ، سید طوفان و عبدالله را دیدم که با هم مشغول صحبت بودند. هر سه کلافه و عصبے.سیدطوفان اخم همیشگیش را داشت اما اینبار تلخ تر و عصبانے تر
کنجکاو شدم ببینم چه میگویند.
شاخک هایم را فعال کردم
آرام به پشت در رفتم و به اصطلاح فال گوش وایسادم
عبدالله_ اسمش عمر ، یه وحشی به تمام معنا ، بہ اندازه موهاے سرش زن داره .از بعثے هایے هست کہ بہ داعش پیوسته و فرمانده شده .
چند نفر از اجیر کرده هاش رو تو روستا میفرسته یہ زنے هم همراهشون هست ، معاینہ میکنند اگر دختر باڪره اے بود بزور اونو باخودشون میبرند و به عقد این وحشے در میارن .
هر شب جمعه هم یه بساط جشن و پایکوبے داره .بعدهم با داعشے ها اونو رد وبدل میکنہ
شوهر این زنه هم همراهشونہ .
دنبال زنها نیست. فقط ... دختران ِ باڪره...
سید طوفان نفسش را محکم بیرون داد .عصبانے بود
لب سکو حیاط نشست .
_کثافتِ ملعون ...
خب اونہا از کجا میدونند یہ دختر تو این خونہ است ؟
عبدالله_شوهر این زن کہ اونو دیده .بعد هم مهم اینہ کہ میدونند ما رو تازه به اینجا آوردند.
حاج آقا _ازکجا میدونند که متاهل نیست؟
عبدالله _مثل اینکہ زنے رو میفرستن کہ معاینہ کنه .همراهشم چند تا مرد مسلح
سید طوفان ، حالش دگرگون شد .پشت سر هم نفس عمیق میکشید. صورتش برافروختہ بود. آرام و قرار نداشت.بلند شد و چند قدم رفت و برگشت
دست به سر گرفت .کلافه بود
یهو داد زد
_اینها دیگه چه کثافت هایی هستند ...خدایا ...خب ... خب یه جورے قایمش میکنیم ، شده زمین رو بکنیم و پنهانش کنیم نمیزاریم دست این کثافت ها بهش بخوره .
عبدالله_اون زن گفت چند وقت قبل یہ خانواده اے دخترشون رو پنهان کردند کل خونوادش رو به رگبار بستند.
حاج اقا _یا حسین
سیدطوفان_از کجا معلوم شاید اون زن دروغ بگه ... مگه میشه؟
من نمیزارم ...
اینہا چہ میگویند؟در موردِ ...من حرف میزنند؟
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت32☘
با شنیدن این حرفہا نفس کشیدن برایم سخت شد.ناگهان سرم گیج رفت و به زمین افتادم
زهره خانم دوید
_ای وای دختر ، چت شد؟ چرا اینجوری شدی؟
با صدای زهره خانم حاج آقا و سیدطوفان سراسیمه داخل اومدند . به دیوار تکیه داده بودم. با حال خرابم سرم را بالا آوردم با دو ابرو گره خورده و چشمهایے نگران مواجہ شدم.نفس نفس میزدم
_این ... این حرفها ... دروغه حاج اقا نه ؟
حاج اقا سرش را برگرداند و سکوت کرد.
بگید دروغه .حرف بزنید .
اما" او " انگار طاقت دیدن نداشت سریع از آنجا دور شد.
خدایا داری چه سرم میاری؟ امتحانت خیلی سخته ... خیلی سخت.
هق هق گریه ام بلند شد.
بخاطر من چرا باید بقیہ اذیت بشن.
نمیزارم بقیہ بہ پاے من بسوزن ... من نمیزارم اونہا رو بخاطر من بکشند.
نہ نمیزارم چنین اتفاقی بیفته...
با بیحالی بلند شدم و روبنده ام را برداشتم تا خواستم از درِ حال وارد حیاط شم حاج آقا صدایم کرد
حاج آقا_خانم حکیمے شما پدرتون در قید حیات هستند؟
یعنی چے؟ الان چہ وقت این سوالہ
_نه حاج آقا ،چهارسالہ فوت کردند.
حاج اقا در فکر فرو رفتہ بود.
سیدطوفان برگشت با اخم همیشگے به من نگاهے کرد و گفت:
_حتما باید حسِ پزشکیتون گل میکرد که برید اونجا ؟ نمیشد بیخیالش بشید..ببین چہ دردسرے براے خودتون و بقیہ درست کردید.
دست بہ موهایش کشید و لبہ سکو نشست و دستاشو به حالت تکیہ بہ پیشانیش زد.
حاج آقا برگشت رو به سید طوفان و گفت :
_سید این کار فقط به دست تو حل میشه
سیدطوفان لحظہ اے سرش را بالا آورد با ناباوری گفت
_یعنے چی حاج آقا ؟
حاج آقا_میدونم سخته ولی تنها راهه ...
"باید باهم ازدواج کنید ".
سر جایم میخکوب شدم .
همه چیز،مثل یک نوار ویدئو بہ عقب برگشت ...از اول سفر تا اینجا
مرور کردم
من ...کربلا ، کنسلی، شکستن پای زهرا ،من به جای زهرا رفتن،سیدطوفان ،خوابِ پدرم ،رفتن به سامرا ، اسارتمون و حالا اینجا...
سیدطوفان با چشمای گرد شده به حاج آقا نگاه کرد
بلند شد و ایستاد .
سیدطوفان_شوخے کہ نمیکنید حاج آقا؟چی ...چی میگید ؟ نمیشہ آخہ ... شما که وضعیت منو بهتر میدونید ، من تازه دوماهه عقد کردم .
شوک هاے متعدد بر من وارد میشد.
پس اون متاهله و اون دختر در فرودگاه (فاطمه) ...چرا جدے نگرفتم؟
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
تا تلاشی نکنی چیزی تغییر نمی کنه...
فکرتو خالی از افکار منفی و نمی تونم ها کن
ببین به چه چیزی علاقه داری،
از پس چه کاری برمیای،
جایی که زندگی می کنی چه چیز تازه ای نیاز داره که اکنون نداره و جاش خالیه،
هر ایده ای داری رو عملی کن و پیش برو...
فراموش نکن همه افراد موفق یه روزی از خیلی خیلی کم شروع کردن تا شدن افراد بزرگ امروز
💫اللهمَّعَجّللِوَلیکَِالفَرَج💫
الیس الصبح بقریب؟!
در این هیاهوی رسانه ای دشمن و آنهایی که آب به آسیاب دشمن میریزند و اینگونه به اعتقادات میلیون ها ایرانی توهین میکنند؛ ما هنوز فراموش نکرده ایم! فراموش نکرده ایم که انتقام سخت ما همچنان باقیست...
🔥آن روز زیاد دور نیست...!
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#نصرأ_من_الله_و_فتح_قريب
۞ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج۞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فلان #سلبریتی نوشته ؛ حضور #سپاه و بسیجی ها توی سیستان برای ریاکاریه. میخوان خودشونو نشون بدن .پول این چارتا بیل زدن رو هم از دولت میگیرن!!
◀️اولا ؛ عیب نداره ، شماهم بیایید برای ریا هم که شده کمک کنید.
◀️ثانیا دولت فشل روحانی باید دست اینا روهم ببوسه که دارن رایگان وظیفه دولتو انجام میدن.
این کارایی که گروه های جهادی انجام میدن ،وظیفه دولته ، اما چون لیبرالها همیشه جاشون پشت میزه و عرضشو ندارن تو دل مشکلات باشن ، جورشو جهادگران انقلابی میکشند
◀️ثالثا شما اگه شرافت داشتید این همه سال خدمت رسانی سپاه و بسیج و ارتش رو انکار نمیکردید
🔴 دست مردم روکه نمیگیرید ، لااقل جفتک نندازید
کلیپ بالا رو ببین بعد قضاوت کن
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مخالفت صریح روحانی با رهبری در اقتصاد مقاومتی: من بلد نیستم کاری به دنیا نداشته باشم و برای حل مشکلات فقط به داخل نگاه کنم
🔻آقای ارباب وعده ها؛ به کدام دنیا نگاه کردی؟؟؟ غرب یا شرق؟؟؟
🔻 آقای تزویر؛ چه کسی گفت تمام روابط خارجی رو خراب کن.
🔻آقای دروغگو؛ تقریبا تمام انرژی هستی ما رو فروختی و ازبین بردی، و با برجام ت هیچی نصیب ملت نشد( خسران محض) اگر نگاه اقتصادیت اینه تورا به خیر رو ما رو به سلامت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴چه حقایقی قرار است به مردم گفته بشود؟
🔸پست قابل تامل سایت خامنه ای دات آی آر نشان از چه چیزی دارد که رهبری می گویند بنده اینجا در منبر نماز جمعه در خطبه ای که در حکم نماز است حقایقی را باید بیان بکنم ؟
#امام_خامنه_ای
#اقتدا_به_مقتدا
#نماز_جمعه_تاریخساز
✍بیداری ملت
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
« قدرتی بالاتر از قدرت موشک ها »/هواداران استاد رائفیپور
استاد #رائفی_پور
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این ویدیو از یه نفوذ خیلی بزرگ داخلی در مورد حادثه هواپیمای اوکراینی پرده برداری میکنه.
نفوذ و توطئه ای که شخص رئیس جمهور با تمام توان داره جلو میبره.
📲 http://eitaa.com/cognizable_wan