eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
642 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیقم تو خوابگا سرماخورد یه کتری آب جوش درست کرد و تو همون شروع کرد بوخورگرفتنو سرفه کردن.. یدفه گف اخ چقد هوس چایی کردم،حسش نی دوباره آب جوش بیارم یهو نپتون چای و انداخت تو همون کتری همون موقع دوستام ازکلاس اومدن،گفتن ایول چایی درست کردی (من میخندیدم اونا میخوردن) 😂 http://eitaa.com/cognizable_wan 🐒
ی بار خواستم سوار تاکسی بشم، درو باز کردم محترمانه به خانومه گفتم: میشه جمع تر بشینید تا منم بشینم؟ گفت: گمشو اشغال کثافت. منم دیدم خیلی بیشعوره درو بستم رفتم عقب نشستم😐😂😂 😂 http://eitaa.com/cognizable_wan 🐒
❣ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ...! ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﯽ، ﭼﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﯽ ﻭ ﯾﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﻮﯾﯽ، ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ...! ﮔﺎﻫﯽ ﻧﮕﻔﺘﻦ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦِ ﺳﺨﻨﺎﻥِ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﺒﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ...! ﯾﮏ ﻭﻗﺘﻬﺎﯾﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﺑﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﺩﺍﺭ، ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﮐﻨﺪ...! ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭِ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺁﻣﺪ، ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﺮ ﻧﮑﻦ, ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺩﻟﯿﻞِ ﺍﺻﻠﯽ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎﺑﯽ...! ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺲِ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ, ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻦ, ﮐﻪ ﺫﻫﻨﺖ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﺒﺖ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ...! ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ " ﺳﮑﻮﺕ" ﭘﺎﺳﺦِ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﺩﻫﺎﺳﺖ...! http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹بابونه:ایجادکننده خواب آرام 🔸لیمو:تحریک کننده ونشاط بخش 🔹یاس:ایجاداعتماد به نفس وشادابی 🔸چوب صندل:ضدافسردگی واسترس 🔹نعناع:برطرف کننده احساس خستگی 🅱 http://eitaa.com/cognizable_wan
چربی خون چه علایمی داره؟ 👈سرگیجه، سنگینی دست و پا، وزوز گوش، درد بازو، داغ شدن کف پا، درد در پهلو چطوری درمانش کنیم؟ 🔸تخم شوید برگ شوید برگ کاسنی تخم شنبلیله سماق زرشک ابگیری همه مواد را پودر کرده به میزان یک قاشق چایخوری در یک نعلبکی ابغوره مخلوط کرده و هر روز قبل از نهار و قبل از شام میل نمایید. 🔹یک استکان ابغوره در یک لیوان اب مخلوط کرده جرعه جرعه عصرها میل شود. 🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
‍ 🔹شخصي به میرزا جواد آقا تهرانی(ره) فرموده بود: آقا مرا نصيحت كنيد! 🔹ايشان فرموده بودند: 🔻بنده به نيابت از همه مؤمنين روزي 70 مرتبه استغفار مي‌كنم. 🔻گويا نصيحت غير مستقيم بوده كه استغفار براي خويش و ديگران را فراموش نكنيد. http://eitaa.com/cognizable_wan
ربطی نداره متأهلی یا مجرد، مکث را تمرین کن. گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم! گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم! گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم! گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم! گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم! گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم! گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم! و گاهی... گاهی... گاهی... تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم بدونیم! کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی‌های زندگیمون باشیم. کاش یادمون نره که فقط: "یکبار زنده‌ایم و زندگی میکنیم، فقط یکبار" 🌺🍂🌺http://eitaa.com/cognizable_wan
ربطی نداره متأهلی یا مجرد، مکث را تمرین کن. گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم! گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم! گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم! گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم! گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم! گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم! گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم! و گاهی... گاهی... گاهی... تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم بدونیم! کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی‌های زندگیمون باشیم. کاش یادمون نره که فقط: "یکبار زنده‌ایم و زندگی میکنیم، فقط یکبار" 🌺🍂🌺http://eitaa.com/cognizable_wan
باید هم هیچ وقت در ذهن آیسودا پاک نشود. هرچند که آیسودا هم دختر بی نهایت لجبازی بود. سرکشی می کرد. مدام در فکر فرار بود. اما او به خاله کتی قول داده بود مراقبش باشد. اصلا خاله کتی به کنار... به دلش قول داده بود. قول داده بود از هر چیزی در این دنیا حفظش کند. همین کار را هم کرد. تا آخر عمرش هم حفظش می کرد. -فراموش نکن. آیسودا متعجب نگاهش کرد. -ولی تورو ناراحت می کنه یادآوریش! -همیشه. -ناراحت بودی زندانیم کردی؟ -اصلا! آیسودا متعجب نگاهش کرد. -واقعا؟ -نگه ات داشتم. -که خراب نشم؟ -که حفظت کنم. اوضاع متفاوت شد. با کنجکاوی پرسید: از کی؟ -از هر چیزی؟ -ولی فکر کنم می خوای از آدم خاصی اسم ببری. پژمان چایش را مزمزه کرد. خوب دم کشیده بود. بوی خوبی هم می داد. -نه اصلا. به بدنه ی ماشین تکیه داده بودند. موزیک همچنان در حال پخش بود. آیسودا هم لیوان چایش را برداشت. -تا تو هستی کسی به من آسیبی نمی زنه. پژمان با جدیت گفت: نمی ذارم که بزنه. آیسودا از گوشه ی چشم نگاهش کرد. همین کارها را می کرد که دوست داشت برایش تب کند و بمیرد. جان که می گفتند این مرد بود و تمام! پژمان لیوان خالی چایش را روی زیرانداز گذاشت. -می خوای شب اینجا بمونیم؟ -نه برگردیم هتل. پژمان با لبخند نگاهش کرد. -باشه خانم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 آسمان پر از ستاره بود. تازه شام خورده و به اتاقش آمده بودند. درون تراس ایستاده و به شهر نگاه می کردند. هیاهویی که ظاهرا تمامی نداشت. جالب بود که مردم اهواز شب ها اصلا خواب نداشتند. تا نزدیکی صبح هم خیابان ها پر از رفت و آمد بود. بدون خستگی می تابیدند. -اینجا خیلی خوبه! پژمان دستش را دور شانه اش انداخت. -جنوبی ها خونگرمن. -و دوست داشتنی، آدم از بودن بینشون سیر نمیشه. آیسودا سرش را بالا کرد و به آسمان پر از ستاره خیره شد. -تو اصفهان هیچ وقت آسمون رو این همه پرستاره ندیده بودم. -اینجا اگه ریزگرد نیاد عالیه. -خدا کنه هیچ وقت نیاد. -انشالله. سرش را روی شانه ی پژمان گذاشت. -اینجا خوش می گذره ولی دلم تنگ شده که برگردم. -می خوای فردا برگردیم؟ -میشه؟ -چرا که نه! -پس بریم. -میریم، مطمئنی نمی خوای جای خاصی رو ببینی؟ آیسودا برای جواب دادن مکث کرد. ولی خیلی زود گفت: نه، دیدیم دیگه! -فردا میریم. باد خنکی می آمد. آیسودا دستانش را دور بازویش انداخت. -بریم داخل! برگشتند، در تراس را باز کردند و داخل شدند. آیسودا شال را از روی موهایش برداشت و روی تخت دراز کشید. -باید برم حمام حال ندارم. -می خوای کمکت کنم؟ لحن پژمان جدی بود. ولی آیسودا خنده اش گرفت. -مثلا چه کمکی؟ پژمان هم عین خودش جواب داد: بیام کیسه بکشم ها؟ آیسودا بلند زیر خنده زد. -نه ممنون، فردا قبل رفتن دوش می گیرم. -یه کیسه کش مفت رو از دست دادی. -فدای سرم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
من فقط یبار دروغ گفتم اونم نیمه شعبان تو جشن گفتم اسمم مهدی ئه که جایزه بدن بهم🙄 اونم بابام وسط مراسم داد زد فرشاد زودتر پاشو برو تا پشیمون نشدن😑 http://eitaa.com/cognizable_wan
بالش را زیر سرش تنظیم کرد. -بیا بخواب دیگه. -می خوام فیلم ببینم. -از رو تخت هم می تونی. می دانست آیسودا بدجنس است. حالا آنقدر اذیتش می کرد که از خیر فیلم دیدن بگذرد. -جام راحته! آیسودا چپ چپ نگاهش کرد. -میای یا بیام؟ -دوس داری بیا. تازگی پژمان خیلی با او کل می انداخت. از تخت پایین آمد. پژمان روی صندلی مقابل تلویزیون نشسته بود. -نمیای دیگه؟ از پشت خودش را روی پژمان انداخت. گوشش را به دندان گرفت و فشار داد. پژمان از درد تیز گوشش یک باره بلند شد. آیسودا تعادلش را از دست داد و از پشت افتاد. سرش محکم به زمین خوزد. یک لحظه بی حرکت ماند. اصلا نفهمید چه شد؟ چشمانش سیاهی رفت. هیچ درکی از موقعیت نداشت. پژمان که در فکر درد گوشش بود با دیدن موقعیت آیسودا فورا رویش خم شد. -خوبی؟ دستش را روی سینه اش گذاشت و تکان داد. -یه جواب بده دختر! -سرم گیج میره. پژمان دست زیر پا و سرش انداخت. از روی زمین بلندش کرد. روی تخت خواباندش. فورا از یخچال یک بطری آب معدنی بیرون آورد. کنار آیسودا نشست و به خوردش داد. آیسودا بلاخره کمی حالش جا آمد. -خوبی؟ -بهترم. -منو نترسون دختر. -تقصیر خودم بود. دست پژمان را کشید. خودش هم عقب رفت تا برایش جاباز کند. -کنارم باش. پژمان هنوز هم نگران ضرب دیدگی سرش بود. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ♥️از قسمت اول پژمان کنارش دراز کشید. آیسودا هم سرش را روی بازویش گذاشت. -تقصیر خودم بودم، نگران نباش. -تو خیلی پر جنب و جوشی. آیسودا خندید. -خوبه که! -بر منکرش لعنت. آیسودا چانه اش را بوسید. -من مهمتر از تلویزیونم. -بلا سر خودت میاری که اینو ثابت کنی؟ -نه! آیسودا باز هم لبخند زد. دستش را زیر بافت پژمان فرو برد. سینه ی لختش را نوازش کرد. -نکن دختر. -چرا خب؟ -می دونی که حساسم. -نه نمی دونم. به نوازش سینه ی پژمان ادامه داد. عملا داشت هورمون های پژمان را بالا و پایین می کرد. -تو زندگیت از من بیشتر کیو دوس داشتی؟ -نکن بچه! دست آیسودا را گرفت. آیسودا با بدجنسی دستش را کشید. -جواب منو بده. پژمان با حرص نیم خیز شد. درون چشمانش هوس موج می زد. آیسودا در خودش جمع شده گفت: چیه خب؟ -واسه چی اذیت می کنی؟ -اینکه اذیت نیست. دست آیسودا را گرفت و روی تخت مقابل خودش نشاندش. -با همه چیز بازی نمی کنن. آیسودا به عمد دست زیر موهایش زد. موهایش را دورش ریخت. دلبری می کرد. از آن دلبری هایی که خودش نمی دانست چقدر خطرناک است. -می دونی چقدر وسوسه ی داشتنت رو دارم؟ آیسودا لب گزید. دست از موهایش کشید. -من منظورم این نبود. -ولی من منظورم همینه. تمام صورت آیسودا با قرمز رنگ آمیزی شد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
⁉سگ ها چطور از هزاران سال قبل دل ما را ربودند؟ ✅ یک مطالعه که در سال 2016 در science منتشر شد نشان میدهد وقتی رفقای سگ سان ما در چشم ما زل میزنند، همان فرآیند هورمونی فعال میشود که ما را با بچه ها پیوند میدهد. این مطالعه ممکن است توضیحی برای این مساله داشته باشد که سگ ها چطور هزاران سال قبل همراه ما شدند. سگ ها بدلیل توانایی تعاملی شان با انسانها مشهور هستند اما این تعامل فقط قدم زدن و گرفتن چوب پرتاب شده نیست. نتایج این مطالعه نشان داد نگریستن سگ ها در چشم انسانها باعث ترشح هورمون اکسی توسین هم در انسان و هم در سگ میشود. این همان هورمونی است که نقش اساسی در پیوند های انسانی دارد و به هورمون عشق مشهور است. نتایج این بررسی نشان داد این فرآیند شباهت زیادی به فرآیندی دارد که طی آن خیره شدن مادر در چشم فرزندش باعث ترشح اکسی توسین شده و محرک پیوند محبت آمیز بین آنهاست. پس رابطه انسان و سگ از گذشته های دور مبتنی بر یک علاقه مندی متقابل بوده است که نقش اساسی در اهلی شدن این موجود دارد. 👇👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan