اگه کسی رو دوست داری بهش بگو چون اگه تو نگی یکی دیگه میگه، اون وقته که تو میسوزی ...
از من گفتن بود خود دانی 😐☝️
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺪﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ ...
ﺗﻤﺎﻡ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﺮﺍﻡ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺯﻥ ﻣﯽگردن
ﮐﻪ ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﻧﺮﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺩﺷﻮﻧﻮ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺑﺪﺑﺨﺘﺶ ﮐﻨﻢ 😐😂
😂 http://eitaa.com/cognizable_wan 🐒
در غاری باستانی در جنوب فرانسه دندانی از یک انسان اولیه پیدا شده که عمر آن ۵۶۰ هزار سال برآورد میشود. بر اساس دیگر یافتههای محلی، صاحب این دندان به گوشت اسب، گوزن و کرگدن علاقه ویژهای داشته است.
دندانی که یک علاقهمند به باستانشناسی در غاری در جنوب فرانسه پیدا کرده ظاهرا ۵۶۰ هزار ساله است. یابنده دختری ۱۶ ساله است و با همکار داوطلبش در یک منطقه باستانی مشهور در اطراف روستای "توتاول" در جنوب فرانسه مشغول به کار بوده است. دیرینهشناسان این یافته را "حائز اهمیت" خواندهاند زیرا در اروپا تا کنون سنگوارههای انسانی بسیار اندکی با این قدمت پیدا شدهاند.
۱۰۰ هزار سال قدیمیتر از انسان توتاول
دانشمندان نتوانستند تشخیص دهند که این دندان به یک زن تعلق داشته یا یک مرد. اما روشن است که نوجوان ۱۶ ساله دندان را در لایهای از خاک یافته که ۵۶۰ تا ۵۸۰ هزار سال قدمت دارد. با این حساب این دندان حدود ۱۰۰ هزار سال قدیمیتر از اسکلت انسانی یافته شده در اطراف توتاول است. بازماندههای این اسکلت که به "انسان توتاول" مشهور است، حدود ۴۵۰ هزار سال قدمت دارد.
منطقه باستانی اطراف روستای توتاول در جنوب فرانسه از مشهورترین سایتهای باستانشناسی مربوط به دوران پیش از تاریخ در اروپاست. در ۵۰ سال گذشته هزاران نفر به صورت داوطلبانه در جستوجوهای باستانشناسی این منطقه شرکت کردهاند.
رژیم غذایی صاحب دندان
صاحب دندان ۵۶۰ هزار ساله در دورهای سرد، بادی و خشک زندگی میکرده و ظاهرا به گوشت اسب، گوزن، بایسن (نوعی گاومیش وحشی) و کرگدن علاقه ویژهای داشته است. این اطلاعات از یافتههای باستانشناسی غاری به دست آمده که دندان در آن پیدا شده است.
استخوان فک انسان هایدلبرگی (Homo Heidelbergensis) که در سال ۱۹۰۷ در آلمان پیدا شد، سالها کهنترین سنگواره انسانی یافتشده در غرب اروپا بود. عمر این استخوان ۶۰۰ هزار سال برآورد شده است. در سال ۲۰۱۳ اما در جنوب شرقی اسپانیا دندان یک انسان اولیه پیدا شد که ۴/ ۱ میلیون سال قدمت دارد. با پیدا شدن این دندان ۴/ ۱ میلیون ساله این گمانه مطرح شد که انسانهای مدرن پیش از آنچه تا آن زمان تصور میشد، در بخشهای خاصی از اروپا زندگی میکردهاند.
⚠️ http://eitaa.com/cognizable_wan 💀⛔️
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
پنجشنبه است😔🌹
امـروز🌺
هـمان روزی است
اهالی سفر کرده از دنیا،
چشم انتظار عزیزانشان هستند
دستشان ازدنیا ڪوتاه است
ومحتاج یادڪردن ماهستند.
بالاخص
پدران و مادران
برادران و خواهران
اساتید و شهدا
همه و همه را با ذکر فاتحه ای میهمان سفره هایمان کنیم.
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
به خدا اعتماد کن!
به زمانبندی هاش!
به حکمتش!
گاهی شاید بعضی اتّفاقات به ظاهر برات خوش نباشه، صبرت رو از دست بدی و حتی به نومیدی برسی، ولی بعدها به حکمت و معناش پی می بری.
اونوقته که متوجه می شی باید اینطوری می شده تا تو به این جایی که الان هستی برسی.
پس، در مقابل موانع و مشکلات زندگیت صبور باش و امیدت رو از دست نده! شاید خدا چیزهای بهتری برات در نظر داره.
پس فقط بهش اعتماد کن!
🌱http://eitaa.com/cognizable_wan
حرف هايي كه ميزنيم،،،، دست دارند!!!
دست های بلندی كه گاهی،
گلويی را می فشارند
و نفس فرد را می گيرند !!!
حرف هايي كه ميزنيم،،،پا دارند !!!
پاهای بزرگی كه گاهی،
جايشان را روی دلی مي گذارند
و برای هميشه مي مانند !!!
حرف هايي كه ميزنيم ،،، چشم دارند !!!
چشم های سياهی كه،
گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند،
و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند !!!
پس
👈مراقب حرفهايي كه ميزنيم باشيم
زيرا
سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است !!!
❣ http://eitaa.com/cognizable_wan
رمان دوستی دردسرساز
#پارت39
نفس راحتی کشیدم و همون جا جلوی
در نشستم.
خوشحال بودم.
حتی با وجود اینکه می دونستم تازه
شروع بدبختیامه.
با درموندگی در خونه امیر خان
رو زدم.
چند دقیقه ای بعد در باز شد
با دیدن من اخماش درهم کشید
و گفت چی میخوای؟
سر به زیر گفتم راهم نمیدن داخل
خونه امیر
خان سرد و خشک و جدی گفت .
چهکار کنم ؟ جون کندم تا گفتم
میشه امشب اینجا بمونم تا فردا
صبح که برم خونه دوستم لطفا
وسط حرفم پرید و گفت نمیشه
برو دم خونه ی همونی رو بزن که ....
حاملت کرده و گردن نگرفته .
و دیگم در نزن تا بخوام چیزی بگم
در رو محکم روم بست.
بغضم گرفت اما یه قطر اشکم نریختم
اصلا فرار میکنم و میزارم میرم دیگ
بر نمیگردم و تنها زندگی میکنم
اخه تنهایی هم نمیشه شبا کجا بخوابم
چی بخورم اصلااین چه خانوادیه
که دخترش رو از خونه بیرون میکنه
#پارت40
امیر خان یه غریبه ست و حق داره
اما اونا....
کنار اسانسو مثل بی خانمان ها
نشستم و موبایلم و در اوردم
یعنی به پوریا زنگ بزنم ؟
شاید اگه بفهمه باردار بودم
سر عقل بیاد شماره اش رو گرفتم
و صدای ضبط شده ی نحسی
گفت دستگاه مورد نظر خاموش
می باسد.
باحرص قطع کردم وشماره
دوستش بابک رو گرفتم .
و به بوق دوم نرسیده جواب داد
ببین اسم کی رو گوشیم افتاده
ترنج خانم احوال شما؟
با صدای گرفته ای گفتم . بابک
از پوریا خبر نداری ؟
عه مگه تو نمیدونی ؟
نگو که به تو نگفته. گیج گفتم چیو؟
پوریا دیشب از ایران رفته دختر.
دنیا دور سرم چرخید .
بابک با لحن گرم صمیمی گفت.
واقعا احمقه که رفته لیاقت کسی مثل
تورو نداشت .
میگم ترنج فردا شب....
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻بزن رو #عضویت از دست نره🔻
زنه تو تاکسی کنارم گوزید
منم اومد مرام بذارم گفتم من از همه عذر میخوام کار من بود☹️🌸
هیچکس هیچی نگفت
خودِ زنه گیر داده آقا من کنار آدم گوزو نمیشینم😐
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔰خواص روغن آرگان برای مو
رفع خشکی و شکنندگی مو
افزایش درخشندگی مو
افزایش سرعت رشد مو
🌼نحوه ی مصرف برای موی سر
* دو بار در هفته 20 دقیقه پیش از شست و شو ، بر روی پوست سر ماساژ دهید. این روش موجب تقویت مو ها از ریشه و متعادلی نمودن چربی پوست سر بسیار مؤثر می باشد.
** همچنین می توانید پس از شست و شو و پس از براشینگ موها از این محصول بر روی ساقه ی مو چند قطره استفاده نمایید تا شفافیت و نرمی ابریشمی را تجربه نمایید
🍀http://eitaa.com/cognizable_wan
#مردان_را_تنبل_نکنید ؛
👌 زن نبايد همه کارها را انجام دهد :
زمانی که مسئوليت پذيری يکی از زوجين بيشتر از ديگری باشد، طرف مقابل به وظايف خود عمل نمی کند؛ مثلا وقتی مردی ميبيند همسرش تمام کارها را انجام ميدهد، کم کم از زير بار مسئوليت شانه خالی و سعی ميکند تا جايی که امکانش هست تمام کارها را به همسر خود واگذار کند.
بنابراين زن ها نبايد همه کارها را به عهده بگيرند.
👈وظايف يکديگر را انجام ندهيد :
گاهی اوقات زن يا مردهميشه، تمام وظايف يکديگر را انجام ميدهند چون فکر ميکنند طرف مقابل شان به درستی نميتواند آن کار را انجام دهد. معمولا اين نوع زندگی ها به جابه جايی نقش های زن و شوهر منجر ميشود
👈برای مثال، ممکن است مردی به زنش بگويد:
«تو که کار ميکنی ، درآمد هم داری، بايد پرداخت اجاره خانه را تقبل کنی»
👈يکی از نکاتی که در ارتباط با مسئوليت طرفين بايد رعايت شود، اين است که مواظب باشيم کمک ما در ذهن همسرمان، جابه جايی نقش تلقی نشود
اين مسئله خيلی مهم است و بايد از ابتدا به صورت شفاف آن را مطرح کنیم
👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
❣
پسرے
عاشق دخترے نابينا ميشہ هرروز وقتےبہ ديدارش ميرفت دختره ميگفت:اگہ چشام ميديد بهترين گلهاے دنيا رو برات ميچيدم شبانہ روز نگات ميكردم لباستُ خودم انتخاب ميكردم تورو خوشبخت ترين مرد عالم ميكردم بعد مدتٌ يكے پيدا شد چشاشو هديہ داد به دختره اولين بار كہ پسر رو ديد فهميد پسر نابيناست گفت عمرے خودم نابينا بودم نميتونم با يہ نابينا زندگےكنم خواست كہ پسر رو ترڪ كنہ پسره تنها يك جملہ گفت :
"هر جا رفتے مواظب چشام باش."
❣
http://eitaa.com/cognizable_wan
#فراری
#قسمت_491
-من، خب.
دست پژمان روی پهلویش نشست و چنگ زد.
-نفسم بند میاد وقتی می تونم و نمی تونم.
-من که...جلوتو نگرفتم.
-نخواستم تحت فشار باشی.
دستش بالاتر رفت.
زیر سینه اش را نوازش کرد.
-خواستن تو برای من تموم نمیشه.
-نشه، هیچ وقت تموم نشه.
خودش را به پژمان نزدیک کرد.
ابدا آمادگیش را نداشت.
ولی می دانست پژمان زیادی صبر کرده.
8 سال زمان کمی نبود.
باید به دلش رحم کند.
دکمه های پیراهن سفیدش را باز کرد.
چیزی غیر از این پیراهن و لباس زیر تنش نبود.
پیراهن را که در آورد لباس زیر قرمزش خودنمایی می کرد.
-تو همیشه برای تصاحب کردن من وقت داشتی.
پژمان مات شده گفت:نمی خوام بترسونمت.
آیسودا خندید.
-شایدم تو ترسیدی ها؟
خودش را کم کم روی پژمان کشید.
روی تخت خواباندش.
خودش هم روی تنش دراز کشید.
- تا وقتی آدمی که کنارمه تویی از هیچی نمی ترسم.
زیر گلوی پژمان را بوسید.
-من نفس توام، برای زنده نگه داشتنت هر کاری می کنم.
خودش را بالاتر کشید.
-حتی اگه بخوای تصاحبم کنی که بتونی نفس بکشی.
زبانش را درآورد و به گلوی پژمان زد.
خودش می دانست دارد چه کار می کند.
عملا داشت تمام هورمون های مرد دوست داشتنی اش را به شورش وادار می کرد.
دست پژمان روی کمرش نشست.
خیزی برداشت و آیسودا را روی تخت خواباند.
-انتخاب راحتی نیست.
-باید انتخاب می شد.
لب های پژمان به شدت نیاز به هم آغوشی با لب های آیسودا را داشت.
همین هم شد.
جوری در خودش حلش کرد که چشمان آیسودا بسته شد.
فتح سرزمین یک زن شگفت انگیزترین کاری بود که پژمان برای اولین بار می خواست انجام بدهد.
فتوحات قبلش نصفه نیمه بود.
ولی امشب...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
♥️از قسمت اول
#قسمت_492
هر دو این با هم بودن را می خواستند.
پژمان نوازش وار وجب به وجب تنش را غواصی کرد.
بوسه هایش پستی و بلندهای آیسودا را گل باران کرد.
و در آخر...
سفت شدن عضلات آیسودا...
چهره ی درهم فرو رفته اش...
درد ضعیفی که مور مورش کرده بود.
همه چیز تمام شد.
پژمان به آرامی کنار کشید.
آخر ماجرا نبود.
پژمان می فهمید الان ترس آیسودا را احاطه می کند.
فورا در آغوشش کشید.
تنش را نوازش کرد.
تجربه ای نداشت.
اما تقریبا برای هر دختری شوک به حساب می آمد.
آیسودا خیلی مظلومانه تن عرق کرده اش را به تن پژمان چسباند.
-سردمه!
پژمان با پایش پتو را رویشان کشید.
-الان گرمت میشه.
-ته اش همیشه سخت میشه؟
پژمان لبخند زد.
چقدر حس هایش را دوست داشت.
هیچ چیزی بلد نبود.
-بد تموم نشد.
-سردمه.
-گرم میشه.
تن به تنش چسباند.
نفس های داغش درون صورت آیسودا پخش می شد.
-می خوام بخوابم.
-بخواب عزیزدلم.
آیسودا زیر گلویش را بوسید.
صورتش را به گلوی پژمان چسباند.
خیلی زود خواب تمام تنش را احاطه کرد.
*
درون تخت نرمش غلتی زد.
حس برهنه بودن باعث شد فورا چشم باز کند.
سقف گچبری بالا سرش باعث شد چندبار پلک بزند.
به اطراف نگاه کرد.
پژمان کجا بود؟
نیم خیز شد.
لباس هایش پراکنده روی زمین ریخته بود.
دیشب...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan