فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تمام هواپیماهای مسافری که با موشک سقوط کردند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حضور نظامیان آمریکایی در عین الاسد هنگام حملات موشکی ایران
🔹 سرباز آمریکایی حاضر در پایگاه عین الاسد در گفتگو با خبرنگار سی ان ان از لحظات فرود موشکهای ایرانی میگوید: خیلی سخته توضیحش؛ خیلی ترسیده بودم وقتی این اتفاق افتاد.
🔹 میشد وقتی موشکها اصابت میکرد شدت این موشک ها رو حس کرد. هفت تا از موشکها خیلی نزدیک به ما اصابت کرد.
🔹 دوستان من دچار اختلال پس از سانحه شدند.
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت15☘
صدای آلارام گوشیه طاهره سادات بود، بلند شد وآنرا قطع کرد .
طاهره_اگر میخواید برای نماز صبح بریم حرم پاشید،حاج اقا گفتند هرکے میخواد بیاد یہ ربع قبل اذان پایین باشه.
من اما در شُک خوابے کہ دیده بودم نمیتونستم تکان بخورم.
اینقدر صحنہ هاے خواب واضح بود انگار همین الان اونجا بودم.
پدرم را حس میکنم همین الان .کنارش بودم ... اما منظورش از اون حرف ها چے بود؟ رفتن بہ سرداب ...
بقیہ پایین رفتہ بودند.
اتاق ما طبقہ سوم بود .سریع از اتاق خارج شدم و سمت آسانسور رفتم.
کنار آسانسور دیدمش . یک دستش توی جیپ پالتوش بود و با دست دیگہ اش با گوشیش ور میرفت.
"هوفففف..... بازهم سید طوفان . سیدطوفان اینجا ، سید طوفان اونجا ...سیدطوفان همہ جا .حتے تو خواب هم هستش .انگار قرار نیست من از دست این آدم راحت بشم."
میدونستم هرکدام از ما بخواهد با آسانسور پایین برود ، اون یکے نمیره چون آسانسورش تنگ بود.
با فکرے کہ بہ ذهنم رسید
سریع خودم رو بہ آسانسور رسوندم همون موقع در باز شد و با گفتن این جملہ ام :
_ببخشید خانم ها مقدم ترند
با تمام قوا خودم رو توے آسانسور انداختم و دکمه پایین را زدم.
دستش همونجور تو هوا مونده بود و با چشمای گشادے کہ رنگ تعجب گرفتہ بود بہ من زُل زده بود .در بستہ شد
"خداحافظ آقاے گردباد ."
الان با خودش میگہ این دیگہ چہ موجودی بود؟
بہ پایین کہ رسیدم سریع خودم را بہ بقیه رسوندم.اون هم چند دقیقہ بعد از من رسید.
اخم هاش در هم بود.
چشم چرخاند بہ سمت طاهره سادات سریع رویم را برگرداندم.
در طول راه تمام حواسم به خوابم بود.چندبارے طاهره سادات چیزے گفت و من فقط با تکان دادن سر تایید کردم.
من کم خواب میدیدم ، آن هم خوابے بہ این عجیبے !
بعد از دعاے ندبہ بہ هتل برگشتیم.
در راه هتل دو سه نفر دور حاج آقا را گرفتہ بودند .بین صحبتشان چندبار اسم سامرا را شنیدم .فورا خودم را به پشت سرشان رساندم .
_حاج آقا اینجا تا سامرا فاصلہ ای نیست بخدا حیفہ یه سر نریم.
حاج اقا _میدونم عزیز ولی نمیشہ.
میدونید کہ امن نیست.
نمیشه جون مسافرا رو به خطر انداخت.
_میگم حاجے چند نفر بشیم اینهایی که میخوان برن با مسئولیت خودشون یه سر برن.تا ظهر هم برمیگردیم.
_بعید میدونم بشه با اقای ثابتے صحبت کنید.
مردی میانسال گفت _من خانمم نذر داره میگہ هر جوری شده باید برم.
حاج آقا_من نمیدونم با مدیر کاروان صحبت کنید .منم در خدمتتون هستم
به هتل رسیدیم. کنجکاو بودم نتیجہ چہ می شود؟
همہ براے صبحانہ به رستوران هتل رفتیم. بعد از صرف صبحانه ،به بهانه استفاده از وای فای به لابے اومدم .
نتیجہ هر چہ بود اونجا مشخص میشد. بعد از کلے اصرار و خواهش آقای ثابتے قبول کردند از این جمع ۳،۴ نفره هر کسے که میخواهد با مسئولیت خودش برود و بہ دیگر مسافران هم چیزے نگوید .
۴ نفر بودند ، دوخانم و دواقا ، حاج اقا پناهی هم گفت با آنها میرود .
همگے باید تعهد میدادند و امضاء میکردند که هر اتفاقے افتاد با مسئولیت خودشون هست.
یکے از آن ٤ نفر به دنبال پیدا کردن ماشین رفت.
مردد بودم من هم بروم یا نہ .در آخر دلم رو بہ آن خواب گره زدم
به سراغ حاج آقا رفتم
_سلام حاج آقا
حاج اقا _سلام دخترم . سرش را پایین انداخت .
_ببخشید عرضے داشتم.از جمع فاصلہ گرفت
حاج اقا_بفرمایید
_حقیقتش میخواستم بگم من میخوام با گروه شما بیام سامرا !
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
شكسپير ميگه:
اگه يه روزي فرزندي داشته باشم، بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم.
بازي با بادكنك خيلي چيزها رو به بچه ياد ميده....
بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره.
بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن توي يه لحظه،حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن
پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه
ومهم تر ازهمه بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رو دوست داره، نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنش رو ببنده، چون ممكنه براي هميشه از دستش بده .
و اینکه وقتی یه نفر و خیلی
واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره.
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
12.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترامپ پیرامون خروج از عراق چه گفت؟
🔸ترامپ در مصاحبه با شبکه فاکس نیوز پیرامون مسئلهی خروج نظامیان آمریکایی از عراق گفت:
_عراق نیز بایستی به ما کمک کرده و هزینه بپردازند، آنها ۳۵ میلیارد دلار نزد ما دارند که اگر خواهان خروج ما از عراق هستند، میتوانند هزینه های ما را از این مبلغ بپردازند.
ما ۳۲ هزار سرباز در کره جنوبی داریم که از آنها در برابر کره شمالی محافظت میکند. کره جنوبی ۵۰۰ میلیون دلار بابت این حفاظت به ما پرداخت کردهاند. سعودیها نیز یک میلیارد دلار پرداختهاند.
_من فکر میکنم آنها با پرداخت مبلغ پیشنهادی ما موافقت کنند. در غیر اینصورت ما در آنجا میمانیم. ما یکی از گرانقیمتترین تأسیسات فرودگاهی جهان را در عراق ساختیم. منظورم این است که ای کاش در نیویورک ساخته بودیم. ای کاش در واشنگتن ساخته بودیم.
هیچ کس باند فرودگاه به طول ۲۰ هزار پایی نساخته است؛ اما ما میلیاردها دلار صرف ساخت چنین فرودگاهی در عراق کردیم.
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم کجایی
پیرمرد سیلزدهٔ خوزستانی حاضر نبود خونهش رو رها کنه. حاج قاسم اومد، دست پیرمرد رو بوسید و به عکسی که تو دستش بود قسمش داد ازونجا بره مبادا آسیب ببینه.
کجایی سردار؟ این روزهای سیستانوبلوچستان چقدر جای حضور پرمهرت خالیه...😭😭
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
#مخصوص_آقایان
زنها وقتی دلگيرند، هر چه بپرسی میگويند: هیچی؛ مهم نيست، میگذرد.
اين يعنی؛ هيچ جانرو؛ كنارم بشين دوباره بپرس.دوباره پرسيدنهايت حالم راخوب میكند.!
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
#مخصوص_بانوان
وقتی مردازمحل کار باز میگردد، میخواهدکه سردی و #سختی کار باگرمی و #لطافت همسرش برطرف شود.
لذاوقتی به خانه آمد،اگرهم میخواستید در رابطه با #مشکلی با او صحبت کنید،اجازه دهیدخستگیش دربره
♡﷽♡
❤️#رمان_رؤیاےوصال
#قسمت16☘
حاج اقا فورا سرش را بالا آورد و گفت : نمیشہ دخترم میدونید ڪہ خطرناڪه
امڪان نداره
_میدونم حاج اقا ولے من باید برم اونجا ...
حاج اقا _ ببین دخترم شما تنهایید من نمے تونم قبول ڪنم یه خانم تنها بخواد با ما بیاد
با بغض گفتم :
حاج اقا من... من خواب دیدم ، دیشب خواب دیدم. من هرجورے شده باید برم. خواهش میڪنم
حاج آقا_ چے بگم.آخہ دست من نیست. مطمئنم آقاے ثابتے قبول نمیڪنند.
_باهاشون صحبت کنید لطفا
حاج اقا پناهے ، آقاے ثابتی را صدا زد و اوهم به جمع دو نفره ما پیوست .
آقاي ثابتے بہ هیچ عنوان قبول نمیکرد.هرچہ اصرار کردم فایده نداشت.میگفت زنگ بزن اگر خانواده تون اجازه دادند قبولہ.
زنگ زدن به خونہ فایده اے نداشت.
باید فڪر دیگہ اے میڪردم.
بہ سمت خانم شریفے و مادرش ڪہ قرار بود بہ سامرا بروند رفتم.
ساعت حرکت را ازآنہا پرسیدم واز هتل بیرون رفتم. از ڪیفم روبنده مادرم را درآوردم و آن را بہ سرم بستم.
اطراف هتل شروع بہ قدم زدن ڪردم.
حدودا نیم ساعت بعد یہ ماشین وَن زرد رنگ ڪنار هتل ایستاد.طولے نڪشید کہ مسافرها بیرون اومدند. هنوز حاج آقا نیومده بود.
فورا خودم را بہ آنہا رساندم .در حال سوار شدن بودند. روبندم را بالا زدم تا خانم شریفے مرا ببیند .
خانم شریفے_ اِه اومدے دنبالت میگشتم.
_بلہ ممنون
با استرس فراوان نگاهے بہ پشت سر انداختم هنوز کسے بیرون نیامده بود.بعد از سوار شدنِ آنہا ، من هم فورا سوار ماشین شدم و خودم را درعقب ترین صندلے ماشین جا کردم. روبنده ام را انداختم .استرس داشتم
نمیدونستم چہ میشود ؟
با خودم زمزمه کردم :
#اےکہ_مراخوانده_اے_راه_نشانم_بده
از پنجره حاج آقا پناهے را دیدم که با آقاے ثابتی به سمت ماشین می آمدند .در دلم دلهره ی عظیمے بہ پا بود.
شروع کردم به صلوات فرستادن .
حاج آقا سوار شدند و بعد آقاے ثابتے دم در ماشین روبہ آقایان گفت تا ساعت ۲ ظهر خودتون رو برسونید .خداحافظے کرد و در را بست.
حاج آقا کمے سرش را به عقب متمایل کرد و گفت :همہ هستند؟
_بلہ
_خب بسم الله
ماشین راه افتاد و من نفس راحتے کشیدم.
از هتل کمے کہ دور شدیم یکے از مسافران کہ محبے نام داشت ،مردے حدودا ۴۰ سالہ رو بہ حاج آقا کرد و گفت : حاج آقا بہ راننده بگو نگہ داره...یہ لحظہ ...یہ لحظه نگہ دار
حاج اقا به راننده گفت و ماشین ایستاد .
ماشین متوقف شد.
آقاے محبے بہ بیرون اشاره کرد ، حاج آقا سرش را از پنجره بیرون کرد و گفت:
_بَهههه آقاے مهندس زمینِ بہ هوا، کجا میرے اخوے تنها تنها؟برسونیمت.
ڪنجکاو شدم بہ چہ کسے مے گوید "مهندسِ زمین بہ هوا" سرم را ڪج کردم و بیرون را نگاه کردم .
سید طوفـــان بود ...
محبی _سید تنهایی ، رفیقت کجاست؟
سیدطوفان _خوابوندمش اومدم هواخورے .
هر دو خندیدند.
سید_ شما کجا میرید بسلامتے ؟
حاج آقا_ ما ان شاء الله داریم میریم سامرا
باهم کمےصحبت کردند ،چند دقیقہ بعد سوار ماشین شد .
جلو روے تڪ صندلی، کنار حاج اقا نشست .
یعنے او هم با ما می آید؟
و من همچنان بہ خوابم فکر میڪنم ...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فوری|ویدئو بازجویی پاسداری که موشک را شلیک کرد...
#نشر_حداکثری
🔖👇👇
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan