کتاب: سلیمانی عزیز
#قسمت_دهم
با هم مشرف شده بودیم به حج🕋؛هرکدام توی کاروانی مسئولیت داشتیم.
محل اسکان حاجی به مسجد النبی🕌 نزدیکتر بود. شب ها که کارهایم تمام میشد،میرفتم سراغش.
آن موقع ها ساعت یازده شب درهای مسجد النبی🕌 را می بستند.
نیمه های شب🕛، دوتایی راه می افتادیم سمت مسجد🕌.
یکی دو ساعتی منتظر می ایستادیم ونگاه مان را گره میزدیم به گنبد خضرای پیامبر«ص»🕌تا شرطه ها بیایند درها را باز کنند.
من و حاجی جزو اولین نفراتی بودیم که میرسیدیم به روضه منوره.
چه شب هایی که نافله مان را در جوار روضه پیامبر«ص»خواندیم.
سال71؛ اوج گرمای عربستان بود.
روزها پیگیر کارهایی بودیم که بهمان محول شده بود.
گرمای صحرای عرفات🥵، نفست را میبُرید،هلاک یک لیوان آب خنک⛲ بودیم،اما حاجی عهد کرده بود که با زبان روزه وارد صحرای عرفات شود.
#قسمت_بعدی_رو_هم_دنبال_کن
#معرفی_کتاب
#سلیمانی_عزیز
#کوله_راوی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄