پُست نگهبانے رو
زودتر ترڪ ڪرد!
فرمانده گفت:
۳۰۰تا صلوات جریمته!
چند لحظه فڪر ڪرد.
وگفت: برادرا بلند صلوات!
همہ صلوات فرستادن
گفت: بفرما 😊
از۳۰۰ تا هم بیشتر شد.
#سلام_بر_ابراهیم
#شهدایی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃نمازجماعت صبح بعداز اینکه ماجرای پیروزی انقلاب پیش آمد و بچه ها درگیر مسائل انقلاب شدند، حضورشان د
🍃حرفه ای
ابراهیم در والیبال فوق العاده عمل می کرد. در دبیرستان اکثر زنگ تفریح هارا والیبال تمرین می کرد و حسابی حرفه ای شده بود.
روزی در زمان جنگ تحمیلی، رییس سازمان تربیت بدنی برای بازدید از مناطق جنگی به گیلان غرب آمد. او معلم ورزش ابراهیم بود و وقتی در حین بازدید به زمین ورزش رزمنده ها رسیدند به ابراهیم گفت: «چندتا از بچه های هیئت والیبال با ما هستند، نظرت در رابطه با برگزاری یه مسابقه چیه؟!»
ابراهیم قبول کرد و پنج نفر از هیئت ورزش که سه نفرشان حرفه ای بودند در مقابل ابراهیم صف کشیدند.
در پایان بازی یک نیمه ای آنها، ابراهیم به تنهایی و بااختلاف ده امتیاز برنده شد.
با دیدن ابراهیم خیلی ها تعجب کردند که چطور یک رزمنده ساده اینقدر به ورزش اهمیت می دهد و در آن حرفه ایست.
ابراهیم هم مثل همه انسانهای موفق، به هرزمینه ای وارد می شد، تا درآن زمینه حرفه ای نمی شد ازتلاش دست برنمی داشت.
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃حرفه ای ابراهیم در والیبال فوق العاده عمل می کرد. در دبیرستان اکثر زنگ تفریح هارا والیبال تمرین می
🍃شرط بندی
قبل از انقلاب خیلی ها که ادعای حرفه ای بودن در والیبال را می کردند، برای شکست ابراهیم برای مسابقه با او می آمدند و سر مبلغی بازی می کردند.
روزی سر۷۰۰تومن بازی کردند و از ابراهیم باختند. ابراهیم فهمید که آنها پول ندارند و می خواهند از دیگران قرض بگیرند، برای همین پیشنهاد داد یک نفرشان بیاید و دوباره بازی کنند تا اگر او برنده شد ابراهیم پول را نگیرد. وقتی بازی شروع شد آنقدر ضعیف بازی کرد که رقیبش برنده شد و همه خوشحال از آنجا رفتند.
وقتی دلیل کار ابراهیم و باخت عمدی اش را پرسیدند جواب داد:«می خواستم جلوی همه ضایع نشن.»
شبی در مسجد که بودند، حاج آقا از احکام شرط بندی و پول حرام صحبت کرد و گفت که پیامبر فرموده هرکه از راه نامشروع پولی دربیاورد، در راه باطل و سخت از دست می دهد.
ابراهیم که فهمید بازی باشرط پول حرام و شرط بندیست دیگر سر پول بازی نکرد و تمام پولهاییکه از راه شرط بندی به دست آورده بود به فقرا داد.
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🍃ورزش
ابراهیم در خیلی از رشته های ورزشی مهارت کسب کرده بود.
قبل از انقلاب جمعه ها با بچه های زورخانه می رفتند تجریش و نمازصبح را درامامزاده صالح می خواندند. بعداز آن هم به حالت دویدن از کوه آن اطراف بالا می رفتند و صبحانه می خوردند و برمی گشتند.
ابراهیم برای تمرینات کشتی برای اینکه پاهایش را قوی کند، رفقا را روی کول خود می گذاشت و مسافتی طولانی را طی می کرد.
او فوتبال را هم خیلی خوب بازی می کرد و پینگ پونگ را هم با دودست و دو راکت به زیبایی بازی می کرد و حریف نداشت.
بااینکه این برنامه ها با پیروزی انقلاب و فعالیت های انقلابی بچه ها کمرنگ شد اما ثمره هایش ماندگار شد.
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🆔 @cole_ravi
🍃قهرمان
بعداز اینکه ابراهیم در زورخانه رفت و امد کرد، به پیشنهاد دوستان و شخص حاج حسن به سمت کشتی رفت.
مربی های کشتی اش می گفتند:« با اینکه ابراهیم پسر آرومیه، موقع کشتی مثل پلنگ حمله می کنه و تا امتیاز نگیره دست بردار نیست.» و به او لقب پلنگ خفته را دادند.
ابراهیم چندین سال در مسابقات ورزشگاهی و استانی قهرمان شد ولی وقتی قرارشد برای مسابقات کشوری اعزام شود انصراف داد و مربی هارا حسابی عصبانی کرد.
ابراهیم متوجه شده بود که مسابقات در حضور ولیعهد برگزار می شود و جوایز را هم خود او میدهد، برای همین از رفتن انصراف داد.
ابرهیم در اخلاق و رفتار و فن، به یک کشتی گیر تمارعیار تبدیل شده بود.
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🍃آدم شدن
ابراهیم با وسایل کشتی از خانه خارج شد. دوتا از برادرهایش هم پنهانی پشت سرش راه افتادند.
ابراهیم وارد سالن کشتی هفت تیر شد. چندکشتی گرفت و همه را برد تا اینکه یکدفعه نگاهش در بین تماشاگران به برادرانش افتاد.
با عصبانیت آمد سمت آنها و گفت که اینجا نمانند و بروند خانه. همان موقع بلندگو اسم ابراهیم را برای مسابقه اعلام کرد و ابراهیم مجبورشد به تشک برود.
ابراهیم فقط درآن کشتی دفاع کرد و به خاطر فریادهای مربی اش یک فن زد و بازی را تمام کرد.
آن روز خیلی از دست برادرها ناراحت شده بود و گفت: «آدم باید ورزش را برای قوی شدن انجام بده نه قهرمان شدن. من هم اگه تو مسابقه شرکت می کنم برای اینه که فنون جدید و مختلف رو یاد بگیرم.»
یکی از برادرها گفت: «مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه؟!»
ابراهیم جواب داد: «هرکسی ظرفیت مشهور شدن رو نداره، از مشهورشدن مهمتر آدم شدنه...»
آن روز ابراهیم به فینال رسید. اما قبل از بازی نهایی همراه برادرانش به خانه برگشت و انصراف داد. اوعملا ثابت کرد رتبه و مقام برایش مهم نیست.
ابراهیم همیشه جمله معروف امام را باخود زمزمه می کرد: «ورزش نباید هدف زندگی شود.»
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🆔 @cole_ravi
🍃مسابقات قهرمانی
مسابقات قهرمانی۷۴کیلو باشگاه ها بود. ابراهیم سخت تمرین کرده بود و همه مطمئن بودند قهرمانی برای اوست.
ابراهیم بااقتدار همه حریفان را شکست داد، اما در نیمه نهایی ازعمد ضعیف بازی کرد و آن سال سوم شد.
سالها بعد همان پسری که در نیمه نهایی ابراهیم را شکست داد را کنار ابراهیم دیدیم.
آن آقا از خاطرات خودش و ابراهیم تعریف کرد تا رسید به ماجرای آشناییش باابراهیم. هرچه خواست ماجرا را تعریف کند ابراهیم خیلی ماهرانه بحث را عوض کرد.
روز بعد آن اقا را دیدم و خواستم داستان را برایم بگوید. او گفت:« آشنایی ما برمی گردد به مسابقات قهرمانی باشگاه ها. در مسابقات قبل پایم به شدت صدمه دید و قبل از نیمه نهایی و بازی با ابراهیم به او گفتم که داداش هوامو داشته باش، پام صدمه دیده. ابراهیم هم گفت چشم داداش. با اینکه شگردهای ابراهیم روی پا بود اما اصلا به پای من نزدیک نشد و در آخر هم من نامردانه یه خاک ازش گرفتم و برنده شدم و رفتم فینال. ابراهیم از شکست ازمن اصلا ناراحت نبود، چون قهرمانی در نظرش تعریف دیگه ای داشت ولی من خیلی نامردی کردم در حقش. در فینال فکرکردم رقیبم مثل داش ابرام پهلوانه، بهش گفتم پام صدمه دیده و هوامو داشته باش اما دقیقا با اولین حرکت همان پای آسیب دیده ام را گرفت و مرا ضربه کرد.»
بعداز خداحافظی از آن مرد یادم افتاد در مقرسپاه گیلان غرب روی یکی از دیوارها برای هر رزمنده ای جمله ای نوشته شده بود. درمورد ابراهیم نوشته بودند:«ابراهیم هادی، رزمنده ای با خصائص پوریای ولی...»
(به روایت حسین الله کرم)
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🆔 @cole_ravi
کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃مسابقات قهرمانی مسابقات قهرمانی۷۴کیلو باشگاه ها بود. ابراهیم سخت تمرین کرده بود و همه مطمئن بودند
🍃پوریای ولی
مسابقات قهرمانی سال ۵۵ بود. قهرمان هم هدیه نقدی می گرفت و هم به انتخابی کشور می رفت.
ابراهیم سخت تمرین کرده بود و در اوج آمادگی بود. مربی ها مطمئن بودند قهرمان می شود و به تیم ملی می پیوندد.
مسابقه فینال بود و ابراهیم در حال رفتن روی تشک، که رقیبشچیزی در گوشش گفت و ابراهیم سرش را تکان داد و بازی شروع شد.
ابراهیم خیلی بد بازی را شروع کرد و فقط دفاع می کرد. مربی ابراهیم بیچاره همش داد می زد و ابراهیم فقط وقت تلف می کرد.
بلاخره ابراهیم اخطار گرفت و بازنده شد. وقتی داور دست رقیبش را به عنوان برنده بالا برد ابراهیم خیلی خوشحال شد، انگار که خودش برنده شده.
وقتی ابراهیم از تشک خارج می شد یکی از رفقایش آمد و با مشت به بازویش زد و گفت چرا انقدر بد بازی کردی؟! اما ابراهیم با لبخند گفت حرص نخور و رفت.
هنگام بیرون رفتن از ورزشگاه، رقیب ابراهیم که قهرمان شده بود همان رفیق ابراهیم راصدا زد و گفت:« آقا رفیق شما خیلی بامرامه. نمی دونی مادرم چقدر خوشحاله.»
بعدبا گریه ادامه داد:«من تازه ازدواج کردم و به جایزه نقدی مسابقات احتیاج داشتم. رفیقتون برام سنگ تمام گذاشت.»
رفیق ابراهیم هاج و واج مانده بود و گفت:«اگر من جای داش ابرام بودم، بااینهمه تمرین و سختی کشیدن این کارو نمی کردم. این کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل خود آقا ابرامه.»
ابراهیم مثل پوریای ولی که رقیبش به برد در مقابلش احتیاج داشت، پهلوانانه خود را بازنده کرد و در کشتی با هوای نفس خود قهرمان شد.
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃پوریای ولی مسابقات قهرمانی سال ۵۵ بود. قهرمان هم هدیه نقدی می گرفت و هم به انتخابی کشور می رفت. اب
🍃باران
باران شدیدی باریده بود، خیابان را آب گرفته بود.
چند پیرمرد آن طرف خیابان مانده بودند. چنددقیقه بعد ابراهیم از راه رسید.
وقتی پیرمردها را دید شلوارش را بالا زد و آن هارا کول کرد و به آن طرف خیابان برد.
او خیلی از این کارها انجام می داد. ابراهیم سعی می کرد اینقدر با مردم خوب و مهربان باشد تا خدا هم به او توفیق انجام این کارها و خدمت به خلق را عطا کند.
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃پوریای ولی مسابقات قهرمانی سال ۵۵ بود. قهرمان هم هدیه نقدی می گرفت و هم به انتخابی کشور می رفت. اب
🍃صورت سرخ
ابراهیم و رفقا در حال عبور از خیابان بودند.
کمی جلوتر پسر بچه هایی مشغول فوتبال بودند و ناگهان توپی را به اشتباه مستقیم به صورت ابراهیم زدند. شدت توپ آنقدر زیاد بود که ابراهیم صورتش را گرفت و چند دقیقه روی زمین نشست.
رفقای ابراهیم خیلی عصبانی شدند و پسریچه ها با دیدن این اتفاق ها سریع فرار کردند تا رفقای ابراهیم آنهارا کتک نزنند.
چند دقیقه بعد ابراهیم با صورت سرخ دست کرد توی ساک و پلاستیکی درآورد و داد زد: «بچه ها کجارفتید، عیب ندارد، بیایید خوراکی هارا بردارید.»
بعد هم پلاستیک را کنار دروازه گذاشت و به رفقا گفت: «بچه ها ترسیده بودند. از قصد که نزدند.»
و بعد از اینکه ثابت کرد ناراحت نیست، بحث را عوض کرد.
بااینکه پسر بچه ها از قصد توپ را به صورت ابراهیم نزدند، اما اگر خیلی از ماها جای او بودیم، مسلما رفتارمان شکل دیگری می بود.
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃صورت سرخ ابراهیم و رفقا در حال عبور از خیابان بودند. کمی جلوتر پسر بچه هایی مشغول فوتبال بودند و
🍃ورزش حرفه ای نه!
توی زمین چمن مشغول فوتبال بودیم که چشمم به ابراهیم افتاد.
باخوشحالی به سمتش رفتم و سلام و احوال کردیم.
مجله ای دستش بود و گفت: «عکست رو چاپ کردن.»
از خوشحال داشتم بال در می آوردم. خواستم مجله را از دستش بگیرم که دستش را کشید و گفت که یه شرط داره. منم گفتم هرچی باشه قبول. ابراهیم گفت هرچی باشه؟! گفتم آره بابا قبول.
مجله را به من داد. عکسم را بزرگ چاپ کردند و نوشته بودند پدیده جدید فوتبال و کلی هم ازم تعریف کردند.
متن را که خواندم گفتم حالا شرطت چی بود؟!
ابراهیم گفت هرچی باشه قبول دیگه؟!
گفتم آره بابا بگو.
ابراهیم مکث کرد و گفت فعلا دیگه نرو فوتبال!
با تعجب گفتم بعنی چی؟؟
ابراهیم گفت نه اینکه بازی نکنی، فعلا سراغ فوتبال حرفه ای نرو. چون بچه مسجدی هستی دارم این حرفارو می زنم، وگرنه کاری باهات نداشتم. تو برو اول اعتقاداتت رو قوی کن بعد دنبال ورزش حرفه ای برو تا برات مشکلی پیش نیاد.
بعد گفت که باید برم و خداحافظی کرد.
من خیلی جا خوردم کلی به حرفهای ابراهیم فکر کردم. راست می گفت. خیلی از بچه های مسجدی بودن که اعتقادشان را محکم نکرده بودند و رفتند سراغ ورزش حرفه ای و کم کم حتی نمازشان هم ترک شد.
برای آنها ورزش هدف شده بود و همین باعث سقوطشان شد.
(به روایت دوست شهید)
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔 @cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄