eitaa logo
کوله پشتی راوی 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
64 فایل
این کانال با مدیریت جدید می باشد و فروخته شده
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃ورزش باستانی اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن می رفت. حاج حسن نجار عارفی وارسته بود که در کنار ورزش، اخلاق و ایمان را به ورزشکاران می آموخت. حاج حسن بیشتر شبها ابراهیم را وسط گود می فرستاد وابراهیم هم در یک دور ورزش آیاتی از قرآن، دعای توسل یا مدح اهلبیت و... می خواند. روزی بچه ها پس از ورزش آماده رفتن شدند که مردی که کودکی را در بغل داشت سراسیمه وارد شد و روبه حاج حسن گفت: «حاج حسن بچه ام مریضه، دکترا جوابش کردن. بدادم برس، شما نفست حقه، تورو خدا دعا کنید...» و به شدت گریه کرد. ابراهیم به رفقا اشاره کرد و دوباره لباس پوشیدند و رفتند داخل گود، خودش هم رفت وسط گود و باحال خاصی دعای توسل خواند و دعاکرد. چند هفته بعد حاج حسن گفت: «جمعه نهار خانه ان مرد دعوتیم. بعدآن شب کودکش شفا گرفت و مارا برای تشکر دعوت کرده.» ابراهیم انگار که چیزی نشنیده به کارش ادامه داد، اما همه می دانستند این نظر خدا و شفای کودک حاصل شور و حال عجیب دعای آن شب ابراهیم بود. ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱ 🕊🌸 کوله پشتی راوی 🆔 @cole_ravi ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🍃ناجی... ابراهیم با بچه هاییکه نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می شد. اول آنهارا با ورزش جذب می کرد و بعد به هیئت و مسجد می کشاند. یکبار با کسی رفیق شد که خیلی اوضاعش خراب بود. مشروب می خورد و خلاصه خیلی اوضاعش بد بود. شبی بعداز مراسم هیئت، یکی از رفقا به ابراهیم گفت: «این یارو کیه که باخودت میاریش؟!» ابراهیم پرسید: «چطورمگه؟؟» پاسخ داد: «موقع روضه که چراغ ها را خاموش کردند و شروع به روضه خوانی کردند، این رفیقت اشک که نمی ریخت هیچ، زیرلب هی به یزید فحشای ناجور می داد.» ابراهیم زد زیر خنده و گفت: «این رفیق تازه هیئت اومده و تاحالا برا امام حسین اشک نریخته. صبر کن، کم کم که با امام حسین رفیق شه همه چی درست میشه.» بعدها آن جوان لات، مسجدی و هیئتی شد و می گفت: «من هدایت شدنم را مدیون داش ابرام و شماهام.» ابراهیم اول همه را جذب می کرد و در گذرزمان می انداخت در دامن امام حسین و همه چی تماام.... ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱ 🕊🌸 کوله پشتی راوی 🆔 @cole_ravi ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
✅ شهید علم الهدی 🔆 حسين را انداختند توي بند نوجوانان بزهکار. صبوري به خرج داد. چند روز بعد صداي نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند، بلند بود. مأموران حسين را گرفتند زير مشت و لگد. مي گفتند تو به اينها چه کار داشتي؟! از آن به بعد شکنجه حسين، کار هر روز مأموران شده بود. يکبار هم نشد که زير شکنجه، اطلاعات را لو بدهد. نوجوان شانزده ساله را مي نشاندند روي صندلي الکتريکي و يا اين‌که از سقف آويزانش مي کردند. 🕊🌸 کوله پشتی راوی 🆔 @cole_ravi ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃ناجی... ابراهیم با بچه هاییکه نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می شد. اول
🍃قو علی خدمتک جوارحی مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانه ای بود. بچه های داخل گود چندسری عوض شدند اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود. پیرمردی بالای سکو بود و به ورزشکار ها نگاه می کرد. پیش یکی از رفقا رفت و پرسید:«آقا این جوون کیه؟!» شخص‌جواب داد: «چطورمگه؟!» پیرمرد گفت: «من که وارد شدم ایشان داشت شنا می رفت. من با تسبیح شنارفتنش را شمردم. تاالان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصدتا. تورو خدا بیارش بالا الان حالش بد میشه.» ورزش که تمام شد، ابراهیم اصلا احساس خستگی نمی کرد، انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته. ابراهیم این کارهارا برای قوی شدن انجام می داد. همیشه می گفت: «برای خدمت به خدا و بندگانش باید بدنی قوی داشته باشیم.» و همیشه دعا می کرد:«خدایا بدنم را برای خدمت به خودت قوی کن...» ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱ 🕊🌸 کوله پشتی راوی 🆔 @cole_ravi ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🍃غرور ابراهیم خیلی به قدرت بدنی اش اهمیت می داد. یک جفت میل و سنگ سنگین برای خودش تهیه کرده بود و باآنها ورزش می کرد. حسابی سر زبان ها افتاده بود و انگشت نما شده بود. اما بعداز مدتی دیگر جلوی بچه ها چنین کارهایی انجام نداد. می گفت: «این کارها عامل غرور و غفلت است. مردم به دنبال این هستند که چه کسی ازهمه قوی تر است و اگر من جلوی بقیه ورزش سنگین انجام دهم، باعث ضایع شدن رفقایم می شوم و خودم را مطرح می کنم.» ابراهیم در زمان حیات به دنبال شهرت نبود و همین سبب شد بعداز شهادتش شهرتش در آسمانها و زمین پراکنده شود. ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱ 🕊🌸 کوله پشتی راوی 🆔 @cole_ravi ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
اگه بگن یه مَردّ معرفی کن که تو زندگیت تاثیر گذاشته، بعد از پدرم میگم آقا سید مرتضی آوینی ! به خدا شنیدنِ صداش و حفظ کردنِ متن‌ها و حرفاش با گوشت و پوست و استخونمون لازمه رفقا .. ... 🕊🌸 کوله پشتی راوی 🆔 @cole_ravi ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🍃غرور ابراهیم خیلی به قدرت بدنی اش اهمیت می داد. یک جفت میل و سنگ سنگین برای خودش تهیه کرده بود و باآنها ورزش می کرد. حسابی سر زبان ها افتاده بود و انگشت نما شده بود. اما بعداز مدتی دیگر جلوی بچه ها چنین کارهایی انجام نداد. می گفت: «این کارها عامل غرور و غفلت است. مردم به دنبال این هستند که چه کسی ازهمه قوی تر است و اگر من جلوی بقیه ورزش سنگین انجام دهم، باعث ضایع شدن رفقایم می شوم و خودم را مطرح می کنم.» ابراهیم در زمان حیات به دنبال شهرت نبود و همین سبب شد بعداز شهادتش شهرتش در آسمانها و زمین پراکنده شود. ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱ 🕊🌸 کوله پشتی راوی 🆔 @cole_ravi ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
Salahshour.ir4_5863883879605077584.mp3
زمان: حجم: 9.34M
🌷صوت شهیدان راکجا مامی شناسیم🌷 🕊🌸 کوله پشتی راوی 🆔 @cole_ravi ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃غرور ابراهیم خیلی به قدرت بدنی اش اهمیت می داد. یک جفت میل و سنگ سنگین برای خودش تهیه کرده بود و ب
🍃مثل آنها...(۱) روزی بعداز اتمام ورزش، حاج حسن به صورت ابراهیم نگاه کرد و گفت:«تو قدیم های این تهروون دوتا پهلوون بودن که باهم رفیق بودند. بااینکه در کشتی کسی حرفشان نبود، بنده خالص خدا بودن را افتخارشان می دانستند و همیشه با چندآیه قرآن، یه روضه مختصر و گریه برای آقا اباعبدلله ورزش را شروع می کردند. نفس این دوتا پهلوون آنقدر حق بود که مریض شفا می داد.» بعدادامه داد:«ابراهیم من تورو به پهلوون می دونم مثل اونها.» ابراهیم لبخندی زد و گفت:«نه حاجی، ماکجا و اونها کجا.» بعضی از بچه ها از اینکه حاج حسن که الگوی اخلاق و پهلوانیست از ابراهیم اینطور تعریف کرد تعجب کردند و بعضا ناراحت شدند، اما اتفاق فردای آن روز باعث شد همه به حرف حاج حسن برسند. این قسمت ادامه دارد.... ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱ 🆔 @cole_ravi
کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃مثل آنها...(۱) روزی بعداز اتمام ورزش، حاج حسن به صورت ابراهیم نگاه کرد و گفت:«تو قدیم های این تهرو
🍃مثل آنها...(۲) فردای آن روز پنج پهلوان از یکی از زورخانه ها آمدند تا باهم مسابقه کشتی برگزار کنند و حاج حسن هم داور شود. چهار مسابقه برگزار شد و دو دو مساوی بودند. بازی آخر بازی ابراهیم بود و تیم رقیب که می دانست حریف ابراهیم نمی شوند، شروع به شلوغ کاری کردند و سر حاج حسن هم داد زدند و می خواستند اگر بازی را باختند بیندازند گردن داوری حاج حسن. همه عصبانی بودند. چندلحظه بعد ابراهیم آمد وسط گود و بالبخند به همه بچه های تیم مهمان دست داد و گفت که من کشتی نمی گیرم. همه باتعجب گفتند چرا؟! ابراهیم جواب داد: «دوستی و رفاقت ما خیلی بیشتر از این حرف ها ارزش داره...» بعد دست حاج حسن را بوسید با یک صلوات پایان کشتی را علام کرد. حاج حسن بعداز این ماجرا روبه بچه ها کرد و گفت: «حالا فهمیدید چرا گفتم ابراهیم پهلوانه؟! ابراهیم به خاطر خدا بااونها کشتی نگرفت و با نفسش کشتی گرفت و جلوی کینه و دعوا را گرفت. پهلوانی یعنی همین.» ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱ 🆔 @cole_ravi
✅ برخیز دلا که دل به دلدار دهیم جان را به جمال آن خریدار دهیم این جان و دل و دیده پیِ دیدنِ اوست جان و دل و دیده را به دیدار دهیم 🕊🌸 کوله پشتی راوی 🆔 @cole_ravi ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
کوله پشتی راوی 🇵🇸
🍃مثل آنها...(۲) فردای آن روز پنج پهلوان از یکی از زورخانه ها آمدند تا باهم مسابقه کشتی برگزار کنند
🍃نمازجماعت صبح بعداز اینکه ماجرای پیروزی انقلاب پیش آمد و بچه ها درگیر مسائل انقلاب شدند، حضورشان در ورزش باستانی کمتر شد. مدتی بعد ابراهیم پیشنهاد داد که صبح‌ها در زورخانه نمازصبح را به جماعت بخوانند و ورزش کنند و همه هم قبول کردند. ابراهیم خیلی خوشحال بود که از طرفی ورزش بچه ها تعطیل نمی شد و از طرفی بچه ها نمازصبحشان را هم به جماعت می خواندند. همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را می خواند: «اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوب تر است.» ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱ 🆔 @cole_ravi