❤️نماز اول وقت
ایستاده بود کنار در حرم و به وضوخانه اشاره می کرد.
تازه رسیده بودیم دمشق و دلمان می خواست یک زیارت با حال بکنیم، ولی وقت اذان بود.
ـ برادرا، زیارت مستحبه، نماز واجب. عجلّوا بالصلوة قبل الفوت.
📚یادگاران، جلد 9
#حاج_احمد_متوسلیان
#درس_اخلاق
@Asemanihaa💟
♥️ #اسوه_های_تشکیلاتی
🔰 #حاج_احمد_متوسلیان
◀️ همه دور هم نشسته بودیم. اصغر برگشت گفت: «احمد! تو که کاری بلد نیستی. فکر کنم تو جبهه جاروکشی میکنی، ها؟» احمد سرش رو پایین انداخت، لبخند زد و گفت: «اِی… تو همین مایهها.»
از مکه که برگشته بود، آقای فراهانی یک دسته گل بزرگ فرستاده بود درِ خانه. یک کارت هم بود که رویش نوشته شده بود: «تقدیم به فرمانده رشید تیپ بیست و هفت محمد رسولالله، حاج احمد متوسلیان.»
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@javan_enghelaabi🇮🇷
╰━━━⊰◇⊱━━━╯
◀️ مردم از صبح جلوی در نشسته بودند. بغض گلوی همه را گرفته بود. وضع خود احمد هم بهتر از آنها نبود. قرار بود آن روز از مریوان برود. مردم التماس میکردند میخواستند «کاک احمد»شان را نگه دارند. شانههایشان را میگرفت، بغلشان میکرد و میگذاشت سیر گریه کنند. چشمهای خودش هم سرخ و خیس بود.
رفت بین مردم و گفت«شما خواهر و برادرای من هستید. من هرجا برم به یادتون هستم. اگه دست خودم بود، دوست داشتم همیشه کنارتون باشم. ولی همون که دستور داده بود احمد بره کردستان حالا دستور داده بره یه جای دیگه. دست من نیست. #وظیفه_است. باید برم.»
#کار_تشکیلاتی
#حاج_احمد_متوسلیان
#قرارگاه_راهبردی_جوانان_انقلابی
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@javan_enghelaabi🇮🇷
╰━━━⊰◇⊱━━━╯
♥️ #اسوه_های_تشکیلاتی
🔰 #حاج_احمد_متوسلیان
◀️ بالای کوه آب نبود، میرفتند پایین کوه، برفهای آب شده را میآوردند بالا.
رسیده بودیم بالای قله؛ بعد از سه ساعت کوهپیمایی. با این که کلی توی راه آب خورده بودم، باز تشنه بودم.
حاجی قبل از ما آن جا بود. علی ـ مسئول قله ـ برایمان شربت آورد. همه برداشتیم غیر از حاجی.
ـ چرا نمیخوری،حاجی؟
ـ ما میریم پایین، آب هست. شما زحمت کشیدین؛ این آب ذخیرهی شماست.
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@javan_enghelaabi🇮🇷
╰━━━⊰◇⊱━━━╯
- بسیجی! می دانی آنجا کجاست؟
+ نه، چیزی نمیبینم
- بسیجی! آنجا انتھای افق است
من و تو باید پرچمِ خود را در آنجا،
در انتهای زمین برافرازیم
هر وقت پرچم را در آنجا زدی زمین
آن وقت بگیر و راحت بخواب...!
#حاج_احمد_متوسلیان
#القدس_اقرب
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@javan_enghelaabi🇮🇷
╰━━━⊰◇⊱━━━╯
⭕️ پیکر #حاج_احمد_متوسلیان در تهران است!!!
حمید داوودآبادی پژوهشگر تاریخ دفاع مقدس در صفحه اینستاگرام خود پیرامون بخش های سانسور کتاب راز احمد نوشت:
هنگام انتشار کتاب"راز احمد"به خواست ناشر محترم(نشر یازهرا(س)چند خطی از بخش انتهایی کتاب(صفحات ۴۳۷ و ۴۳۸)که مربوط به جلسهی نگارنده با سردار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی در جمعه شب ۲۴ اسفند ۱۳۹۷ بود، سانسور شد.
روز ۱۵ تیر ۱۳۹۹ در برنامهی زندهی"یه روز تازه"شبکهی پنج سیمای جمهوری اسلامی، ناگفتههای آن جلسه را بازگو کردم.
ضمن عرض پوزش خدمت مخاطبین و خوانندگان کتاب راز احمد، متن سانسور شدهی گفتوگو با سردار شهید قاسم را اینجا آوردهام:
گفتم:"من به یک نتیجهی بدی رسیدم که راستش جرات نمیکنم جایی بگویم. خیلیها به خاطر این ادعا مرا میکوبند."
با خنده پرسید:"مگه به چی رسیدی؟"
گفتم: "به این رسیدم که جنازهی حاج احمد متوسلیان در تهران است."
این را که گفتم، نفس راحتی کشیدم. انگار شده بود عقده و راه نفسم را بسته بود. جرات نمیکردم به کسی بگویم!اینجا گفتم و خودم را خلاص کردم.
حاجی با همان طمانینه گفت:"درسته" با تعجب گفتم: "چی؟" گفت: "درسته، ولی نه فقط حاج احمد، بلکه پیکر هر چهار نفرشان این جاست." جا خوردم. اصلا منتظر چنین جوابی نبودم. مات و مبهوت از این حرف گفتم: "یعنی پیکر هر ۴ نفرشان در تهران است؟!"
که گفت: "بله. چند وقت پیش یک تبادل با قوات اللبنانیه(فالانژیستها) داشتیم که 4 پیکر را به عنوان 4 ایرانی به ما تحویل دادند. از آن جایی که میگفتند آنها را دفن کرده بودند، آوردند."
-خب پس چی؟
حاج قاسم گفت: "هیچی. البته پیکر که میگویم نه یک پیکر مثلا انسان کامل. هر کدام یک مشت استخوان هستند که تحویل دادند."
به خودم جرات دادم و باپررویی گفتم: "الان کجا هستند؟"
گفت: "فعلا که روی آنها آزمایش کردن و میگویند دی.ان.ای آنها نمیخواند. ولی هنوز پیکرها هستند."
و در ادامه گفت: "قضیهی این چهارنفر دقیقا مثل ماجرای امام موسی صدر است. امام موسی صدر هم شهید شده ولی خانوادهاش نمیخواهند بپذیرند."
سوال کردم: "خب چرا شهادت آنها را اعلام نمیکنید؟"
نگاه متعجبانهای انداخت و گفت: "اول باید یک زمینهای باشد که اعلام کنند. من که نباید اعلام کنم."
حمید داودآبادی
۱۳ تیر ۱۴۰۰
سالروز شهادت ۴ دلاورمرد گمنام و مظلوم.
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@javan_enghelaabi🇮🇷
╰━━━⊰◇⊱━━━╯