◀️ مردم از صبح جلوی در نشسته بودند. بغض گلوی همه را گرفته بود. وضع خود احمد هم بهتر از آنها نبود. قرار بود آن روز از مریوان برود. مردم التماس میکردند میخواستند «کاک احمد»شان را نگه دارند. شانههایشان را میگرفت، بغلشان میکرد و میگذاشت سیر گریه کنند. چشمهای خودش هم سرخ و خیس بود.
رفت بین مردم و گفت«شما خواهر و برادرای من هستید. من هرجا برم به یادتون هستم. اگه دست خودم بود، دوست داشتم همیشه کنارتون باشم. ولی همون که دستور داده بود احمد بره کردستان حالا دستور داده بره یه جای دیگه. دست من نیست. #وظیفه_است. باید برم.»
#کار_تشکیلاتی
#حاج_احمد_متوسلیان
#قرارگاه_راهبردی_جوانان_انقلابی
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@javan_enghelaabi🇮🇷
╰━━━⊰◇⊱━━━╯