eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_شانزدهم🌱 #تاکسی_موقت تاکسی موقت برای چندمین مرتبه ایستاد تا مسافری از راه برسد و سوار بشود.
🌱 دارعلی مرد را که داخل گردان دید، جاخورد! از افراط شرور محله بود. توی محله احمد آباد که نه،همه شهر نادر شیطون صداش می‌زدند. توی آتش‌سوزی سینما رکس آبادان هم کمی سر و صورتش سوخته بود. دارعلی قدم به قدمش می‌رفت و چشم از او بر نمی‌داشت. نادر روز اولی که لباس غواصی گرفت، از گردان جدا شد و لباس پوشیده برگشت. روز بعد هم دنبالش رفت. نادر وقتی پشت درخت کُناری لباس را از تن درآورد، چشم دارعلی گرد شد! بیش‌تر تنش خالکوبی شده بود! بیش‌تر شکل و شمایل زن! خواست برگردد که اورا دید. به خودش گفت:《بدم نشد! حالا دُمَش را می‌گذاره رو کول و می‌زنه به چاک!》 ولی نادر نرفت و تا روزآخر آموزشی غواصی دوام آورد. وقتی مرخصی پایان آموزش گرفت. دارعلی با خود گفت:《این بار دیگه بر نمی‌گرده.》 اما نادر برگشت! شب حمله رفت زیر همان درخت کُنار‌. لباس غواصی را پوشید و برگشت. زمان حرکت به طرف دشمن، گردان داخل رودخانه شد و به سمت موانع دفاعی دشمن شنا کردند. نیروها سخت از موانع سیم خاردار،نبشی و تله‌های انفجاری گذشتند و به سنگر های کمین دشمن رسیدند. درگیر شدند و با تلفات آخرین سنگر کمین دشمن را که خفنه کردند. با چراغ قوه مخصوص علامت دادند و گردان های پیاده ، سوار بر قایق رسیدند و ساحل دشمن را تصرف کردند. درگیری فروکش کرد و هوا روشن شد؛دشمن ساحل از دست رفته را زیر آتش شدید توپخانه گرفت. دارعلی یاد نادر افتاد. سراغش را از این و آن گرفت. کسی با انگشت ساحل را نشان داد، گفت: _آخرین بار زیر سنگر تیربار دیدمش. دارعلی برگشت به طرف ساحل. آتش هنوز شدید بود. تا صدای سوت خمپاره می‌شنید دراز می‌کشید. وقتی رسید کنار سنگر تیربار، پایین سنگر جنازه دید! جنازه به پهلو افتاده بود. نزدیک که شد، خشکش زد! _وای خدا! چند تیر کالیبر ۵۰ تن نادر را ترکانده بود! لباس سیاه و لیز غواصی‌اش جر خورده بود و خالکوبی تنش دیده می‌شد. نشست و به صورتش نگاه کرد. چشمانش باز مانده بود. خواست پلک‌هایش را ببندد، بسته نشد. سوت خمپاره شنید. خیز سه ثانیه رفت تو سنگر تیربار. لرزش سنگر که تمام شد، بیرون آمد. بالای سر نادر که رسید، گلوله خمپاره دقیق روی تنش فرود آمده بود؛ گوشت و خاک یکی شده بود. دورتر هم سرش با چشمان بسته افتاده بود! 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_شانزدهم #ویشکا_1 ساعت روے دیوار پایگاه پنج عصر را نشان مے داد دختران نوجوان وجوان وارد پایگاه
گوشے چند بار زنگ خورد تا در آخر توانستم پاسخ بدهم شایان پشت خط بود سلام ویشڪے جون سلام شایان اووو چقدر سرد ، من تا پنج دقیقه دیگر میرسم در خانه شمابیا پائین تا برویم درحالے ڪه صورتم سرخ شده بود و دستانم عرق ڪرده بود باشه از پله ها پائین رفتم مامان جلو آمد واے ویشڪا این چه لباسے هست پوشیدے ! چه مشڪلے دارد ؟ خیلے بلند هست برو مانتو قرمز را بپوش ڪه جلو بازهست من با این لباس راحت هستم در آپارتمان را باز ڪردم داخل ڪوچه رفتم شایان درست وسط ڪوچه ایستاده بود چند بوق زد تا جلب توجه ڪند به سمت ماشین رفتم درجلویے را باز ڪردم روے صندلی نسشتم سلام خانم خوشگل این چه قیافه اے هست براے خودت درستڪردے سلام چه عیبے دارد ؟ شایان لبخند تمسخر آمیزے زد حتے یڪ رژ لب به لب هات نیست خیلے صورتت بے روح شده چیزے نگفتم و یڪ لبخند ترحم آمیز تحویل شایان دادم در مسیر طول صحبت نڪردم شایان هم اگر صحبتے مے ڪرد بابله یا خیر پاسخ مے دادم به رستوران رسیدیم شایان ماشین را ڪنار جدول پارڪ ڪرد هر دوپیاده شدیم و به سمت رستوران رفتیم رستوران بزرگ در سالن تعداد زیادے میز و صندلے هاے مجلل و تاج دار وجود داشت،در سمت راست تعداد زیادے میز بود ڪه روے آن انواع سوپ ها ، دسر ، سالاد موجود بود در ڪنار میر سلف سرویس میز صندوق دار بود خانمے جوان با لباس فرم مشڪ با نوار هاے قرمز ڪه دور مقنعه نشسته بود موهاے خودش را هم بیرون گذاشته بود با خودم فڪر ڪردم چرا ارزش خودش را این قدر پائین مے آورد و با این ظاهر ڪار مے ڪند پیشخدمت با ظاهرے آراسته جلو آمد از قبل میز هماهنگ ڪرده بودید شایان با علامت سر بله گفت پیشخدمت ما را به میز راهنمایے ڪرد فضایے ڪه براے نشستن هماهنگ ڪرده بود دارے میز بزرگ روے آن چند گلدان زیبا و بافاصله از گلدان ها شمعهاے تزیینے قرار داشت و هر دوبه طرف میز رفتیم من روے یڪے از صندلے ها نسشتم شایان هم روبروے من نشست با لبخند فضاے رستوران چطور هست؟ خیلے زیبا است براے چے این همه هزینه ڪردے ؟ قرار است یڪ شب با هم باشیم من بخاطر تو خیلے ڪار هاانجام میدهم صورتم سرخ شد احساس مے ڪردم دورنم داغ شد سرم را پائیین آوردم چیزے نگفتم خیلے سعے ڪردم با شایان حرف بزنم اما نتوانستم حرف اصلے را بگویم نویسنده : تمنا❤️🥰🌻 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---