وقتی در جهت رفع نیازهایی کودک میکوشیم او به دنیای پیرامون خود اعتماد می کند و آن را محل امنی می یابد.
اگر می خواهیم کودک نوپا لجباز نشود نیاز داریم محیط او را امن کنیم، نه اینکه وسایل دم دست او باشد و از او بگیریم؛ به عبارت دیگر نباید با انواع منع شدن روبرو شود و مرتب "نکن" و "دست نزن" را بشنود.
فردی که به دنیای اطراف خود و دیگران اعتماد می کند به توانایی های خودش نیز اعتماد می کند و با شما بهتر همراهی می کند....
نوجوانان به دلیل شرایط سنی ای که دارند و در حال استقلال یافتن هستند
اصلا تمایلی به شنیدن نصایح و یا جملات دستوری از جانب شما ندارند.
سعی کنید مکالمه بین شما و نوجوانتان کاملا دو طرفه و با احترام باشد.
جملات دستوری منجر به بی اعتنایی و گاهی پرخاش از طرف فرزندتون میشه.
🗣
سعی کنید فرزندتون رو در بحث ها شرکت بدید طوری که شما رو در مقابل خودش نبینه
بلکه کاملا حس کنه که در کنارش ایستادید.
#نوجوان
تولد فرزند دوم تاثیرات زیادی بر کل خانواده بویژه فرزند اول دارد به خصوص در ماههای اول تولد که والدین به شدت از توجه به فرزند بزرگتر غافل میشوند.
کودکان در مقابل ورود نوزاد جدید واکنشهای متفاوتی از قبیل خشونت، لجبازی، چسبندگی به مادر و اضطراب جدایی، مشکلات خواب، مشکلات مربوط به غذا خوردن و رفتارهای بچه گانهای از خود بروز میدهند.
لازم که والدین خود را برای واکنشهای کودک اول آماده کرده، از تنبیه و سرزنش وی خود داری کنند.
مدت زمان بیشتری را با او بگذرانند و از دادن مسئولیت نگهداری فرزند جدید به کودک اول خود داری کنند.
چرا حجاب ؟.mp3
4.7M
💥 #تلنگرانہ
خانـــــماے محترݥ ؛
هواپیما از مرز ایران گذشت؛
مےتونید حجابتون رو بردارید ❗️
☆ ویژه هفتہ حجاب و عفاف ☆
#استاد_شجاعی 🎤
#صوتی
مداحی آنلاین - انّي ما خَلَقْتُ سَماءً مَبْنِيَّةً - رسولی.mp3
6.63M
🌷 #روز_مباهله گرامی باد🌷
💐فهمیده دشمن به این نور میبازه
💐حتی خدا به این #مباهله مینازه
🎙 #مهدی_رسولی
👏 #سرود
اللهم عجل لولیک الفرج💗
اسعد الله ایامکم یا بقیه الله💞
💞💗💞
17.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🎊یه نماهنگ زیبا از عبدالرضا هلالی«عیدمباهله»🎊
✨انتشار بدید به عشق امیرالمومنین ✨
#مباهله
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۸ و سعد دوست نداشت مصطفی با من همک
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۹
مضطرب از من پرسید
_بیماری قلبی داره؟
زبانم از دلشوره به لکنت افتاده.. و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم
_تورو خدا یه کاری کنید!
و هنوز کلامم به آخر نرسیده،..
سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد،..
ناله مصطفی در سینه اش شکست و ردّ خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده..
و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین افتاد..
و سعد از ماشین پایین پرید...
چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت،..
درِ ماشین را به هم کوبید..
و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید.
زبان خشکم به دهانم چسبیده..
و آنچه میدیدم باورم نمی شد..
که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد..
و #انگارنه_انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم
_چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!
و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم #سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد،
جراحت شانه ام از درد آتش گرفت و او دیوانه وار نعره کشید
_تو نمیفهمی این بی پدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!
🔥احساس میکردم از دهانش #آتش میپاشد..
که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۹ مضطرب از من پرسید _بیماری قلبی د
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۰
مصطفی را میدیدم که با دستی پر از خون سینه اش را گرفته بود.. و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه،..
مصیبت خونی که روی صندلی مانده..
و همسری که حتی 🔥از حضورش وحشت کرده بودم؛
همه برای کشتنم کافی بود..
و این تازه #اول مکافاتم بود که سعد #بیرحمانه برایم خط و نشان کشید
_من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!
از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر #بوی_خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید
_ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!
با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست #ضرب_شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید
_به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!
هنوز باورم نمیشد عشقم #قاتل شده باشد..
و او به قتل خودم تهدیدم میکرد..
که باور کردم در این مسیر #اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود..
که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد
_نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!
نیروهای امنیتی سوریه هرچقدر خشن بودند،..
این زخم 🔥از پنجه هم پیاله های خودش به شانهام مانده بود،..
یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند..
و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد..
که دیگر عاشقانه هایش #باورم نمیشد..
و او از اشکهایم پشیمانی ام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد