کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدوبیستم 🌿﷽🌿 🌺ایام ماه شعبان و ولادت امام حسین (ع) و روز پاسدار بود که حمید گ
#یادت_باشد
#قسمتصدوبیستیکم
🌿﷽🌿
🌹آفتاب که زد رفتم دانشگاه، تا ظهر کلاس داشتم که بابا زنگ زد، گفت: حمید رفته سردشت شما بیا پیش ما.
متعجب پشت گوشی گفتم: سردشت؟ حمید که گفت بندرعباس!»
بابا فهمید که حمید نخواسته واقعیت را به من بگوید تا من نگران نشوم، گفت: «سردشت رفتن، ولی چیزی نیست، زود بر می گردن».
نگرانی من بیشتر شد، وقتی خانه رسیدم دیدم چشم های مادرم از بس گریه کرده قرمز شده!
دلم به شور افتاد و بیشتر ترسیدم، گفتم: «چیزی شده که شما دارین پنهون میکنین؟»
بابا گفت: «نه دخترم، نگران نباش، ان شاء الله که خیره، یک مأموریت چند روزه است، به امید خدا صحیح و سالم بر می گردن».
مامان برای اینکه روحیه من عوض شود پیشنهاد داد برویم بازار، در طول خرید تمام هوش و حواسم به حمید بود.
اصلا نفهمیدم چی خریدیم و کجا رفتیم، با مادرم در حال گشت زنی بودیم که بابا زنگ زد:
«دخترم مژدگونی بده، حمید برگشته! زودتر بیاین خونه».
وسایل را خریده و نخریده سوار ماشین شدیم و به سمت خانه آمدیم.
وقتی حمید را دیدم نفس راحتی کشیدم، با ناراحتی روی مبل نشسته بود، من هم انداختم به دنده شوخی:
🌸 «میگی بندرعباس سر از سردشت در میاری! بعد هم که یک روزه برمی گردی! هیچ معلوم هست چی می کنی آقا؟!»
بابا خنده اش گرفت و گفت: هیچ کدوم نبوده، نه بندرعباس، نه سردشت، داشتند می رفتند سامرا که فعلا پروازشون عقب افتاده، طبیعی هم هست، برای اینکه پروازها لو تره و دشمن هواپیما را نزنه چند بار
معمولا پروازها عقب و جلو می شه.
شنیدن این خبر برایم سنگین بود، خیلی ناراحت شدم، گفتم: «حمید من با هر مأموریتی که رفتی مخالفت نکردم، نباید بدونم تو داری میری کشور غریبه، من منتظرم رزمایش دو روزه تموم بشه تو برگردی، اون وقت نباید بدونم تو داری میری سامرا ممکنه یکی دو ماه نباشی؟!»
🌷 از کنسل شدن پرواز به حدی ناراحت بود که اصلا حرفش نمی آمد، ولی من ته دلم خوشحال بودم.
روی موتور هم که بودیم لام تا کام حرف نزد، تا چند روز حال خوبی نداشت، مأموریت های داخل کشور زیاد می رفت، از مأمویت یک روزه گرفته تا ده پونزده روزه، اکثرشان را هم به پدر مادر حمید اطلاع نمی دادیم که نگران نشوند.
ولی این اولین باری بود که حرف مأموریت طولانی خارج از کشور این همه جدی مطرح شده بود.
عراق انتخاب خودش بود، گفته بودند برای رفتن مختار هستید، هیچ اجباری نیست، حتی خودتان می توانید انتخاب کنید که سوریه بروید یا عراق.
حمید عراق را انتخاب کرده بود، دوست داشت مدافع حرم پدر امام زمان (عج) در سامرا باشد.
یک مقدار پول داشتیم که برای ساخت خانه می خواستیم پس انداز کنیم حمید اصرار داشت که من حساب بانکی باز کنم و این پول به اسم من باشد.
💐 موقع خوردن صبحانه گفت: «امروز من دیرتر میرم تا با هم بریم بانک، یه حساب باز کن پولمون رو بذاریم اونجا، فردا روزی اتفاقی
میفته برای من، حس خوبی ندارم، این پول به اسم تو باشه بهتره».
راضی نشدم، گفتم: «یعنی چی که اتفاقی برای من میفته؟ اتفاقا چون می خوام اون اتفاق بد نیفته باید بری به اسم خودت حساب باز کنی».
اصرار که کرد قهر کردم، افتادم روی دنده لج تا این حرف ها از زبانش بیفتد بالاخره راضی شد به اسم خودش باشد.
صبح زود رفت بانک برای باز کردن حساب، رمز تمام کارت های بانکی و حتی گوشی حمید به شماره شناسنامه من بود.
ادامه دارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدوبیستیکم 🌿﷽🌿 🌹آفتاب که زد رفتم دانشگاه، تا ظهر کلاس داشتم که بابا زنگ زد،
#یادت_باشد
#قسمتصدوبیستدوم
🌿﷽🌿
🌻اواخر اردیبهشت بود که از سوریه خبر تلخی به دست من و حمید رسید.
فرمانده قبلیش یعنی آقای «حمید محمدرضایی» در مأموریتی
حضور داشت ولی بعد از اتمام مأموریت از او خبری نبود.
🌹 هیچ کس نمی دانست که آقای محمدرضایی شهید شده یا به دست نیروهای دشمن به اسارت در آمده است.
این بی خبری برای خانواده، همکاران و خود حمید خیلی سخت بود.
یک بار در زمانی که تازه نامزد کرده بودیم همسر آقای محمدرضایی را در نمایشگاه دفاع مقدس دیده بودم.
از آنجا که آقای محمدرضایی همکار پدرم بود همدیگر را خوب می شناختیم، همسرش از من پرسید:
اسم آقاتون که تازه نامزد کردین چیه؟
وقتی فهمید اسم همسرم حمید است گفت: «چه جالب هم اسم شوهر منه، من عاشق آقا حمیدم، حمید من خیلی ناز و دوست داشتنیه».
شنیدن این حرف های عاشقانه از زبان کسی مثل من که تازه عروسی کرده شاید چیز عجیبی نبود، ولی این ابراز احساسات از زبان خانم آقای محمدرضایی که چندین سال از ازدواجشان گذشته و سه تا فرزند داشتند و سالها بود با هم زندگی می کردند حس دیگری داشت.
💐این که چقدر خوب میشد اگر همه زندگی ها همین طور بود و بعد از سال ها از زمان ازدواج این شکلی این محبت ابراز می شد.
حمید از روزی که این خبر را شنید آرام و قرار نداشت، برای این که خبری از آقای محمدرضایی بشود طرح ختم سوره یاسین گرفته بود.
این طوری نبود که فقط اسم هم گردانی هایش را بنویسد و همه چیز تمام، می آمد خانه تک به تک به کسانی که در این طرح ثبت نام کرده بودند پیامک می داد و یادآوری می کرد که هر غروب سوره یاسین یا بخشی از قرآن را که مشخص کرده بود را حتما همه بخوانند.
🌷آیه نهم سوره یاسین و جعلنا من بين أيديهم سدا ومن خلفهم سدا فأغشيناهم فهم لا يبصرون» را زیاد می خواند تا آقای محمدرضایی چه خودش چه پیکرش دست دشمن و داعشی ها نیفتاده باشد.
سر تعریف خواب برای آقای محمدرضایی خیلی حساس بود، می گفت: «این خواب چه خوب چه بد، اگه به گوش این خانواده برسه باعث میشه ناراحتی پیش بیاد، به جای این کارها متوسل بشیم، ختم ذکر و قرآن بگیریم که زودتر از آقای محمدرضایی خبری بشه، این خانواده از این بی خبری خیلی زجر می کشن»
برادر آقای محمدرضایی هم در دوره دفاع مقدس پیکرش مفقود شده بود، این جنس انتظار واقعا سخت و جانکاه بود...
ادامه دارد...
✅گوشه مقنعه
💠آقا سید محمدباقر سلطانآبادی که از بزرگان ارباب فضایل و راسخین در علم بوده، فرمود وقتی، در شهر بروجرد به مرض درد چشم سختی مبتلا شدم که علمای طب از معالجه آن درمانده شدند.
ازآنجا مرا به سلطانآباد (اراک) آوردند و آنقدر مرض شدّت کرد و ورم نمود که دیگر سیاهی چشم نمایان نبود. دیگر خوابم نمیبرد و همه اطبای شهر از معالجه اظهار عجز نمودند و بعضی میگفتند: تا شش ماه احتیاج به معالجه است. روح افسرده و حوصلهام تنگ و فوقالعاده نگران شدم؛
▫️تا یکی از دوستانم گفت: بهتر است برای شفا همراه من به کربلا بیایی تا از تربت، سرمه به چشم بکشی و شفا یابی.
💠گفتم اگر طبیب اجازه بدهد؛ چون به طبیب مراجعه کردم، گفت اصلاً حرکت جایز نیست که نابینا میشوی.
دوستم به کربلا رفت؛
▪️یکی دیگر از دوستان آمد و گفت: من 9 سال مبتلا به تپش قلب بودم و از تربت امام حسین استفاده کردم و مداوا شدم، توکل بر خدا کن و بهطرف کربلا برو.
💠لذا با توکل حرکت کردم و در منزل دوم، مرض شدّت گرفت و چشمم بدرد آمد که از فشار درد چشم راست، چشم چپ هم به درد آمد.
🔳همراهان هم مرا ملامت کردند و گفتند: بهتر است که به شهر خود مراجعت کنی.
💠هنگام سحر که شد درد آرام گرفت، به خواب رفتم. در عالم رؤیا حضرت زینب کبری را دیدم و بر او وارد شدم و گوشه مقنعه او را گرفتم و بر چشم خود کشیدم!
وقتی از خواب بیدار شدم هیچ دردی را در چشم احساس نمیکردم و هیچ فرقی میان دو چشم از نظر سلامت نبود؛
برای همراهان نقل کردم و آنان از این کرامت بسیار خوشحال شدند؛ و سفر را به پایان رساندم.
📔فتوحات
عارف واصل مرحوم حاج سید #علی_اکبر_صداقت رحمة الله علیه
#پندانه 🤍
✍️ بهترین رابطه چیست؟
🔹در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
🔸خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدینترتیب همدیگر را حفظ کنند.
🔹وقتی نزدیکتر بههم بودند گرمتر میشدند، ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی میکرد. به همین خاطر تصمیم گرفتند از هم دور شوند ولی از سرما یخ زده و میمردند.
🔸از این رو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان منقرض شود.
🔹پس دریافتند که بهتر است بازگردند و گرد هم آیند و آموختند که با زخم کوچکی که همزیستی با نزدیکان به وجود میآورد زندگی کنند، چون گرمای وجود دیگری مهمتر است.
🔸و اینچنین توانستند زنده بمانند.
🔹بهترین رابطه این نیست که اشخاص بیعیبونقص را گرد هم میآورد بلکه آن است که هرکسی با دیگری ارتباط قلبی عمیق داشته باشد و بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و خوبیهای آنان را تحسین کند.
بَررِشتِههـٰاۍمَعجَرزَهراقَسَم؛سِیدعَلۍ
خَنجربـِهحَنجَرمیزَنَم،گَرتوهَواۍسـَرڪُنۍ😌✨
#حضرتِمـٰاه
#شبتونبخیر✨
✍️ |اسلام و قرآن و دین توحید همه مدیون حضرت زینب(س) هستند
🔻نوشتاری از آیت الله #العظمی_صافی_گلپایگانی(ره):
🔹 آری زینب، یک اسم از چهار حرف، اما همه فضائل انسانیت و همه ارزشهایی که خدا در سوره احزاب آیه ۳۵ برای مرد و زن شمرده است. الگوی ایمان و علم و معرفت، اسوه صبر و صداقت و استقامت، نمونه شجاعت، و بانویی که در بلاغت و فصاحت زبان پدر را در دهان داشت و همه مکارم اخلاق مادر در وجودش جمع بود و نه فقط زنان مسلمان بلکه امّت اسلام از زن و مرد به چنین بانویی افتخار دارد.
🔹سیره او، حجاب و عصمت و عفّت او، عبادت او و عظمت و بزرگی و فخامت او همه افتخارانگیز است؛ معالی مقامات و مواضع او و حمایت از دین و نفی حکومت مستکبران تاریخ که سران استکبار زمان را چنان منکوب و محکوم کرد که تا ابد بنی امیه در زبالهدانهای تاریخ منفور جهان شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ مصیبت حضرت زینب سلام الله علیها مهمتره یا رشادت و صلابت ایشان
همیشه تا اسم حضرت زینب(س) میاد سریعا یاد مصیبات ایشون و صبرشون میفتیم اما کمتر به صلابت و رشادت ایشون پرداخته شده
این سخنان جالب دکتر #غلامی رو ببینید...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#پشت_این_نذر....
🌷در بیمارستان رزمندههایی بودند که با کارها و صحبتهایشان دل پرسنل را قرص میکردند. یک روز جوان بسیار رشید و برومندی آوردند که خضوع زائدالوصفی داشت. بلافاصله بعد از ورود به بخش از من مفاتیح خواست. با دیدن حال و روزش گفتم: شرایط شما طوری نیست که بخواهی دعا بخوانی. باید تا میتوانی استراحت کنی. ولی گردن نگرفت و با اطمینان جواب داد: نه! باید الان بخوانم. به صرافت افتادم کاری کنم که دعا خواندن از سرش بیفتد و کمی به خوراک و خوابش برسد؛ بنابراین آرام به او گفتم: شما برو اتاق عمل و برگرد، من به شما کتاب دعا میدهم.
🌷بالاخره بعد از جراحی به بخش منتقل شد و مرا صدا زد و گفت: الوعده وفا! خواهر به قولت عمل کن! کتاب دعا میخواهم. حیرت زده پرسیدم: این چه دعایی است که تا این حد مُصری بخوانی؟ با شرمساری گفت: من ۳۷ روز دعای عهد خواندهام ولی چهله دارم. در ابتدا سعی کردم با طرح موضوعات متفرقه توجه او را به سمت دیگری ببرم و او را به کمی استراحت وادار کنم ولی تدبیرم کارساز نشد. به ناچار رفتم و مفاتیح خودم را آوردم. میدانستم نای در دست گرفتن کتاب را ندارد. روی صندلی کنار تخت نشستم و شروع به قرائت نمودم. بلافاصله به دنبال هر کلمهای که میخواندم شروع کرد به تکرار.
🌷دلم میخواست بدانم پشت این نذر چه خواستهای خوابیده که این جوان در حالت اغماء نیز دست از آن برنمیدارد. فردای آن روز همکاران زحمت خواندن دعا را برایش کشیدند. روز سوم که چهله دعای عهد تمام شد، شنیدم که بعد از اتمام دعا دو چشمش را بسته و با لبخندی به یک خواب آرام فرو رفته است. تازه آن موقع دریافتم این چهله برای شهادت و لقاءالله بوده است. بعد از آن اتفاق شبها که در خوابگاه پلکهایم را میبستم چهره آن جوان در ذهنم جان میگرفت. با اینکه میدانستم طبق احادیث نخستین کسی که داخل بهشت میشود شهید است ولی مرتب با وجدانی ناآرام خودم را سرزنش میکردم و میگفتم: شهربانو کاش دعا را پسو پیش و درهم میخواندی تا نذرش ادا نمیشد!
#راوی: خانم شهربانو چگینی امدادگر جبهه
منبع: سایت نوید شاهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🔶بی نیازی یعنی این؟
حکایتی بسیار زیبا از عارف عالم حضرت آیت الله انصاری همدانی قدس سره
┄┅═✧❁••❁✧═
غَمِدۅرۍحَرَمبردهقَرارَمچِہڪُنم؛
رۅۍتۅمـٰاهِمَناستبـٰاشَبِتـٰارمچِہڪُنم࣫͝..💔
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
الَلَّهُـــــــمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لِی فِیـــمَا لَا أَمْدَحُ بِهِ غَیـــْرَکَ ...
🤲خـــــــــدایا!
درهای نعمت بر من گشودی
که زبان به مدح غیر تو نگشایم،
و بر این نعمتها غیر از تو را ستایش نکنم،
و زبان را در مدح نومیـد کننـدگان،
و آنان که مورد اعتماد نیستند باز نکنم.
🌱 نهجالبلاغه، فرازی از خطبه ۹۱ (بند۱۵)
سلام علیکم
صبحتون نورانی✨
🌺🌸🌺🌸🌺
✨از امام صادق (ع)روایت است:
⚡️هرکہ چهل صباح دعای عهد رو بخواند، از یاوران حضرت مهدی (عج)باشد واگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد وحق تعالی بہ هر ڪلمہ هزار حسنه او را ڪرامت فرماید وهزار گناه از او محو نماید⚡️
#دعای_عهد
⛅️آغاز روز با دعای دلنشین عهد⛅️
☘🌹☘🌹☘
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اَللّـهُمَّ رِبَ النّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ والإنجيل وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ والأنبياء وَالْمُرْسَلينَ، اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْاَلُكَ بِوَجْهِکَ الْكَريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنيرِ وَمُلْكِكَ الْقَديمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ اَسْاَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذي اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَالاَْرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذي يَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ والآخرون، يا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَيا حَيّاً حينَ لا حَيَّ يا مُحْيِيَ الْمَوْتى وَمُميتَ الاَْحْياءِ، يا حَيُّ لا اِلـهَ اِلّا اَنْتَ، اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الاِْمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بأمرك صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ و عَلى آبائِهِ الطّاهِرينَ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّي وَعَنْ والِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ وأحاط بِهِ كِتابُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في صَبيحَةِ يَوْمي هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيّامي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ في عُنُقي، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، اَللّـهُمَّ اجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأعوانه وَالذّابّينَ عَنْهُ وَالْمُسارِعينَ اِلَيْهِ في قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لأوامره وَالُْمحامينَ عَنْهُ، وَالسّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، اَللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَيْني وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فأخرجني مِنْ قَبْري مُؤْتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيْفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدّاعي فِي الْحاضِرِ وَالْبادي، اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاكْحُلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وأوسع مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بي مَحَجَّتَهُ، وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّـهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَاَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ : (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِي النّاسِ) فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتّى لا يَظْفَرَ بِشَيْء مِنَ الْباطِلِ إلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اَللّـهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَأسِ الْمُعْتَدينَ، اَللّـهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيداً وَنَراهُ قَريباً، بِرَحْمَتِـكَ يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ .
☘🌹☘🌹☘
سه مرتبه میگویی : اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ یاصاخب الزمان
التماس دعا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
دعای عهد.mp3
9.72M
🌸 دعای عهد
#قرار_صبحگاهی
🦋هدیه به مادر امام زمان
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
🌼 دعای عهد با #امام_زمان عج
✨قرار تجدید بیعت با امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ✨
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
▪️شب کودکان غزه اینگونه صبح می شود
#مرگ_بر_آمریکا
#مرگ_بر_اسرائیل
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدوبیستدوم 🌿﷽🌿 🌻اواخر اردیبهشت بود که از سوریه خبر تلخی به دست من و حمید رسی
#یادت_باشد
#قسمتصدبیستوسوم
🌿﷽🌿
🌹ماه رمضان مثل سال قبل دوره کتاب خوانی داشتیم.
از طرفی امتحانات پایان ترم من بلافاصله بعد از ماه رمضان افتاده بود، شب قبل از اولین امتحان به حمید گفتم:
«شوهر عزیزم شام امشب با تو، ببینم چی می کنی، تا شام رو حاضر کنی من چند صفحه ای در سمو مرور کنم»
💐 بعد هم گرسنه و تشنه رفتم سر درس تا غذا آماده بشود، یک ساعت گذشت، شد دو ساعت!
خبری نبود، رفتم آشپزخانه دیدم بله! سیب زمینی ها را با دقت تمام انگار خط کش گذاشته باشد خرد کرده گذاشته روی اجاق، ولی آنقدر شعله اجاق گاز را کم کرده بود که خود تابه هم داغ نشده بود چه برسد به سیب زمینی ها!
گفتم: «وای حمید، روده بزرگه روده کوچکه رو قورت داد! خب شعله اجاق رو زیاد كن».
با آرامشی مثال زدنی گفت: عزیزم هولم نکن، باید مغز پخت بشه.
برای اینکه بیشتر از این گرسنه نمانیم گفتم: حمید
جان نمی خواد، تا این جا دو ساعت زحمت کشیدی ممنون، برو بشین من خودم بقیشو درست می کنم». .
🌺با اصرار گفت: «حرفشم نزن، شام امشب با منه، تو برو سر درس و کتابت، تا یه ربع دیگه غذا رو آماده می کنم، یک ربع شد یک ساعت!
از اتاق بلند پرسیدم: «غذا چی شد مهندس؟ ضعف کردم، چشام دیگه چیزی نمی بینه که بخوام درس بخونم».
بالاخره بعد از همه این حرفها سیب زمینی ها مغز پخت شد و صدا زد: غذای سرآشپز آماده است، بیا
بخور که این غذا خوردن داره.
سیب زمینی سرخ کرده با تخم مرغ غذایی بود که حمید به عنوان غذای مخصوص سرآشپز درست کرده بود.
وارد آشپزخانه که شدم دیدم سفره را هم چیده، هر بار سفره را می چید معمولا یک چیزی فراموش می کرد، یا آب، یا نمک، یا قاشق چنگال، بالاخره یک چیزی را از قلم می انداخت.
سفره را که خوب نگاه کردم گفتم: «حمید تو که میدونی این غذا با چی می چسبه، پس چرا خیار شور نیاوردی؟»
🌸 گفت: «آخ آخ! ببین از بس سرآشپز رو هل کردی یادم رفت، تا تو بشینی سر سفره آوردم».
زدم زیر خنده گفتم: «مرد حسابی چهار ساعته منتظر غذام، خوبه تو گارسون رستوران بشی، ساعت دوازده شب تازه غذا حاضر میشه! تو مشغول شو خودم میارم»
دستش را گذاشت روی شانه های من و نگذاشت بلند شوم، بگذریم از اینکه تا خیار شور را بیاورد و با دقت تمام خرد کند من نصف غذا را خورده بودم.
ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمتصدبیستوسوم 🌿﷽🌿 🌹ماه رمضان مثل سال قبل دوره کتاب خوانی داشتیم. از طرفی امت
#یادت_باشد
#قسمتصدوبیستچهارم
🌿﷽🌿
🌺امتحاناتم که تمام شد برای شام منزل پدرم دعوت بودیم.
موتور حمید خیلی کثیف شده بود، خانه خودمان جای کافی برای شستن موتور نداشتیم، برای اینکه موتور را داخل حیاط پدرم بشوییم زودتر راه افتادیم.
وقتی رسیدیم از سر پله شروع کرد به یا الله گفتن،
گاهی وقت ها ذکرهای متنوعی می گفت: یا علی، یا حسین، یا زهرا، یکجوری اعلام می کرد که اگر نامحرمی هست پوشش داشته باشد.
تنهایی خجالت می کشید موتور را تمیز کند، می گفت: «عزیزم تو هم بیا پیش من باش».
بین خانواده خود من هم حمید خیلی با حجب و حیا بود، با اینکه پدر من دایی حمید می شد ولی رفتارش خیلی با احترام بود.
❤️ تازه موتور را شسته بودیم که گوشی حمید زنگ خورد، باز هم فراخوان بود، جوری شده بود که وقتی اسم فراخوان را می شنیدم حالم خراب می شد و بند دلم پاره می شد.
احساس خطر را از کیلومترها دورتر احساس می کردم، حمید آماده شد و رفت. به مادرم گفتم: «این بار سوریه است، شک ندارم!».
🌷چند ساعتی گذشت، حوالی ساعت ده شب بود که برگشت، به شدت ناراحت بود و در لاک خودش رفته بود، گه گاهی با پدرم زیر گوشی حرف می زدند، جوری که من متوجه نشوم.
برایشان میوه بردم و گفتم: شما دو تا چی به هم میگین؟ میخوای بری سوریه؟
پدرم خندید و گفت: «حمید جان، دختر من زرنگ تر از این حرفاست، نمیشه ازش چیزی پنهون کرده حمید با سر حرف پدرم را تأیید کرد.
و به من گفت: «آره درست حدس زدی، اعزام سوریه داریم، همه رفقای من میخوان برن، ولی اسم من توی قرعه کشی در نیومد».
💐 با تعجب گفتم: «مگه سوریه رفتن هم قرعه کشی میخواد؟»
پدرم گفت: «چون تعداد داوطلب ها خیلی زیاده ولی ظرفیت اعزام ها محدود، برای همین قرعه کشی میکنن که هر سری به تعدادی اعزام بشن.
حمید با پدرم حرف میزد که واسطه بشود برای رفتنش،
می گفت: «الآن وقت موندن نیست، اگر بمونم تا عمر دارم شرمنده حضرت زهرا(س) میشم».
ادامه دارد....
❇️🔶نکاتی در مورد بازیهای کودکانه
🔹مهم است بدانیم حداقل زمان بازی با کودک حدود دو ساعت است.
در غیر این صورت انرژی روانی و جسمی کودک تخلیه نشده و این نیاز در وی باقی میماند.
⬅️ پس اگر والدینی کودکشان را به پارک یا محلی برای بازی و تفریح بردند، تا قبل از این زمان او را محروم نکنند.
🔹 خانه سازیها، لگوها و تمام بازیهای ساختنی، کودک را صاحب اختیار بار می آورد و به او می آموزد که باید ساخت!
🎈 ترکاندن بادکنک و بازی با گل و خمیر برای رفع خشم و عصبانیت کودک توصیه میشود.
⬅️ به کودک میفهماند که بزرگترین چیزها (مشکلات) هم به دستان تو می ترکد !
🔹 خمیربازی منعطف بودن را به طور غیرمستقیم به او می آموزد و به او می فهماند لجباز نباش و گاهی هم تو تغییر کن .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💚ویژه، هر کی ببینه هر چی سخنرانی دیده رو یادش میره
⏱هر کس تا دقیقه۲ ببینه دیگه نمیتونه بقیش رو نبینه
ویژه ولادت حضرت علی
💬 #تحلیل_و_تبیین | زن ایرانی؛ حفظ توامان فعالیت اجتماعی و رسالت خانوادگی
🔹 بررسی منطق اسلام در مسئله زن و تفاوت آن با اندیشه غربی در گفتوگو با خانم زهرهسادات لاجوردی
🔹 زن در نگاه اسلام میتواند در سایه همت و عمل به تکالیفش به همه فضایل انسانی دست یابد؛ برخورد اسلام با زن، متناسب با برخورد با یک موجود کامل است و تکالیف زن را بدون محدود کردن نقش اجتماعی او، در حفظ عفت و خانوادهمحوری میداند.
🔹 مواجهه با مطالبات زنان شاغلی که به مقام مادری نائل شدهاند و دهه دوم کاریِ خود را میگذرانند نشان میدهد که دغدغه غالب این زنان حول محور ترس از فرسودگی شغلی، امکان کار نیمهوقت آنها در ادارات و یا بازنشستگیهای پیش از موعد است.
🔹 در نظام غربی حقوق زن جای خود را به وظیفه داده و زن را ناچار به تأمین حداقل نیمی از معیشت خانواده کرده، درحالیکه وظایف خطیر او یعنی تربیت نسل و تمرکز بر کانون خانواده را از وی سلب کرده است.
🔍 ادامه را بخوانید:
khl.ink/f/55001
یاد خدا ۱۸.mp3
11.75M
مجموعه #یاد_خدا ۱۸
#آیتالله_جوادی_آملی | #استاد_شجاعی
#استاد_انصاریان
√ اگر اهل عبادت و ذکر گفتن هستیم؛
باید نتیجهی ذکر گفتنمون بعد از یه مدت تمرین،
برسه به ذکر واقعی!
در این پادکست در مورد «ذکر واقعی و حالتهای یک ذاکر واقعی» خواهید شنید.