eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
789 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
. اگر لباس شما براثرگرمای زياد اتو،زرد رنگ شد،يك پياز رادونيم كرده وروی لباس بماليدلكه های زردبرطرف خواهندشدبعدداخل آب سردخيس كنيدوبشوييد.
☺️آرام باش بذار خداوند کار خودشو انجام بده ! بحث نکن نخواه که بقیه رو قانع کنی. 😊 اتفاقات جدید وقتی می افته که ثبات فرکانسی داشته باشی. 😍 باور درست: هرکسی در هر جایگاهی هست جای درستش همونجاست. ☺️بگذار نتایج تعیین کند توی مسیر درستی !!! 😊 مقایسه باورهای قبلی و جدید را کنار بگذاریم. 😍باور درست: خداوند بیشتر از ما میخواهد که ما به خواسته هایمان برسیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا... در این روز دستانم را در دستانت می گذارم و تو را سپاس می گویم برای تمام داده ها و نداده هایت كه اگر داده اي، همه از لطف و عطوفتت بوده و اگر نداده اى، همه از حکمت و معرفتت. برای امروزم نیز از تو می خواهم تا همه دعاهاي به حق ام را اجابت فرمايي الهى،،، اندیشه ای خلاق، دیده ای بینا، گوشی شنوا، زبانی شاكر، ذهني آرام، قلبي متواضع، روحي بيدار، دست هایی بخشنده، پاهایی استوار در راهت، تنی سالم، و سينه اي پر از عشق و دلدادگی، و سبد سبد روزی حلال و بركت و فراواني عطا فرما. آمین
یاد خدا ۳۱.mp3
8.83M
مجموعه ۳۱ | √ مکانیسم ایجاد مشغله توسط شیطان بطوریکه مانع می‌شود در هنگام «خلوت با خدا» قلبمان با خدا چشم در چشم شده، و «یاد» در او تثبیت شده و قدرت ایجاد کند!
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمت‌صد‌شصت 🌿﷽🌿 🍃انگار زمان برای من در همان روز پنجم آذر نود و چهار متوقف شده است،
🌿﷽🌿 🌸سه چهار روز بعد از مراسم چهلم به خانه مشترکمان رفتم. بالاخره ما مستأجر بودیم درست نبود وسایل ما آنجا بماند، باید وسایل زندگی را جمع می کردیم و خانه را تحویل می دادیم. به خواهرها و مادر حمید و مادر و خواهر خودم گفتم که همراهم باشند ولی هیچ کدامشان دل آمدن نداشتند. 🌺دیدن خانه بی حضور حمید دل سنگ را آب می کرد و تحملش واقعا سخت بود تا آن جا که وقتی قبل مراسم چهلم با خواهرم به دنبال یک وسیله رفته بودیم، چشمش که به کلاه حمید افتاد حالش خیلی بد شد. مجبور شدم با دوستم ناهید بروم، از همان پله اول اشک هایم جاری شد، توان بالا رفتن نداشتم، دست به دیوار گذاشته بودم و به سختی قدم بر می داشتم. با گوشی مداحی گذاشته بودیم، به هر وسیله ای که دست می زدم کلی خاطره برایم زنده می شد. یاد حمید افتادم که هیچ وقت نمی گذاشت وسیله سنگین جابجا کنم. چیزی که خیلی من را به هم ریخت کیفی بود که بین وسایلش پیدا کردم. همه دست نوشته های من را جمع کرده بود، حتی نوشته ای که یک سلام خالی بود را هم نگه داشته بود، فکرش را هم نمی کردم آنقدر برایش مهم باشد. 🌹 به من گفته بود یک روز با این دست نوشته ها غافلگیرم خواهد کرد ولی به هیچ وجه به ذهنم خطور نمی کرد بخواهد همه این دست نوشته ها را جمع کند و این گونه من را تا ابد شرمنده محبت خودش قرار بدهد. ناهید با گریه نگذاشت به لباس های حمید دست بزنم، یک چمدان به دستش دادم تا همه لباس ها را داخل همان بچیند، آن لحظات خیلی سخت گذشت. دل کندن از خانه ای که همه چیزش را حمید چیده بود، حتی کارتون هایی که زیر فرش ها گذاشته بود، سخت و عذاب آور بود. یک هفته بعد همراه با پدرم و برادرهای حمید رفتیم که وسایل را بیاوریم، صاحب خانه و همسایه ها گریه می کردند. بعد از اینکه همه وسایل را جابجا کردند داخل خانه رفتم، وسط پذیرایی ایستادم، چشمی دورتادور خانه چرخاندم، هیچ کس و هیچ چیز نبود. اوج تنهایی خودم را حس کردم، آنجا خانه امید من بود ولی حالا باید برای همیشه با خانه و حمید و همه خاطرات خوبمان خداحافظی می کردم. 💐 موقع بیرون آمدن از خانه با گریه به حمید گفتم: «عزیزم من دارم از اینجا میرم، خواهش می کنم اگه به خوابم اومدی توی این خونه نباشه چون خیلی اذیت می شم ». همان طور هم شد، از آن به بعد همه خواب هایی که دیدم خانه پدرم بوده، حمید هیچ وقت داخل خانه مشترکمان به خوابم نیامد. از پله ها که پایین آمدم حاج خانم کشاورز با گریه من را به آغوش کشید، گفت: مامان فرزانه از دست من که کاری برنمیاد، به خدا می سپارمت، پسرم که جاش خوبه، امیدوارم خود حضرت زینب (س) بهت صبر بده . بین گریه ها از حاج خانم پرسیدم: «هر وقت دلم گرفت می تونم بیام خونه رو ببینم؟» دستم را به مهربانی گرفت و گفت: «آره دخترم، خونه خودته، هر وقت خواستی بیا». از در خانه که بیرون آمدم همان پیرمردی را دیدم که اختلال حواس داشت، پیر مردی که حمید همیشه به او سلام می داد و محبت می کرد و می گفت: 🌷«فرزانه یه روزی جواب محبت من به این پیرمرد رو میبینی» حالا همان روز رسیده بود، پیرمردی که همه می دانستیم اختلال حواس دارد ولی حمید را خیلی خوب یادش مانده بود، به پهنای صورت اشک می ریخت و گریه می کرد و این یکی از سوزناک ترین گریه هایی بود که در غم از دست دادن حمید دیدم. سوار ماشین که شدم با حسرت از شیشه عقب برای آخرین بار به خانه نگاه کردم، بعدها هیچ وقت نتوانستم به آن کوچه و خانه برگردم. چند بار تا سر کوچه رفتم ولی گریه امانم نمی داد که قدم از قدم بردارم. سالگرد عروسیمان امامزاده حسین بودم، برای رزمندگان مدافع حرم دست کش و کلاه می بافتیم. به شدت دلتنگ حمید شده بودم، به یاد سال های قبل افتاده بودم که حمید در سالگردهای ازدواجمان برایم دسته گل رز می خرید. ساعت یازده شب بود که بی اختیار خودم را جلوی در خانه مشترکمان پیدا کردم، هیچ کس داخل کوچه نبود. پنجره خانه را نگاه کردم، اشک امانم نمی داد، قدم هایم سست شده بود، نتوانستم جلوتر بروم، از همان جا با گریه تا سر کوچه آمدم و برای همیشه از خانه مشترکمان خداحافظی کردم. ادامه دارد....
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#یادت_باشد #قسمت‌صد‌شصت‌یکم 🌿﷽🌿 🌸سه چهار روز بعد از مراسم چهلم به خانه مشترکمان رفتم. بالاخره
🌿﷽🌿 🌺خیلی زود تنهایی ها شروع شد، درست مثل روزهایی که زندگی مشترک مان را شروع کردیم خیلی زود همه چیز رفت به صفحه بعد. همه چیز برگشت به روزهای بی حمید با این تفاوت که حالا خاطره هایش هر کجا یک جور به سراغم می آید. شبیه پروانه ای بی پناه که به دست باد افتاده باشد سر مزارش آرام می گیرم. پاییز، زمستان، بهار، تابستان، هر چهار فصل را با حمید داخل گلزار شهدا تجربه کردم. اوایل مثل دوره نامزدی هوا سرد بود، اولین برفی که روی مزارش نشست وسط زمستان بود، رفتم گلزار، خلوت بود، گوله برف درست کردم و به عکس داخل قاب بالای سرش زدم. 🌻 گفتم: حمید بین برف اومده تو نیستی بیای برف بازی کنیم، یادته اولین برف بعد از نامزدیمون از دانشگاه تا خونه پدرم پیاده اومدیم و کلی برف بازی کردیم. گاهی مزارش که می روم اتفاق های عجیبی می افتد که زنده بودنش را حس می کنم. یک شب نزدیکی های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار». معمولا عصرها به سر مزارش می رفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم . از نزدیک ترین مغازه به مزارش چند شاخه گل نرگس و یک جعبه خرما خریدم، میدانستم این شکلی راضی تر است. همیشه روی رعایت حق همسایگی تأکید داشت، سر مزار که می روم سعی می کنم از نزدیک ترین مغازه به مزارش که همسایه گلزار شهداست خرید کنم. 🌸 همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق هق گریه هایش امان نمی داد حرفی بزند. کمی که آرام شد گفت: عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری میذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم میفهمم من اشتباه کردم، تو اگه به حق باشی از خودت به من یه نشونه میدیا. برایش خوابی که دیده بودم را تعریف کردم، گفتم: «من معمولا غروب ها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش». از آن به بعد با آن خانم دوست شدم، خیلی رویه زندگیش عوض شد، تازه فهمیدم که دست حمید برای نشان دادن راه خیلی باز است. ادامه دارد‌‌‌...
☀️ 🍽 ‍ 👌 ⬅️ نذارید آب سماور زیاد بجوشد، چون چای شما را بد رنگ و بی‌مزه خواهد کرد. ☄ ضمناً قوری را نیز قبل از دم کردن چای، اندکی گرم کنید. 💦 یعنی ابتدا قوری را تا نیمه از آب جوش پر کنید و سپس دوباره خالی نمائید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ چگونه برای گناه بزرگ غیبت، طلب حلالیت کنیم؟! 🎙حجت‌الاسلام حسینی قمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامان فعال اجتماع عزیز!! که خبر نداری چه ظلم بزرگی در حق فرزندت میکنی🥺 پس فردا با یه «حلالم کن» مشکلات فرزندت حل نمیشه الان در کنار تحصیل و اشتغالت... کمی به فکر آینده این طفلی و خودت باش
49.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 فیلم کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار مردم آذربایجان شرقی. ۱۴۰۲/۱۱/۲۹ 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅دو ویژگی تعیین کننده افراد موفق 1 - افـراد موفق هنگام مواجهه با موقعیت های جدید و تغییرات بـزرگ به خود می گویند : •• می دونم این موقعیت تـرسناکه اما انجامش میدم و شعارشان این است : •• بترس ولی انجام بده •• 2 - افراد موفق هنگام روبـرو شدن با چالش های بزرگ و موقعیت های مبهم بجای اینکه بگویند : • اگـر نشد چی ؟ به خود می گویند : • اگر شد چی ؟ • اگر اینبار موفـق شدم چی ؟ • اگر جواب مثبت بـود چی ؟ این تغییر رویکرد و تغییر نگرش شما را از یک فـرد منفی گرای ناخوآگاه به فردی مثبت اندیش تبدیل می کند. یـادتان باشد وقتی می تـرسید احتمال گرفتن تصمیم های اشتباه زیاد است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسانها اگر ارزش زمان را میدانستند هیچ گاه کفش بندی نمیخریدند "عمر" کوتاه ولی بسیار ارزشمند است قدرش را بدانیم ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
962600706_1499582867.mp3
1.62M
♨️گمان نیک به خدا 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام
‌معتقدین‌به‌ظه‍ور‌هیچگاه‌ دچ‍ار‌ناامیدی‌نمی‌شـوند!. |حضرت‌آقا؛
تنہابہ‌شوق‌ڪرب‌وبلا‌میکشم‌نفس دنیاےِبی‌حُ‌ـسِین‌بہ‌دردم‌نمیخورد")💔 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنید: 🔰حدیث روز: 🔅امیر المومنین علیه السلام: تقوا و پرهیزکاری پیشه کن ؛هرچندکم باشد. 📚نهج‌البلاغه حکمت۲۴۲ 📿ذکر روز : یاقاضی الحاجات 🗓تقویم روز: 📌 دوشنبه ☀️ ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ هجری شمسی 🌙 ۹ شعبان ۱۴۴۵ هجری قمری 🎄 19 فوریه 2024 میلادی
✅عبادت در حضور کودک ✍️عبادت در حضور کودک تشویقی است برای جلب او به نماز و نیایش. امام صادق فرمودند: امیرالمؤمنین علیه‌السلام در خانه خود اتاق متوسطی برای نماز داشت هر شب که طفلی به خواب نمی‌رفت امام او را به آن اتاق می‌برد و نماز می‌خواند. 📚جامع آیات و احادیث نماز، ج2، ص111 حال کودکی که شاهد نماز خواندن والدین نیست یا به ندرت آن‌ها را در حال نماز می‌بیند چگونه اهل نماز شود؟ باید دانست که پدر و مادر نخستین الگوی کودک هستند. 📚شیوه‌های ترغیب و جذب به نماز، صفحه77
🔅 ✍️ زندگی شبیه یک داستان است 🔹زندگی شاید شبیه به یک داستان است. گاهی زندگی داستان کوتاهی‌ست که سال‌ها خوانده می‌شود و همه از خواندنش لذت می‌برند چون پر از حرف و درس است. هرچند که گاهی داستان‌های کوتاه هیچ حرفی برای گفتن ندارند به‌جز «به دنیا آمد... از دنیا رفت». 🔹گاهی زندگی داستان بلندی‌ست که بیهوده ادامه پیدا کرده تا یک پایان خوب برای آن پیدا شود که نمی‌شود. 🔸هر انسانی نویسنده داستان زندگی خودش است. به دنیا می‌آید و شروع می‌کند به نوشتن داستان. 🔹وسط نوشتن (وسط زندگی) کم‌حوصله می‌شود، عصبی می‌شود، شاد می‌شود، عاشق می‌شود، خوب و بد را می‌بیند و اگر خوش‌شانس باشد و فرصتش تمام نشود کم‌کم داستان زندگی را یاد می‌گیرد. 🔸گاهی شرایط زندگی و اجتماع نمی‌گذارد آنچه را دوست دارد بنویسد و زندگی کند، پس شروع می‌کند به حذف‌کردن، به سانسورکردن فصل‌هایی از داستان زندگی. 🔹گاهی کسانی وارد داستان زندگی‌مان می‌شوند که مسیر داستان را عوض می‌کنند. قلم را دست می‌گیرند و آن‌ها داستان زندگی‌مان را می‌نویسند. 🔸یادمان باشد قلم زندگی‌مان را دست چه کسانی می‌دهیم. 🔹کاش برای داستان زندگی‌مان یک پایان خوب پیدا کنیم و پایان داستان همانی باشد که‌ به‌خاطر‌ آن شروع به نوشتن داستان کردیم.