eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
791 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ❤️ سلامی بی جواب از جانب خوبان نمی ماند به سمت کربلا هر صبح میگویم سلام آقا
💐 السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَی بْنِ جَعْفَر مات او گنبد و گلدسته و ایوانِ طلاست ذات او جلوه‌ای از پنج تن آل عباست 📎 📎
✅ پرستاران پاک 🔸 اهل بیت علیهم‌السلام برای تبیین جایگاه والای پرستار جملات زیبایی فرموده‌اند. 🔶 رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرمایند: مَنْ سَعَى لِمَرِيضٍ فِي حَاجَةٍ قَضَاهَا أَوْ لَمْ يَقْضِهَا خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ ؛ کسی که برای برآوردن نیاز بیماری تلاش کند، خواه نیاز او برآورده شود یا نه، همانند روزی که از مادر متولد شده است از گناهان پاک می‌گردد . 📚 شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج4، ص16. 📎 📎 📎 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅وقتی الگو زینب است ✍️رهبر معظم انقلاب: «اگر الگوی زن، زینب و فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله علیها باشند، کارش عبارت است از فهم درست، هوشیاری در درک موقعیت‌ها و انتخاب بهترین کارها؛ ولو با فداکاری و ایستادن پای همه چیز» ✨میلاد با سـعادت حضرت زینب سلام الله علیها و روز پرستار مبارک باد✨ 💫💞 💫💞 💫💖🌸🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔰 تأثیر شجاعت حضرت زینب (س) بر تاریخ اسلام: شجاعت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها تأثیر بسیار عمیقی بر تاریخ اسلام گذاشت. برخی از مهم‌ترین تأثیرات این شجاعت عبارتند از: 1️⃣ الگویی برای همه نسل‌ها شجاعت، صبر و استقامت حضرت برای همه نسل‌ها، به ویژه زنان، الگویی بی‌بدیل است. 2️⃣ حفظ دین و اسلام ایشان با حفظ دین و اسلام در شرایط سخت اسارت، نقش مهمی در بقای اسلام ایفا کردند. 3️⃣ بیداری وجدان‌ها سخنرانی‌های آتشین حضرت زینب باعث بیداری وجدان‌ها و آگاهی مردم نسبت به ظلم و ستم شد. 4️⃣ ماندگاری قیام عاشورا ایشان با تبیین قیام عاشورا، باعث ماندگاری این واقعه در تاریخ شدند و آن را به عنوان یک الگوی مبارزه با ظلم و ستم معرفی کردند. 📎 📎 📎 📎
💢میلاد حضرت زینب ولادت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) و روز پرستار مبارک باد 💐 بحمدالله عالمی هستی که نزد کسی تعلیم‌ ندیدی و دانایی هستی که نزد کسی نیاموختی. 📎 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 رهبر معظم انقلاب خطاب به پرستاران: هر خدمتی كه شماها به هر بيماری بكنيد، مثل اينست كه آن خدمت را به شخص اين حقير كرديد. 📎 📎
✳️ احکام ✳️ 🔺موضوع👇👇🔺 🔰 احکام آموزش پژشکی 🔰سوال: گاهی در هنگام آموزش با مسأله معاینه غیرمحارم مواجه می‌شویم و نمی‌دانیم این کار برای آینده ضرورت دارد یا خیر؟ ولی به هرحال جزیی از روش درسی دانشگاه‌ها و وظیفه دانشجویی رشته پزشکی و یا حتّی تکلیفی از طرف استاد است با توجه به این مطالب آیا انجام معاینات مزبور برای ما جایز است؟ جواب: مجرّد این که معاینه پزشکی، از برنامه های آموزشی و یا از تکالیف استاد به دانشجو است، مجوّز شرعی برای ارتکاب امر خلاف شرع محسوب نمی‌شود بلکه ملاک دراین زمینه فقط نیاز آموزشی برای نجات جان انسان و یا اقتضای ضرورت می‌باشد. 📎 📎
💢 تعیین جنسیت جنین ⁉️ سؤال: آیا تعیین جنسیت جنین از طریق انجام عمل IVF و مانند آن اشکال دارد؟ ✍️ پاسخ: 🔹 تعیین جنسیت به خودی خود اشکال ندارد؛ ولی باید از مقدمات حرام (مثل نگاه و لمس حرام) اجتناب شود. 📚 پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت‌الله خامنه‌ای. 📎 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌صدوهجده #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 راز سر به مهر ب
💙 :) 🌱 خانواده ساندرز و مرتضي برنامه ديگه اي داشتن اما من مي خواستم دوباره برم حرم ... حرم رفتن ديشبم با امروز فرق زيادي داشت ... ديروز انسان ديگه اي بودم و امروز ديگه اون آدم وجود نداشت ... مي خواستم براي احترام به يك اولي الامر به حرم قدم بزارم ... مرتضي بين ما مونده بود ... با دنيل بره يا با من بياد ... كشيدمش كنار ... ـ شما با اونها برو ... من مسير حرم رو ياد گرفتم ... و جاي نگراني نيست ... مي خوام قرآنم رو بردارم و برم اونجا ... نياز به حمايت اونها دارم براي اينكه بتونم حركت با بينش روح رو ياد بگيرم ... دو بعد اول رو مي‌شناختم اما با بعد سوم وجودم بيگانه بودم ... حتي اگر لحظاتي از زندگي، بي اختيار من رو نجات داده بود يا به سراغم اومده بود ... من هيچ علم و آگاهي اي از وجودش نداشتم ... و از جهت ديگه، حركت من بايد با آگاهي و بصيرت اون پيش مي رفت ... و مي دونستم اين نقطه وحشت شيطان بود ... همون طور كه حالا وقتي به زمان قبل از سفر نگاه مي كردم به وضوح رد پاي شيطان رو مي ديدم ... زماني كه با تمام قدرت داشت من رو به جهت مخالف جريان مي كشيد ... و مدام در برابر ليدن قرار مي داد ... من اراده محكم و غير قابل شكستي داشتم اما شرط هاي من در جهات ديگه اي شكل گرفته بود ... و بايد به زودي آجر آجر وجود و روانم رو از اول مي چيدم ... خراب كردن اين بنيان چند ده ساله كار راحتي نبود ... به خصوص كه مي دونستم به زودي بايد با لشگر دشمن قديمي بشر هم رو به رو بشم ... اين نبرد همه جانبه، جنگي نبود كه به تنهايي قدرت مقابله با اون رو داشته باشم ... مقابل ورودي صحنه آينه ايستادم ... چشم هام رو بستم و دستم رو گذاشتم روي قلبم ... ـ مي دونم صداي من رو مي شنويد ... همون طور كه تا امروز صداي دنيل و بئاتريس رو شنيديد ... و همون طور كه اون مرد خدا رو براي نجات من فرستاديد ... من امروز اينجا اومدم نه به رسم ديشب ... كه اينجام تا بنيان وجودم رو از ابتدا بچينم ... و مي دونم كه اگه تا اين لحظه هنوز مورد حمله شيطان قرار نگرفته باشم ... بدون هيچ شكي تا لحظات ديگه به من حمله مي كنن تا داده هاي مغزم رو به چالش بكشن ... و مبنايي رو كه در پي آغاز كردنش اينجام آلوده كنن ... چشم هام رو باز كردم و به ايوان آينه خيره شدم ... ـ پس قلب و ذهنم رو به شما مي سپارم ... اونها رو حفظ كنيد و من رو در مسير بعد سوم ياري كنيد ... و به من ياد بديد هر چيزي رو كه به عنوان بنده خدا .. . و تبعه شما بايد بدونم ... و بايد بهش عمل كنم ... قرآن رو گرفتم دستم و گوشه صحن، جايي براي خودم پيدا كردم ... صفحات يكي پس از ديگري پيش مي رفت و تمام ذهنم معطوف آيات بود ... سوال هاي زيادي برابرم شكل مي گرفت اما اين بار هيچ كدوم از باب شك و ترديد نبود ... شوق به دانستن، علم به حقيقت و مفهوم اونها در وجود من قرار داشت ... با بلند شدن صداي اذان، براي اولين بار نگاهم رو از ميان آيات بلند كردم ... هوا رنگ غروب به خودش گرفته بود ... كمي شانه ها و گردنم رو تكان دادم و دوباره سرم رو پايين انداختم ... بيشتر از دو سوم صفحات قرآن رو پيش رفته بودم كه حس كردم يه نفر كنارم ايستاده و داره بهم نگاه مي كنه ... سريع نگاهم رفت بالا ... مرتضي بود كه با لبخند خاصي چشم ازم برنمي داشت ... سلام كرد و نشست كنارم ... ـ ديدم هتل نيستي حدس زدم بايد اينجا پيدات كنم ... ـ به اين زودي برگشتيد؟ ... خنده اش گرفت ... ـ زود كجاست؟ ... ساعت از 9 شب گذشته ... تازه تو اين نور كم نشستي كه چشم هات آسيب مي بينه ... حداقل مي رفتي جلوتر كه نور بيشتري روي صفحه باشه ... بدجور جا خوردم ... سريع به ساعت مچيم نگاه كردم ... باورم نمي شد اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم ... ـ چه همه پيش رفتي ... نگاهم برگشت روي شماره صفحه و از جا بلند شدم ... ـ روي بعضي از آيات خيلي فكر كردم ... دفعه بعدي كه بخوام قرآن رو بخونم بايد يه دفترچه بردارم و سوال هام رو ليست كنم ... چند لحظه مكث كردم ... ـ برنامه ات براي امشب چيه؟ ... ـ مي خواي جايي ببرمت؟ .. با شرمندگي دستي پشت گردنم كشيدم و نگاه ملتمسانه اي بهش انداختم ... ـ نه مي خوام تو بياي اونجا ... با صداي نسبتا آرامي خنديد و محكم زد روي شونه ام ... ـ آدمي به سرسختي تو توي عمرم نديدم ... زنگ ميزنم به خانوم ميگم امشب منتظر نباشن ... ادامه دارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌صدونوزده #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 خانواده ساندرز و
💙 :) 🌱 نزديك تر از رگ يه لحظه پام سست شد و بدجور چهره ام توي هم فرو رفت ... به حدي كه چيزي براي مخفي كردن وجود نداشت ... مرتضي چند لحظه با حالتي متعجب بهم خيره شد ... ـ حرف بدي زدم؟ ... ـ نه ... و به راه خودم ادامه دادم ... بي اختيار دندان هام رو با تمام قدرت رو هم فشار مي دادم ... شايد سفت شدن عضلات صورتم از بيرون، به راحتي با چشم ديده مي شد ... حس كردم قدم هاي مرتضي به صلابت قبل نيست ... نيم قدمي جلوتر حركت مي كردم، مكث كردم و برگشتم سمتش ... حدسم درست بود .. . مي شد حال گرفته من رو با تخفيف چند درصدي توي چهره مرتضي ديد ... ذهنش به شدت درگیر شده بود ... نفس عميقي كشيدم و راه افتادم ... ـ به خاطر من ناراحت نباش ... دست خودم نيست ... با وجود اينكه اين يه جمله تعريفيه اما هر بار كه كسي اون رو بهم ميگه حالم زير و رو ميشه ... شايد به خاطر اينكه همه پدرم رو به اين خصلت مي شناختن ... و اون هم هميشه سرم فرياد مي زد ... سرسخت باش پسره ي بي عرضه ... تو مثل يخ با يه حرارت آب ميشي، به هيچ دردي نمي خوري ... مرتضي هنوز نيم قدمي، پشت سر من حركت مي كرد ... توي حركت نمي تونستم صورتش رو ببينم ... ايستادم تا چهره به چهره شديم ... ـ شايد مثل پدرم نشدم و از اين بابت خوشحالم ... اما خصلت سرسختي من به اون رفته ... وقتي بين خودمون صفت مشترك پيدا مي كنم، حس تنفري رو كه از اون دارم برمي گرده روي خودم ... و ناخودآگاه خنده ام گرفت ... ـ هر چند، اين يه بار رو بايد اقرار كنم، از اينكه اين صفت رو به ارث بردم خوشحالم ... اگه به خاطر اين صفت نبود، شايد الان اينجا نبودم ... از چشم هاش مشخص بود حالا قدرت درك علت ناراحتي من رو داشت ... توي تمام دنيا، افرادي كه از زندگي من خبر داشتن به تعداد انگشت هاي يه دست هم نمي رسيدن ... و حالا مرتضي هم كي از اونها بود ... ـ مادرت چطور؟ ... خنده تلخي رو كه سعي مي كردم براي تمرين هم كه شده يه بار انجامش بدم ... روي لبم نيومده خشك شد ... راه افتادم تا كمتر نگاه مون در هم گره بخوره ... ـ از مادرم بيشتر متنفرم ... به خاطر نجات خودش يه بچه 6 ،5 ساله رو ول كرد و رفت ... زندگي با پدرم وحشتناكه ... و طلاق گرفتن از كسي با نفوذ و وجهه اجتماعي پدرم از اون هم سخت تر ... اما وقتي يه آدم سي و چند ساله نمي تونه يه شرايطي رو تحمل كنه، چطور يه بچه بي دفاع و تنها مي تونه؟ ... اون حتي يه لحظه ام به من فكر نكرد ... به من كه بچه اش بودم ... از پوست و گوشت و استخوانش ... با وجود گريه و التماس من، يه روز وسائلش رو جمع كرد و رفت ... بهش التماس مي كردم من رو هم با خودش ببره ... ولی اون با یه ضرب، دسته ساكش رو توي دست من بیرون كشید و رفت ... تمام روز رو توي خونه از تنهايي و ترس گريه كردم تا نزديك غروب كه پدرم اومد ... وقتي هم كه اومد تمام شب رو به خاطر فريادهاي اون از ترس گريه كردم ... تقريبا كل وسائل دكور رو از خشم توي در و ديوار شكست ... مي دوني چي برام دردناك تر بود؟ ... اينكه با وجود تمام اون سال هاي وحشتناك، من توي قلبم بخشيدمش ... بزرگ تر كه شدم با خودم گفتم حتما هيچ راه ديگه اي نداشته جز اينكه تنهايي فرار كنه ... اما حتي وقتي من به سن قانوني رسيدم نيومد سراغم ... مي دونست خونه پدرم كجاست اما حتي برنگشت ببينه چه بلايي سر من اومده ... بچه نابغه اي كه مجبور ميشه 16 سالگي از خونه فرار كنه ... برعكس نابغه هاي هم سن و سالش كه براي ورود به بهترين كالج ها و گرفتن بورسيه شبانه روز تلاش مي كنن ... ميشه يه بچه خيابون خواب ... بغض سنگيني راه گلوم رو بست ... ـ بعد از خوندن آيات قرآن ... حالا كه دارم به گذشته فكر مي كنم ... در تمام اين سال ها من جز خدا هيچ كسي رو نداشتم ... و با بي انصافي تمام ... مثل يه احمق، چشم هام رو روي وجود داشتنش بستم ... "و ما از رگ گردن به شما نزديك تريم" ... ادامه دارد...
💢 نماز خواندن با آرایش ⁉️ سؤال: با توجّه به این که پوشیدن بهترین لباس‌ها و زینت کردن در هنگام نماز سفارش شده است، حکم آرایش در موقع نماز (استفاده از لوازم آرایشی و عطر) برای خانم‎ها چیست؟ ✍️ پاسخ: 🔹 پوشیدن لباس تمیز و روشن، آراستن ظاهر، خوش بو کردن خود با عطر و انداختن گردن بند برای خانمها در هنگام نماز از مواردی است که به آن سفارش شده است؛ امّا درباره آرایش چهره هنگام نماز توصیه‌ای نرسیده است. آری، اگر پس از وضو گرفتن و قبل از نماز، خانمی آرایش کرده باشد، نماز خواندن با آن اشکال ندارد؛ مگر آن که لوازم آرایشی، مانع رسیدن پوست پیشانی به مُهر شود. 📚 پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت‌الله خامنه‌ای 🖇 لینک مطلب: 📎 📎
. 🔰علت پرخاشگری بچه ها در زمان تکالیف؛ ✓اضطراب ✓گرسنگی و خستگی ✓فشار زیاد درسی ✓ناتوانی در فهم تکالیف ✓طولانی شدن تکالیف به علت عدم تمرکز ✓وسواس والدین یا خود دانش آموز ✓خواب آلودگی 🔰🔰🔰
رفتار و عادت .MP3
10.54M
نذارید رفتارهای اشتباه و غلط همسرتون و فرزندتون تبدیل به بشه 👌👌 📚منبع: کانال رفیق راه
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم" 🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ  آغاز کنیم: 🪧تقویم امروز: 📌 جمعه ☀️ ۱۸ آبان ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۶ جمادی‌الاولی ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 8 نوامبر 2024 میلادی 📖حدیث امروز: ✳️ حضرت زینب (سلام الله علیها) همانا حقیقت و واقعیّت تمام سعادت ها و رستگاری ها در دوستی علیّ (علیه السلام) در زمان حیات و پس از رحلتش خواهدبود. اللهم عجل لولیک الفرج الهی آمین
سلام امام زمانم✋🌸 باور دارم یکی از همین صبح‌ها که بی‌هوا و خسته چشم باز کنم بوے نرگس در همه عالم دمیده است. آمدن برازنده‌ے توست . . ‌. خبرهاے خوش نوید آمدنت را می‌دهد. من‌زنده‌ام‌به‌عشق‌تویاصاحب‌الزمان تعجیل در ظهورش صلوات 🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید هزار بار از دنیا آمدنم پشیمان شده‌ام اما از دوست داشتن تو و مُردن در راهت ... هرگز ! صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...