eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
722 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 ضرورت بهره گیری از فضای مجازی 🔻خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ» (ابراهیم/۴) ما هیچ پیامبری را، جز به زبان قومش، نفرستادیم و امروز ، زبان نسل جوان📱 است و بسیاری از اطلاعات خود را از این فضا کسب می‌کند قرآن به مومنان می‌فرماید: «وَ أَعِدُّوا لَهُم مَّااسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ» (انفال/۶۰) در مقابل دشمن هر چه می‌توانید ابزار و امکانات آماده کنید. در حال حاضر از ابزار فضای مجازی برای نفوذ و سیطره و سلطه فرهنگی استفاده می‌کند، ما هم باید از این فضا برای تبلیغ و ترویج فرهنگ و معارف قرآن و اهل بیت(علیهم‌السلام) استفاده کنــیم.❤️ 🔸 حجت الاسلام و المسلمین قرائتی 🔰 بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم 🌴 @dadhbcx 🌴
🔴یکی از راه هایی که به نظر دور است، اما خیلی نزدیک است. حد ارتباط با این است که ما با هم داد و ستد نکنیم. 💭یعنی به دنبال صید کردن دل یکدیگر نباشی!! اول راه بودیم گفتن فضای مجازی! گفتن شده ابزار تبلیغاتی ! بچه مذهبی ها عقب نمونید! اون قدر صفحه بسازید و مطلب نشر بدید و دینتون رو به عالم نشون بدید که اونا عقب بکشن! اما چی شد..؟؟؟ 🚫کم کم صفحه ها عقیدتی شد... 🚫کم کم عکس ها خصوصی... 🚫 کم مطالب رمزدار... 🚫 کم کم اشتراک زندگی با همه... کم کم / برادر... خواهر عزیزم‼️ گلم‼️ کم کم / آقام... کم کم بچه با وقار "کم حیا" شدن.... حالا که داریم به عنوان رزمنده سایبری فعالیت میکنیم ... باید حواسمون باشه از انجام کارهایی که احتمال درِش هست دوری کنیم برای بچه مذهبی ها نمیاد بگه فلان گناه رو انجام بده بلکه به تدریج گناه رو برامون عادی میکنه 🔻🔻و ذره ذره ما رو میگیره و حواسمون نیست... ❌شیطان اول این حرف زدن ها رو حتی به بهانه ی بحث دینی برامون میکنه بعد هم خیلی از گناهای دیگه رو..... کم کم با ... کم کم دایرکت کم کم چت .. مگه جایی که فقط تو باشی و نامحرم ، نفر سوم شیطون نیست⁉️ فکر کن کم کم دشمن ها به اهدافشون کم کم... 🌴 @dadhbcx 🌴
🔺من با ڪار دارم ! ابراهیم نداشت ، اما بے سیم ڪہ داشت ! 🚩ابـراهـیـم ! اگر صداے مرا میشنوے ، ڪمڪ !من و بچہ ها گیر افتادیم در تلہ ے ! تلفن همراہ من ڪار نمیڪند بدرد نمیخورد هرچہ گشتم برنامہ نداشتتا با تو تماس بگیرم ... گفتم میخواهم با بیسیم شما بگیرم.. گفتند اندرویدهاے شما راچہ بہ بیسیم ! اما من همچنان دارم تلاش میڪنم تا با گوشے اندرویدصدایم را بہ تو برسانم ... اگر میشنوے ما افتادیم بگو چطور آن روز وقتے بہ گوشَت رساندند ڪہ دخترهاے محل از فرم هیڪل تو خوششان آمدہ ، از فردایش با لباس هاے گشاد تمرین ڪشتے میرفتے ؟ تا چشم و دل دخترے را آب نڪنے ! اینجا میگیریم تا دیدہ شویم .. لاڪ💅 میزنیم تا 👍بخوریم تو حتما راهش را بلدے ڪہ بہ این پیچ ها خندیدے و دنیارا پیچاندے! و ما در پیچ دنیا سرگیجہ گرفتیم ! 🚩ابـراهـیـم! اگر صدایم را میشنوے، دوبارہ بگو تا ماهم مثل بعثے ها ڪہ صدایت را شنیدند و راہ را پیدا ڪردند راہ را پیداڪنیم ...راہ را گم ڪردہ ایم اگر از برگشتے ڪمے از ان هاے نـاب ها را برایمان سوغات بیاور؛ تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... شهدا گاهے نگاهے.....👌 شادے روحشان 💐 @dadhbcx🌴
🏴امام سجاد(ع) همواره در طول حیاتشان بوده اند. بعدازحادثه کربلا، رعب و شدیدی بر و خصوصاً حاکم شد!😰 لذا در آن روزگار، امام سجاد(ع) سخت تنها و بی یار مانده بود...😒 👈لذا ایشان فرمودند : مَا بِمَکَّةَ وَالْمَدِینَةَ عِشْرُونَ رَجُلَاً یُحِبُّنَا در تمام مکّه و مدینه بیست نفر نیستند که دوستی ما را اظهار بدارند. نقل است که در زمان حکومت عبدالملک بن مروان عبدالملک، امام(ع) را به اجبار از مدینه به شام می آورد آن هم در هیئت یک اسیر!! ابن جوزی می گوید : عبدالملک بن مروان دستور داد که امام سجاد(ع) را دستگیر کرده و دست و پای او را غُل و زنجیر کنند و به گردنش بیاویزند و از مدینه به سمت شام بیرون ببرند... آنان چنین کردند و به مدت چهار روز ایشان را به همین وضعیت نگه داشتند!😱 سپس ایشان را آزاد کرد و اجازه برگشت به مدینه را به ایشان داد... سفر (ع) به به شکل و هیات یک واقعا نشان از و کینه داشت! اواخر عمر امام سجاد(ع) که مصادف بود با حکومت ولید بن عبدالملک که از همه کس بیشتر کینه امام سجاد(ع) را در دل داشت...آن ملعون بارها گفت : من تا وقتی که علی بن حسین(ع) در دنیا باشد، راحت نیستم! 🔺️تا اینکه همین ملعون، امام سجاد(ع) را به رساند❗ 📚منابع : ۱)تذكرة الخواص ابن جوزی، ص۲۹۲ ۲)دلائل الإمامة طبری شیعی، ص۱۹۰ 🌴 @dadhbcx 🌴
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥هشدار مقام معظم رهبری در مورد تخریب حجاب اسلامی توسط عده ای(روزنامه نگار، روشنفکر نما ، آخوند و معمم) 《اونی که بنده را میکنه این هست که ناگهان‌ شما میبینید از دهان یه گروهی از افرادی که جز خواص محسوب می شوند مساله حجاب اجباری مطرح میشه، این معنایش این هست که عده ای _ حالا من می گویم ان شاءالله نادانسته است_، همان را دنبال می کنند که نتوانسته است آن خط را در کشور به نتیجه برساند...》 🌴 @dadhbcx 🌴
🔴یکی از راه هایی که به نظر دور است، اما خیلی نزدیک است. حد ارتباط با این است که ما با هم داد و ستد نکنیم. 💭یعنی به دنبال صید کردن دل یکدیگر نباشی!! اول راه بودیم گفتن فضای مجازی! گفتن شده ابزار تبلیغاتی ! بچه مذهبی ها عقب نمونید! اون قدر صفحه بسازید و مطلب نشر بدید و دینتون رو به عالم نشون بدید که اونا عقب بکشن! اما چی شد..؟؟؟ 🚫کم کم صفحه ها عقیدتی شد... 🚫کم کم عکس ها خصوصی... 🚫 کم مطالب رمزدار... 🚫 کم کم اشتراک زندگی با همه... کم کم / برادر... خواهر عزیزم‼️ گلم‼️ کم کم / آقام... کم کم بچه با وقار "کم حیا" شدن.... حالا که داریم به عنوان رزمنده سایبری فعالیت میکنیم ... باید حواسمون باشه از انجام کارهایی که احتمال درِش هست دوری کنیم برای بچه مذهبی ها نمیاد بگه فلان گناه رو انجام بده بلکه به تدریج گناه رو برامون عادی میکنه 🔻🔻و ذره ذره ما رو میگیره و حواسمون نیست... ❌شیطان اول این حرف زدن ها رو حتی به بهانه ی بحث دینی برامون میکنه بعد هم خیلی از گناهای دیگه رو..... کم کم با ... کم کم دایرکت کم کم چت .. مگه جایی که فقط تو باشی و نامحرم ، نفر سوم شیطون نیست⁉️ فکر کن کم کم دشمن ها به اهدافشون کم کم... 🌴 @dadhbcx 🌴
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۰۷ اعجاز کسی آنها را از کشتن من منص
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۰۸ و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید... نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده و ندیده تصور میکرد چه دیده ایم که تمام وجودش در هم شکست. صدای تیراندازی شنیده میشد و هرلحظه ممکن بود تروریست دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد،.. نمیدانم پیکر سیدحسن را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد.. و میدیدم روح از تنش رفته که جگرم برای این همه تنهایی اش آتش گرفت... عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا حرم بی صدا گریه میکرد.. مقابل حرم که رسیدیم.. دیدم زنان و کودکان داریا در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از تروریست ها نبود... که نفسم برگشت... دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه میکردند،.. نمیدانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستاده اند،.. ولی مصطفی میدانست و خبری جز پیکر بی سر پسرشان نداشت.. که سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هق هق گریه بلند شد. شانه هایش میلرزید.. و میدانستم رفیقش فدای من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم. مادرش به سر و صورتم دست میکشید و عارفانه دلداری ام میداد _اون حاضر شد شه تا دست نیفته، آروم باش دخترم! از شدت گریه نفس مصطفی به شماره افتاده بود.و کار ناتمامی داشت که با همین نفسهای خیس نجوا کرد _شما پیاده شید برید تو صحن، من میام! میدانستم میخواهد سیدحسن را به خانواده اش تحویل دهد.. که چلچراغ اشکم شکست و ناله ام میان گریه گم شد _ببخشید منو... و همین اندازه نفسم یاری کرد.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد