برای بار سوم در ۱۲ ساعت گذشته لپ تاپ را روشن میکنم ، دو هفته خرابی سیستم مرا به اندازه دوماه عقب انداخته، فکرکردن به این موضوع رنجم می دهد، برنامه هایم عقب افتاده اند و نمیدانم چطور باید جبرانشان کنم، سیستم بالا می آید ، امیدی در دلم میگوید می شود نگران نباش ، ادامه بده... انرژی میگیرم، گذشته مهم نیست، تلاشم را بیشتر می کنم، دکمه اتصال را میزنم، امروز از خودم راضی بودم شاید به اندازه چندروز جلو افتاده باشم، اما نه....ای وای...باز هم خطا، باز هم عقب افتادن ، کورسوی امیدم دارد خاموش می شود...نا امیدی خیلی بد است خیلی...
پ ن: لپ تاپ را خاموش کرده ام، در تاریکی نشسته ام، توی گوشی دنبال چیزی امیدبخش هستم، دستم میخورد و صدای محمد حسین در حال روخوانی درس «ث» پلی می شود، آخرین جمله اش این است: «من آن شب مهتابی را فراموش نمیکنم».
ناخودآگاه میخندم...
#متین_پسندیده
#شب_نوشت_ها_ی_من
#نا_امیدی
@daftarcheyesheer
گفت: اولین نشانهی عاشق شدن غم است؟
بوسیدمش به گریه و گفتم: غمت مباد
#فاضل_نظری
@daftarcheyesheer
برای فتحِ منِ خسته، جنگ لازم نیست
فقط بِخند تو، آری تفنگ لازم نیست
#سجاد_شهیدی
@daftarcheyesheer
تمامِ راه های نرفته،
تمامِ روزهای نیامده،
تمامِ جوانه های در دل خاک،
بوی امید می دهند.
حتماً روزگاری از راه می رسد که باران و
آفتاب دست دوستی میدهند،
ماهی ها با مهتاب به مشاعره می نشینند
و قاصدک ها خوش خبرترند.
در آن روزگار ...
دیگر غروب جمعه ها دلگیر نیست !
#متین_پسندیده
#شب_نوشت_ها_ی_من
@daftarcheyesheer
هدایت شده از 🦋 پروا 🦋
✨
...ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه!
ای روزهای سخت ادامه!
از پشت لحظهها به در آیید!...
#قیصر_امینپور
✨
امروز ۲/۲
سالروز تولد پربرکت قیصر امینپور؛ شاعر بزرگ شعرهای تا ابد زندهست.
به فاتحه و صلواتی مهمانش کنیم💐
@parva1403
همیشه فکر میکنم اگر دلتنگی تصویر بود، حتما شبیه آسمانی بود پر از ابر های تیره ، ابرهایی که منتظر یک تلنگرند تا ببارند هر آنچه را که فروخورده اند.
آسمان بغض دار را دوست دارم، شاید پرتم می کند به کودکی، به روزهایی که روحم در برگه های کتابش زندگی میکند، به چهارشنبه هایی که پیرمرد چرخ و فلکی می آمد ، چهارشنبه هایی که برایم طولانی می شدند بخاطر انتظار، انتظار پیرمرد چرخ و فلکی...
سکه های ده تومنی را در طول هفته نگه می داشتم برای چهارشنبه، مدام می رفتم و نگاه میکردم که نکند آمده باشد و من صدایش را نشنیده باشم.
هرچند با آمدنش همهمه ای می شد از صدای بچه ها و ذوق شان برای سوار شدن.
جرخ و فلک کوچکش دنیای خیلی از ما بود.
دسته اش را هل میداد و توی کوچه ها می رفت، سر هرکوچه می ایستاد و داد میزد که چرخ و فلکیه....چرخ و فلک....
سر از پا نمیشناختم،میدویدم سر کوچه،چند دور سوار می شدم.
هردفعه که بالا میرفت حس فتح بلندترین قله ها را داشتم، دستهایم را به هیچ تکیه گاهی تکیه نمیدادم و سرم را بالا میگرفتم تا رهایی بیشتر بچسبد به وجودم.
آن وقت لذتش را ذخیره میکردم تا چهارشنبه ی بعد...
آسمان بغض دار مرا یاد چیزهای زیادی می اندازد...
#متین_پسندیده
#شب_نوشت_ها_ی_من
@daftarcheyesheer
و زندگی آنقدر کوچک شد
تا در چاله ای که بارها از آن پریده بودیم
افتادیم.
#گروس_عبدالملکیان
@daftarcheyesheer
نمردم و دم آخر، به لطف تابوتم
به شانهی تو نهادم سری، خدا را شکر
#حسین_زحمتکش
@daftarcheyesheer
هدایت شده از اتاق کنجی من
ده سال پیش
جلوی در دانشگاه رسیدم که سوار تاکسی بشوم
پیرمرد کمی ان طرف تر از موتورش، زیر ملحفه ی سفید مرده بود
ولی زندگی ادامه داشت...
هم زندگی او
هم زندگی بقیه...
شهر لبریز از هیاهو بود
بوق، آژیر، همهمه، فریاد
یک نفر میدوید با عجله
یک نفر از همه جهان آزاد
.
مرگ دنبال مقصدش میگشت
پیر مردی کناره ی اتوبان
داشت یک خواب واقعی میدید
خواب مردی شبیه او بی جان
.
_گوجه، نان، تخم مرغ، یک شکلات
مابقی قرص و شربت سردرد_
کودک گلفروش یک گوشه
پول ها را ورق ورق میکرد
خط عابر به زیر پای زنی
کج و معوج تکان تکان میخورد
زن حواسش به کفش هایش بود
نامرتب به دیگران میخورد
من دقیقا کجای این شهرم؟
کودکم؟ پیرمرد مرده منم؟
شاید آن کفش را به پا کردم
که خودم را کمی زمین بزنم
من چراغ عبور عابر هام؟
من موزاییک دور میدانم؟
خط خطی های روی دیوارم؟
تیر برقم؟ چراغ دکانم؟
.
شاید این جوی آب من باشم
شاید این یاکریم تشنه منم
خالی از آب و جاری از عطشم
باید از این محله پر بزنم
یا در این آسمان دود آلود
نکند یک کبوتر جلدم
دوست دارم به پشت بام خودم
پی عادات قبل برگردم
من کدامم؟ چقدر گم شده ام
آی مردم... مرا نمیشنوید؟
چیزی از من به من نشان بدهید
آی... اینقدر ساده رد نشوید
خسته ام گیج و منگ و حیرانم
این خیابان شلوغ و تاریک است
یک نفر راه را نشان بدهد...
مسجد اینجا کجاست؟ نزدیک است؟
#ر_ابوترابی
کاش می شد عقب عقب بروم
تا به روز نخست برگردم
و ببینم شروع قصه کجاست؟
از کجا آب می خورد دردم
کاش می شد به من نشان بدهند
آن زمانی که بهترین بودم،
چه شد اینگونه بر زمین خوردم؟
من که با اشک همنشین بودم
پای ایمان من چرا لنگ است؟
بوی شک می دهد یقین هایم
من و نان حرام؟ نه، هرگز...
روضه خوان بوده است بابایم
سی و اندی گذشته از عمرم
کاشکی حرف از هوس نزنم
آن زمانی که از تو دور شوم
کاش بعدش دگر نفس نزنم
#متین_پسندیده
(در حال ویرایش)
@daftarcheyesheer
فضای مجازی روز به روز خسته ترمان میکند، ناامیدتر، افسرده تر، ساکت تر...
اما رهایش نمیکنیم ، چون دنیایی ست که خودمان ساخته ایم، ویترینی ست که در آن شادتر جلوه میکنیم و امیدوار تر به نظر میرسیم.
ترکش نمیکنیم تا هروقت دلمان برای خندیدن تنگ شد به سراغش برویم و فکرکنیم چقدر خوشبختیم.
آه از دنیای دست ساخته ی خودمان که هیچ نمی ارزد !
#هذیان_نوشت
@daftarcheyesheer