خوش به حال تو که در خانهی مولا بودی
حامی ذریّهی حضرت زهرا بودی
فاطمه بودی و در فاطمه فانی بودی
بعد عباس چنان مرثیه خوانی بودی
دشمن و دوست به حال دل تو سوخته بود
چشم عباس تو را تیر مگر دوخته بود
بانوی شیر شدی شیرزن شاه نجف
شیر آوردی و از شیر تو شد جان بر کف
کربلا این همه احساس ز دامان تو بود
ادب حضرت عباس ز دامان تو بود
پسرت کرد فدا پای حسین جانش را
سیر کردند ز خون چشمهی عطشانش را
پسرت رعد صفت بود ولی باران بود
شیر بی دست میان سگ و کفتاران بود
اذن اگر داشت اباالفضل چه غوغا میکرد
انتقام از ستم فاطمه بر پا میکرد
تیغ عباس اگر از پی قانون میرفت
یک نفر زنده از این معرکه بیرون میرفت؟
بعد نه سال به دیدار پسر میروی و
تشنه لب خم شده با دیدهی تر میروی و
ادامه...
#گهر
@daftaresher110
#نظر شما در مورد این 👇👇 #داستان_کوتاه چیه؟
نور خورشید رو دوست دارم؛ وقتی به روی آب میتابه، میتونم حشرههای ریزی که روی آب هستند ببینم و زود بخورم...
گاهی وقتها با هم مسابقه میدیم...
من و ماهی کوچولوی سیاه و اون سفیده...
نمیدونم رنگ کدوممون قشنگتره، پولک براق ماهی سیاهه یا دم بلند و باله های حریری قرمز من یا رنگ سفیدی که وقتی جلوی آفتاب قرار میگیره، نور خورشید رو منعکس میکنه...
اما به هر حال خطر همیشه دور ماست...
زود باشید بچه ها...
ماهی بزرگه اومد. در حالی این جمله رو گفتم که دیگه نمیتونستم به پشت سرم نگاه کنم. از کف آبی که دور و برم ایجاد میشد فهمیده بودم همه دارن ازم جلو میزنن...
ماهی سیاه کوچولو هم ازم رد شد. چرا هر چی سریعتر شنا میکنم، کمتر جلو میرم. اوناهاش شکاف کوچیکی که اگر برم توش دیگه کسی دستش بهم نمیرسه، دیگه دارم میرسم، همه ازم جلو زدن...
نه، یه چیزی خورد به بالم خدا کنه دهن ماهی بزرگه نباشه، قلبم داره میاد توی دهنم...
ماهی بزرگه است، کنارمه...
وایـ....
یعنی من الان زندهام؟
چرا رفت؟
منو نخورد؟
چرا داره فرار میکنه؟ از چی؟ پشت سرمون چه خبره؟
چرا آب همهاش کف شده؟
سریع برم توی شکاف...
از توی شکاف نگاه میکنم.
یه چیز خیلی بزرگ اومده توی رودخونه...
همه ماهیها رفتن...
من تنهام...
جلوی چشمم داره یه اتفاقاتی میفته که نمیدونم چیه...
فقط چند تا آدم رو میبینم که اومدن کف رودخونه رو به هم میزنن، از ماهی بزرگه هم بزرگترن...
چی میخوان؟
از ماهی سیاهه هم سیاهترن...
از ماهی سفیده هم براقترن...
چقدر دارن همه چیز رو خراب میکنن...
تخمهای مامان ماهیها رو به هم زدن...
دست یکیشون بالا رفت. انقدر تند اومد بالا که من ترسیدم اما خب من توی شکافم دستشون بهم نمیرسه...
رفت بالا یه چیز براق توی دستشه...
یه چیز مستطیل...
چند تا دیگه اومدن چقدر با هیجان تکون میخورن؟
وای....
انگار از بالای #آب همراه نور خورشید دارن فرشتهها میان...
فرشتهها با این آدمها چکار دارن؟
اومدن کنار آدمها...
اما این آدمهای سیاه، اون فرشتههای سفید و نورانی رو نمیبینن...
از شکاف میرم بیرون، چون فرشتهها هرجا باشند اونجا خطر نیست.
فرشتهها وسط جمع آدمها اومدن...
یه چیزی رو آدمها از زیر خاک و کف کشیدن بیرون...
چقدر نور اینجاست...
دارن میکشن بیرون...
سیاهه! براقه! کهنه! اما همهاش نوره...
آدمه، اما مثل بقیه نیست...
تکون نمیخوره...
کشیدنش بیرون...
هی سر و صورتشون رو بهش نزدیک میکنن...
هم #فرشتهها هم آدمها...
این چیه که از فرشتهها نورانیتره؟
چند دقیقه بعد دیگه نه خبری از فرشتهها بود، نه از بچههای تفحص و نه اون شهید غواص...
اما #ماهی_کوچولوی_قرمز چیزی رو دیده بود که هیچ ماهیای ندیده بود...
وقتی بقیه #ماهیها اومدن، نمیدونست چطور باید تعریف کنه...
یاعلی!...
#گهر
https://eitaa.com/daftaresher110
مثل همهی قصهها که یه نامرد توش هست...
یه نامردی اینجا بود که با این دو تا رفیق و تمام نقشهای داستان دشمن بود و نامردی میکرد...
لحظات آخر این نامرد گفت: هی بهترین رفیق!
میبینی مردم رفیقت رو محاصره کردن؟
بهش ۱۳۷۰ زخم زدن؟؟
بچهها و برادراش رو کشتن...
زن و بچهاش هم میبرن اسارت...
عطش امونش رو بریده...
آسمون رو دود میبینه...
پای تو مونده؟
طاقتش توی رفاقت از این بیشتر دیگه نیست...
دیگه بیشتر از این صبر نداره پای رفاقت با تو بذاره...
بهترین رفیق صدا زد؛
چرا رفیق من پای من بیشتر از این حرفا هم میمونه...
نامرد یه نگاهی به بدن غرق به خون حسین انداخت که بین نانجیبها محاصره شده بود، گفت؛ پس شعلهی آفتاب رو بکش بالا...
آفتاب شدت گرفت...
گرمای بی سابقه حتی شیطون رو بی تاب کرد و از صحنهی کربلا فرار کرد...
آب بدن حسین تبخیر شد...
ملائک طاقت از کف دادن، حضرت جبراییل بین آفتاب و امام حسین حائل شد تا شدت و حرارت کمتر بشه...
امام حسین با چشمی که دیگه دود میدید، با لبهای خشکیده زمزمه کرد؛ کی بین من و خواست محبوبم حائل شده برو کنار...
الهی رضابرضائک صبرا علی بلائکـــ...
اونجا وقتی شمر اومد اباعبدالله میگفت: من خودم با این زخمها میمیرم تو خودت رو بدبخت نکن...
سیم آخر رفاقت...
حالا حق میدید خدا پای امام حسین به سیم آخر بزنه؟؟؟
هر کس اسم حسین رو بیاره خدا همون جا همه چیز رو بریزه زمین...
همهی قواعد رو به هم بزنه...
پای حسین خون به پا کنه...
بگو یاحسین...
تا خدا همه کار برات بکنه...
جمله خوبی نیست میخوام بگم...
اینجوری میگم بفهمی...
نه اینکه خدا نقص داشته باشه، نه...
اگر خدا رو آدم فرض کنی میخوای دست و پای اون آدم جلوت شل بشه بگو تو رو به امام حسین...
حل میشه...
تو رو به امام حسین دیگه باقیمانده غیبت امام زمانمون رو ببخش...
تو رو به امام حسین بین محبین اهلبیت بین مردم مظلوم وحدت حول محور ولایت برقرار کن...
تو رو به امام حسین جلوی رفقات، عند رئوس الاشهاد ضایمون نکن...
تو رو به امام حسین بین ما و امام حسین و خودت رفاقت مشتی برقرار کن...
#گهر
https://eitaa.com/daftaresher110
در محکمهی عشق که دل شاهد و قاضی است
دلدار و خود حکم و شهادت ده و فرجام حسین است
#گهر
https://eitaa.com/daftaresher110
به آن پیراهنی که حسرتش ماند
به آن عاقد که عمراً صیغه را خواند
به جشنی که نشد بر پا شب عشق
#گهر
مصراع آخر رو خودتون بگید...
https://eitaa.com/daftaresher110
دیگر به جز اندیشهی تو در سرم نیست
جز آنچه تقدیرم کنی در باورم نیست
مرگا به من گر جز هوای عترت تو
پروانهی فکرم رود از غیرت تو
تو غیرتی من را به غیرت نیست میلی
مجنون من تنها تویی من مثل لیلی
هر مدعی که ادعای عاشقی کرد
وقت عمل در محضر تو کم میآورد
گُل کاشتی من را به دست کس ندادی
دست گلت به آب دادی نه به بادی
بردی گهر را ای صدف از دست انسان
مال توام بردی ز دستان رقیبان
در خاک هم بوی تو را احساس کردم
تنها در آنجا راحت از این کوه دردم
گوهر اگر گوهرشناسی نیست آرام
روشن شود وقت سحر تاریکی شام
در روشنایی سنگ از گوهر عیان است
در روز موعود است که روشن جهان است
#گهر
@daftaresher110
دیگر به جز فکر شما در سر ندارم
غیر تو را ای فاطمه باور ندارم
این دیده چشم از غیر تو دیگر بپوشد
من خاندانی جز تو ای مادر ندارم
فکری به جز فرزندتان در سر ندارم
میلی به فرزند و سر و همسر ندارم
@daftaresher110
....... ماه دی را صبر کن
دلبریهایت بماند بعد فصل امتحان
#ناشناس
جوابیه:
امتحاناتم فدای دلبریهایت عزیز
تو فقط آینده و تحصیل و دنیای منی
#گهر
@daftaresher110
14.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کربلای زینب این دوره میان سوریه است
ای مدافع خوش به حالت پیش مرگ زینبی
#گهر
#حضرت_زینب_سلاماللهعلیها
#سوریه
@daftaresher110
در وقت جان کندن علی را میفرستی؟
در زندگی که لایق وصلش نبودیم
#گهر
@daftaresher110
آیا بدون نور ایمان میشود زیست
هرگز، محال، اصلا، نگو... ممنوع! هِی ایست
آیندهای جز تو تصور نیست ای عشق
ماضی و حالم عشق بوده غیر از این نیست
ما که جوانیمان در این درگاه رفته
در روز پیریمان نپرسیدید این کیست
جز لاشهای از این همه رویا نمانده
مزد دویدن در مسیر عاشقی چیست
جز ناامیدی در دلم چیزی نمانده
اما نه، نوری در ته این حال باقی است
شاید اگر اما ولی... اینها بهانه است
دائم دلم در جستجوی یک نشانه است
آیا نشانی از شقایق میفرستی؟
نور امیدی از حقایق میفرستی؟
در این زمانی که دلم قهر است با تو
منّت کشی در این دقایق میفرستی؟
حالا که غرق موجهای ناامیدم
ای ساحل امّید قایق میفرستی؟
تنهام عمری بی صدف در این خرابه
گوهر شناسی مَرد و لایق میفرستی؟
آنکه بها پای گهر دادن بداند
واضح بگویم یار عاشق میفرستی؟
مثل شهیدان عاشقی کردن بداند
آنکس که پای عشق تا آخر بماند
مردی که بن بستی برایش نیست اصلاً
آتش میان سینهاش جاری است چون من
آتش گرفتن سوختن از خود گذشتن
اینها نشان عاشق فانی است حتماً
آنکه بریالذمه گرداند گهر را
آنکس که مهرش قبل حرفش هست بر زن
آنکه صداقش با صداقت همره اوست
روحش از آن ماست قبل از سلطه بر تن
با شعر میفهمد کسی که عشق فهم است
آه ای قلم ای نون ای دل از تو روشن
هل من معین من میان شعر پیداست
یا رب سبب سازم تویی عشق از تو زیباست
#گهر
@daftaresher110
❄️تمرین بداهه شبانه❄️
"من شبیه کوهم امّا از وسط تا خوردهام"
مثل مستی که کشیده خورده من جا خوردهام
مثل آن کودک که وقت شیطنت با دوستان
من کتکهای شما را دست تنها خوردهام
هر کسی ظلمی به هر کس کرد بر من بار شد
غصهی دیروز را من جای فردا خوردهام
#گهر
@daftaresher110