eitaa logo
دفتر شعر گهر
227 دنبال‌کننده
448 عکس
43 ویدیو
1 فایل
ای آنکه رباعی مرا می‌خوانی تا روضه‌ی بعد منتظر می‌مانی در وقت صله گرفتن از آل الله در اجرت روضه با #گهر یکسانی #گهر https://eitaa.com/daftaresher110 آثار ط. اسدیان مدیریت کانال @fatemiioon
مشاهده در ایتا
دانلود
شما در مورد این 👇👇 چیه؟ نور خورشید رو دوست دارم؛ وقتی به روی آب می‌تابه، می‌تونم حشره‌های ریزی که روی آب هستند ببینم و زود بخورم... گاهی وقت‌ها با هم مسابقه می‌دیم... من و ماهی کوچولوی سیاه و اون سفیده... نمی‌دونم رنگ کدوم‌مون قشنگ‌تره‌، پولک براق ماهی سیاهه یا دم بلند و باله های حریری قرمز من یا رنگ سفیدی که وقتی جلوی آفتاب قرار می‌گیره، نور خورشید رو منعکس می‌کنه... اما به هر حال خطر همیشه دور ماست... زود باشید بچه ها... ماهی بزرگه اومد. در حالی این جمله رو گفتم که دیگه نمی‌تونستم به پشت سرم نگاه کنم. از کف آبی که دور و برم ایجاد می‌شد فهمیده بودم همه دارن ازم جلو می‌زنن... ماهی سیاه کوچولو هم ازم رد شد. چرا هر چی سریع‌تر شنا می‌کنم، کمتر جلو می‌رم. اوناهاش شکاف کوچیکی که اگر برم توش دیگه کسی دستش بهم نمی‌رسه، دیگه دارم می‌رسم، همه ازم جلو زدن... نه، یه چیزی خورد به بالم خدا کنه دهن ماهی بزرگه نباشه، قلبم داره میاد توی دهنم... ماهی بزرگه است، کنارمه... وایـ.... یعنی من الان زنده‌ام؟ چرا رفت؟ منو نخورد؟ چرا داره فرار می‌کنه؟ از چی؟ پشت سرمون چه خبره؟ چرا آب همه‌اش کف شده؟ سریع برم توی شکاف... از توی شکاف نگاه می‌کنم. یه چیز خیلی بزرگ اومده توی رودخونه... همه ماهی‌ها رفتن... من تنهام... جلوی چشمم داره یه اتفاقاتی می‌فته که نمی‌دونم چیه... فقط چند تا آدم رو می‌بینم که اومدن کف رودخونه رو به هم می‌زنن، از ماهی بزرگه هم بزرگ‌ترن... چی میخوان؟ از ماهی سیاهه هم سیاه‌ترن... از ماهی سفیده هم براق‌ترن... چقدر دارن همه چیز رو خراب می‌کنن... تخم‌های مامان ماهی‌ها رو به هم زدن... دست یکی‌شون بالا رفت. انقدر تند اومد بالا که من ترسیدم اما خب من توی شکافم دست‌شون بهم نمی‌رسه... رفت بالا یه چیز براق توی دستشه... یه چیز مستطیل... چند تا دیگه اومدن چقدر با هیجان تکون می‌خورن؟ وای.... انگار از بالای همراه نور خورشید دارن فرشته‌ها میان... فرشته‌ها با این آدم‌ها چکار دارن؟ اومدن کنار آدم‌ها... اما این آدم‌های سیاه‌، اون فرشته‌های سفید و نورانی رو نمی‌بینن... از شکاف می‌رم بیرون، چون فرشته‌ها هرجا باشند اونجا خطر نیست. فرشته‌ها وسط جمع آدم‌ها اومدن... یه چیزی رو آدمها از زیر خاک و کف کشیدن بیرون... چقدر نور اینجاست... دارن می‌کشن بیرون... سیاهه! براقه! کهنه! اما همه‌اش نوره... آدمه، اما مثل بقیه نیست... تکون نمی‌خوره... کشیدنش بیرون... هی سر و صورت‌شون رو بهش نزدیک می‌کنن... هم هم آدم‌ها... این چیه که از فرشته‌ها نورانی‌تره؟ چند دقیقه بعد دیگه نه خبری از فرشته‌ها بود، نه از بچه‌های تفحص و نه اون شهید غواص... اما چیزی رو دیده بود که هیچ ماهی‌ای ندیده بود... وقتی بقیه اومدن، نمی‌دونست چطور باید تعریف کنه... یاعلی!... https://eitaa.com/daftaresher110