eitaa logo
دفتر شعر گهر
227 دنبال‌کننده
448 عکس
43 ویدیو
1 فایل
ای آنکه رباعی مرا می‌خوانی تا روضه‌ی بعد منتظر می‌مانی در وقت صله گرفتن از آل الله در اجرت روضه با #گهر یکسانی #گهر https://eitaa.com/daftaresher110 آثار ط. اسدیان مدیریت کانال @fatemiioon
مشاهده در ایتا
دانلود
بی خبر از عشق، بازی با الفبا می‌کند عشق را هرکس به جز عباس معنا می‌کند @daftaresher110
از سرانجام عشق پرسیدند همه عباس را نشان دادند عشق تنها حسین باشد و بس شهدا هم به پاش جان دادند @daftaresher110
نمی‌فهمم خدایا چون تو می‌فهمی مرا کافیست... @daftaresher110
بریدم... دوختن با تو... من آتش... سوختن با تو... خداوندا! پناهم باش... خسته آمدم دریاب ز عالم خسته‌ام یارب از این غوغا شدم بی تاب به جز تو هیچکس جانا! دوای دردهایم نیست به غیر از خالقم آنکه به من احساس دارد کیست @daftaresher110
خوش به حال تو که در خانه‌ی مولا بودی حامی ذریّه‌ی حضرت زهرا بودی فاطمه بودی و در فاطمه فانی بودی بعد عباس چنان مرثیه خوانی بودی دشمن و دوست به حال دل تو سوخته بود چشم عباس تو را تیر مگر دوخته بود بانوی شیر شدی شیرزن شاه نجف شیر آوردی و از شیر تو شد جان بر کف کربلا این همه احساس ز دامان تو بود ادب حضرت عباس ز دامان تو بود پسرت کرد فدا پای حسین جانش را سیر کردند ز خون چشمه‌ی عطشانش را پسرت رعد صفت بود ولی باران بود شیر بی دست میان سگ و کفتاران بود اذن اگر داشت اباالفضل چه غوغا می‌کرد انتقام از ستم فاطمه بر پا می‌کرد تیغ عباس اگر از پی قانون می‌رفت یک نفر زنده از این معرکه بیرون می‌رفت؟ بعد نه سال به دیدار پسر می‌روی و تشنه لب خم شده با دیده‌ی تر می‌روی و ادامه... @daftaresher110
شما در مورد این 👇👇 چیه؟ نور خورشید رو دوست دارم؛ وقتی به روی آب می‌تابه، می‌تونم حشره‌های ریزی که روی آب هستند ببینم و زود بخورم... گاهی وقت‌ها با هم مسابقه می‌دیم... من و ماهی کوچولوی سیاه و اون سفیده... نمی‌دونم رنگ کدوم‌مون قشنگ‌تره‌، پولک براق ماهی سیاهه یا دم بلند و باله های حریری قرمز من یا رنگ سفیدی که وقتی جلوی آفتاب قرار می‌گیره، نور خورشید رو منعکس می‌کنه... اما به هر حال خطر همیشه دور ماست... زود باشید بچه ها... ماهی بزرگه اومد. در حالی این جمله رو گفتم که دیگه نمی‌تونستم به پشت سرم نگاه کنم. از کف آبی که دور و برم ایجاد می‌شد فهمیده بودم همه دارن ازم جلو می‌زنن... ماهی سیاه کوچولو هم ازم رد شد. چرا هر چی سریع‌تر شنا می‌کنم، کمتر جلو می‌رم. اوناهاش شکاف کوچیکی که اگر برم توش دیگه کسی دستش بهم نمی‌رسه، دیگه دارم می‌رسم، همه ازم جلو زدن... نه، یه چیزی خورد به بالم خدا کنه دهن ماهی بزرگه نباشه، قلبم داره میاد توی دهنم... ماهی بزرگه است، کنارمه... وایـ.... یعنی من الان زنده‌ام؟ چرا رفت؟ منو نخورد؟ چرا داره فرار می‌کنه؟ از چی؟ پشت سرمون چه خبره؟ چرا آب همه‌اش کف شده؟ سریع برم توی شکاف... از توی شکاف نگاه می‌کنم. یه چیز خیلی بزرگ اومده توی رودخونه... همه ماهی‌ها رفتن... من تنهام... جلوی چشمم داره یه اتفاقاتی می‌فته که نمی‌دونم چیه... فقط چند تا آدم رو می‌بینم که اومدن کف رودخونه رو به هم می‌زنن، از ماهی بزرگه هم بزرگ‌ترن... چی میخوان؟ از ماهی سیاهه هم سیاه‌ترن... از ماهی سفیده هم براق‌ترن... چقدر دارن همه چیز رو خراب می‌کنن... تخم‌های مامان ماهی‌ها رو به هم زدن... دست یکی‌شون بالا رفت. انقدر تند اومد بالا که من ترسیدم اما خب من توی شکافم دست‌شون بهم نمی‌رسه... رفت بالا یه چیز براق توی دستشه... یه چیز مستطیل... چند تا دیگه اومدن چقدر با هیجان تکون می‌خورن؟ وای.... انگار از بالای همراه نور خورشید دارن فرشته‌ها میان... فرشته‌ها با این آدم‌ها چکار دارن؟ اومدن کنار آدم‌ها... اما این آدم‌های سیاه‌، اون فرشته‌های سفید و نورانی رو نمی‌بینن... از شکاف می‌رم بیرون، چون فرشته‌ها هرجا باشند اونجا خطر نیست. فرشته‌ها وسط جمع آدم‌ها اومدن... یه چیزی رو آدمها از زیر خاک و کف کشیدن بیرون... چقدر نور اینجاست... دارن می‌کشن بیرون... سیاهه! براقه! کهنه! اما همه‌اش نوره... آدمه، اما مثل بقیه نیست... تکون نمی‌خوره... کشیدنش بیرون... هی سر و صورت‌شون رو بهش نزدیک می‌کنن... هم هم آدم‌ها... این چیه که از فرشته‌ها نورانی‌تره؟ چند دقیقه بعد دیگه نه خبری از فرشته‌ها بود، نه از بچه‌های تفحص و نه اون شهید غواص... اما چیزی رو دیده بود که هیچ ماهی‌ای ندیده بود... وقتی بقیه اومدن، نمی‌دونست چطور باید تعریف کنه... یاعلی!... https://eitaa.com/daftaresher110
مثل همه‌ی قصه‌ها که یه نامرد توش هست... یه نامردی اینجا بود که با این دو تا رفیق و تمام نقش‌های داستان دشمن بود و نامردی می‌کرد... لحظات آخر این نامرد گفت: هی بهترین رفیق! می‌بینی مردم رفیقت رو محاصره کردن؟ بهش ۱۳۷۰ زخم زدن؟؟ بچه‌ها و برادراش رو کشتن... زن و بچه‌اش هم می‌برن اسارت... عطش امونش رو بریده... آسمون رو دود می‌بینه... پای تو مونده؟ طاقتش توی رفاقت از این بیشتر دیگه نیست... دیگه بیشتر از این صبر نداره پای رفاقت با تو بذاره... بهترین رفیق صدا زد؛ چرا رفیق من پای من بیشتر از این حرفا هم می‌مونه... نامرد یه نگاهی به بدن غرق به خون حسین انداخت که بین نانجیب‌ها محاصره شده بود، گفت؛ پس شعله‌ی آفتاب رو بکش بالا... آفتاب شدت گرفت... گرمای بی سابقه حتی شیطون رو بی تاب کرد و از صحنه‌ی کربلا فرار کرد... آب بدن حسین تبخیر شد... ملائک طاقت از کف دادن، حضرت جبراییل بین آفتاب و امام حسین حائل شد تا شدت و حرارت کمتر بشه... امام حسین با چشمی که دیگه دود می‌دید، با لب‌های خشکیده زمزمه کرد؛ کی بین من و خواست محبوبم حائل شده برو کنار... الهی رضابرضائک صبرا علی بلائکـــ... اونجا وقتی شمر اومد اباعبدالله می‌گفت: من خودم با این زخم‌ها می‌میرم تو خودت رو بدبخت نکن... سیم آخر رفاقت... حالا حق می‌دید خدا پای امام حسین به سیم آخر بزنه‌؟؟؟ هر کس اسم حسین رو بیاره خدا همون جا همه چیز رو بریزه زمین... همه‌ی قواعد رو به هم بزنه... پای حسین خون به پا کنه... بگو یاحسین... تا خدا همه کار برات بکنه... جمله خوبی نیست می‌خوام بگم... اینجوری می‌گم بفهمی... نه اینکه خدا نقص داشته باشه، نه... اگر خدا رو آدم فرض کنی میخوای دست و پای اون آدم جلوت شل بشه بگو تو رو به امام حسین... حل می‌شه... تو رو به امام حسین دیگه باقیمانده غیبت امام زمانمون رو ببخش... تو رو به امام حسین بین محبین اهلبیت بین مردم مظلوم وحدت حول محور ولایت برقرار کن... تو رو به امام حسین جلوی رفقات، عند رئوس الاشهاد ضایمون نکن... تو رو به امام حسین بین ما و امام حسین و خودت رفاقت مشتی برقرار کن... https://eitaa.com/daftaresher110
در محکمه‌ی عشق که دل شاهد و قاضی است دلدار و خود حکم و شهادت ده و فرجام حسین است https://eitaa.com/daftaresher110
به آن پیراهنی که حسرتش ماند به آن عاقد که عمراً صیغه را خواند به جشنی که نشد بر پا شب عشق مصراع آخر رو خودتون بگید... https://eitaa.com/daftaresher110
دیگر به جز اندیشه‌ی تو در سرم نیست جز آنچه تقدیرم کنی در باورم نیست مرگا به من گر جز هوای عترت تو پروانه‌ی فکرم رود از غیرت تو تو غیرتی من را به غیرت نیست میلی مجنون من تنها تویی من مثل لیلی هر مدعی که ادعای عاشقی کرد وقت عمل در محضر تو کم می‌آورد گُل کاشتی من را به دست کس ندادی دست گلت به آب دادی نه به بادی بردی گهر را ای صدف از دست انسان مال توام بردی ز دستان رقیبان در خاک هم بوی تو را احساس کردم تنها در آنجا راحت از این کوه دردم گوهر اگر گوهرشناسی نیست آرام روشن شود وقت سحر تاریکی شام در روشنایی سنگ از گوهر عیان است در روز موعود است که روشن جهان است @daftaresher110
دیگر به جز فکر شما در سر ندارم غیر تو را ای فاطمه باور ندارم این دیده چشم از غیر تو دیگر بپوشد من خاندانی جز تو ای مادر ندارم فکری به جز فرزندتان در سر ندارم میلی به فرزند و سر و همسر ندارم @daftaresher110
....... ماه دی را صبر کن دلبری‌هایت بماند بعد فصل امتحان جوابیه: امتحاناتم فدای دلبری‌هایت عزیز تو فقط آینده و تحصیل و دنیای منی @daftaresher110