هدایت شده از فرزند ایران
18.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برای زنی که طی ۶۰ سال یک گرم زباله هم تولید نکرد!
تلگرام | اینستاگرام | روبیکا | ایتا | بله | سروش | توییتر | آپارات | یوتیوب
🇮🇷 @farzandeIRAN_ir
خطر کوتولههای سیاسی
سیاست شاید بالاترین و جدیترین لایه حضور انسان در حیات اجتماعیاش باشد. یافتن خبرهای اصلی و تحلیلهای اصیل و رسیدن به تصمیمات درست و دقیق و به جا و اقدامات مؤثر و قاطع و به موقع، مؤلفههایی هستند که برای هر کس و در هر مسئلهای ممکن و مقدور نیست.
میتوان گفت سیاستورزی سختترین آزمون انسان متعهد به جامعه است.
فرد، خانواده، گروه، حزب و جبهه باید ریاضتهای فراوانی تحمل کند تا به نقطهای برسد که فهم و تصمیم سیاسیاش سازنده باشد و نه سوزنده. سیاست مانند جاده پرپیچ و تاب و فراز و فرودی میماند که گاه در تاریکی و سیاهی فرومیرود و گاهی در مه و باران غرق میگردد و گاه در گرد و غبار و طوفان گم میشود. آیا هر کسی میتواند به آسانی در این جاده طولانی گاه تنگ و باریک به سلامت به مقصد برسد؟!
همه مردم لازم است که برای گرفتن گواهینامه رانندگی اقدام کنند. اما چنین نیست که هر آن کس که مجاز است گواهینامه داشته باشد، لزوما شایسته راهبری در جادههای سخت باشد. در سیاست نیز چنین است. بر اکثریت مطلق مردم واجب است که از جایی به بعد جامعه را و سیاست را هر چند در حد الفبای آن بفهمند و بیسواد سیاست نمانند. اما مصیبت از آنجایی آغاز میشود که ندانی در این ساحت در حد الفبایی یا در حد انشاء قاعده.
یادم میآید که گزارشهایی در رسانه منتشر شد از افرادی که برای نامزدی ریاست جمهوری به وزارت کشور مراجعه کرده بودند. برخی از این مراجعین شایستگی آن را نداشتند که حتی یک مغازه کوچک یا یک کلاس درس یا حتی یک خانواده به آنان سپرده شود. اما درون خود احساس میکردند که میتوانند رئیس جمهور یک مملکت باشند. اینکه چه اتفاقی در جامعه میافتد که چنین افرادی در آن ظاهر میشوند و چه تعداد از این انسانها و در چه سطوحی از توهم و تخیل و اشتباه و انحراف در جامعه وجود دارند مسئله مهم دیگری است. اما ابتداءا باید پذیرفت که وجود دارند و ممکن است یکی از کسانی که نمیدانند سیاست یعنی چه خود ما باشیم. همین که این احتمال را روا بدانی و در مورد آن بیاندیشی نقطه شروع مهمی به شمار میآید. برخی واقعا نمیتوانند به عدم شایستگی خود در این زمینه حتی فکر کنند؛ چه رسد باور.
این مسئله آسیبهای زیادی برای ما خواهد داشت. آدمهایی که بدون شایستگی وارد فضای سیاسی میشوند بعد از مدتی سیاست را به ابتذال میکشند. چون در این فضا کودکمانده هستند، سیاست را بازی میفهمند. چون کنترلی روی خود ندارند، آن را با شهوت و خواهشهای ابتدائی ناپخته مخلوط میکنند و معجون مسمومی به وجود میآورند که هر مصرفکنندهای را بیمار خواهد کرد.
سیاست اگر درست فهم نشود، درست آموخته نشود، درست تمرین نشود و درست به کار بسته نشود، به ضد خود تبدیل خواهد شد و جامعه را از بین خواهد برد.
در برهههایی از تاریخ، به خصوص تاریخ پس از انقلاب، افرادی ظهور کردند که خود کوتوله سیاسی بودند یا با نگاهی شیطانی کوتولههای سیاسی را شناسایی کردند. مقصود ما از کوتوله سیاسی لزوما طعنه و تحقیر نیست؛ بیان یک واقعیت است. نوعی کودکماندگی یا عقبماندگی سیاسی و یا حتی انحراف و رشد و نامتعارف سیاسی که در نگاه اول شاید به نظر نیاید. کسانی که شخصیت کوچک و نامتعارفی دارند، ناگهان وارد فضایی میشوند که هیچ نسبتی با آن برقرار نمیکنند. نتیجه این که فضا را به نفع عدم تناسب خود میشکنند و ویرانهای در قد و قامت خود ایجاد میکنند.
وقتی کوتولههای سیاسی وارد فضای اجتماعی شدند و مدعی جلوداری و پیشگامی و عهدهداری امور شدند، با فریب جماعتی، شکوه تمدنی و تاریخی جامعه را برنمیتابند و چون نمیدانند با آن چکار باید کرد، برای ساختن فضای بازی آن را تخریب میکنند. در فضای بازی به وجود آمده و ساختن قلعههای کوچک قامت کودکانه بسیاری احساس بزرگی خواهند کرد.
تبدیل جامعه به پارک بازی و دلمشغولی به آن و تنازل مسائل و ساده کردن معادلات و تحقیر بزرگان و شکستن حریمها و نادیده گرفتن حدود و مرزها و دور انداختن ابزارهای زندگی پختگان و بیارزش قلمداد کردن هر آنچه بهانه بازی در آن یافت نشود و معامله آن با پیش پا افتادهترین چیزها از تبعات همین اشتباه و انحراف در مسیر سیاستورزی خواهد بود.
نتیجه دیگر میتواند تولید مسئلههای کودکانه باشد. اختلافات کودکانه، دعواهای کودکانه، کشمکشهای کودکانه، تقسیمبندیهای کودکانه و بسیاری دیگر تناسب طبیعی با روح کودکانه دارد. در حالی که بازی برای رشد کودک است، این بزرگنمایان کودکمانده، با بازی رشد نمیکنند؛ بلکه با بازی زندگی میکنند و در واقع زندگی را به بازی میگیرند.
تراکم زندگی در سقف بازی بسیاری از ساختارهای بلندقامت را از بین میبرد و بیمصرف میکند. بسیاری از اتفاقات دیگر برای کودکماندگان قابل فهم نیست.
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
خطر کوتولههای سیاسی سیاست شاید بالاترین و جدیترین لایه حضور انسان در حیات اجتماعیاش باشد. یافتن خ
کوتولههای سیاسی همه چیز را میبرند و کوچک میکنند. وقتی خوب در کودکیهای خود غرق شدند؛ حالا احساس نیاز به بزرگان پیدا میکنند. اما این بزرگان را پیش از این در سرزمین خود از بین برده و بیحیثیت کردهاند. دیگر شخصیتی برای بزرگان خود باقی نگذاشتهاند که بخواهد نقشی ایفا کند. دیگر باوری باقی نمانده که از آنان پیروی و با آنان همراهی کنند. پیر و حکیم فرزانه را راندهاند و همه چیز را به بازیچه خواندهاند.
همیشه خواهشهای نفسانی را بر خواستههای عقلانی مقدم داشتهاند و گندگی جسمانی را بر رشد روحانی ترجیح دادهاند. معنویت را خرج مادیت کردهاند و تمدن و تاریخ را در روزمرهها مصرف کردهاند. در جهانشان همه چیز کالای بازی و سرگرمی است. به جای نشاط بنیادین درونی دچار خوشگذرانیهای مصنوعی بیرونی هستند و همواره با مزهها به جای خواص مقوی و مغذی سر و کار دارند. رشد مسئله آنان نیست، تحریک و تخدیر امر اساسی آنان است.
تولد و تولید را برنمیتابند. آنها مصرف کننده و تکرار کنندهاند. به جای احیاء و امتداد، زباله میسازند و سپس دچار بازیافت زبالههایشان میشوند. چون مانند کرم خاکی به مشغولیات حداقلی دچارند و دست و پایی ندارند که با آن بالا بیایند و از بالا ببینند و وارد جریان ساختن شوند.
آنها به تدریج هر چه هست را صرف خوشگذرانی خویش میکنند به این امید که با فروختن چیزهایی که دارند لحظههای دیگری را برای تکرار بدون ارتقاء تجربه کنند.
آنها به شدت دچار تخلیه شخصت و اعتیاد به دنیای بیرون هستند. هیچ چیز در آنها از درون تأمین و تقدیر نمیشود. ضعف آنها را فرا گرفته و صفات شخصی و درونی ایشان همه از بین رفته است. وابسته به محیط خارج هستند. مانند پوستههایی تودهوار جمع میشوند و کلونی تشکیل میدهند. بدون هیچ گونه هوشیاری. همیشه تهدید میشوند؛ لذا هیچ گاه آرامش و امنیت حس نمیکنند. زندگی آنان یک فرار همواره رو به جلوست. نه ریشه و عقبه دارند و نه آینده و چشمانداز. فقط هستند برای یک لحظه.
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
کوتولههای سیاسی همه چیز را میبرند و کوچک میکنند. وقتی خوب در کودکیهای خود غرق شدند؛ حالا احساس ن
این سخنان به هیچ وجه به آن معنی نیست که مردم از عرصه سیاست کنار بکشند و به آن توجهی نداشته باشند. بلکه یادآوری لازمی است که بدانیم قطعا در این مسیر نیازمند آموختن و تمرین دائمی هستیم. خودسازی فردی و اجتماعی به ما کمک خواهد کرد که فهم دقیقتری از فرایند رشد و تحول سیاسی داشته باشیم. کسی که اهمیتی برای خودسازی قائل نیست معمولا متوجه عرصهای که در سیاست وارد آن میشود نمیگردد. غالبا کسانی که حال و حوصله یا تاب و توان خودسازی ندارند به جای اینکه مسئله سیاسی را درست حل کنند یا به اهالی آن بسپارند، با سادهسازی غیرتخصصی پاسخهای غلطی را به دست میآورند و با آن معیار رفتارهای خود را تنظیم میکنند. نباید به خود و دیگران اجازه دهیم که اینچنین جامعه را از بین ببرند و شکوه و عظمت آن را لکهدار کنند.
وقتی سیاستمداری شما را به مسیری جز این دعوت میکند به او با دیده تردید بنگرید. تجربههای تلخی داشتهایم در این باره که افرادی مورد اعتماد ناگهان جمعیت بزرگی را به فروچاله سیاستبازی کشاندهاند و آنان را دچار مصیبتهای غیر قابل جبران نمودهاند.
سیاستمداری که مسیر شهوترانی و قانونشکنی و هوسبازی و خوشگذرانی را نشان میدهد، نه تنها چیزی از سیاست را به شما نمیدهد، بلکه خود نیز آوردهای از سیاست برای شما نخواهد داشت.
مسیر طبیعی رشد انسان و جامعه، سرعت و منطق مشخصی دارد. اگر کسی به شما راه کوتاه نشان داد یا زمان را بیمعنی کرد و از شما خواست برای جهش ناگهانی با او همراه شوید، بدانید که یا نمیداند که رشد چیست یا نمیخواهد شما بدانید که چه واقعیتی در پیش دارید. او جامعهای مصنوعی خواهد ساخت که هیچ چیز در آن رشد طبیعی ندارد. این یعنی مردم آن جامعه نیز از رشد باز خواهند ماند و همواره دچار سوء مصرف امکانات و فرصتها خواهند بود و هیچ گاه صاحب شخصیت اجتماعی و سیاسی نخواهند بود. سیاستمدارانی هستند که مردم را شایسته رشد در سطح سیاسی نمیدانند، هر چند آن را ذکر نمیکنند و از نظرها پنهان میدارند. آنها با شعارهای شورانگیز و مطالب توخالی مردم را برمیانگیزند و به میدان میآورند تا بر موج آنان مسلط شده بر رقیب چیره شوند.
اگر مردم هشیار شدند و به ایشان سواری ندادند، از مردم عصبانی خواهند شد و آنان را تحقیر خواهند کرد. مردمی که مسیر رشد را انتخاب کرده باشند به درد چنین سیاستمدارانی نخواهند خورد. زیرا اولا سرعت حرکت آنان نسبتی با عجله آنان ندارد و دوما مردم به صورتها و بزکهایی که ایشان میخواهند تن نخواهند داد. آنها میخواهند به سرعت به قدرت برسند. برای اینکه به بدن مردم نیاز دارند، نه قلب و روح ایشان. لذا در شعارهای آنان و آموزههایشان و دامنههای فرهنگی و علمی و دانشگاهی آنان خواهی دید که بر زیست تنانه اصرار دارند. مردمی که در تن خود رسوب کرده باشند و چیزی فراتر از آن نباشند در برابر خواستههای نامشروع آنان تن خواهند سپرد. اگر کسی صاحب روحانیت و راه و روش خودسازی باشد، مسیر رشد را طی خواهد داد و تنش ابزار قدرتطلبی آنان نخواهد بود.
شعارهای تنانه سیاستمداران برای تدارک مرکب قدرت است نه دفاع از حق جامعه برای انتخاب و اختیار و آزادی و استقلال. لذا نتیجه رفتارهای سیاسی آنان نه تنها گرهی از مشکلات مردم باز نمیکند؛ بلکه آنان را بیشتر فرو میبرد و بحرانها پی در پی مانند موجهای ویرانگر و تاریک بر پیکر جامعه مینشیند و آنان را بدون دفاع زیر بار خود له میکند.
سیاستمداران اینچنین در مورد قوت و قدرت و اقتدار مردم نمیاندیشند. تنها به قدرت خود توجه دارند. این سیاستمداران نگاهی کوتاه و اندیشهای کوچک دارند و مردم را در حصار تنگ فهم و آگاهی و توان خود زندانی میکنند و اجازه رشد به آنان نمیدهند.
در انتخابات اخیر مردم به صورتی آشکار احزاب را کنار زدند و به خط مقدم سیاستورزی رسیدند. شاید بزرگترین مأموریت مردم در این دوره رشد سیاسی و پرهیز از کوتولههای سیاسی باشد. امیدوارم بستر مناسب برای رشد سریع و متعادل و متعارف فراهم گردد و برخی نمایندگان با تکرار تجربههای دیگران در پرتگاه سیاستبازی نیافتند و نقش کوتولههای سیاسی را بازی نکنند. از نمایندگان انقلابی انتظار داریم قد و قامت ایران و نظام اسلامی ایران را بشناسند و تمام تلاش خود را برای ظاهر شدن در این سطح و شأن به کار بندند. گاهی برخی رفتار و گفتار مردم را نگران میکند که مبادا افرادی دوباره با شعار و ادا و اطوار از دنیای کودکان سیاسی وارد فضای بزرگان شده باشند و باعث تحقیر و تخریب نهاد انقلابی مجلس شوند؟!.
چشمانتظار خبرهای خوش از مجلس شورای اسلامی میمانیم و امیدواریم.
هدایت شده از فکرت
🟢 اگر چنین هستی هرگز چیزی نمیشوی!
🔹 انسان در دنیا نیامده که از کنار نعمتها و از کنار بلاها و گرفتاریها بگذرد، بلکه آمده است در دریای نعمتها و در دریای گرفتاریها خودش را بیندازد و سالم بیرون بیاید. اگر کسی در عمرش اساساً خودش را در بلایا و مصائب و سختیها قرار ندهد و همیشه از آن کنار بگذرد، هرگز چیزی نمیشود.
🔹 اگر کسی هم اساساً دستش به نعمت نرسد کمالی که در این دنیا باید پیدا کند، پیدا نمیکند. کمال انسان به این است که در دنیا، هم با نعمتها و هم با شدتها هرچه بیشتر درگیر شود و از این درگیری آزاد بیرون بیاید.
📗 استاد مطهری، آشنایی با قرآن، ج٧، ص٢٠٨
📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی
وبگاه| فکرت |مدرسه فکرت | رادیو فکرت
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
🎥 برای زنی که طی ۶۰ سال یک گرم زباله هم تولید نکرد! تلگرام | اینستاگرام | روبیکا | ایتا | بله | سرو
همه ما باید در مورد فرهنگ تولید زباله فکر کنیم. هم عمیق، هم وسیع و هم پیگیر.
انسان مدرن بسیار دچار زباله هست. اساسا زباله کردن هر آنچه هست و تبدیل کردن محیط زیست به زبالهدان و سپس تبدیل شدن به زبالهخوار و اعتیاد و وابستگی به جهان زبالهها گرفتاری بزرگ عصر حاضر هست. ما مصرف کنندگان صرف باعث شدیم تا صنعت زباله تبدیل به یکی از گرانقیمتترین صنایع امروز جهان باشه.
در جادهای حرکت میکردم. در طی صدها کیلومتر میلیونها نفر-بار زبالهها را هر جا که خواسته بودند رها کرده بودند. هیچ جایی را نمییابی که زباله در آن نباشد. هر کجا هم که دور از دسترس باشد، آب و باد زحمتش را خواهد کشید. در بکرترین مناطق رد پای زبالههای انسان دیده میشود. این تازه آشکارترین لایه از فرایند تولید زباله ما انسانهاست.
ما انسانها با طبیعت زاویه پیدا کردهایم. هم طبیعت انسانی، هم طبیعت حیوانی، هم طبیعت گیاهی و هم طبیعت جمادی. غرور و تکبر ابزارسازی ما را به این توهم واداشت که میتوانیم هر چیزی را بسازیم و شروع کردیم به تولید و تکثیر دنیاهای صنعتی. ما در دام صنعت افتادیم و دنیای مصنوعی خودمان را به خرج طبیعت ساختیم. اما هیچ گاه قدردان طبیعت نبودیم. ما طبیعت را به بردگی بردیم و هر جا لازمش نداشتیم شکار کردیم و خوردیم. وقتی گردش طبیعت بر هم خورد، زباله از چرخه مصنوعی عالم سر برآورد. طبیعت زنده است و تمام عناصرش را در چرخه حیاتش معنا میکند. هیچ چیز زباله نیست. اما در دنیای صنعتی مرده که حیاتی وجود ندارد و همه چیز فقط در اثر شوک تحریک و تخدیر، حرکت میکند، زباله یک بخش جدی و قابل توجه است. شما باید بازیافت زباله را نیز برایش فکری داشته باشی. اما وقتی همه مردم دنیا زباله تولید کنند، آنگاه هیچ ساختاری نخواهد توانست فرایند بازیافت را به درستی انجام دهد.
زبالههایی که گاه یافتن آنها سخت است چه رسد به بازیافت آنها. ما زبالههای نرم و سخت فراوانی داریم. زبالههای مادی و معنوی بسیاری که بر اثر نزاع ما با طبیعت به وجود آمده و جایگاهی در حیات بشری ندارد. ما گرفتار جهان زبالههایی هستیم که تولید کردهایم و در میان آن گیر افتادهایم و نمیدانیم با این آوار زباله باید چکار بکنیم.
صحبت صنعت و تکنولوژی هم نیست. صنعت در مسئله زباله، بخشی از راه حل نیست. بخشی از مشکل است. صنعت بلد نیست چطور خود را با طبیعت آشتی دهد. طبیعت سلطه صنعت را نمیپذیرد و صنعت به غیر آن رضایت نمیدهد. این نزاع پایان ندارد. مگر اینکه انسان به پایان خویش برسد یا مسیرش را تغییر دهد.
در جهان زباله، انسان اندیشههایی را تولید کرد که زباله را توجیه کند. معانی و معارف و علومی را ابداع کرد که زباله را بخشی واقعی از زندگی انسان بشناساند. بسیاری از علوم انسانی، در واقع مسئله و دغدغه انسان ندارند. مسئله آنان این است که چگونه باید انسان را در جهان زبالهها بگنجانند بدون آنکه نامتناسب به نظر برسد. در هر حال ما در جهان زبالههای مادی و معنوی و جسمی و ذهنی و روحانی زندگی میکنیم. نگاه واقعگرایانه این است. اما آیا بناست تا ابد در همین حال باقی بمانیم؟
باید گفت:خیر. میتوانیم شرایط را تغییر دهیم. ابتدا باید از تغییر خودمان شروع کنیم.
ولی خدا مأمور است در کنار مردمش بایستد. گاهی او مکلف است بین انتخاب بد و بدتر؛ اما آنان که خود را مقدس میپندارند، ولیّ خدا را به خاطر انتخاب بد شماتت میکنند.
سؤال غلط
ما همواره دچار سؤال غلط هستیم. این مصیبتی است که دیگریهای ما به ما دیکته کرده و میکنند. بلایی که با پدیده شوم استعمار تبدیل به اختلالی درونی شد و ما را زیر سؤال برد.
آری سؤال...
سؤال غلط اول همین است. تبدیل خودمان به مسئله که پا در زمین انکار خویشتن دارد. تحقیر انسان شرقی، تحقیر انسان ایرانی، تحقیر انسان سنتی، تحقیر انسان مسلمان، تحقیر انسان شیعی، تحقیر انسان انقلابی، تحقیر انسان مؤمن و لایههای دیگری از خودتحقیری و خودانکاری که برای تثبیت انسان غربی و ثبات حکومتهایشان طراحی و تدارک شده است.
شوربختانه جمعیت قابل توجهی از ایرانیان دچار این بیماری خطرناک هستند. از بالاترین درجات علمی تا عالیترین مقامات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و.... تا مردم عادی کوچه و بازار. از دکتر و مهندس و کارشناس گرفته تا دانشجو و طلبه و دانشآموز درگیر این ویروس مهلک هستند.
اگر بپرسی که چرا فیلم درگیری دو نفر در گوشه ایران میتواند سوژهای فراگیر و بینالمللی علیه ملت و دولت و دین و فرهنگ و سنت و سلیقه ما باشد، میگویم خودانکاری و خودتخریبی افراطی...
سؤال غلط دوم وقتی شکل میگیرد که فیلم یک دعوای ساده سر از شبکههای ضد ایرانی درمیآورد.
سؤال غلط سوم هم همین بلاتکلیفی اجتماعی است. آن هم محصول از خودبیگانگی ماست.
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
سؤال غلط ما همواره دچار سؤال غلط هستیم. این مصیبتی است که دیگریهای ما به ما دیکته کرده و میکنند.
غالبا سؤالات غلط، پاسخ غلطی دارند که زنجیره سؤالات غلط را حفظ میکند و به پاسخهای غلط عمق و شدت بیشتری میبخشد.
یکی از آن پاسخهای غلط که ما را به قهقرا میبرد، خوخواهی است.
پاسخ خودانکاری را اگر با خودخواهی دادی، دقیقا انتظار سؤال غلط را با پاسخ غلط متناسب برآورده کردهای. خودخواهی تکمیل و تقویت مشکل خودانکاری است، نه راه حل آن.
پاسخ درست به سؤال غلط کدام است؟! پاسخ درست شکستن زمینی است که سؤال غلط آن را مبنا قرار داده است.
پاسخ خودانکاری و خودخواهی، هر دو در خودسازی است. خودسازی تبدیل مشکل به مسئله است.
خودخواهی و خودانکاری مانند دو بند گره میمانند. هر چه کشیده شوند، گره باز نخواهد شد؛ کور خواهد شد. راه حل تمرکز روی هسته اصلی گره و گشودن آن با خودسازی است.
میدانم که در این صورت کار سخت خواهد شد؛ اما این یکی از انتخابهای پیش روی ما نیست، تنها راهکار است.
نزاع آن آقا و آن خانم و امثال دوگانهها و دعواها و تقابلهای اینچنینی که هر روز دامنه آن گستردهتر و شدیدتر میشود، در زمین غیر خودی خودانکاری و خودخواهی شکل میگیرد.
الآن واقعا نمیخواهم روی جزئیات متمرکز شوم. مخاطب بنده میداند که نظر من در مورد حجاب چیست. نظرم در مورد فیلم در دست دشمن چیست. نظرم راجع به توهین به روحانی و روحانیت چیست. شاید بداند که نظرم در مورد رعایت مضاعف و بلکه چند برابری زنان چیست و نظرم راجع به رعایت حال کودکان. مسئله کمی بیش از اینهاست. مسئله فهم فضا و قابی است که در آن قرار گرفتهای. ابتدا باید قاببندی درست باشد. فضا زیبا باشد. تناسب برقرار باشد. مناسبت ایجاب کند. صورت، بپذیرد. قلم و قدم بر جای بنشیند. اجزاء تعریف شوند و چسبندگی برقرار باشد.
در فضای ضد خودسازی، هر طرح مسئلهای میتواند حساسیتبرانگیز و التهابآفرین باشد.
مثل دارویی که انتظار داری درمان کند؛ اما شوک وارد میکند. حتی باعث مرگ میشود. درد میکشی و سعی میکنی درمان کنی؛ اما دارویی که در اختیار داری الآن و اینجا با بخش دیگری از تو درگیر است.
دارد با آن میجنگد و سعی دارد نابودش کند. آن هم بخشی از توست. هر چند تو این را عدم تعادل و بیماری بدانی. این واقعیت صحنه توست. دچار آن هستی. تا وقتی زمینه این حساسیت را برطرف نکردهای استفاده از آن دارو ممنوع است. از ترکیبات دیگری استفاده کن. از راه دیگری وارد شو.
خود اجتماعیات را بشناس و نسبت به حساسیتهایش آگاه باش. نمیتوانی بگویی هر چه باداباد باید این دارو مصرف شود. حساسیت کاری میکند که اصلا دارو به درد نرسد و به درد نخورد؛ بلکه درد بیافریند.
اگر مسئله خودخواهی نباشد و اصلاح باشد، آنگاه توجه به حساسیتها لازم و واجب است.
نمیتوانی منافق را انکار کنی. او هست. همه جا هم هست. وقتی جامعه تو گرفتار خودانکاری و پاسخهای غلط به آن است، قطعا منافق حضور دارد. اساسا این شرایط نفاقپرور است. منافقخیز است. خلل و فرج موجود در خودانکاری و خودخواهی بستر مناسب نفوذ و نفاق را فراهم میکند. آلودگی روی زخم مینشیند. این زخم موجود است و مرهم مفقود.
پس وقتی خواستی در برابر یک منکر اقامه دعوا کنی، ببین آیا شرایط خودسازی چگونه است. دوایر «خود» را بررسی کن. ببین آیا درمان مؤثر است یا تو ایزار کافی نداری؟! فقط خود فردی و صنفی و حزبیات را نبین. خود اجتماعی و عمومی و جهانیات را هم مد نظر قرار بده. معادله را درست حل کن. معادله را ساده نکن. شوربختانه این دستگاه معادلات چند مجهولی را خودت باید حل کنی. ما هنوز به سطحی از خودسازی نرسیدهایم که معادلاتمان ساده شود.
حکومت بناست همین کار را انجام دهد تا مردم سادهتر زندگی کنند. حکومت دستگاه معادلات را دست میگیرد و تکلیف تعدادی از متغیرهای کلان را معلوم مینماید. آنگاه معادلات سادهتر وارد دایرههای خود کوچکتر میشود. مردم در این صورت آسودهتر زندگی میکنند.
اما جریان خودخواهی و خودانکاری، مانع حل معادلات دستگاه میشوند. آنها جکومتها را در نقطه کانونی حمله خود قرار میدهند و هر جامعه و اجتماعی را آلوده میکنند تا با تفرقه، معادلات پیچیدهتر و حل و فصل مسائل محالتر به نظر برسد.
آنگاه بسیاری از مردم دیگر بلد نیستند مسئله را حل کنند. حق دارند. حل برخی مسائل واقعا سخت و سنگین است.
قرار بود حکومت مثل سیلشکن سر راه مشکل قرار گیرد و آن را تکه تکه کند. کوچک کند و قابل مصرف برای جامعه نماید. اما به هر دلیل این کار کمتر انجام میشود و معادلات پیچیده رها و عریان سر از کف جامعه درمیآورند و مردم را دچار حیرت و سرگردانی میکنند.
آن روحانی و آن خانم دقیقا دچار همین فضا شدهاند. من به خاطر تجربه زیسته مهربانی آن روحانی را میفهمم. مهربانی یک زن را چشم بسته تصدیق میکنم؛ اما حتی اگر این نبود، آغوش گرم آن خانم برای آن کودک یعنی محبت...
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
غالبا سؤالات غلط، پاسخ غلطی دارند که زنجیره سؤالات غلط را حفظ میکند و به پاسخهای غلط عمق و شدت بیش
اما چه میشود که این دو مهربان با هم تقاطع خشم دارند؟! پیچیدگی مسئله چندمجهولی خودانکاری و خودخواهی و عدم امکان یا اراده حل آن توسط نظام خودسازی جامعه کار را به اینجا میکشاند.
بگذار مثالی بزنم. آقا و خانم گرگ آیا مهربانند یا نامهربان؟! پاسخ روشن است. آنها برای فرزندانشان آنقدر مهربانند که خود را به کشتن میدهند و آنقدر مهربانند که دیگران را نیز میکشند. تکلیف گوسفند قصه ما چه میشود؟!
وقتی نتوانستی مسئله را در سر جایش حل کنی، گرفتار دوگانه ناگزیر گرگ و گوسفند در کف صحنه خواهی شد. این خودهای ضد هم تکثیر خواهند شد و یکدیگر را ناامن خواهند کرد. شاید بگویی با سگ جبران عدم تعادل میکنم. در ابتدا با تو همدل هستم؛ اما این مال زمانی است که روال تولید و تکثر گرگ عادی است.
وگرنه به تدریج خواهی دید که گلههای انبوهی از سگ تولید کردهای که از گوسفندان در برابر گرگها دفاع کنند.
آنگاه جامعه تبدیل به معرکه گرگها و سگها شده و دیگر گوسفندی باقی نمیماند. متهم میشوی به سگپروری. جامعه گرگها برچسب سگپروری را دیکته میکنند به بردههای رسانهایشان. جامعه ناخواسته تبدیل میشود به جنگل و دیگر مزرعه نیست. اهل و اهلی ندارد. دیگر شخصیت و خاصیت ندارد. این سوی نرده و آن سوی نرده یکیست. دیوارها بیمعناست. جنگ در خانه است.
دفتر تمرین (سعیدتوتونکار)
اما چه میشود که این دو مهربان با هم تقاطع خشم دارند؟! پیچیدگی مسئله چندمجهولی خودانکاری و خودخواهی
مسئله خودسازی مهربانی آن روحانی را طوری در کنار مهربانی آن زن قرار میدهد که همدیگر را پشتیبانی میکنند. تقویت میکنند. به هم آرامش میدهند. یکدیگر را درمییابند. آنگاه در درمانگاه، دردی برنمیانگیزیم. میفهمیم که خواب را با لگد بیدار نمیکنند. تبدار را با توهین آرام نمیکنند. درد را با تهدید درمان نمیکنند. طبابت و حکمت همیشه با هم گره خورده است.
این آقایان پزشک را دیدهایم و دیدهاید. وقتی حتی بیماری خودش به آنها مراجعه میکند و بناست فرایند درمان طولانی و سخت و پردرد و عارضه باشد، بیمار را در یک محیط آرام و امن مینشانند برای مشاوره.
با هم صحبت میکنند. مثل دوست. مثل یار. مثل یک تن. آنگاه مسئله را طرح میکنند و به یک یگانگی و اتحاد موضع و مبنا میرسند.
وقتی بیمار شد، خودی پزشک و پزشک نیز با بیمار خودمانی شد، حالا بیمار نه مانند مشتری که مانند عضوی از پزشک خود را به او میسپارد. انگار پزشک مغز است و او دست. فرایند درمان، از مسیر خودیابی و خودسازی میگذرد. انگار پزشک دارد خودسازی میکند.
اگر بیمار نپذیرفت چه؟! پزشک نمیتواند کاری انجام دهد. حساسیت بیمار در برابر پزشک و شیوه درمانش، او را دچار خطرات بزرگی خواهد کرد و حتی شاید مرگ در انتظار او باشد. لذا پزشکان ابتدا آن حساسیت را درمان میکنند.